جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۱۸۷ مطلب با موضوع «جاکتابی» ثبت شده است

کلمات بدیع

*اگرچه  هیچ گلی چون تن تو خوش‌بو نیست
همیشه نافه‌گشایی به نفع آهو نیست
دلیل این‌همه سرگشتگی به گردن توست
اگر توجه زنبورها به کندو نیست
حضور توست که دلخواه کرده شعرم را
وگرنه آینه در ذات خود پری‌رو نیست
بخواه راحت دنیا و آخرت از من
که گفته است دل من چراغ جادو نیست؟
میان عاشق و عاشق‌نما تفاوت‌هاست
یکی از آن‌همه چشمش به پیچش مو نیست
به مهر می‌کُشی و زنده می‌کنی با قهر
شهید را که نیازی به نوشدارو نیست
***
-پریچه‌ای که دراین شعر ذکر خیرش رفت
پُر است از تب رفتن ولی پرستو نیست
پرنده‌ای که به رغم طنین در زدن‌اش،
شروع یک غزل تازه است پر زدن‌اش:↓
***
به هر طرف که نظر می‌کنم به جز او نیست
وگرنه چشم من آن‌قدر نیز کم‌سو نیست

*چه کسی ادعا می‌کند که نسل شاعران خوش‌ذوق به اتمام رسیده و چه کسی ادعا می‌کند که قالب‌های کهن، چون غزل و مثنوی و قصیده، دیگر ظرفیتِ تازه‌ای برای رساندن مفاهیم شاعرانه ندارند؟ اگر کسی چنین ادعایی کرد شعر «علی‌رضا بدیع» نمونه‌ای است برای ابطال این گمان. البته به هیچ وجه ظرفیت‌های تازه‌ای که قالب‌های جدید برای رساندن بعضی مفاهیم ایجاد کرده‌اند را منکر نمی‌شوم.
*اگرچه فقط پنج‌سال از انتشار اولین دفتر شعری علی‌رضا بدیع-یعنی کتاب حبسیه‌های یک ماهی- می‌گذرد اما او به خوبی توانسته در این مدتِ کم مخاطبانِ ثابتی را برای خود جمع کند، مخاطبانی که انتظار انتشار دفاتر جدید او را می‌کشند. پس از انتشار کتاب «حبسیه‌های یک ماهی» در سال 84، کتاب «از پنجره‌های بی‌پرنده» در سال87 منتشر شد و پس از آن کتاب «گنجشک‌های معبد انجیر» در سال88 و پس از آن  کتاب «چله‌ی تاک» که اردیبهشت امسال منتشر شد و این سه دفتر آخر، بلافاصله به چاپ دوم رسیدند، که این برای یک شاعر جوان 25ساله موفقیت بزرگی است.

چله‌ی تاک


*شعر بدیع چشم‌انداز و ظرافت‌های ویژه و قابل توجهی دارد که تفصیل آن در این ستون کوچک میسّر نیست اما نکته‌وار به آن اشاره می‌کنم. اول این‌که شعر بدیع بیش‌تر متوجه شعر عاشقانه است و برای عاشقانه‌هایش از هنرمندی‌های متعددی بهره می‌گیرد. تعابیری که در اشعارش استفاده می‌کند جدید و تازه است اگرچه نگاه او به معشوق، اساطیری و قدیمی است. یعنی از آن دست معشوق‌هایی که فقط ممکن است در خیال مجسم شوند و بس! مثل معشوقه‌های جناب حافظ و سعدی که قامت‌شان به قامت چنار و سرو برابری می‌کرده! (البته خدای ناکرده سوءتفاهم پیش نیاید، در هیچ شعری از حافظ نشانی از جنسیت معشوق نیست ولی خوب خواستیم شوخی کرده باشیم!) هنرنمایی‌های بدیع در تغییر فرم‌های متداول شعری نیز قابل توجه است مانند همین شعر که در پایان با تغییر قافیه‌ای روبه‌رو می‌شود که البته خیلی هم تو ذوق نمی‌زند. در برخی اشعار هم با بازی‌های زبانی گاهی قافیه و گاهی اصل کلمات را به بازی می‌گیرد مانند شعر 22(شهر الفبا) همین کتاب «چله‌ی تاک» که شاعر «آ» را به بهانه‌ای از میان شعر خود حذف می‌کند. در میان شعرهای بدیع گاه با شعرهای اجتماعی و آئینی نیز روبه‌رو می‌شویم که آن‌ها نیز از لطافت ویژه‌ای برخوردارند.

 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۱۷
زهیر قدسی

صمیمانه با دختران وطنم!


*شاید حق این بود که کتاب این هفته را، هفته پیش معرفی می‌کردیم؛ اما از آنجا که می‌گویند ماهی را هروقت از آب بگیری می‌میره و اگر قابل خوردن باشه باید بخوریش که از دهن نیفته و حیف نشه(!)، تصمیم گرفتیم که با چند روز تاخیر این کتاب را معرفی کنیم؛ برای این‌که خدای ناکرده، زبانم لال و هفت قرآن به میان، نویسنده جاکتابی به نادیده گرفتن جامعه نسوان متهم نشود!

گیرنده دخترم


*«گیرنده دخترم» از آن کتاب‌هایی است که می‌تواند دو احساس متضاد، در آدم ایجاد کند. طرح جلدش کمی قدیمی و شاید کلیشه‌ای است و فکر می‌کنی از آن کتاب‌هایی است که عده‌ای فقط برای نان درآوردن، چاپش کرده‌اند! اما نام نویسنده‌هایی که روی جلد و داخل فهرست دیده می‌شود این مخاطبِ اهل مطالعه را دچار تردید جدّی می‌کند.
*به هرحال «گیرنده دخترم» حاصل تلاش و ایده‌ی زیبای خانم «سمیه‌سادات لوح مو‌سوی» است. نویسنده‌ای جوان، با ایده و قلمی جوان، که سابقه موفقی در عرصه نویسندگی و روزنامه‌نگاری دارد. او در مقدمه پس از نگارش یک متن ادبی بسیارخواندنی و قابل تامل، این‌گونه توضیح می‌دهد که این کتاب نامه‌هایی است که پدران و مادران آشنا و فرهیخته خطاب به دختران خود نوشته‌اند و برای فراهم آوردن این نامه‌ها از ده‌ها نویسنده، هنرمند، استاد دانشگاه و... دعوت شده که خیلی از آن‌ها به دلایل مختلف از جمله نبودن وقت و مشغله زیاد و... این دعوت را نپذیرفتند و برخی نیز با کمال صداقت اعتراف کردند:«آن‌قدر از دختران‌شان فاصله گرفته‌اند که نمی‌توانند چنین نامه‌ای را بنویسند!» و عده‌ای هم گویا آن‌قدر در تحقیق و تالیف علمی خود غرق شده‌اند که قلم‌زدن و نوشتن با زبان ساده و صمیمی را از یاد برده‌اند.
در نهایت فقط 18قلم پدرانه و 3قلم مادرانه، روی کاغذ سپید به رقص آمدند تا عشق و محبت را نثار دختران‌شان کنند و از نگرانی‌های خود برای‌شان سخن بگویند. برخی گویا به دختران‌شان به چشم مادران آینده نگاه می‌کنند و وظایف مادری‌شان را یادآور می‌شوند؛ و گویا برخی نه خطاب به دختر خود بلکه خطاب به تمام دختران جهان، نامه نوشته‌اند. بعضی فاخر و سنگین قلم زده‌اند و بعضی صمیمی و بی‌تکلف؛ و این مشخصات باعث می‌شود که هر دختری با هر سلیقه و سنّ و سوادی را مخاطب خود کند. از طرفی پیش از هر نامه از  نامه‌ها که با قلم نویسندگانی چون: صادق آئینه‌وند، محمود حکیمی، مصطفی رحماندوست، سیدمهدی شجاعی و... تحریر شده یک بیوگرافی کوتاه و مختصر ارائه شده تا شما بیش‌تر از نویسنده نامه بدانید.
به هرحال آماده‌سازی این مجموعه به خوبی نشان داد که رسیدن به بیانی صمیمی و بی‌تکلف با فرزندان هرگز چنان که به نظر می‌رسد آسان نیست...

 

پی‌نوشت: مدتی این مثنوی تاخیر شد! مدتی بود به علت درگیری ومشغله زیاد و از سویی کمبود امکانات فرصت بروزرسانی نداشتم. امیدوارم از این پس بتوانم حداقل هر هفته این وبلاگ را بروز کنم. و الیته اطلاع‌رسانی شما به دیگر دوستان اهل کتاب موجب دلگرمی من در این باب خواهد بود.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۰ ، ۰۰:۱۶
زهیر قدسی
دل‌آویزتر از شعر!
*گاهی وقت‌ها «جاکتابی» نوشتن هم توفیق اجباریِ خوبی است! این‌که سال‌ها پیش کتابی را خوانده باشی و بر اساسِ آن زمان نسبت به آن نظری داری و حالا چون تصمیم داری که برای مخاطبانی بادقت، معرفی‌اش کنی مجبوری دوباره به آن سری بزنی و چیزهای جدیدی بیاموزی!
*اگر خاطر مبارک‌تان باشد یک‌بار از «علی موذنی» در این ستون -آن زمان که این‌قدر تنگ نبود- نوشته بودیم و کتاب «نه آبی، نه خاکی»اش را معرفی کردیم. از تعدد و کیفیت آثار او و این‌که نثر او و پرداختش چقدر زیباست صحبت شد. «نه‌آبی، نه‌خاکی» یک داستان بلند بود با موضوع جنگ و دفاع مقدس، اما این‌بار می‌خواهیم کتاب «شعر به انتظار تو»ی او را به معرفی بنشینیم.
*سال‌ها پیش اولین داستانی که از موذنی خوانده بودم «قاصدک» بود. داستانی که از زبان یک مادر روایت می‌شد و پرداختِ این روایت و لطافت در نوع بیان و نگاه به نحوی بود که باورِ این‌که نویسنده داستان یک مرد است را سخت می‌کرد! آن زمان این داستان به صورت یک کتابچة آبی‌رنگ چاپ شده بود و اکنون یکی از داستان‌های همین کتابِ «شعر به انتظار تو» است.
این کتاب شامل 22 داستان کوتاه است که محصول پانزده سال داستان‌نویسی موذنی است؛ یعنی از سال 59 تا 74. سیدمهدی شجاعی درباره کیفیت داستان‌های او این‌گونه نوشته است: «علی موذنی یکی از برجسته‌ترین قصه‌نویسان ایرانی است. انتخاب سوژه‌های جذاب و منظره‌های بدیع، شناخت و تسلط نسبت عناصر داستان، نثر روان و صمیمی و تاثیر گذار و دیالوگ‌های محکم و حساب شده، مجموعه عواملی است که به داستان‌های علی موذنی، ویژگی خاص و منحصر به فرد بخشیده است. گرایش او به فیلم‌نامه نویسی در سال‌های اخیر سبب شد که نامش در فهرست قصه‌نویسان معاصر کم‌رنگ شود.»
از نکات قابل تامل در داستان‌های موذنی، انتخاب‌های او در شکل و فرمِ روایت است که اگرچه شاید در این زمان کم‌نظیر نباشد ولی در مقایسه با داستان‌هایی که در آن زمان به دست نویسندگان ایرانی تحریر می‌شد واقعا ویژه به نظر می‌رسد و او را- از گمان این نویسنده- پیش‌‌آهنگ داستان‌نویسانِ هم‌نسل خود می‌کند. سوژه‌هایی که او برگزیده، متعدد و متنوع است. نویسنده، مفهوم و پیامی را که می‌خواهد در اثنای داستان به مخاطبش منتقل می‌کند، و در عین حال مخاطب با توجه به زمان نگارش داستان، به یک شناخت اجتماعی-تاریخیِ متفاوت می‌رسد. امیدوارم این بخش کوتاه از داستان قاصدک گویای زیبایی قلم موذنی باشد:

*...خود را به خوردن مشغول کردم که نگاه‌مان تلاقی نکند. می‌دانستم با هر لقمه‌ای که به دهان می‌گذارد، مرا می‌پاید. این دیگر کی است؟ یک‌وجبی! می‌خواهد بداند اگر فهمیده‌ام خیلی گرسنه بوده، دست از خوردن بکشد. من از تویِ فسقلی زرنگ‌ترم! تندتر خوردم تا نشان بدهم خودم خیلی گرسنه‌ام. گفتم: «اگر فکر معده خودت را نمی‌کنی، فکر معده مرا بکن که از ظهر تا حالا قیلی ویلی می‌رفت.»
پشت لب‌های بسته‌اش پوف کرد و خندید. برنج‌ها پخش شدند تو سفره. گفت: «قیلی ویلی...» و قهقهه زد: «قیلی ویلی...» و زد روی زانوش و یکوری شد...

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۸۹ ، ۱۵:۵۹
زهیر قدسی
مردی با چشمهای آسمانی

*تاریخ، گاه انسان‌هایی به خود دیده که اگرچه مانند همه آدمیان، از خاک بوده‌اند ولی روحی دگرگونه داشته‌اند؛ مشکل اما همین‌جاست، مشکل این‌جاست که تاریخ باید چگونه این آدمیان را روایت کند؟! اگر فقط از روح آسمانی ایشان بگوید، آن‌وقت چیزی -جز یک سینه‌ی پر از آه و حسرت-دست‌مان را نمی‌گیرد و ناخودآگاه دیواری بین ما و ایشان می‌سازد که به نسبت بلندای آن، سعی و همت‌مان را برای رسیدنِ به آن‌چه که آن‌ها بوده‌اند، کوتاه می‌کند و اگر بخواهد از روایتِ آن روح چشم‌پوشی کند، هم در انجام وظیفه‌اش کوتاهی کرده و هم روح جویای حقیقت خویش را ناکام می‌گذارد.

*گاهی وقت‌ها، خواندن و نوشتن زندگی‌نامه انسان‌های بزرگ، برای آدم کار مشکلی می‌شود. چراکه همیشه قضاوت درباره انسان‌هایی که ندیدیم‌شان و تشخیص واقعیتِ زندگی ایشان، کار مشکلی‌ست. چون همیشه، در ارتباط با خیلی خوب بودن بعضی اشخاص، «منِ» بدبینی وجود دارد تا هرآن‌چه را که می‌شنود و می‌خواند را باور نکند. همیشه ستیزی بین «منِ» بدبینِ آدم‌ها و «منِ» جویای حقیقت وجود دارد و گاه این دو آن‌چنان در این ستیز با هم می‌آمیزند که تشخیص و تفکیک‌شان سخت می‌شود...

*علامه سیدمحمدحسین طباطبایی یکی از همین آدم‌هاست، اما روایتی که «حبیبه جعفریان» در کتاب «زندگی سیدمحمدحسین طباطبایی» ارائه کرده، این تشخیص و این قضاوت را آسان می‌کند. بی‌شک خانم جعفریان یکی از پرکارترین‌ها و موفق‌ترین‌ها در عرصه روایت‌گری اشخاص بوده و اعتراف می‌کنم که سبک روایی ساده و بی‌اغراقِ او باعث شده تا زندگی‌نامه هرشخصی برای –حداقل صاحب این قلم- جذاب و خواندنی باشد. قلم او و سبک نگارشش آنقدر گیراست که میتواند هر خوانندهای را به دنبال خود بکشد. و اما در معرفی این کتاب، ترسم از آن است که نکند پیشفرضها و کلیشههایی که ما ممکن است برای هر شخص خوب و بدی، برای خودمان بسازیم، باعث شود که مانع تلاش ما برای شناخت بیشتر آنها بشود. اینکه ما به زندگی شخصی یک بازیگر درجه چندم سینما کنجکاویم اما وقتی به زندگی انسانهای بزرگ میرسیم، در خودمان احساس دلزدگی میکنیم، واقعا خیلی ناراحتکننده است. متوجه شدید که از کتاب هیچ ننوشتم؟!!

*...هرشب فکرش را جمع می‌کند، حرف‌هایش را مرتب می‌کند و منتظر می‌ماند تا قمرسادات که آمد و آن چای کم‌رنگ همیشگی را در سکوت برایش آورد، دستش را بگیرد، بنشاندش کنار این کاغذها و رساله‌ها و بگوید من دیگر بی‌طاقت شده‌ام. جمع کنیم برویم. برویم قم یا هرجای دیگری که بشود بیش‌تر از این‌ها درس خواند، درس داد، بحث کرد و نوشت. اما هربار که صورت قمرسادات را می‌دید که آب زیر پوستش دویده و وقتی توی دوتا آش‌پزخانه بیست و پنج شش متری‌اش راه می‌رود، چشم‌هایش برق می‌زند، سست می‌شد... دیشب دیگر طاقت نیاورد. این چیزها را به او گفت و او نمی‌دانست چه بگوید. می‌دانست، اما برایش سخت بود که آن را به زبان بیاورد. بالاخره قمرسادات به حرف آمد. گفت: «هرجا شما بروید، ما هم می‌آییم.»
 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۸۹ ، ۱۵:۰۶
زهیر قدسی
*دس نذار روی دلم، دلم کبابه دادشی!
این روزا دلا تو خطِ نون و آبه، داداشی!
حال‌مون رو پرسیدی، قربونِ او معرفتت
توی این هول و ولا خیلی خرابه دادشی!
دل کجاس؟ دیگه باهاس دنبال بی‌دلا بریم
این روزا، این طرفا بیدلی بابه، داداشی!
یه نسیمی اومد و دمید و ما عین حباب
نقش ما نقش برآبه و سرابه، داداشی!
چی شد اون‌جوری نشد؟ کجا؟ کیا؟ کدوم طرف؟
چه سوالایی دارم که بی‌جوابه داداشی!

اگه دوس داری تو هم یه روز به روبات برسی،
چِش ببند و خوب بخواب؛ زندگی خوابه دادشی!
اولش بنا نبود عاشقا دس‌به‌سر بشن
اولش بنا نبود این قده دربه‌در بشن
جای پر زدن به شادی تو هوای زندگی
گم و گور بشن تو این پیچو خمای زندگی...


*نمی‌دانم اول‌بار «گلدونِ شکسته» ـ این منظومه زیبا ـ را اگر با صدای دل‌نشین «سهیل محمودی» نشنیده بودم آیا تا این حد از خواندن این شعر لذت می‌بردم یا نه؟! معمولا هرکسی از لحاظ ادبی به نوعی تربیت می‌شود. و سخت می‌توان ذائقه شعریِ کسی را تغییر داد. کسی که آموختۀ شعرِ حافظ شده باشد کمتر می‌تواند با شعر بیدل، با تمام ظرائف ادبی و هنری‌اش، ارتباط برقرار کند و احتمالا بالعکس. و هم‌چنین تمامی سبک‌های اخیر که به مجموعۀ شعریِ ما افزوده شده هرکدام بند و زنجیری می‌تواند باشد برای کسانی که آمادگیِ گرفتار شدن در این بندها را دارند! اما حقیقت آن است که توده و عموم مردم بدون در نظر گرفتن این قالب‌ها، بیش‌تر با شعر «بی‌دروغ و بی‌نقاب» مانوس می‌شوند. شعری که نه برای خوش‌آمدِ منتقدان سروده شده باشد و نه از برای خوش‌آمد -زبانم لال- مسئولان!

گلدون شکسته

نمی‌دانم چرا شعر «عبدالرضا رضائی‌نیا» این همه دل‌چسب و گیراست؟ گلدون شکسته، نه شعری است که واج‌آرایی خیره کننده‌ای داشته باشد و نه منظومه‌ای است که از صنایع بدیعِ ادبی سرشار باشد و نه حتی از آن اشعاری‌ست که در هر بیتش، کشف و حکمتی نهفته باشد! شاید رمزِ گیراییِ این منظومه فقط این باشد که شعری بی‌دروغ و بی‌نقاب است. او فقط با زبان محاوره و البته با کنایه به اکنون، حسرتِ آن روزهایِ زلالی را روایت می‌کند که مردم به کم‌تر از فرشته بودن راضی نمی‌شدند! انگار، شما با خواندن این منظومه، به واقع پای دل شاعر نشسته‌اید و با غم و اندوه و حسرت او گریسته‌اید. «"داداشی"، مخاطب قیل و قال‌های گلدون شکسته، انگار صمیمانه‌تر و زلال‌ترِ همان واژه "برادر" است که دیگر در ذهن‌ها و زبان‌ها رنگ و طعم برادری ندارد، دریغا!»

*رضائی‌نیا شاعر و نویسنده و مترجمی پُرکار و دقیق، و البته کم‌حاشیه و در مخاطبِ عام، کم‌آوازه است پس اجازه دهید شرحِ کارنامۀ کاریِ او را به زمانی دیگر موکول کنیم.


*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۸۹ ، ۲۲:۵۰
زهیر قدسی

نیمه پنهان یک اسطوره

*«...دو ماه از ازدواج‌شان می‌گذشت...غاده یادش بود که چه‌طور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل‌خور شد و بحث کرد که «مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی.» دوستش فکر می‌کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.

آن‌روز همین که رسید خانه، در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید «چرا می‌خندی؟» و غاده که چشم‌هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت «مصطفی، تو کچلی؟ من نمی‌دانستم!» و آن‌وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن و حتی قضیه را هم برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می‌گفت «شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»

*سال‌ها از آرام گرفتن چمران می‌گذرد. روزهای تکاپو و از پشت صخره‌ای پشت صخره‌ای دیگر پریدن و پناه‌گرفتن، و روزهای جنگ‌های سرنوشت‌ساز پایان یافته‌اند و اکنون در این روزگارِ به ظاهر آرام «غاده چمران» با لحنی شکسته داستانی روایت می‌کند؛ «داستانِ یک نسیم که از آسمانِ روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌نهایت.»

نیمه پنهان ماه چمران

*«سیدمصطفی چمران» برای خیلی‌ها نامی آشناست. شاید نام خیابانی باشد که در آن زندگی می‌کنی و شاید هم مدرسه‌ای که در آن تحصیل می‌کنی، شاید هم در دفترچه کنکورت نام دانشگاه شهیدچمران اهواز را دیده‌باشی. اما این‌ها چه اهمیتی دارد وقتی ندانی چمران کیست، تا با غرور و سربلندی نامش را پرچم افتخار خود کنی و بعد خود را به بالاترین جایی که می‌توانی برسانی تا آن پرچم را در آن‌جا به احتزاز درآوری. من در این سطور، حتی اشاره نمی‌توانم کرد به دست‌آوردهایی که چمران فقط در حوزه علم و تحصیل کرده و یا به دلاوری‌هایی که در ایران و خارج از ایران، در مقابل دشمنانی که خود معترف بزرگی‌اش بودند، از خود نشان داده.

ای کاش او فقط اسطوره‌ای افسانه‌ای بود که از خوانشِ داستانش فقط لذت می‌بردی! ای کاش نامش این‌قدر راحت بر سرِ زبان‌ها و قلم‌ها جاری نمی‌شد تا برای برخی تبدیل به یک کلیشه و تکرار نشود! ای کاش کسانی که میزها به ظاهر بزرگ‌شان کرده است ذره‌ای از بزرگی او را درمی‌یافتند تا از خجالت زیر میزهاشان قایم می‌شدند. ای کاش ذره‌ای از بزرگی‌اش نصیب ما می‌شد و ای کاش اقلیمِ کاش‌ها پایانی داشت.

*اعتراف می‌کنم که آن‌چه تا کنون خوانده‌اید به هیچ عنوان معرفیِ یک کتاب نبوده است و فقط بخشی از تراوش احساسی بوده که پس از خوانشِ کتاب «نیمه پنهان ماه چمران» -البته برای چندمین‌بار- نصیب صاحب این قلم شده است. در معرفی این کتاب فقط اشاره می‌کنم که «نیمه پنهان ماه» نام مجموعه‌ای است که در آن زندگی شهدا از زبان همسرشان روایت شده و نیمه پنهان ماه چمران اولین کتاب از این مجموعه است، که به کوشش «حبیبه جعفریان» آماده شده است. «کوروش علیانی» هم دبیر این مجموعه است. اگر عینکِ بدبینی به چشم نداشته باشید. این کتاب کوچک و این مردِ بزرگ، در دل‌ها و چشم‌های دریایی‌تان، طوفان به پا خواهد کرد.

 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۸۹ ، ۲۲:۳۰
زهیر قدسی

                                                        روایت روح رنج‌دیده

*دوستی دارم که به تازگی خدمت سربازی‌اش تمام شده. اگر اشتباه نکنم محل خدمتش سرخس بود؛ یکی از شرکت‌های وزارت نفت. و چون هیچ‌گاه نامش را ـ مانند هم‌اکنون ـ به خاطر نمی‌آوردم، او را «سرباز نفتی» خطاب می‌کردم! خوانش کتاب «ابن‌مشغله»ی «نادر ابراهیمی» را مدیون و مرهون اویم.

*اولین کتابی که از ابراهیمی خواندم، همان مشهورترین اثرش یعنی «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم» بود؛ کتابی بسیار زیبا و با نثری شاعرانه و ویژه. از آن کتاب‌هایی که در هر صفحه‌اش جملاتی حکیمانه پیدا می‌شود که دوست داری زیر آن خط بکشی یا داخل دفترچه‌ای یادداشت کنی. و به همین دلیل کتابی سخت‌خوان بود و برقراری ارتباط با این‌گونه نوشته‌ها مشکل می‌شود. در معرفی کتاب «انسان، جنایت و احتمالِ» ابراهیمی، در حد مختصری از زندگیِ پرفراز و نشیب‌اش نوشتیم. اما او خود در دو کتاب «ابن‌مشغله» و «ابوالمشاغل» زندگی‌نامه‌ای خودنوشت در اختیار مخاطبان خود قرار می‌دهد که بسیار خواندنی است؛ با قلمی متفاوت و جذاب. اگرچه ردپای آن جملات حکیمانه در این دو کتابِ ابراهیمی نیز دیده می‌شود، اما فضای شاعرانه‌اش کمی خفیف شده و نمکی از طنز و شوخی بر آن پاشیده شده است.

*طنز تلخی می‌بینی وقتی یک نفر مانند ابراهیمی از شغل‌های متعددی که در طول زندگی‌اش عوض کرده می‌نویسد و این‌که هیچ‌کدام آن‌قدر دوام نیاورده‌اند که حتی مجال تجربه ترفیع و پاداش را به او بدهد. و این‌که یا دیگران زیرآب او را در کارش زده‌اند و یا او خود زحمت این کار را کشیده! و به قول خودش طی این همه سال اگر فقط بیل زده بود، اکنون هکتارها از زمین وطنش را آباد کرده بود. راستی چرا آنانکه افسار خود را به دست باد نسپرده‌اند و اهل انتخاب‌اند، گاهی مجبور به این‌همه «جبر» می‌شوند؟


او در آغاز کتاب ابن‌مشغله از زمان کودکی‌اش می‌نویسد؛ آن زمان که برای پدر آب حوض خالی می‌کرده و پدر آخر ماه ـ جای پول توجیبی ـ سه‌تومان به او انعام می‌داده؛ و از زمانی که در چاپخانه کار می‌کرده و مجبور بوده امر و نهی‌های رئیس آلمانی‌اش را تحمل کند؛ و حتی از آن زمان که دوست شیّاد و لوطی‌اش او را رئیس یک موسسه تجاری ـ بین‌المللی می‌کند و... . باید اعتراف کرد که حتی تیتروار هم نمی‌توان در این ستون تنگ، به تجربه‌های کاری او و مشاغلی که او آن‌ها را تجربه کرده اشاره کرد! سوال این است: آیا اگر نادر ابراهیمی این‌همه را تجربه نمی‌کرد و از آغاز به نویسندگی و کتاب‌خوانی می‌پرداخت، به این مرتبه از موفقیت در نویسندگی دست پیدا می‌کرد؟

*«...با قلب کوچک خود باور داشتم که پدر با من بد می‌کند و بسی بد می‌کند، و شاید هم ـ کسی چه می‌داند ـ هدفش آزار دادن و تحقیر کردنم بود، و این‌که جلوی هر مهمان خوانده و ناخوانده بگوید: «آب حوض را نادر می‌کشد...» و خجالتم بدهد ـ که من البته آب را می‌کشیدم و نه خجالت را ـ اما بعدها و خیلی بعد، که رانده یا بریده از هر شغلی می‌توانستم شغل دیگری داشته باشم، و می‌دیدم که چه جانور بارکش غریبی شده‌ام اما بار خفت نمی‌کشم و منت رئیس و ذلت تکدی... آن وقت بود که به قلبم آموختم سپاس‌گذار آن پدر باشد که فرصت برداشتن کلاه، خم کردنِ کمر و دراز کردن دست را از پسر ستانده است...»

 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۸۹ ، ۲۱:۱۶
زهیر قدسی

                                                     هم‌پای غزال غزل

*گاهی در زندگی به آدم‌ها و کتاب‌هایی برخورد می‌کنی که نسبت به معرفی‌شان در خود احساس عجز می‌کنی. فکر می‌کنی که باید تمام کلمات و عبارات زیبا را در مشت داشته باشی و از آن میان، بهترین‌ها را برای توصیف آن‌چه می‌خواهی جدا کنی. کتابی که امروز برای معرفی انتخابش کرده‌ام از همین دست است.

ترنم داوودی سکوت*«ترنّم داوودی سکوت» عنوان مجموعه غزل‌های «قربان ولیئی»، این شاعر ستوده و تواناست. شاعری که کارش فراتر از بازی با کلمات و عبارات تکراری‌ست و با تاسف باید اعتراف نمود که شعر و کتابش بیش از ‌این‌ها ارزش شهرت و فراگیری دارد. ترنم داوودی سکوت از آن کتاب‌هایی نیست که لازم باشد در میان اوراقش، به زحمت، به دنبال شعری ناب بگردی. او به راحتی این واقعیت را اثبات کرده که: در دل قالب‌های کهنه‌ای، مانند غزل، هنوز تعابیر بِکر و دست‌نخورده‌ای وجود دارد که منتظر دستی لایق است. شاعر زمانی لایق صید شهود می‌شود که روح خود را برای دگرگونه نگریستن به عالم هستی، فربه کرده باشد. و روح آن زمان فربه می‌شود که از تُنگِ تَنگِ عادت‌ها و روزمرگی‌ها خارج شود. شاعر وقتی تابِ سکوت و تنهایی، در پیلۀ خویش را نداشته باشد چگونه می‌تواند پروانه را ـ آن زمان که بالش را به شعله‌های نور روشن می‌سازد- فهم کند؟ خوشا بی‌کرانگیِ شاعران دریادل! از قربان ولیئی، جز این‌که متولد 1349 در شهرستان صحنه، واقع در استان کرمانشاه است و این‌که مدرک کارشناسی ارشدش را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران اخذ نموده، چه می‌توان گفت؟ اصلا این‌ها چه ارزشی دارد وقتی او شاعری آئینه‌دل است. بهتر است بی‌خود زحمت توصیف اشعار او را به خود ندهم که به قول خودش: «شرمنده‌ام... اسیر عبارات مانده‌ام».

*بس که خود را می‌پرستم، گشت بت‌خانه تنم
من همین امروز باید خویشتن را بشکنم
ترسم از آن است فردا دیر باشد، دیر؛ دیر!
این تبر هم بت شود در کافرستانِ تنم!
مثل رودی، گرم باید بگذرم از خویشتن
قطره‌ها باور کنند احساس دریا گشتنم
می‌سپارم سر به آتش؛ می‌روم همچون شهاب
می‌روم؛ می‌ماند ـ اما ـ سرگذشتِ روشنم

***
کی می‌توان عروج تو را با زبان سرود؟
با واژه‌ها نمی‌شود آتش‌فشان سرود
خورشید در میانه و ماه و ستاره‌ها
منظومه‌ها برای شما کهکشان سرود
گفتم به خاک لختی از آن ماجرا بگو
سروی ردیف کرد و هزار ارغوان سرود
خورشید سر به صخره زد و بر زمین گریست
روزی که چشم‌های تو را آسمان سرود
بغضی کرفت راه گلو را؛ رسید اشک
این رودخانه داغ دلم را روان سرود
معصومِ شرحه‌شرحه، چه مدحی سزای توست؟
باید شهید بود و تو را خون‌چکان سرود

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۸۹ ، ۱۶:۱۱
زهیر قدسی

همیشه پای یک زن در میان است!


*معمولا در عالم جراید کمتر نشریه‌ای پیدا می‌شود که ارزش آن را داشته باشد که همه صفحاتش را بخوانیم. (مثلا همین جیم، اگر جاکتابی‌اش را حذف کنی چه چیزی از آن باقی می‌ماند!) باری، مهرماه 1374 بود که ماهنامه‌ای به مدیرمسئولی و صاحب‌امتیازیِ «سیدمهدی شجاعی» به نام «نیستان» آغاز به کار کرد که مجموعه‌ای از نویسندگان مطرح امروز و آن روز را در خود جای داد و همچنین بستری فراهم ساخت تا نویسندگانی که هنوز «اسمی» نشده بودند را در خود رشد دهد.

*«رزیتا خاتون» عنوان یکی از ستون‌های طنز ماهنامه نیستان بود که خود شجاعی آن را قلم می‌زد. نام این ستون برخواسته از شخصی به همین نام بود که به شدت مدعی دفاع از حقوق جامعه نسوان بود، اما تاکید می‌شود که فقط مدعی بود و نه چیز دیگر! رزیتا خاتون همان گونه که از نامش پیداست از شخصیتی متضاد برخوردار است؛ یک پای در سنت فرو برده و پای دیگرش به دنبال فتح قله‌های تجدد است. البته مقصود از سنت -در اینجا- بیش‌تر همان مفهوم کهنگی و عوامی است که البته چنین معنایی ندارد و منظور از تجدد هم همان چیزی است که فقط خود را در ظواهر نشان می‌دهد. رزیتا خاتون یکی از اهالی اتاق پشتی مجله نیستان است که با صدور بیانیه در دفاع از جامعه زنان، پله‌های ترقی را چندتا چندتا طی می‌کند تا جایی که سر از مجلس در می‌آورد و حتی پس از آن مدعی ریاست جمهوری می‌شود و به قول خودش کابینت تشکیل می‌دهد! البته احتمالا سنِ سیاسیِ شما قد نمی‌دهد اما اگر نوشته‌های این کتاب را برای بزرگ‌ترهای‌تان بخوانید و آن‌ها هم به زمان نگارش این نوشته‌ها توجه کنند حتما شخصیت حقیقی رزیتا خاتون را در جامعه آن زمان پیدا خواهند نمود. به هرحال رسالت این مجموعه بیش‌تر نقد عوام‌زدگی در حیطه دفاع از حقوق زنان است که البته امروز شاید بیش از پیش شاهد آن باشیم.

*اما عاقبت آن چنان که گفته‌اند زبان سرخ سر سبز بر باد داد و عده‌ای نوشته‌های شجاعی را برنتابیدند و به بهانه‌ای واهی او را به دادگاه مطبوعات فراخواندند. اگرچه شجاعی در این دادگاه از اتهامی که از ابتدا هم معلوم بود نابجاست، تبرئه شد اما به عنوان اعتراض نیستان را تعطیل کرد و آتش در نیستان انداخت. او به صورت طنز داستان دادگاهی شدنش را در یکی از داستان‌های کتاب «غیر قابل چاپ» با عنوان «همیشه پای یک زن در میان است» مطرح ساخت که بعدها دست‌مایه‌ای برای فیلمی به همین نام قرار گرفت. متن دفاعیه شجاعی در دادگاه مطبوعات، در پایان کتابش آمده است که خود از طنزی تلخ برخوردار است. اما حیف که این ستون آن‌قدر کوچک شده که جایی برای آوردن بخشی از کتاب باقی نمی‌ماند. پس همه به اعتراض یک دقیقه سکوت کنید و به جیم یک پیامک بزنید!

*...سوال این است که برای اوقات فراغت چه طرحی دارید؟

رزیتا خاتون: طرح من این است که یک دانشگاه درست کنیم، اسمش را بگذاریم:«دانشگاه آزاد». جوان‌ترها را بگذاریم درس بخوانند. بزرگ‌ترها را هم بگذاریم درس بدهند. هم هر دو نسل را سرِ کار گذاشته‌ایم، هم اوقات فراغتشان را پر کرده‌ایم. در این پروژه، می‌توانیم از جوان‌ترها بیش‌تر پول بگیریم و به بزرگ‌ترها یعنی اساتید، کمتر پول بدهیم. با این مابه‌التفاوت هم صفا کنیم...

 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۸۹ ، ۲۰:۳۴
زهیر قدسی
کلمات مهرآگین

*از کودکی همیشه این پرسش را داشتم که: چه دلیلی برای حاجت‌های گوناگون خواستن از خدا وجود دارد؟ حال آن‌که خدا بیش از ما به نیازهای ما واقف است. و گاهی، هنگام دعا به این جمله بسنده می‌کردم که: «خدایا! آن‌چه بر من نیکو و پسندیده است، عنایت فرما!» بعدها فهمیدم پس از خواندن ادعیه نورانی ائمه معصوم، حاجت طلبیدن، چه حکمتی می‌تواند داشته باشد. ما دعا می‌خوانیم تا توجه‌مان به نیازهای اصلی‌مان جلب شود. پس از آن حاجت می‌طلبیم تا خود را با خواسته‌های‌مان بیش‌تر بشناسیم. مناجات کردن با خدایی که بیش از ما به حاجت‌های ما آگاه است، از سویی باعث ادامه یک ارتباط خودخواسته با خالق هستی می‌شود و از سوی دیگر محک و ترازویی است تا ما خودمان را با آن نقد بزنیم و بررسی کنیم. چه بسیار اتفاق افتاده که به نیازهای اصلی خودمان بی‌توجه بوده‌ایم و از خدا کمترین‌ها را خواسته‌ایم. چه بسا مادرمان مریض بوده و ما از خدا توپ فوتبال طلب کرده بودیم!

*شعاری شد؟! الانه، حتم می‌نشینی کنار رفیق‌رفقا و فک‌وفامیل، که فلانی قصد نصیحت کردنِ ما را داشته! ما همان بهتر که کتاب‌مان را معرفی کنیم.

ماه‌های رجب، شعبان و رمضان، ماه‌هایی‌ست که خدا خطوط پرسرعتِ اتصال به آسمانش را به رایگان در اختیار بندگانش قرار داده، بی‌هیچ رنج و زحمت. ماه رمضانش را هم که سنگ تمام گذاشته تا همه حالش را ببرند!

*«سیدمهدی شجاعی» این نویسنده عزیز و بزرگ‌وار، کتابی دارد با نام «مناجات» که پیش از این، به صورت پراکنده در ماهنامه نیستان، به چاپ رسیده بود. این کتاب همانند هر کتابی، فصول متعددی دارد که هریک حال و هوای مخصوص به خودش را دارد. یکی در حال و هوای محرّم، و دیگری در حال و هوای معصومین و حج و احرام و... که پیش از هر دعا، خدا را به گونه‌ای می‌خواند. این کتاب به گونه‌ای، نمایه‌ای از تفکرات و آرمان‌های شجاعی است. او هر فصل از کتابش را با بیتی نغز و زیبا می‌آغازد که حلاوت خوانِشِ نوشته‌هایش را دوچندان می‌کند. شجاعی گاهی در قالب مناجات، دیگرانی را که گاه مسئولیت اجتماعی دارند و گاه مسئولیت سیاسی، مورد انتقاد قرار می‌دهد تا مناجاتش به یک نتیجه فردی-الهی محدود نشود. آرزومندیم، این روزها خداوند، سلامتی‌اش عطا فرماید.

*«خداوندا! به ما آن‌چنان ایمانی عنایت کن که خود را اسلام نشمریم و دین معنا نکنیم و نفسانیتِ خود را با رضایتِ تو اشتباه نگیریم.

خداوندا! معانی از واژه‌های خود دور افتاده‌اند و واژه‌ها معانیِ واژگون یافته‌اند. معانی را به واژگان بازگردان!

خداوندا! به فرزندان‌مان بینشی عطا کن که میان اسلام و داعیانِ مسلمانی فرق بگذارند و مکتب را از شاگردان کودن یا دغل‌کارِ آن تمیز دهند.

ای خدای حسن‌بن علی‌العسکری! از زمان حضور آخرین امام حاضر، جهان همچنان تاوانِ بی‌لیاقتی‌اش را پس می‌دهد. به ما لیاقت دیدار فرزند عسکری را عنایت فرما.»

 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۸۹ ، ۲۳:۲۰
زهیر قدسی