اول از همه اشخاص حقیقی و حقوقی بیش از 6 سال!
دوم کسانی که در عین کودکی احساس بزرگی میکنند.
سوم کسانی که کودکی خود را از یاد بردهاند.
چهارم کسانی که به دنبال نکات شگفتانگیز در کتاب میگردند.
*«شازده کوچولو» را خیلیها خواندهاند و شاید از همین باب معرفی کردنش مسخره باشد. ولی شاید معرفی این کتاب وسیلهای باشد برای بیان کردن خیلی از چیزها که فراموششان کردهایم.
شازده کوچولو شاهکار اگزوپری دقیقا یک سال پیش از مرگش یعنی سال 1943 منتشر شد و در لیست یکی از 3عنوان کتاب پر خواننده جهان قرار گرفت.
حواشی زندگی اگزوپری بسیار خواندنی و جالب است تا جایی که بتوان یک کتاب حجیم از آن ساخت(که ساختهاند).ولی فقط این را اضافه کنم که اگزوپری از سن 21سالگی در نیروی هوایی ارتش فرانسه مشغول به کار بوده و پروازها و مشاهدات فراوانی از این طریق انجام میدهد. وی در سن 44سالگی برای پروازی اکتشافی برفراز فرانسه اشغال شده از جزیره کرس در دریای مدیترانه به پرواز درآمد، و پس از آن دیگر هیچگاه دیده نشد. سالها بعد پس از پیدا شدن لاشهٔ هواپیمایش اینطور به نظر میرسد که سقوط هواپیمایش به دلیل نقص فنی بوده است.
شازده کوچولو داستانی خواندنی از کودکیمان است. کودکی که در 6-7 سالگی یا بیشتر گمش کردهایم. کودکی که به دنیای بیارزش ما توجهی ندارد و ارزشهای ویژه خودش را دنبال میکند. کودکی که به دنبال سوالهای جدید نیست بلکه بهدنبال پاسخ گرفتن برای سوالهای اکنون خود است. کودکی که از بزرگی آدمهای حقیر به ستوه آمده است. از آدمهای حقیری که خود را به چیزهای بیارزشی سرگرم کردهاند. و در سیاره کوچکشان هیچ چیز جذابی ندارند.
*این کتاب با تصاویری زیبا و بچهگانه دارد تا جایی که اگر کسی نسبت به این کتاب شناخت نداشته باشد حتما آن را کتابی فقط کودکانه خواهد پنداشت. واقعا چهره شازده کوچولو در تصاویر معصومیتی هماهنگ با خود داستان دارد. کسانی که این کتاب را خواندهاند حتما این موضوع را تصدیق خواهند کرد که این داستان شازده کوچولو نیست که خواننده را با خود میبرد بلکه خود شخصیت دوستداشتنی شازده کوچولو است که ما را همراه خود میسازد و هممین ویژگی موجب میشود که هر بار از خواندن این کتاب لذت ببرید.
«...روی سیارک بعدی یک میخواره زندگی میکرد. اگرچه دیدار شازده کوچولو از این سیارک کوتاه بود؛ ولی غم و اندوه عمیقی را بر دلش نشاند. مرد میخاره ساکت در پشت میزی نشسته بود که روی آن چند تا بطری پر و خالی مشروب چیده شده بود. شازده کوچولو به او گفت: داری چه میکنی؟ مرد میخواره با لحن غمگینی جواب داد: دارم مشروب میخورم.
-چرا مشروب میخوری؟
- برای اینکه فراموش کنم.
شازده کوچولو که کمکم دلش برای او میسوخت، پرسید چی را فراموش کنی؟
مرد میخواره از شرم سرش را به زیر انداخت و گفت: سرشکستگی و شرم خود را.
شازده کوچولو که دلش میخواست به او کمک کند، پرسید: سرشکستگی از چی؟
مرد میخواره جواب داد: سرشکستگی از میخوارگی و دایمالخمر بودنم را. و بعد به کلی ساکت شد...»