آفریقا یا دانشگاه؟
*بعضی وقتها، خواندن بعضی کتابها ـ اگرچه کوتاه و کمحجم و به اصطلاح خودمان اتوبوسی ـ آدم را به یاد دوران نوجوانی یا کودکیاش میاندازد. دوران تصمیمهای بزرگ. و گاه در میان همین آثار به اصطلاح کودکانه میتوان حرفهایی را پیدا کرد که در مجموعه چند جلدی «اخلاق را بیاموزیم»!! و یا حتی یک دوره «تاریخ ویل دورانت» هم نمیتوان یافت، حرفهایی از زبان نویسندهای که نه قرابت جغرافیایی با ما دارد و نه قرابت فرهنگی. فقط از آن سوی کره زمین، قلماش برای بچّهها تپیده. حالا این بچّهها کودک باشند یا نوجوان فرقی ندارد. آمریکایی و آفریقایی و آسیاییاش هم که اصلاً توفیر نمیکند.... بعضی حرفها زبان مشترک همه آدمهای دنیاست، بالاخص آنهایی که مرزهای جغرافیایی و مندرآوردیِ کتابهای درسی شان را به رسمیت نمیشناسند و در جستجوی مرزهای انسانیاند.
*«اُلی عزیز»از آن داستانهاست که اگرچه اسمش، ظاهرش و حتی طرح جلدش کاملاً دخترانه به نظر میرسد اما روایتی دارد از زندگی پسری نوجوان به نام “مات” که داستان حول محور او میچرخد و “مات” اتفاقاً برادر عزیز همین خانمِ “اُلی” است. و اوست که در نامههایش اُلی را “اُلیِ عزیز” خطاب میکند. و اُلی صرفاً شاهد و گاهی راوی تصمیمهای بزرگ برادر کلهشقاش است.
الی و مات فرزندان پدر و مادری دامپزشک هستند که پدر خود را از دست دادهاند و مادرِ “مات” علاقه فراوانی برای ادامه تحصیل او ـ دانشآموز نخبه و ممتاز مدرسه ـ در همین رشته دارد، اما مات تصمیم بزرگی در سرش میپروراند که حتی بتل اخمو (در داستان بخوانید چه کسی است!) را به غرولند وا میدارد، اما مات تصمیم خودش را گرفته و می خواهد بچههای فقیر و بدبخت آفریقا را شاد کند.
مات همان دانش آموز ممتاز مدرسه و همان پسر مهربان و برادر کلهشقِ اُلی تصمیم دارد به آفریقا برود و دلقک شود!!!
اما آخر کتاب شما چیزی را کشف خواهید کرد که لذّت خواندن را از یادتان نبرد.
کتاب در 3قسمت روایت میشود: داستان الی، داستان قهرمان و داستان مات! اما قهرمان کیست و وسط قصه چه میکند ،در کتاب بخوانید. او همان کلید کشف پیام قصه است؛ پیامی که از دل داستان در میآید.
«الی عزیز » را «مایکل مرپورگو» نویسنده انگلیسی به رشته تحریر در آورده است. کسی که لقب «سومین نویسنده کودکان» را به خود اختصاص داده و بیشتر از 90 کتاب نوشته است. کتابهایی که یا فیلم شدهاند یا جوایز بسیار نصیب خود کردهاند؛ همچون «زنگبار» و «چرا والها به ساحل آمدهاند».
کتاب حاضر ترجمه «پروین علیپور» است. ترجمهای سلیس و ساده که سادگی و شیرینی قصّه را از ترجمه بد، حفظ کرده است. علاوه براین شما در صفحه صفحه کتاب طراحیهای چشمنواز و بیتکلفی را خواهید دید. که ترسیم فضای قصّه را برایتان آسانتر میکند، تصویری از الی، مات و قهرمان.
نمیدانم، اما گمان میکنم، حداقل لطف خواندن «الی عزیز» این باشد که شما هم بتوانید رابطهتان را با خواهر یا برادرتان زیبا کنید.
«...موقع پخش خبرها بود. تلویزیون صحنههایی از آفریقا را نشان میداد: کامیونهای پر از سرباز؛ شهری پراکنده و دودگرفته با چادرها و آلونکهای در هم ریخته و فکسّنی؛ بچّهای تنها و برهنه که با پاهایی لاغر و شکمی برآمده، کنار نهری روباز ایستاده، زار زار گریه میکرد؛ بیمارستان صحرایی؛ مادری لاغر و مردنی که در بستری نشسته، بچّهاش را به سینه چروکیدهاش فشار میداد؛ دختری تقریباً هم سن و سال اُلی که با چشمهای بینور -که انگار هرگز رنگ شادی را به خود ندیدهاند- زیر درختی چندک زده بود. مگسها دور و بر صورتش میگشتند و روی آن مینشستند. به نظر میرسید دخترک نه نا دارد و نه میلی که آنها را از خود دور کند. اُلی در غم و قصّهای شدید فرو رفت. زیر لب گفت: "چه وحشتناک است!"ناگهان “مات”، بدون آنکه حرفی بزند، از روی کاناپه بلند شد، با عجله بیرون رفت و در را محکم به هم زد.
اُلی پرسید: "چهاش شده!؟" و دید که مادرش هم مثل او از رفتار مات گیج شده است.
الی میدانست چند روزی است چیزی مات را رنج میدهد. دیگر نه شوخی میکرد و نه سر به سر کسی میگذاشت و نه دلقکبازی در میآورد. در حالی که اکنون بایست در آسمانها سیر میکرد! درست یک هفته پیش ـ یا چیزی در همین حدود ـ نتیجه امتحاناتش به دستش رسیده بود. با بهترین نمرات قبول شده و میتوانست همانطور که برنامهریزی کرده بود به دانشکده دامپزشکی در “بریستول” برود...»