جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۱۸۷ مطلب با موضوع «جاکتابی» ثبت شده است

اخلاق روزه 

سلام . ماه رمضانتان مبارک ! روزه های گنجشکی و کله گنجشکی‌تون هم قبول !

دروغ چرا این هفته فرصت نشد که پای معرفی کتاب بشینم . الان هم که دارم می نویسم ؛ خونِ آقای مدیر اجرایی رفته تو شیشه ، از بس که دیر شده !

نیازی به معرفی امام موسی صدر نیست ، چرا که اولاً در حد توانم نیست ثانیاً وقت تنگ است ثالثاً دوستان جیمی هفته پیش به نحو احسن این کار را انجام داده اند . و اما کتاب « اخلاق روزه » ترجمه دو مقاله و دو سخنرانی از امام موسی صدر است و به موضوعاتی چون نفس روزه ، شب قدر و امام علی (ع) ، اخلاق پیروزی ، زکات فطر و پس از عید پرداخته است .

در ذیل ، قسمت هایی از پیام امام موسی صدر در آستانه ماه مبارک رمضان در تاریخ 29 مهر 1350 آمده است . امیدوارم که شما ، خود زیبایی و شیوایی گفتار و انسجام فکری ایشان را در این متن بیابید . در پایان هم از همگی عذرخواهم و امیدوارم دعای خیرتان را از من دریغ نکنید:

 بیمِ آن می‌رود که ماهِ رمضان به عادتِ بی‌روحی تبدیل شود که شعایرِ آن تنها عادتها و رسومی سرگرم کننده باشد و از همه معانی اصلی و روح حقیقیِ خود تهی گردد . با یک نگاهِ گذرا در می‌یابیم که این مصیبت ، یعنی مصیبتی که روزه و رمضان به آن مبتلا شده اند . مصیبتی است که بر همه عبادات و مناسک دینی سایه افکنده است . این بیماری به عبادات و مراسم دیگر هم سرایت کرده و به اماکن مقدّ‌س ، شعایرِ دینی و همه رهنمودهای آسمانی حمله ور شده است . در لبنان درد و اندوه مضاعف است ؛‌ دردِ دین و تعالیم دینی است . این فاجعه پس از آن رخ داد که به آموزه‌های آسمانی قالبهای زمینیِ محدود و معین داده شد ، همه چیز کمّی شد و برای آن اندازه‌گیری و درجه‌بندی وضع گردید . ببینید آیا کاراییِ دین و تأثیرِ تعالیمِ آن را در زندگیِ‌ خود از دست نداده‌ایم ؟ آیا نقش راهبردی آن در هدایتِ انسان به پایان نرسیده است و به پاره ای آیینها ، یادگارها و سرگرمی‌ها تبدیل نشده است ؟ شاید گمان می‌رود اساساً دین متعلّق به روزگاری است که مشکلات و محنت‌های گوناگون سراسرِ زندگیِ انسان را فرا گرفته بود و آموزه‌های دینی نقش تقویت روحی و روحیه دادن و تسلی بخشیدن به چنان انسانی را داشت و امروز که بشر بر بسیاری از مشکلات چیره شده است ، نقش دین و رهنمودهای آن باید کمرنگ شود .

***

ای دین‌باوران ، آیا در روزه ما آثارِ روزه و در نمازمان عروج و پرواز به ملکوت آسمانها را می‌توان یافت ؟ آیا در فطر و قربان جوهر و معانی این اعیاد را می‌بینید ؟ آیا همه ما به شعایرِ دینی عمل می کنیم و از اماکن مقدّسه تأثیر می‌پذیریم ؟ و آیا گستره معنایی را که در مسجدالاقصی و کلیسای قیامت برای امتِ ما به ودیعه نهاده شده ، پیش از آنکه با اشغال این دو فضای مقدّس ضربه بخوریم و حسرت و خسارتِ آنها را بچشیم ، درک کرده بودیم ؟

***

ای خداباوران ، اگر ما در همه ساحتهای وجودی و ابعاد حیات خویش ، در خانه و بازار ، محل کار و عبادت و در همه عرصه‌ها اندیشه دینی و تعالیم آن را تجربه کنیم ، اگر حصار زندان را ببینیم و دین‌مان را که در معابد زندانی شده است ، آزاد کنیم و اجازه دهیم دین به همه قلمروهای زندگی ما وارد شود و بایدها و نبایدها را تحقق بخشد و تأثیر بگذارد و جهت دهد ، اگر به دین فرصتِ حضور و ظهور دهیم و اگر آن را محدود و کمرنگ نگردانیم و در عزلت و انزوا زندانی نکنیم ، در آن صورت آثار و برکات این ثروت عظیم را در زندگانی و در ساختن تمدن خویش خواهیم یافت.

 

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۱۵/۶/۸۷

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۸۷ ، ۱۵:۲۰
زهیر قدسی

همین چند روز پیش بود انگار وقتی خبر دادند که قیصر بی بال پرید و ما هم دریغا گویان پریدنش را بدرقه کردیم !

نمی‌دانم این عادت ما ایرانی هاست یا عادت جامعه محترم بشری، که پس از پریدن‌ها متوجه حضور دوستان می‌شویم ؟!

زنده‌‌یاد قیصرامین‌پور در سال ۱۳۳۸ بال گشود و در سال ۱۳۸۶ پر کشید . و در این بین با کتابهایی چون: طوفان در پرانتز، ظهر روز دهم، آینه‌های ناگهان ، به قول پرستو ، شعر کودکی، دستور زبان عشق و ... خیال و اندیشه خیلی‌ها را بال و پر گشودن داد .

"بی بال پریدن" مجموعه‌ای از یازده قطعه نثر ادبی است که نگاهی نقادانه و شاعرانه به مسایل اجتماعی دارد و تلفیق موفقی از نثر و شعر به حساب می‌آید .

در عموم نثرهای این مجموعه نگاه یک انسان دردمند و سختی کشیده را بر اجزاء و وقایع جامعه احساس می‌کنیم و در بعضی از آن‌ها هم زبان تیز طنز را در بر نقد کشیدن اعمال انسانی می‌بینیم .

" قیصر" گاهی در بازی با لغات و ایجاد ترکیب‌هایی متجانس و در عین حال با بار معنایی متضاد نیز ما را غافل‌گیر می‌کند و البته از تکرارها نیز بهره کافی را برای رساندن معنای مورد نظر خود می‌برد به نمونه زیر توجه کنید:

bi bal paridan

من همسن و سال پسر تو هستم

تو همسن و سال پدر من هستی

پسر تو درس می‌خواند و کار نمی‌کند

من کار می‌کنم و درس نمی‌خوانم

پدرمن نه کار دارد نه خانه

تو هم کار داری هم خانه و هم کارخانه

من در کارخانه‌ی تو کار می کنم

و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است

سود آن برای تو دود آن برای من

من کار می‌کنم تو احتکار می‌کنی

من بار می‌کنم تو انبار می‌کنی

من رنج می‌برم تو گنج می‌بری

من در کارخانه‌ی تو کار می‌کنم

و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست

وقتی که من کار می‌کنم تو خسته می‌شوی

وقتی‌ که من خسته می‌شوم تو برای استراحت به شمال می‌روی

وقتی که من بیمار می‌شوم تو برای معالجه به خارج می‌روی

من در کارخانه ی تو کار می‌کنم

و در اینجا همه‌ی کارها به نوبت است

یک روز من کارمی‌کنم توکار نمی‌کنی

روز دیگر تو کار نمی‌کنی من کار می‌کنم

من در کارخانه‌ی تو کار می‌کنم

کارخانه‌ی تو بزرگ است

اما کارخانه‌ی تو هر قدر هم بزرگ باشد

از کارخانه‌ی خدا که بزرگتر نیست

کارخانه‌ی خدا ازکارخانه‌ی تو و ازهمه‌ی کارخانه‌ها بزرگتر است

و در کارخانه‌ی خدا همه‌ی کارها به نوبت است

در کارخانه‌ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می‌شود

در کارخانه‌ی خدا همه کار می‌کنند

 در کارخانه‌ی خدا حتی خدا هم کار می‌کند.

 

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۸۷/۰۶/۰۷

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۸۷ ، ۲۲:۵۲
زهیر قدسی

 مترجمان زیادی در ترجمه قرآن، نهج البلاغه و ادعیه کوشیده‌اند، عده‌ای سعی در انتقال معنا داشته و عده‌ای تلاش کرده‌اند تا زیبایی، لطافت و صلابت را منتقل کنند و بی شک همگی در کار خود ناکام مانده‌اند. در واقع می‌توان گفت همه این مترجمان، دریافت و برداشت خود را از این متون به ما ارائه کرده‌اند و تفاوت این ترجمه‌ها علل مختلفی دارد از جمله: 1ـ هر مترجم از لحاظ تسلط و اشراف به زبان عربی و فارسی با مترجم دیگر تفاوت دارد. 2ـ برداشت‌ها و دریافت‌ها در مترجمان یکسان نیست. 3ـ بین زبانهای مختلف (خصوصاً زبان عربی) واژگانی وجود دارد که مترادفی در زبان مقصد ندارد.

همه اینها مقدمه‌ای بود تا قسمت‌هایی از دریافت "سید مهدی شجاعی" از مناجات شعبانیه را که در کتاب "شکوای سبز" آمده را برایتان بیاورم.

این مقدمه را به مقدمه قبل اضافه می‌کنم که "شکوای سبز" دریافتی لطیف از سه مناجات ندبه، عرفه و شعبانیه است. امیدوارم اگر اشکی بر صورتتان لغزید و اگر دلی لرزید مرا هم یاد کنید:

شکوای سبز ۱

خدای من!

اگر مرا به جرمم بگیری، تو را به عفوت می‌گیرم. اگر دست بر گناهم بگذاری، چنگ در دامن بخششت می‌زنم. اگر لغزشهایم را نشانه بگیری، نشان از آمرزشت می‌گیرم. اگر به معصیتم بنگری، چشم به کرامتت می‌دوزم. اگر بدی‌ام را به رخ بکشی، خوبی و لطف بی‌نهاییت را بر ملا می‌کنم.


اگر به جهنمم ببری و به آتشم بیفکنی، فریاد می‌زنم آنجا و اعلام می‌کنم به اهل جهنم، که تو را دوست دارم، که عاشق توام، که دست از دامنت نمی‌کشم.

خدای من!

اگر در مقایسه با طاعتی که باید بشوی، عمل من ناچیز است ـ که هست ـ در عوض امیدم به تو بسیار است. تو برترین منی.

معبودم!


من عمرم را در مسیر غفلت از تو تباه کردم. جوانی‌ام را در مستی دوری از تو پوساندم. به خودم ظلم کردم و نفهمیدم. در خسران زیستم و ندیدم. در منجلاب بودم و در نیافتم.

خدای من!


بیدار نشدم آن روزها که بر تو غرّه می‌شدم و به خود نیامدم آن ایام که در سراشیب خشم کیفربار تو می‌دویدم.

خدای من!


اکنون این من، بندة تو و بندة فرزند تو ایستاده‌ام در میان دستهای اختیار تو و آویخته‌ام به ریسمان کرم تو و سر سپرده‌ام به دامان لطف تو.

خدای من!


اینک این منم. بندة تو که خود را به سوی تو می‌کشم، بیزارم از آنچه بوده‌ام و آنچه کرده‌ام. آن‌قدر که شرم و آزرم و حیا اجازة نگریستن به رخسارت را و رو در رو شدن با تو را به من نمی‌دهد. و بخششت را می‌طلبم که عفو و بخشش، صفت زیبای کرامت توست.


خدایا! من پناهندة دستهای توام. مرانم و به وادی یاس و حرمان نکشانم. عاطفه‌ات را از من دریغ مکن و نهال توقعم را به دست طوفان سرگشتگی مسپار.


خدایا! من را در میان اهل ولایتت مقام ده! من را در میان مقربان و نزدیکانت بنشان و بدان که من همیشه بندة مهر توام و دستم هماره آویخته به ضریح محبت توست.


 منتشر شده در تاریخ ۸۷/۰۵/۲۵

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۸۷ ، ۱۶:۰۹
زهیر قدسی

چند روایت احتمالا معتبر!!!


تا همین چند روز پیش وقتی پیام‌های تشکر و سپاس‌آمیز شما را درباره ستون "جاکتابی" می‌خواندیم؛ سرخوش و دل‌شاد بودیم و این دلخوشی می‌رفت تا بادی در غبغب‌مان بوجود آورد و با خودمان بگوییم ما اینیم!( البته هنوز نگفته بودیم!)
تا اینکه همین چند روز پیش دوستی آمدند و فرمودند: شما در جیم کتاب معرفی می‌کنی؟ ما هم با تبختر گفتیم: آری! ایشان هم یک راست آمد و گذاشت توی دست‌مان که: چه لوس می‌نویسی! آب شدن ما و باقی ماجرا را خودتان بهتر می‌دانید!!
اما نتیجه‌گیری اخلاقی بنده این است که آن روز فهمیدم عده‌ای لطف می‌کنند و از این ستون تشکر می‌کنند و عده‌ای هم لطف می‌کنند و از این ستون انتقاد نمی‌کنند! آن‌وقت است که این ستون کج و کوله بالا می‌رود و خدا آن روز را نیاورد که روی سر کسی خراب شود! پس خواهش می‌کنیم که ما را از نقد و ناسزایتان محروم نفرمایید.
 این نکته را هم بگویم که هدف از ستون جاکتابی نقد کتاب نیست بلکه می‌خواهیم شوق مطالعه را در شما زیاد کنیم تا چندثانیه‌ای سرانه مطالعه کشورمان افزایش یابد؛ که خوش‌بینانه‌ترین آمار حاکی از ۸ دقیقه مطالعه سالانه برای هر ایرانی است!

***

مصطفی مستور با رمان "روی ماه خداوند را ببوس" شناخته شد و موفقیتش در این رمان باعث شد که مخاطبینی را گرد آثار خود جمع کند. پس از چاپ آثاری چون : (چند روایت معتبر ۱۳۸۲)، ( استخوان خوک و دست های جذامی ۱۳۸۳)، ( حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه ۱۳۸۴)، ( من دانای کل هستم ۱۳۸۳) و ... اکثر مخاطبان مستور بازهم "روی ماه خداوند را ببوس" را اثر شاخص و اصلی وی می دانند؛ و شاهد این مدعا این است که این کتاب به چاپ بیست وسوم خود رسیده است. پس از چاپ "روی ماه خداوند را ببوس" با چند مجموعه داستانی و یک رمان دیگر (استخوان خوک در دست های جذامی) برخورد می کنیم، نکته قابل توجه این است که در این مجموعه ها با شخصیت ها، اسم ها و فضاهای تکراری روبه رو می شویم و این موضوع برای عده ای ملال آور می شود. 

شاید مستور بیش از آن که به دنبال داستان نویسی باشد به دنبال روایتگری است. روایت از زندگی افرادی که خیلی ساده از کنار آنان می گذریم، روایت از مفاهیمی که شاید عنوانش برای ما کلیشه ای باشد. روایتی از عشق، مرگ، زندگی، خداوند و ...
و من از بین آثار مستور "چند روایت معتبر" را برگزیدم. "چند روایت معتبر" به نظر من و خیلی ها از زیباترین مجموعه های داستانی مستور است. مجموعه ای از هفت روایت یا داستان.
اگر بخواهیم به فرم داستان های این کتاب فقط اشاره ای داشته باشیم باید بگویم که نویسنده سعی داشته با ساختارشکنی، روشی بدیع در عرصه داستان نویسی به وجود آورد. اگرچه این بدعت به نظر بعضی منتقدان با ایرادهایی روبه رو است که از جمله این انتقادات ازهم گسیختگی و ابهام در داستان های وی می باشد.
 همان گونه که در مقدمه خدمتتان عرض کردم هدف این ستون نقد کتاب نیست و این ها را برای آن نگاشتیم که از لوسی ستون کاسته شود! پس نقد کتاب با شما و تمجیدش با ما!

چند روایت معتبر
واقعیت این است که با همه این اوصاف "چند روایت معتبر" ویژگی هایی دارد که باعث می شود خواننده از چندین بار مطالعه کردن آن همچنان لذت برد. یکی از این ویژگی ها نثر بسیار زیبایی است که در مقدمه هر داستان می آید. مقدمه هایی که ربطی به داستان ندارد ولی شاید ما را آماده خواندن داستان می کند. مقدمه هایی که خود به تنهایی اندازه یک کتاب حرف دارند. چون نوشته های من باعث می شود شما از خواندن این نثر زیبا محروم شوید؛ پرچانگی را کنار می گذارم و قسمتی از مقدمه داستان "درچشم هات شنا می کنم و در دست هات می میرم" را برای شما تقدیم می دارم، بخوانید و حالش را ببرید:
درمرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شده ام، هیچ نگفت. وقتی جزئیات روح مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر عباس آقا هم قشنگ تر است، گفت: »مگر عباس آقا دختر دارد؟« پدرم هیچ وقت عاشق نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست می داشت. خیلی دوست می داشت. وقتی مادرم خانه عالیه خانم روضه می رفت، پدرم مثل گنجشکی که جوجه اش را با گلوله زده باشند، بال بال می زد. میان اتاق ها قدم می زد و کلافه بود تا مادرم برگردد.
***
روزی به پدرم گفتم انگار مهتاب رودرروی من ایستاده است اما او را نمی بینم. انگار با مشت بر روح ام می کوبد اما وقتی در را باز می کنم کسی نیست. انگار بر عمق جانم چنگ می اندازد اما هرچه منتظر می مانم خودش را نشان نمی دهد. انگار هست. انگار نیست. گاهی انگار در کلیات من ریخته شده است اما در جزئیات من نیست. گاهی انگار در جزئیات من جاری است اما در کلیات غایب است. گاهی من از حضور او در خودم گیج می شوم. آخ گاهی گویی او من ام، من اویم. پدرم گفت: «درست مثل خداوند.»

منتشر شده در تاریخ ۸۷/۰۵/۱۷

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۸۷ ، ۰۱:۱۶
زهیر قدسی

شتری که درخانه همه می‌خوابد

 

*ازدواج را نمی گویم، چه کسی گفته ازدواج شتری است که در خانه همه می خوابد؟! ( آن هم در این دوره و زمانه گرانی و مسکن و ...)* مرگ... مرگ است که بر درخانه همه می خوابد. اگر کمی به دوروبرت نگاه کنی این شتر را بر در خانه همه خفته یا بیدار خواهی دید و حتی بر در خانه خودت "دوراز جان شما" هم ندارد. به قول یاروگفتنی دیر و زود دارد ولی سوخت وسوز ندارد. شاید مرگ از بدیهی ترین مسائلی باشد که هیچکس منکر آن نیست؛ با این حال بعضی با چشمان باز به آن می نگرند و بعضی با چشمان بسته!


 *و بلیقس سلیمانی از آن افرادی که شاید نسبت به خیلی ها دقیق تر نظاره گر بر مرگ بوده است. کتاب "بازی عروس و داماد" مجموعه ای از 63داستان خیلی کوتاه است (قابل توجه دوستان کم حوصله!) و برخلاف عنوانش که ما را  متوجه موضوع شیرین ازدواج می کند؛ بیشتر داستانهایش مربوط به واقعه جذاب  "مرگ" است!!!

 سلیمانی اگرچه داستان نویسی اش را دیر شروع کرد، اما بسیار پخته و محکم پا در این عرصه گذاشت، به نحوی که یکی از چهره های مهم ادبی در سال های اخیر شد و نگاه خیلی ها را به خود جلب کرد. سلیمانی در پنجمین دهه زندگی اش آن قدر به مرگ و وجوه مختلف آن فکر می کند که گاهی آدم را به این گمان می اندازد، در زندگی اش چه قدر با ابعاد مرگ برخورد داشته است.

 نویسنده ما را از کلیشه ها بیرون می کشد. در بعضی از داستان هایش تلنگری می زند به آن هایی که سعی می کنند ذهنشان را با یاد مرگ مکدر نکنند؛ و گاهی اوقات هم با مرگ شوخی می کند!می خنداند و می گریاند، تکان می دهدمان و آراممان می کند؛ همه را باهم!


بازی عروس و داماد

 اگرچه انتخاب یک داستان از این مجوعه رنگارنگ کاری است دشوار؛ ولی دشواری اش را پذیرفتم و یک داستان را انتخاب کردم. امید که مقبول واقع شود:

 «مادرم نه ازسرطان مرد که آن وحشت داشت، نه از ایدز که نمی دانست چیست و از آن می ترسید، و نه از سکته قلبی که مطمئن بود، دست کم از این یکی خواهد مرد.

 مادرم در چاله عمیقی که شهرداری کنده بود، افتاد و مرد.

 یک سال ونیم وقت گذاشتیم تا توانستیم دیه مادرم را بگیریم.

 خواهرها و برادرهایم دیه را یک جا به من بخشیدند. حالا می توانم دختر هیجده ساله ام را برای معالجه به آلمان ببرم.»

 

و این داستان:

 

«پدرگفت : مادرت به آسمان ها رفته . عمه گفت : مادرت به یک سفر دور و دراز رفته . خاله گفت : مادرت آن ستاره پرنور کنار ماه است . دختر بچه گفت : مادرم زیر خاک رفته است .

عمه گفت : آفرین ،چه بچه واقع بینی ، چقدر سریع با مسئله کنار آمد .

 دختر بچه از فردای دفن مادرش ،هر روز پدرش را وادار می کرد اورا سر قبر مادرش ببرد. آن جا ابتدا خاک گور مادر را صاف می کرد ،بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد .

هفته ی سوم ،وقتی آب را روی قبر مادرش می ریخت ، به پدرش گفت : پس چرا مادرم سبز نمی شود؟»

------- 

منتشر شده در تاریخ۱۰/۵/۸۷ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۸۷ ، ۰۱:۳۱
زهیر قدسی

«با گچ نور بنویس» آخرین اثر خانم «عرفان نظر آهاری» است و چندین ماه از انتشار آن می گذرد (این را گفتم که با خودتان و احیانا رفیق- رفقاتان اهن و تلپ نکنید که فلانی- یعنی بنده- تازه از خواب بیدار شده و آمده برای ما کتاب معرفی کند) این کتاب به تازگی چاپ نشده ولی مانند دیگر آثار نویسنده برای خوانندگانش همیشه تازه می ماند..

«با گچ نور بنویس» مجموعه ای است از شعرهای نظر آهاری. شعرهایی که مانند کودکان بی تکلف با تو سخن می گوید. انگار کن که کودکی با تو سخن حکیمانه بگوید! شعرهایی که خاطرات دور و نزدیک را برای ما زنده می کند، خیلی ساده و صمیمی.

حجم کتاب به اندازه ای است که ساده‌تر از آنچه گمان ببرید تمام می‌شود. و از لحاظ زیبایی و تاثیرگذاری باید بگویم که در همان اتوبوس شلوغ، فارغ از سر و صداها و نگاه خیره دیگران، اشکت را به راحتی روان می سازد، می گویی نه امتحان کن! عموم نوشته های نظر آهاری آنقدر ساده و زیبا نگاشته شده که هر مخاطبی را در هر سنی که باشد به خود جذب می کند و از این بابت برای مخاطب خود حد و حصر ندارد؛ با اینکه شاید مخاطب جوان ارتباط بهتری با اثر برقرار کند.


با گچ نور بنویس


اگرچه در چند سطر بالاتر خدمتتان عرض کردم می توانید کتاب را داخل اتوبوس تمام کنید ولی در حقیقت کتاب های این نویسنده را می توان در دسته کتاب های تمام نشدنی قرار داد؛ مثل آلبوم عکس که هر وقت دلت برای خودت و خاطراتت تنگ می شود، سراغش می روی. هفته پیش گفتم و این بار با زبان دگر می گویم که کتاب خوب را می توان تمجید کرد ولی معرفی نه.

برای همین بهتر دیدم قسمتی از کتاب را برای تان قاچ بزنم تا خودتان بچشید و نظر دهید.

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز

برای دلم 

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت

-

ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم، قفل بود

کسی قفل قلب مرا وانکرد

-

یکی گفت:

چرا این اتاق

پر از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است!

یکی گفت:

چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت:

و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است!

-

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری؟

-

و فردای آ ن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم:

ببخشید دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او

کسی را نداریم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۸۷ ، ۰۰:۴۳
زهیر قدسی

از ارمیای ارمیا تا ارمیای بیوتن

با توجه به اینکه مخاطب معزز و کتاب دوست جیم مدتها بود؛ تقاضای معرفی کتاب داشت و با توجه به اینکه فصل گرم تابستان موقعیت مناسبی است تا بازار کتابخوانی هم داغ شود و با توجه تر به اینکه پدر و مادرهای شما جیم دوستان تقاضای فراوان داشتند که شما را در این ایام فراغت از کوچه و خیابان جمع کنیم و کلا برای اینکه کتاب چیز خوبی است. دبیر جیم صبح زود زنگ زد خانه مان و ما و اهل خانه را بیدار کرد که چه نشسته ای که باید کتاب معرفی کنی!!! ما هم خروس خوان با چشمان بسته نشستیم به معرفی کتاب ...


در ضمن اگر کتابی را برای معرفی به ما پیشنهاد دهید متشکر می شویم.

 

 در وادی ادب و هنر هرگاه به بن بست می رسیم؛ تصور می کنیم که دیگر راهی به سوی نوآوری و خلاقیت وجود ندارد، ولی افراد و آثاری ظهور می کنند که این پندار ما را زایل می کنند. به حقیقت قبل از کتاب «من او» مدتها بود که منتظر چنین اثری بودیم و این انتظار، می رفت که به یاس بدل شود. تا این که «من او»آمد و امیدی نو در دل دوستداران ادبیات کاشت! «من او»یی که حتما خیلی از شما آن را خوانده اید و یا لااقل تعریف آن را شنیده اید. این ستون تنگ را برای معرفی من او در نظر نگرفته ام که به قول شاعر از دست و زبان که برآید که از عهده وصفش به درآید؟!! ولی این را می خواهم بگویم که پس از خواندن«من او»  تصور نمی کردم رمانی با این همه تازگی و نوآوری حتی به دست خود امیرخانی خلق شود (اگر آن را خوانده باشید منظورم را می فهمید) . پس از خواندن این اثر بود که مهر «باطل شد» را بر تصور خود دیدم! و دریافتم که خلاقیت امیرخانی نمی خشکد. خواننده ای که شما باشید تاکنون حرصتان درآمده که به جای تعریف از این نویسنده، کتابت را معرفی کن! و نویسنده ای که مثلا من باشم به شما می گویم که تعریف و معرفی هر دو از یک ریشه یعنی عَرَفَ (شناخت) می آید. و این شناخت تا وقتی کتاب را نخوانید حاصل نخواهد شد. شما هم عمرا حاضر شوید وقت شریفتان را از دیدن تبلیغات تلویزیون بگیرید و برای خواندن کتاب بگذارید. (سانسورچی محترم جیم به اینجا که می رسد به خاطر اهانت به مخاطب فرهیخته جیم بقیه جملات را خط می زند و من با هزار زور و زحمت اجازه می گیرم تا اینجا را نگه دارد!)

باور کنید این همه پرت و پلاگویی ،متاثر از فضای جیم است که پر است از: جفنگیات، جنگولیات، جلفیات و...(این قسمت را هم سانسورچی محترم به علت ضیق وقت ندید وگرنه حذف می کرد)

بیوتن

اگر «ارمیا» را خوانده باشید و «بیوتن» را هم بخوانید؛ خواهید فهمید که بیوتن ادامه زندگی ارمیاست ولی ادامه داستان وی نیست، یعنی با داستان و فضای جدیدی رو به رو می شویم زیرا داستان مربوط به سالها بعد می شود زمانی که آرمان و ایده آل و حقیقت به سخره گرفته می شود با این اوصاف باز هم گریزهایی به گذشته ارمیا می شود که این باعث خواهد شد خود کنار «ارمیا» را هم بخوانید.

اگر ارمیای «ارمیا» را تنها یافتید؛ ارمیای «بیوتن»به مراتب تنهاتر است. ارمیایی که نه تنها، تنهاست بلکه پرصداییِ اطراف مجال توجه به ندای درونی اش را از او گرفته است. در عصری که : «کلُّ دَرهم عِندَهم صَنَم»که هر درهم نزد ایشان بتی است. ارمیا در جایی زندگی می کند که او را تنها نمی گذارند تا به تنهایی اش بگرید. جایی که آسمان خراش ها نه فقط دل آسمان را خراشیده اند که جایی برای دیدن آسمان هم نگذاشته اند.

نویسنده با ذهن توانای خود بین کلمات و تصاویر پل هایی می زند که شاید به نوعی سینمایی محسوب شود از فِید کردن تا دیزالو و...

در نهایت این شما هستید که باید این کتاب زیبا را بخوانید و ببینید این تعریف ها ره به جایی نبرده است!!!

 

منتشر شده در تاریخ۲۷/۴/۸۷

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۸۷ ، ۰۰:۵۵
زهیر قدسی