جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

بیگانه / آلبر کامو

دوشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۸۷، ۰۴:۰۰ ب.ظ


بیگانه‌ای محکوم به مرگ

 
«در جامعه ما هر آدمی که در سرِ خاکسپاری مادرش نگرید، خودش را در معرض این خطر می‌آورد که محکوم به مرگ شود» این جمله‌ای است که کامو در توضیح کتاب معروفش، «بیگانه» می‌گوید.
*شایدکمتر کسی است که در عرصه ادبیات داستانی حضور داشته ولی نام «آلبر کامو» را نشنیده باشد. کامو به سال 1913 در دهکده مون‌دُی، نزدیک شهر قُسَنطینَه در الجزایر زاده شد. پدرش یک سال پس از تولدش در جبهه مُرد و همسر و دو پسر خردسالش را در فقر و تنگدستی رها نمود. چنین به نظر می‌رسد که تهیدستیِ کودکی و نوجوانی کامو نه تنها هیچ رشکی در دلش ننهاد که حتی باعث شد تا او درکی مهرانگیز از فرو دستانِ زحمتکش جامعه داشته باشد. او با کارهای پاره‌وقت، دوران دانشجویی خود را به اتمام رساند و موفق به اخذ مدرک فوق‌لیسانس فلسفه شد. «بیگانه» را به سال 1942 در پاریس منتشر کرد که موجب شهرت این جوان ناشناس شد. او سرگرم نوشتن رمانی به نام مرد اول بود که در یک سانحه رانندگی به سال 1960 کشته شد.
*«بیگانه» حکایت اندوهناک مورسو، کارمند فرانسوی جوانی در شهر الجزایر است. داستان از زبان شخص اول (مورسو) اینگونه آغاز می‌شود که برای او تلگرافی می‌آید و او را از مرگ مادرش که در خانه سالمندان شهری دیگر بوده، مطلع می‌سازد. مورسو از این خبر به هیچ عنوان ناراحت نمی‌شود و مراسم تدفین مادرش را با بی‌تفاوتی انجام می‌دهد و روز پس از تدفین را به خوش‌گذرانی طی می‌کند. مورسو به زندگی با بی‌تفاوتی نگاه می‌کند و کمتر احساسی از او دیده می‌شود. تا جایی که وقتی ماری از او می‌پرسد که آیا با وی ازدواج می‌کند جواب می‌دهد که «... این به حالم توفیری نمی‌کند و اگر خوش داری می‌توانیم ازدواج کنیم...» او زندگی را برای گذراندن می‌خواهد و نه چیز دیگر، برای همین روز تعطیلش را روی بالکن می‌نشیند و از صبح تا شب خیابان را تماشا می‌کند.
مورسو به تغییر و تنوع نیز بی‌تفاوت است. به عنوان مثال وقتی رئیس اداره از او دعوت می‌کند که مسئولیت شعبه اداره را در پاریس به عهده بگیرد -که مزایای زیادی برای او دارد- اینگونه پاسخ می‌گویدکه به حالش توفیری نمی‌کند و وقتی رئیس از او می‌پرسد که آیا به تغییر در زندگی علاقه‌مند است. جواب می‌دهد که«... آدم هرگز زندگی‌اش را تغییر نمی‌دهد و به هر حال ارزش همه زندگی‌ها یکی است و زندگی من در اینجا اصلا خوشایند نیست...»
*این کتاب دو بخش دارد. بخش اول در بیان شخصیت مورسو می‌گذرد و بخش دوم از زمانی آغاز می‌شود که مورسو به صورت اتفاقی مرتکب قتل می‌شود و او را به زندان می‌اندازند. و اینجا تازه داستان آغاز می‌شود. داستان بیگانه‌ای که مرتکب قتل سهوی شده اما فقط به دلیل آنکه بیگانه است او را محکوم به اعدام با گیوتین می‌کنند. زیرا او را با هنجارهای خود مطابق نیافتند. او محکوم به مرگ است و با خود می‌اندیشد که همه محکوم به مرگ هستند. یکی در 30 سالگی و یکی در 70 سالگی چه فرق می‌کند؟ ولی او با خود می‌اندیشد که در این 30 سال چه می‌توانست بکند. مورسو تمام مدتی که به انتظار مرگ می‌نشیند در تلاش است که نگرانی‌اش را خفه کند. و این باعث می‌شود که کمی از آن بی‌تفاوتی خارج شود.
*مورسو خدا را قبول ندارد و کشیشی که سعی بر هدایت او دارد را، بخود نمی‌پذیرد.گفتگوی این دو از بخش‌های خواندنی کتاب است: «... چرا نمی‌گذارید ببینمتان؟ جواب دادم که به خدا اعتقاد ندارم. می‌خواست بداند که آیا کاملا از این باره مطمئنم و من گفتم لازم نیست این سوال را از خود بپرسم چون به نظرم سوال بی‌اهمیتی می‌نماید. آن وقت به عقب تکیه کرد و تنه‌اش را به دیوار داد و دستهایش را صاف روی رانهایش گذاشت. گفت آدم گاهی فکر می‌کند که مطمئن است و بواقع مطمئن نیست. چیزی نگفتم. نگاهم کرد و پرسید: عقیدتان دراین باره چیست؟ جواب دادم ممکن است...»
*در پایان باید گفت که این کتاب توسط «امیر جلال‌الدین اعلم» ترجمه شده،که در عین دقتی که لحاظ شده ولی ترجمه روان نیست. این کتاب توسط انتشارات نیلوفر چاپ شده و قیمت آن 1500 تومان است.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۲/۲۶

نظرات  (۲)

خواندیم. جذاب بود و متفاوت. مخصوصا قسمت اول کتاب که پر از آشنایی زدایی بود
۰۱ آبان ۸۹ ، ۲۰:۱۹ امـــیـــــر
سلام بر آقای زُهَیر عزیز و دیگر برادران!

و داستان شرمندگی همچنان ادامه دارد برادر! ...
هنگامی که ملت کارت ! از خریدهایم شرمنده می شود و
من از جیب خالی پدر!!
و شما هم لابد - با آن تخفیف هایتان - از هر دو !!! [شوخی کردم !البته آدم حرف هایش را در شوخی می زند!]

بگذریم
معلوم نیست شما که به وبلاگ خود بنده سر نمی زنید
بارش را از کدام راه پیدا کرده اید؟!
یقین
نشانی اش را رضا بهتان داده
وقتی دیروز برای امری خدمتتان رسیده بود!

باز هم بگذریم

معرفی - نقد شما را خواندم [چه اگر لینک مسقیمی می گذاشتید دردسر یافتنش کم تر بود!]
شما چطور؟
معرفی - نقد دوستان و ما را خواندید؟
پست بنده حرف نداشت ها!!

http://baresh1.blogfa.com/cat-4.aspx

ضمنا قبول ندارم مورسو سهوی مرد عرب را کشته باشد ...

فعلا
خدا نگه دار
باشد که شبی در کلبه ی "کتاب" تان، "آفتاب ِ" جناب ما دوباره طلوع نماید !!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی