بیگانه / آلبر کامو
دوشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۸۷، ۰۴:۰۰ ب.ظ
بیگانهای محکوم به مرگ
*شایدکمتر کسی است که در عرصه ادبیات داستانی حضور داشته ولی نام «آلبر کامو» را نشنیده باشد. کامو به سال 1913 در دهکده موندُی، نزدیک شهر قُسَنطینَه در الجزایر زاده شد. پدرش یک سال پس از تولدش در جبهه مُرد و همسر و دو پسر خردسالش را در فقر و تنگدستی رها نمود. چنین به نظر میرسد که تهیدستیِ کودکی و نوجوانی کامو نه تنها هیچ رشکی در دلش ننهاد که حتی باعث شد تا او درکی مهرانگیز از فرو دستانِ زحمتکش جامعه داشته باشد. او با کارهای پارهوقت، دوران دانشجویی خود را به اتمام رساند و موفق به اخذ مدرک فوقلیسانس فلسفه شد. «بیگانه» را به سال 1942 در پاریس منتشر کرد که موجب شهرت این جوان ناشناس شد. او سرگرم نوشتن رمانی به نام مرد اول بود که در یک سانحه رانندگی به سال 1960 کشته شد.
*«بیگانه» حکایت اندوهناک مورسو، کارمند فرانسوی جوانی در شهر الجزایر است. داستان از زبان شخص اول (مورسو) اینگونه آغاز میشود که برای او تلگرافی میآید و او را از مرگ مادرش که در خانه سالمندان شهری دیگر بوده، مطلع میسازد. مورسو از این خبر به هیچ عنوان ناراحت نمیشود و مراسم تدفین مادرش را با بیتفاوتی انجام میدهد و روز پس از تدفین را به خوشگذرانی طی میکند. مورسو به زندگی با بیتفاوتی نگاه میکند و کمتر احساسی از او دیده میشود. تا جایی که وقتی ماری از او میپرسد که آیا با وی ازدواج میکند جواب میدهد که «... این به حالم توفیری نمیکند و اگر خوش داری میتوانیم ازدواج کنیم...» او زندگی را برای گذراندن میخواهد و نه چیز دیگر، برای همین روز تعطیلش را روی بالکن مینشیند و از صبح تا شب خیابان را تماشا میکند.
مورسو به تغییر و تنوع نیز بیتفاوت است. به عنوان مثال وقتی رئیس اداره از او دعوت میکند که مسئولیت شعبه اداره را در پاریس به عهده بگیرد -که مزایای زیادی برای او دارد- اینگونه پاسخ میگویدکه به حالش توفیری نمیکند و وقتی رئیس از او میپرسد که آیا به تغییر در زندگی علاقهمند است. جواب میدهد که«... آدم هرگز زندگیاش را تغییر نمیدهد و به هر حال ارزش همه زندگیها یکی است و زندگی من در اینجا اصلا خوشایند نیست...»
*این کتاب دو بخش دارد. بخش اول در بیان شخصیت مورسو میگذرد و بخش دوم از زمانی آغاز میشود که مورسو به صورت اتفاقی مرتکب قتل میشود و او را به زندان میاندازند. و اینجا تازه داستان آغاز میشود. داستان بیگانهای که مرتکب قتل سهوی شده اما فقط به دلیل آنکه بیگانه است او را محکوم به اعدام با گیوتین میکنند. زیرا او را با هنجارهای خود مطابق نیافتند. او محکوم به مرگ است و با خود میاندیشد که همه محکوم به مرگ هستند. یکی در 30 سالگی و یکی در 70 سالگی چه فرق میکند؟ ولی او با خود میاندیشد که در این 30 سال چه میتوانست بکند. مورسو تمام مدتی که به انتظار مرگ مینشیند در تلاش است که نگرانیاش را خفه کند. و این باعث میشود که کمی از آن بیتفاوتی خارج شود.
*مورسو خدا را قبول ندارد و کشیشی که سعی بر هدایت او دارد را، بخود نمیپذیرد.گفتگوی این دو از بخشهای خواندنی کتاب است: «... چرا نمیگذارید ببینمتان؟ جواب دادم که به خدا اعتقاد ندارم. میخواست بداند که آیا کاملا از این باره مطمئنم و من گفتم لازم نیست این سوال را از خود بپرسم چون به نظرم سوال بیاهمیتی مینماید. آن وقت به عقب تکیه کرد و تنهاش را به دیوار داد و دستهایش را صاف روی رانهایش گذاشت. گفت آدم گاهی فکر میکند که مطمئن است و بواقع مطمئن نیست. چیزی نگفتم. نگاهم کرد و پرسید: عقیدتان دراین باره چیست؟ جواب دادم ممکن است...»
*در پایان باید گفت که این کتاب توسط «امیر جلالالدین اعلم» ترجمه شده،که در عین دقتی که لحاظ شده ولی ترجمه روان نیست. این کتاب توسط انتشارات نیلوفر چاپ شده و قیمت آن 1500 تومان است.
۸۷/۱۲/۲۶