جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نثر ادبی» ثبت شده است

چهل عاشقانه آرام



وقتی یک زوج شاد و صمیمی را از گوشه‌ای به تماشا می‌نشینیم، با خود یا اطرافیان‌مان زمزمه می‌کنیم که: «خوشا به حال‌شان! این‌ها چقدر خوش‌بختند...» یا «این دو چقدر شانس آورده‌اند که با هم این‌قدر جورند!» بی‌آن‌که از ماجراهای درون زندگی‌شان باخبر باشیم. نمی‌توان به تمامی انکار کرد خوش‌بختی رمزآلودی را که باعث آشنایی و پیوند خوردن این زوج‌ها شده است؛ اما این خوش‌بختی تنها در رسیدن و پیوند خوردن خلاصه نمی‌شود. چه افراد شیدایی که داستان ازدواج و عاشقی‌شان، افسانه شیرین و فرهاد را به خاطر تداعی می‌کند؛ اما پس از پیوندشان می‌بینیم که  هم‌زبانی و هم‌دلی 
ایشان در ایام فراق، بیش از روزگار وصال بوده است.

در فراز و نشیب زندگی مشترک، بسیار پیش می‌آید که مرد و زن دچار بدفهمی از یکدیگر شوند و زبان و رفتار شخص مقابل را به درستی درک نکنند. در نامه نوشتن فرصتی فراهم می‌آید تا هم نویسنده خوب افکارش را بالا و پایین کند و هم خواننده در زمانی مناسب تلاش کند سوءتفاهم پیش آمده را به تفاهم و محبت تبدیل کند. البته نامه نوشتن هم آدابی دارد که می‌توان آن را به خوبی در کتاب «چهل نامه کوتاه به همسرم» از زنده‌یاد نادر ابراهیمی آموخت. نامه‌هایی بی‌پرده که ما را با زندگی همراه با اندوه و رنجیدگی و شادی و مهربانی آشنا می‌کند.



**‌برخی حرف‌ها برای شنیده شدن به راه‌های جدید نیازمندند. نه فقط عاشقانه‌ها. گاهی گله‌ها و شکایت‌ها و بیان ناراحتی‌ها، گاهی نیز عذرخواهی‌ها و اظهار تاسف‌های قلبی عمیق باید به قلم آیند. آن‌زمان است که فرصت چندباره خواندن و خوب تامل کردن فراهم می‌آید. گاه بیان خواست‌ها و انتظارات وقتی در روی کاغذ می‌نشیند دل‌نشین‌تر می‌شود، مخصوصاً اگر با کلمات شیرین و هم‌دلانه همراه باشد. نامه‌های نادر، چهل‌گانه‌ای است برای حرف‌هایی که شاید بسیاری از مردان وقتی برای همسرانشان بخوانند زیر لب بگویند: چه‌عجیب! من هم می‌خواستم همین را به تو بگویم.
از سوی دیگر، این نامه‌ها دربردارنده نوعی شناخت بی‌واسطه از دنیای زندگی مشترک است. برای آنان که هنوز هم‌سفری ندارند دنیایی واقعی از گله‌ها و نیازهای یک زندگی مشترک را به تصویر می‌کشد و آنان را با مشکلات و مصائب یک زندگی و راه‌حل‌های عاشقانه آن آشنا می‌کند. کتاب نویسنده بیان‌گر این اعتقاد نادر است که: خوشبختی یافتنی نیست، ساختنی‌ست.


بخشی از نامه دهم

عزیز من !
دیروز به دلیلی چه بسا برحق، از من رنجیده بودی. دیشب که در باب فروش چیزی برای دادن اجاره‌ی خانه، با مهرمندی آغاز سخن کردی، ناگهان دلم دریچه‌ای گشوده شد و شادی بی‌حسابی به قلبم ریخت؛ چرا که دیدم، ما، رنجیدگی‌های حاصل از روزگار را، چون موج‌های غران بی‌تاب، چه خوب از سر می‌گذرانیم...
راستش، من گاهی فکر می‌کنم این کاری عظیم و بسیار عظیم بوده است که ما، در طول بیست سال زندگی مشترک سرشار از دشواری و ناهمواری، هرگز به هیچ صورت و بهانه، آشکار و پنهان، هیچگونه قهری نداشته‌ایم؛ اما بعد می‌بینم که سالیان سال است این کار، جمیع دشواری‌های خود را از دست داده است و به طبیعتی بسیار ساده تبدیل شده - چنان که امروز، حتی تصور چنین حادثه‌ی مضحکی نیز، تا حد زیادی می‌تواند خجالت‌آور باشد.
من گمان می‌کنم همه‌ی صعوبت و سنگینی مسأله، بستگی به پیمان‌های صمیمانه روزهای اول و نگهداشت آن پیمان‌ها در همان یکی-دو سال نخستین داشته باشد.
وقتی حریمی ساختیم، به ضرورت و مدلّل ، و آن را پذیرفتیم، شکستن این حریم، بسیار دشوارتر از پاس داشتن و بر پا نگه داشتن آن است. ویران کردن یک دیوار سنگی استوار، مسلما مشکل‌تر از باقی گذاشتن آن است… ما، قهر را، در زندگی کوچک خود، به ناممکن تبدیل کرده‌ایم؛ به زبانی که یاد نگرفتیم تا بتوانیم به کار ببریم.
... قهر، دو قفله کردن دری است که به اجبار، زمانی بعد، باید گشوده شود، و هر چه تعداد قفل‌ها بیش‌تر باشد و چفت و بست‌ها محکم‌تر، در، ناگزیر، با خشونت بیش‌تر گشوده خواهد شد.


پی‌نوشت: این معرفی دو نویسنده دارد بخش نخست (قبل از عکس) به قلم آقای جاکتابی و بخش دوم (بعد از عکس) به قلم خانم جاکتابی است. بخش سوم هم که طبیعتاً به قلم نادر ابراهیمی است برای همسرش فرزانه منصوری.




مشخصات کتاب:

عنوان: چهل نامه کوتاه به همسرم

نویسنده: نادر ابراهیمی

ناشر: روزبهان

قطع: رقعی

تعداد صفحه:۱۴۰

قیمت:۸۵۰۰ تومان


این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در: مشهد، چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ (با شماره تماس ۰۵۱.۳۲۲۲۲۲۰۴) تهیه نمود.


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۱۳:۱۶
زهیر قدسی

حرف‌های درگوشی خدا و بنده‌اش!

* «ای فرزند آدم...

در شگفتم چگونه تو با مردم انس می‌گیری و به دیگران دل می‌بندی در حالی که می‌دانی تنها خواهی مرد و می‌دانی تنها در قبر خواهی خفت و تنها در پیشگاه من خواهی ایستاد و تنها حساب پس خواهی داد؟

آیا اندیشیده‌ای چقدر تنها خواهی بود؟ ساعتی؟ روزی؟ ماهی؟ سالی؟ چند هزار سال؟ چند میلیون سال؟ با خودت فکر کن و بیندیش. هر قدر که قرار است پس از مرگ با من تنها باشی، در دنیا با من انس بگیر؛ اگر لحظه‌ای، لحظه‌ای، و اگر همیشه، همیشه...»

* «ای فرزند آدم» سرآغاز بسیاری از احادیث قدسی است که لطیف‌ترین و زیباترین مضامین معنوی را خطاب به انسان بیان می‌کنند. سخنانی که پروردگار بزرگ با مخلوق سرگشته خویش گفته است و همه کتاب‌های آسمانی از قرآن کریم تا تورات و انجیل از آن آکنده‌اند. به جز اسفار عهد قدیم‌(عتیق) و نیز عهد جدید حتی در کتاب‌های سایر پیامبران، آیاتی چنین فراوان است. «کتاب تنهایی» ترجمانی است روان و با شمایل و تغییراتی مناسب زبان امروز، که «محمدرضا زائری» از این احادیث ارائه کرده است. این کتاب کوچک و نازک که نویسنده، کتاب تنهایی‌اش نامیده، مهلت و فرصتی است برای اندیشیدن به آن‌چه که کمتر به آن فکر می‌کنیم. راستی چرا خداوند ما را آفریده؟ برای سرگرمی؟! این پرسش اگرچه پیش و پا افتاده به نظر می‌رسد اما در عین حال از نخستین و اساسی‌ترین پرسش‌های فلسفی است که انسان با آن روبه‌رو بوده است. پاسخ به این سؤال به ظاهر ساده، می‌تواند پاسخگوی بسیاری از سؤالات بشری باشد.



اولین چیزهایی که به کودک‌مان می‌آموزیم شاید همین است، دعا! دعا به درگاه خدایی که آن زمان‌ها فکر می‌کردیم پادشاهی است بر تختی عظیم، اما پادشاهی مهربان، آن‌وقت این ما بودیم که همواره برایش سخن می‌گفتیم بی‌آن‌که کسی بگویدمان که او چگونه با بنده‌اش سخن می‌گوید، بی‌آنکه عمیقا بدانیم که او چه‌قدر مشتاق ماست.

سایه معشوق اگر اوفتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

«کتاب تنهایی» حرف‌های درگوشی خداست بابنده‌اش، بنده بازیگوش و سر به هوایی که هوای وطنش را از یاد برده است. شاید دل‌تنگ شود.

«...آرزو داریم این کتاب کوچک، تنهایی‌های شیرین و خاطره‌انگیزی برای شما فراهم کند و در سیر آسمانی‌تان به سفرهای فراوان ببرد. امید بسته‌ایم در این لحظه‌ها، برای همه انسان‌هایی دعا کنید که از چنین تنهایی‌های لذت‌بخش و آرامش‌آفرین محرومند و از خدا بخواهید در فرستادن آن موعود نجات‌دهنده شتاب کند و با آمدنش، عدالت را در سراسر گیتی بگسترد. آمین...»




مشخصات کتاب:

عنوان: کتاب تنهایی (دفتر یکم)

نویسنده: محمدرضا زائری

ناشر:سروش

قیمت: ۴۵۰۰ تومان

قطع: جیبی


این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در: مشهد، چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ (با شماره تماس ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴) تهیه نمود.



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۰
زهیر قدسی
کتابی برای تماشا



** کتاب «غروب بود و تو بودی» مجموعه‌ای از ۳۳ نثر ادبی است که نویسنده، «دکتر محمدرضا سنگری» به سفارش انتشارات پکتا، از آثار خویش برگزیده است. نثرهایی با مایه‌هایی شاعرانه و عارفانه و مذهبی که همگی در عین شاعرانگی، راحت و صمیمی‌اند.


چه کسانی این کتاب را بخوانند؟

این کتاب اول از همه قابل پیشنهاد است به کسانی که تاب و حوصله کشف و تفسیر شعرهای پیچیده‌معنا را ندارند اما روح تشنه‌شان -که مشتاق جرعه‌ای ادب و معرفت است- را نیز نمی‌توانند بی‌پاسخ بگذراند.
از سویی شوق نویسندگی در جوانان برومندمان، این‌روزها در حجم انبوه وبلاگ‌های ایشان قابل مشاهده است و البته خود این وبلاگ‌ها نیز فرصتی را برای‌مان فراهم ساخته؛ به شرط آن‌که دچار بی‌خودی‌نویسیِ مزمن نشویم! البته بی‌خودی‌نویسی در جای خود خوب است اما در جای خود و در حد لازم! این کتاب برای کسانی که دوست دارند برای نوشته‌هاشان از آثار مکتوب الهام بگیرند نیز قابل توصیه است.

غروب بود و تو بودی


نویسنده کیست؟
«محمدرضا سنگری» نویسنده گم‌نامی نیست اما برای آنان‌که نمی‌دانند باید عرض کنیم که او متولد سال ۱۳۳۳ از شهرستان شوش است و دارای دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران. تا کنون در تالیف ۳۵جلد از کتب درسی دوره‌های مختلف تحصیلی مشارکت داشته و از آن مهم‌تر مولف بیش از ۳۰ جلد کتاب در حوزه ادبیات، فرهنگ و تعلیم و تربیت بوده است. از آثار پژوهشی‌اش که بگذریم، او صاحب نثری روان و ذوقی سرشار و نگاهی شاعرانه است. آثار او همگی دارای درون‌مایه‌های دینی و مذهبی‌اند و می‌توان ادعا نمود که بیش‌تر تلاشش –آن‌چنان که از تعدد آثارش دیده می‌شود- متوجه عاشورا و کربلاست. او همچنین سردبیری مجله تربیت و نیز مجله رشد زبان و ادب فارسی را در کارنامه خود دارد.


بخشی از کتاب:
درخت، خود کدام میوه ممنوعه خورده است، که محکوم عریانی پاییز است؟

جرم برگ چیست که سردبادها بر او حد جاری می‌کنند؟

گناه گیاه چیست، در داس مرگ بی‌رحم باغبان؟

چرخه عجیبی است! معصومیت محکوم درختان، برگ‌ها و گیاهان. نه، هیچ‌کس محکوم نیست. متهم نگاه ماست. درخت عریان، برگ‌های ریزان، داس باغبان... همه آیینه‌های روشن آفرینش‌اند. همه تصویرهایی از یک حقیقت، از حقیقت یگانه.

زاویه را عوض کنیم، تفسیرها تغییر می‌کند.

تو پشت کدام دریچه به تماشا نشسته‌ای؟

دریچه حتی مهم نیست. نگاه تو حتی دریچه‌ها را متفاوت می‌کند.

آه، آه، کو آن نگاه؟!



مشخصات کتاب:

عنوان: غروب بود و تو بودی

نویسنده: محمدرضا سنگری

ناشر: تکا

تعداد صفحه: ۱۵۶

قیمت: ۱۹۰۰تومان

قطع: رقعی

نوبت چاپ: یکم


این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در: مشهد، چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ (با شماره تماس ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴) تهیه نمود.


پی‌نوشت:

۱. این کتاب را دوست عزیزم جناب آقای مهدی سخاوت‌نیا به بنده هدیه داده‌اند. البته ناگفته نماند که در انتخاب هدیه و تقدیمیه‌شان قدری احساسات ناسیونالیستی و همشهری‌‌گری دخیل نموده‌اند!

۲. سر زدن و اظهار نظرتان در نیم‌پز موجب دل‌گرمی نویسنده است، دل‌گرمش کنید!
۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۱۹:۴۸
زهیر قدسی

چکه چکه تا ملاقات خدا...


 **رمضان‌های کودکی را خوب یادم هست که بی‌صبرانه منتظر آمدنش می‌ماندیم و وقتی می‌رسید پر می‌شدیم از عطر سحری و افطار. دچار وجد می‌شدیم از این بر هم خوردنِ برنامه روزمره خانه، صبحانه، ناهار، شام... .
 سحرها با صدای رادیوی کوچک خانه برمی‌خواستیم و ریه‌هامان را پر می‌کردیم از بوی غذای سحر، که مادر نجیبانه و بی‌گفت‌و‌گو برای همه آماده کرده بود. و دعای سحر و لحظه‌های پایانی «...شنوندگان عزیز! تنها سه دقیقه دیگر تا اذان صبح باقیست...» و تمام روز را لب‌بستن و ننوشیدن و نخوردن...که ما هم بزرگ شده‌ایم و روزه‌داریم! تا این‌که صدای پای افطار می‌آمد و باز مادر که از صبح لب از همه چیز بسته بود جز قرآن و دعا، نجیبانه سفره می‌گشود و صدای ربنا، فضای خانه کوچک ما و روح روزه‌دارمان را پر می‌کرد...
این‌ها را نگفتم به حسرت روزهای کودکی؛ گفتم تا یادمان بیاید ما میهمان سال‌های دور و دراز این سفره‌ایم، میهمان پرتوقعی که هرساله در را برایش می‌گشایند و او خالی می‌آید و لبریز باز‌می‌گردد به زندگی‌‌اش...

**ماه رمضان که می‌آید، روزه‌دار لب می‌بندد از خوردن و آشامیدن و گناه! – که گناه هم بلعیدنی است- و لب می‌گشاید به قرآن، به نیایش و دعا... و چه خوب که خدا خودش یادمان داده چگونه سخن گفتن با خودش را... هر روز چند خط دعا، چند کلمه‌یِ کوتاهِ کوتاه... خوب هوای بنده روزه‌دارش را دارد. اما این دعاهای کوچک هر روزه را که بگذاری کنار هم، می‌شود یک اقیانوس حرف که با خدا زده‌ایم. می‌شود سی ساغر که هر سحر نوشیده‌ایم. هر روز، تنها چند قطره کلمه را چکانده‌ایم به روح‌مان و عید پایان میهمانی که نگاه بیاندازیم به خودمان، دریایی ساخته‌ایم با همین قطره‌ها.


سی ساغر سحری


**«سی ساغر سحری» عنوان مجموعه‌ای کوچک است که سعی دارد در دریای این دعاهای کوچک هر روزه، تعمقی کند شایسته. با زبان ادبی دل‌انگیز و صمیمانه و به قلم «محمدرضا مروارید». نویسنده تلاش می‌کند مخاطب را در لذت دریافت‌های شخصی‌ خویش از دعاهای روزمره ماه مبارک شریک گرداند و چنان‌که خود در مقدمه می‌گوید هرگز خود را پایبند به واژه‌ها ندانسته و گاه بر آن افزوده و گاه کاسته و به قول خودش: «چون گوی سرگردان خود را اندر خَم چوگان او نهاده‌ام تا آن را به زبانی همگانی واگویه کنم.»

کتاب لحنی صمیمی و ادیبانه دارد. نثری آهنگین و دل‌چسب. و روزه‌داری که گاه متحیر کوچکی این دعا می‌شود و می‌ماند تا چگونه با این جرعه‌های کوچک خود را سیراب کند، می‌تواند قدری با این کتاب و نیایش‌هایش، در فضای دعایی که در آن روز خوانده، تاملی بیش‌تر داشته باشد.

**«خدایا! بار گناه بر دوشم نشسته، سنگینی نافرمانی‌ها کمرم شکسته، کو حبیبی که بدان پناه گزینم؟ و کجاست آن دستان روان‌درمانگری که از آن درمان خواهم؟ هرچه می‌جویم تکیه‌گاهی نمی‌یابم، و بر گرد هر که می‌گردم پاسخی نمی‌شنوم، چه کنم با این کوله‌بار درشت گناهم؟ دوا و درمان از که خواهم؟ پنج روز از ماه رمضان رحمتت گذشته و از انبوه دردهایم کم نگشته، کیست جز تو که بر من بخشاید؟...»



مشخصات کتاب:


نشر سپیده‌باوران /80صفحه / چاپ دوم 1390 / قطع رقعی/ 2200 تومان

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.


پی‌نوشت:

1- این روزها برای سلامتی کسانی که -مثل من و همسرم- نمی‌توانند روزه بگیرند، دعا کنید. نمی‌دانم چقدر قدر روزه‌داری‌تان را می‌دانید اما برای منی که فقط یک‌سال توانسته‌ام روزه بگیرم، رمضان ماه پرحسرتی است. خدا را شکر کنید.

2- تقریبا بنا دارم هربار، همراه به‌روزرسانی جاکتابی صفحه‌ی «ختم ساغر» که لینکش در سمت چپ صفحه قرار دارد را به‌روزرسانی کنم. گو این‌که ممکن است زودتر و تندتر این اتفاق بیافتد. پس فراموشش نکنید.

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۳
زهیر قدسی

ردپایی روی کاغذ

همه دوست داریم سال نو را با حرکتی جدید آغاز کنیم. مثلا همین ”من“ همه ساله تصمیم می‌گرفتم که از سال جدید خاطره نویسی کنم که هیچ‌وقت نشد! حالا چرا از بین این‌همه کارِ به انجام نرسیده، من از خاطره‌نویسی سخن گفتم، علت دارد. علتش این است که اکنون بیش از پیش احساس نیاز می‌کنم، حالات و افکار خود را در گذشته بیابم و بدانم. اصلا بگذارید مثالی بزنیم حتماً پیش از این لذت عبور از یک منطقه بِکرِ برفی را داشته‌ای. حالا می‌خواهدکوچه باشد یا کوهستان؛ بعد از گذراندن یک مسیر، به نقشی که پشت سرت بر جای گذاشته‌ای می‌نگری و بعد با خود می‌گویی این نقشِ ”من“ است! حالا بعضی‌ها یک جورِ دیگر حال می‌کنند؛ مثلا می‌آیند و مقابل یک خانه که تازه سیمان‌کاری شده است یک ردّ پای چاق می‌گذارند. خدا می‌داند وقتی پس از چند سال آن را می‌بینند چه حالی می‌کنند؟! نوشتن نیز رد پایی است نه بر برف و سیمان که بر زندگی. به هر حال اکثر ما عادت داریم برای کارهای خوب دنبال بهانه بگردیم؛ اگرچه کار خوب نیازی به بهانه ندارد. ولی بهانه‌جو باشیم و چه بهانه‌ای نیکوتر از سال نو؟!  

«نامه‌های خط خطی» فرصتی است برای نوشتن و خط زدن و باز هم نوشتن. نوشتنِ اندیشه‌هایی که عموما در گذر زمان محکوم به تغییرند. و این تغییر سن وسال خاصی نمی‌شناسد اگرچه این دگر‌دیسی بیشتر در همین نوجوانی صورت می‌گیرد.


نامه‌های خط‌خطی

«نامه‌های خط خطی» شامل ۵۲نامه(به تعداد هفته‌های سال) است نامه‌هایی که مخاطبش خداست با زبان نوجوانی با ذهنی سرشار از سوال که محرم‌تر از گوش خدا نمی‌یابد.

«عرفان نظرآهاری» نویسنده این کتاب درباره کتابش این‌گونه توضیح می‌دهد:«...این روزها آدم‌ها سرشان شلوغ است. بعضی‌ها حوصله خدا را ندارند، حال او را نمی‌پرسند، برایش نامه نمی‌نویسند؛ اما تو این کار را بکن. تو حالش را بپرس. تو چیزی برایش بنویس، ساعت‌هایت را با او قسمت کن؛ ثانیه‌هایت را هم. و امّا آن کتاب آسمانی، یادت هست؟ اسمش قرآن بود. کلمه‌های خدا بود در دست‌های پیامبر. با این‌که این روزها، این کلمه‌ها همه جا هست، اما کسی آنها را نفس نمی‌کشد، کسی با آن‌ها زندگی نمی‌کند. تو اما کلمه‌های خدا را نفس بکش و زندگی کن؛ و اما این آیه‌ها که لابه‌لای هفته‌های تو آمده است، تلنگر کوچکی است به قلب بزرگ تو، تا بروی و سراغی از ایشان بگیری. دیگر چه بگویم... که تویی و کلمه و خداوند.

پس برایش بنویس... بنویس....هرچه که باشد...»

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۸۸ ، ۱۲:۰۰
زهیر قدسی

نه لب گشایدم از گُل نه دل کشد به نبید

چه بی‌نشاط بهاری که بی رخِ تو رسید

نشانِ داغِ دلِ ماست لاله‌ای که شکُفت

به سوگواری زُلف تو این بنفشه دمید

بیا که خاک رهت لاله‌زار خواهد شد

ز بسکه خون دل از چشم انتظار چکید

 

این شعرکه نه، ذکرِ بهارانه من است. از آن غم  می‌چکد، لیکن غمی امیدوارانه. بهار برای بعضی‌ها مُهر تکرار خورده و چیزی جز ملال و اندوه نصیب‌شان نمی‌کند. چه بسا هر بهار ملال‌انگیزتر از سال پیش. اما بی‌پرده! چه توفیری است میان بهار و خزان وقتی انتظاری در میان نباشد؟

*فصل‌ها به ما رسمِ کمال می‌‌آموزند: ریختن، خلوت، شکفتن، بار دادن. اکنون در کدامین فصلِ زندگی بسر می‌بریم؟

*آنان که از بهار تکرار را می‌بینند، ”عید“ معنای تازه‌ای نصیب‌شان نمی‌کند. اما آنان که از بهار پنجره‌ای رو به تماشا ساخته‌اند، پیوند خورده‌اند با فصلی که خزانی از حسرت ندارد. عیدشان مبارک!

*از اینکه این چند خط آمیخته به نصیحت شد، عذرخواهم. پس ببخشایید. و نصیحت بشنویم که خود گفته است:« نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند/جوانان سعادت‌مند، پندِ پیرِ دانا را»

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن

که قارون را ضررها داد سودای زراندوزی

طریق کام‌جُستن چیست؟ ترکِ کام خود گفتن

کلاه سروری آنست، کزاین ترک بردوزی

ندانم نوحه قُمری به طرف جویبارن چیست

مگر او نیز چون من غمی دارد شبانروزی؟

به عُجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم

بیا حافظ که جاهل را هِنی‌تر می‌رسد روزی

*خداوندا! قلب‌هامان را چنان مُنقَلب کن که دلخوش تغلّب‌هامان نباشیم. ما را از هسته تنگ روزمرگی وارهان و آنگاه رسمِ رُستن‌مان بیاموز تا تجسّم بهار شویم.

ای که نهان نشسته ای، باغ درون هسته‌ای

هسته فرو شکسته‌ای، کاین همه باغ شد روان

*خداوندا! بهار نفس مسیحایی توست، زنده‌گی‌مان بخش.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۸۸ ، ۲۲:۲۵
زهیر قدسی

تیرانا - مهرداد اوستا

حماسه کلمات

برای شناخت یک نویسنده جز آنکه به خواندن آثارش بپردازی و به دنبال زندگی‌نامه‌اش بگردی چه  راهی وجود دارد؟ آیا نویسنده همان کس است که در سطور یک کتاب می‌بینیم؟ می‌توان گفت که بین تفکر یک نویسنده و اثرش رابطه‌ای است به میزان صداقت نویسنده. و صداقت چیزی است که به راحتی در «تیرانا» اثر زنده‌یاد مهرداد اَوِستا احساس می‌شود.

«مهرداد اوستا» نام صیقل خورده و تخلّصِ ادبی «محمدرضا رحمانی» است تا جایی که کمتر کسی او را بدین نام شناسد.او به سال 1308 در بروجرد دیده‌گان خود را به هستی گشود و در 17 شهریور سال 1370 در تهران، هنگام اشتغال به تصحیح شعر و تعلیم، در تالار وحدت آنها را فرو بست تا جامعه ادبی را سوگوار نبودنِ خود کند. از آثار وی می‌توان به (مهر و آتش - پژوهشی در شاهنامه)، (از کاروان رفته – تصحیح دیوان سلمان ساوجی)، (از درد سخن گفتن – مجموعه شعر) و ... اشاره کرد.

تیرانا حماسه‌ای است شورانگیز و روح‌فزا. انگار کن که فردوسی و سعدی را در هم آمیزند. شکوه کلمات از یک‌سو و لطافت اندیشه‌ای که در بین واژه‌ها رخ می‌نماید از سوی دیگر، در وجود هر خواننده مشتاق و آشنا با ادبیات پارسی، التهابی شورآفرین برمی‌انگیزد.

تیرانا حاصل طوفان‌های ذهنیِ نویسنده‌ای است با تخیّلی شگفت و ذهنی شاعرانه. و مؤلف بی‌ترتیب و بدون قاعده آنها را کنار هم چیده تا صرفاً احساسات خود را در زمینه‌های مختلف بیان کرده باشد؛ که در این بین می‌توان به بیان نابسامانی‌های اجتماعی، عشق به آزادی وآزادگی، انتقاد از حکومتی که کمر به تباهی انسانها بسته، نابودی ارزش‌های اخلاقی، برباد رفتن عاطفه و احساس مادری، فقر و بی‌عدالتی و... اشاره کرد.

عنوان کتاب – تیرانا -  نام مخاطبی است که اوستا با او سخن می‌گوید. گاه شکوه می‌سازد و گاه او را پند و اندرز می‌دهد. گاه او را می‌ستاید و گاهی او را نکوهش می‌کند؛ و در این بین ما را با ذهن پرتکاپو و کاوشگر خود آشنا می‌سازد. در بعضی از بخش‌های این کتاب متوجّه می‌شویم گویا تیرانا خودِ اوست که به صورتِ شخصیّتی مجزّا رخ می‌نماید تا با خود دردِ دل کند. اوستا در بخشِ اوّل کتاب تیرانا را اینگونه معرفی می‌کند: « تیرانا، تیرانای خوبِ من! بگذار از این پس تو را با همین نام بازخوانم: - تیرانا- ؛ چراکه از برای چون من عاشقی آرزو سوز، تیرانا همین تنها نامی یا کلمه‌ای نیست، که خود سرگذشتی است شنیدنی و داستانی است بس دیدنی. تیرانا – این کلام پرکرشمه- آمیزه‌ای است جادویی و حیرت انگیز، از عشق و جوانی و سرمستی؛ شیداییِ عاشقانه‌ای است که با من افسانه سر می‌کند، اشک می‌بارد و شکوه می‌آغازد.... تیرانا، چه گویم؟ سرنوشت اشکبار من است؛ نه همین سرنوشت من، که طلسم ناگشودنی سرنوشت است در فراخنای کائنات.»

یکی از ویژگی‌های کتاب ترکیب‌هایی است که اوستا در نثرِ خود به کار می‌برد؛ که می‌توان به چندی از آنها اشاره کرد: همّت‌سوز، دُش‌انگاران، پیوندکُش، گردون‌تاز، طوفان پرواز، استوارپیوند و...

به لطافتِ سخن و عمق معنایِ این بخش توجّه کنید:« تیرانا! همین -آه- را بنگر، آیا می‌دانی همین آه چه عالمی دارد اسرارآمیز؟ و چه رازی سراسر اسرار... که گاه نکوهش پنهان سوزِ پشیمانی است و گاه فریادی از شگفتی؟ یا نی ... افسوسی بر آرزویی نابکام، دریغی بر تلاشی بی‌ثمر، سرزنش احساسی به خواری درنشسته، و بسا از این دست سرگذشت، و مجموعه این همه که در مجموع یک مفهوم دارد و نه بیش، که - انسان- است؛ با همه امیدهای حماسی!

تیرانا! «آه...» هیچ توانی دانست که این کلمه، این آه، چه می‌تواند بود؟ نه... هرگز! ابرو در هم مکش و میندوه، نه همین تو که، هیچ‌کس نمی‌داند. بگذار تا پرده از این فریاد به خاموشی نشسته بازگیرم و تو را باز گویم که چیست. تو را هرگز دست داده است، ناگزیر آیی از پرده گرفتن، فاجعه‌ای را که بازنهادن، سالها زمان می‌گرفت و سرانجام بسا گفتنی که ناگفته می‌ماند و تو با یک آه بازش گفتی؛ چنان‌که هرچه بایستنی گفته آمد و هیچ از برای گفتن نماند؟»

شاید خوانِشِ تیرانا برای برخی از مخاطبان جیم سنگین وسخت باشد؛ امّا تأثیری که این اثر بر قلم و اندیشه مخاطبان خود می‌گذارد انکار ناپذیر است. امیدوارم از خواندن این کتاب لذّت برید و احساسی را که از خواندن آن بدست آورده‌اید به ما منتقل کنید.

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۸۷ ، ۱۰:۴۰
زهیر قدسی

براده ها - سید حسن حسینی

گاه جملاتی هستند کوتاه، که اگر... اگر... اگر دمی به آن بیندیشیم می‌توانیم درس بزرگی از آن بگیریم. تا همین چند وقت پیش، همین اطراف، تو یکی از همین صفحات ضمیمة معزّز جیم ستونی بود(اسمش را یادم نیست) که گاهی از این جملات در آن دیده می‌شد. خدایش بیامرزد!(همان ستون را می‌گویم) مجموعه «براده‌ها» از مرحوم سیّد حسن حسینی پُر است از این جمله‌ها...

سیّد حسن حسینی شاعری‌است نام آشنا که سال1335 در محلّه سلسبیل تهران به دنیا آمد. از هفده سالگی تجربه‌های قلمی‌اش را در نشریات آن زمان منتشر می‌نمود. پس از پیروزی انقلاب با همکاری مرحوم قیصر امین‌پور، ادارة بخش شعر و ادبیات حوزه هنری را به عهده گرفت. و همان ایّام بود که اوّلین مجموعة شعرش را با عنوان «همصدا با حلق اسماعیل» به چاپ رساند. پس از آن مجموعه‌هایی از قبیل(گنجشک وجبرئیل – شعر)، (نوشداروی طرح ژنریک – طرح طنز)، (منظومة آبها و مردابها – مثنوی)، (حمام روح – ترجمه‌ای از آثار جبران خلیل جبران)، (فن الشعر – ترجمه)، (مشت در نمای درشت – مقایسه‌ای بین سینما و ادبیات)، (بیدل، سپهری و سبک هندی - پژوهشی) از وی منتشر شد. سیّد حسن حسینی در نوروز 1383 به دیدار محبوبش شتافت.

نویسنده در مقدّمه مجموعة براده‌ها کتابش را اینگونه معرّفی می‌کند: «براده‌ها ساده‌ترین نامی‌است که می‌توان بر این مجموعه نهاد و شاید هم برازنده‌ترین تراشه‌های فکر در گوشه وکنار کارگاه خیال و براده‌های قلم در کف آهنگریِ محقّرِِ تشبیه و تمثیل. سخت مختصر است امّا مفید بودنش را نمی‌دانم. امیدوارم که مضر نباشد. در این دفتر سخن از هر دری رفته است اما یقین ندارم در هر سری بگیرد. باری این هم کاریست که شیرازه‌اش را پراکندگی و تعدد موضوعات بسته است...»

حسن حسینی در فصل اول کتاب خود به معرفی ابعاد، ویژگی‌ها و آفاتِ «هنر، هنرمند و نقدِ هنری» می‌پردازد. به نمونه‌هایی چند توجه کنید:

*موعظة اخلاقی برای هنرمندی که با فساد به شهرت رسیده، مثل برشمردن فواید گیاه‌خواری برای یک گرگ کهنه کار است.

*هنرمند مثل کرم ابریشم تا دوره‌ای را در پیله نگذراند بال پرواز در نمی‌آورد.

*نقد در هنر مثل آینة جلوی اتومبیل است. رانندخ(هنرمند) باید به کمک آن مواظب پشت سرش باشد ولی یکسره در آن نگاه نکند، چرا که در این صورت انحراف از جاده و خطر تصادف در کمین اوست.

*انتقاد از دیگران خوب است به شرط اینکه ما شکممان را از این راه سیر نکنیم. در غیر این صورت دعای شب و روز ما این می‌شود: خداوندا! دیگران بلغزند تا ما گرسنه نمانیم!

*ناقدی که در باغ هنر نیست، آفت باغ هنر است.

 

فصل دوّم کتاب به ماهیّت شعر و نقد شخصیّت شاعران می‌پردازد:

*عقل و منطق برای شعر مثل ریش و سبیل برای کودکان است.

*شاعری که عصاره کار دیگران را به نام خود ارائه می‌دهد، زنبوری نیست که روی این گل و آن گل بنشیند و عسل تولید کند، پشه‌ای است که این و آن را می‌گزد و حاصل کارش انتقال بیماری‌های خطرناک است!

*یک شعر بد از یک شاعر پر مدعا دشنام احمقانه‌ای است که باید نشنیده‌اش گرفت

*یک شعر بد مثل یک عطسة بلند ممکن است توجه دیگران را به خود جلب کند ولی تحسین کسی را بر نمی‌اگیزد!

 

فصل سوّم هم به موضوعات «گوناگون» می‌پردازد که برای عموم کاربرد بیشتری دارد:

*در کابینة عرفا، وزیر نیرو عشق است نه عقل!

*کتاب فاسد ویروسی است که با عطسة چاپ منتشر می‌شود!

*کسی که به خاطر زیبایی یک زن با او ازدواج می‌کند مثل کسی است که به خاطر طرح روی جلد، کتابی را می‌خرد!

در کتاب «نوشداروی طرح ژنریک» نیز شاعر طرح‌واره‌هایی از این دست دارد که به نقد شخصیت شاعر، زاهد و تاجر می‌پردازد به نمونه‌های زیر توجه کنید:

شاعری وارد دانشکده شد/ دم در ذوق خود را به نگهبانی داد.

تاجری فال گرفت/ غزلی لامیه آمد/ چیزی از شعر نفهمید امّا چشم مبهوتش را قافیة مال گرفت

زاهدی نو بنیاد لنگ مرغی برداشت / گفت به آواز حزین / مرغ باغ ملکوتم ....

با توجّه و تأمل در این مجموعه، و زندگی‌نامة نویسنده در می‌یابیم که سید حسن حسینی از آن کسان نبوده که به هر جا سرکی  کشیده و گذرا از کنار آن رد شده باشد. بلکه او از هر نگاه درسی گرفته و آن را به عمل‌اش پیوند زده است. روحش شاد باد.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۸۷ ، ۲۰:۰۴
زهیر قدسی

همین چند روز پیش بود انگار وقتی خبر دادند که قیصر بی بال پرید و ما هم دریغا گویان پریدنش را بدرقه کردیم !

نمی‌دانم این عادت ما ایرانی هاست یا عادت جامعه محترم بشری، که پس از پریدن‌ها متوجه حضور دوستان می‌شویم ؟!

زنده‌‌یاد قیصرامین‌پور در سال ۱۳۳۸ بال گشود و در سال ۱۳۸۶ پر کشید . و در این بین با کتابهایی چون: طوفان در پرانتز، ظهر روز دهم، آینه‌های ناگهان ، به قول پرستو ، شعر کودکی، دستور زبان عشق و ... خیال و اندیشه خیلی‌ها را بال و پر گشودن داد .

"بی بال پریدن" مجموعه‌ای از یازده قطعه نثر ادبی است که نگاهی نقادانه و شاعرانه به مسایل اجتماعی دارد و تلفیق موفقی از نثر و شعر به حساب می‌آید .

در عموم نثرهای این مجموعه نگاه یک انسان دردمند و سختی کشیده را بر اجزاء و وقایع جامعه احساس می‌کنیم و در بعضی از آن‌ها هم زبان تیز طنز را در بر نقد کشیدن اعمال انسانی می‌بینیم .

" قیصر" گاهی در بازی با لغات و ایجاد ترکیب‌هایی متجانس و در عین حال با بار معنایی متضاد نیز ما را غافل‌گیر می‌کند و البته از تکرارها نیز بهره کافی را برای رساندن معنای مورد نظر خود می‌برد به نمونه زیر توجه کنید:

bi bal paridan

من همسن و سال پسر تو هستم

تو همسن و سال پدر من هستی

پسر تو درس می‌خواند و کار نمی‌کند

من کار می‌کنم و درس نمی‌خوانم

پدرمن نه کار دارد نه خانه

تو هم کار داری هم خانه و هم کارخانه

من در کارخانه‌ی تو کار می کنم

و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است

سود آن برای تو دود آن برای من

من کار می‌کنم تو احتکار می‌کنی

من بار می‌کنم تو انبار می‌کنی

من رنج می‌برم تو گنج می‌بری

من در کارخانه‌ی تو کار می‌کنم

و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست

وقتی که من کار می‌کنم تو خسته می‌شوی

وقتی‌ که من خسته می‌شوم تو برای استراحت به شمال می‌روی

وقتی که من بیمار می‌شوم تو برای معالجه به خارج می‌روی

من در کارخانه ی تو کار می‌کنم

و در اینجا همه‌ی کارها به نوبت است

یک روز من کارمی‌کنم توکار نمی‌کنی

روز دیگر تو کار نمی‌کنی من کار می‌کنم

من در کارخانه‌ی تو کار می‌کنم

کارخانه‌ی تو بزرگ است

اما کارخانه‌ی تو هر قدر هم بزرگ باشد

از کارخانه‌ی خدا که بزرگتر نیست

کارخانه‌ی خدا ازکارخانه‌ی تو و ازهمه‌ی کارخانه‌ها بزرگتر است

و در کارخانه‌ی خدا همه‌ی کارها به نوبت است

در کارخانه‌ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می‌شود

در کارخانه‌ی خدا همه کار می‌کنند

 در کارخانه‌ی خدا حتی خدا هم کار می‌کند.

 

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۸۷/۰۶/۰۷

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۸۷ ، ۲۲:۵۲
زهیر قدسی