جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

زندگی سیدمحمدحسین طباطبایی / حبیبه جعفریان

سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۹، ۰۳:۰۶ ب.ظ
مردی با چشمهای آسمانی

*تاریخ، گاه انسان‌هایی به خود دیده که اگرچه مانند همه آدمیان، از خاک بوده‌اند ولی روحی دگرگونه داشته‌اند؛ مشکل اما همین‌جاست، مشکل این‌جاست که تاریخ باید چگونه این آدمیان را روایت کند؟! اگر فقط از روح آسمانی ایشان بگوید، آن‌وقت چیزی -جز یک سینه‌ی پر از آه و حسرت-دست‌مان را نمی‌گیرد و ناخودآگاه دیواری بین ما و ایشان می‌سازد که به نسبت بلندای آن، سعی و همت‌مان را برای رسیدنِ به آن‌چه که آن‌ها بوده‌اند، کوتاه می‌کند و اگر بخواهد از روایتِ آن روح چشم‌پوشی کند، هم در انجام وظیفه‌اش کوتاهی کرده و هم روح جویای حقیقت خویش را ناکام می‌گذارد.

*گاهی وقت‌ها، خواندن و نوشتن زندگی‌نامه انسان‌های بزرگ، برای آدم کار مشکلی می‌شود. چراکه همیشه قضاوت درباره انسان‌هایی که ندیدیم‌شان و تشخیص واقعیتِ زندگی ایشان، کار مشکلی‌ست. چون همیشه، در ارتباط با خیلی خوب بودن بعضی اشخاص، «منِ» بدبینی وجود دارد تا هرآن‌چه را که می‌شنود و می‌خواند را باور نکند. همیشه ستیزی بین «منِ» بدبینِ آدم‌ها و «منِ» جویای حقیقت وجود دارد و گاه این دو آن‌چنان در این ستیز با هم می‌آمیزند که تشخیص و تفکیک‌شان سخت می‌شود...

*علامه سیدمحمدحسین طباطبایی یکی از همین آدم‌هاست، اما روایتی که «حبیبه جعفریان» در کتاب «زندگی سیدمحمدحسین طباطبایی» ارائه کرده، این تشخیص و این قضاوت را آسان می‌کند. بی‌شک خانم جعفریان یکی از پرکارترین‌ها و موفق‌ترین‌ها در عرصه روایت‌گری اشخاص بوده و اعتراف می‌کنم که سبک روایی ساده و بی‌اغراقِ او باعث شده تا زندگی‌نامه هرشخصی برای –حداقل صاحب این قلم- جذاب و خواندنی باشد. قلم او و سبک نگارشش آنقدر گیراست که میتواند هر خوانندهای را به دنبال خود بکشد. و اما در معرفی این کتاب، ترسم از آن است که نکند پیشفرضها و کلیشههایی که ما ممکن است برای هر شخص خوب و بدی، برای خودمان بسازیم، باعث شود که مانع تلاش ما برای شناخت بیشتر آنها بشود. اینکه ما به زندگی شخصی یک بازیگر درجه چندم سینما کنجکاویم اما وقتی به زندگی انسانهای بزرگ میرسیم، در خودمان احساس دلزدگی میکنیم، واقعا خیلی ناراحتکننده است. متوجه شدید که از کتاب هیچ ننوشتم؟!!

*...هرشب فکرش را جمع می‌کند، حرف‌هایش را مرتب می‌کند و منتظر می‌ماند تا قمرسادات که آمد و آن چای کم‌رنگ همیشگی را در سکوت برایش آورد، دستش را بگیرد، بنشاندش کنار این کاغذها و رساله‌ها و بگوید من دیگر بی‌طاقت شده‌ام. جمع کنیم برویم. برویم قم یا هرجای دیگری که بشود بیش‌تر از این‌ها درس خواند، درس داد، بحث کرد و نوشت. اما هربار که صورت قمرسادات را می‌دید که آب زیر پوستش دویده و وقتی توی دوتا آش‌پزخانه بیست و پنج شش متری‌اش راه می‌رود، چشم‌هایش برق می‌زند، سست می‌شد... دیشب دیگر طاقت نیاورد. این چیزها را به او گفت و او نمی‌دانست چه بگوید. می‌دانست، اما برایش سخت بود که آن را به زبان بیاورد. بالاخره قمرسادات به حرف آمد. گفت: «هرجا شما بروید، ما هم می‌آییم.»
 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۹/۲۳

نظرات  (۲۰)

۲۳ آذر ۸۹ ، ۱۶:۱۰ گیندون و گوندون
بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا ...
سلام دوست مهربونم
ممنون از مطالب قشنگت
من آپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
منتظر حضور گرم و یادگاری های قشنگت هستم
سلام
انشاالله که خوبید..
به روز نیستم .. این نظر هم بیشتر جهت عرض ارادت بود آقا زهیر..
راستی وبلاگ خوب سراغ ندارید؟؟!!
سایت چطور؟!
۲۵ آذر ۸۹ ، ۲۱:۲۴ یاسر/همسایه
1-یکی بود یکی نبود
2- طوطی و کلاغ هردو سیاه افریده شدند
3- طوطی به خدا اعتراض کرد و در جواب بال و پرش رنگین شد
4- کلاغ اما راضی بود به رضای خدا...
5- حالا سالهاست طوطی در قفس و کلاغ ازاد است
6- قصه ی ما راست بود
۲۷ آذر ۸۹ ، ۲۲:۲۶ امـــیـــــر
سلام

گزیده ای که از کتاب آورده بودید به نظرم در زمان های افعال به کاربرده شده اش مشکل داشت. مثلاً نویسنده می توانست این طور بیاورد که:

«هرشب فکرش را جمع (می کرد)، حرف‌هایش را مرتب (می‌کرد) و منتظر (می‌ماند) ...»

چرا که در ادامه این طور آورده است: «اما هربار که صورت قمرسادات را (می‌دید) که آب زیر پوستش دویده و ... سست (می‌شد)... »
پاسخ:
اما بعد... نمی‌دانم واقعا منظورت دقیقا چیست! یعنی چه اختلافی بین این دو وجود دارد. یک حدس و گمان‌هایی دارم اما می‌ترسم توضیح بدهم و بعد بنویسی که منظورم این نبوده و آن‌وقت ضایع شوم!!!
۲۸ آذر ۸۹ ، ۲۳:۱۳ امـــیـــــر
سلام
لطف دارید!

منظورم این بود که در بخشی از ابتدای نوشته، که در گیومه ی اولی آورده ام، نویسنده افعال را (مضارع اخباری) آورده: (جمع می کند)/ (مرتب می کند)/ (منتظر می مانَد)

اما در ادامه، جایی که در گیومه دومنقل کرده ام، نویسنده از افعال (ماضی استمراری) استفاده کرده است: (می دید)/ (سست می شد)

چرا؟
این به نظرم یک شلختگی زمانی و زبانی است!!

اصلاً اگر آغاز متن را این طور باز نویسی کنیم بهتر نیست؟ [البته اسائه ی ادب نشود به باز نویسان و ویراستاران محترم! ]

-------------------------
...هرشب فکرش را جمع می‌کرد، حرف‌هایش را مرتب می‌کرد و منتظر می مانَْد تا قمرسادات که آمد و آن چای کم‌رنگ همیشگی را در سکوت برایش آورد، دستش را بگیرد ...
۲۹ آذر ۸۹ ، ۱۶:۱۹ این عمار؟
سلام علیکم
وبلاگ گروهی و آموزشی "أین عمّار؟"
منتظر استفاده از نظرات شما همسنگر گرامی می باشد.
در این مجاهدت مقدس، موفق و پیروز باشید...
با عرض سلام
شما دعوت هستید به وبلاگ این جانب
برای حمایت از وبلاگنویسی
و اعلام نارضایتی از طرح مجلس
۰۸ دی ۸۹ ، ۱۱:۰۵ سید مصطفی خاتمی
سلام علیکم. یادداشت "نه دی، تجربه‌ای خجالت‌آمیز!" در وبلاگ "طاووس". یاعلی!
سلام
وقت بخیر
به شدت به دنبال یک کتاب می گشتم
کتاب "احمد شاه مسعود" نوشته:شکیبا هاشمی و فرانسوا کولومبانی ، ترجمه : افسر افشاری .
این کتاب مصاحبه ی مفصلی با همسر احمد شاه مسعود رهبر بزرگ مقاومت درباره زندگانی اوست.
می تونید راهنمایی کنید.. هرچه گشتم نیافتم.
20تاجیم آمدورفت شماهنوزنیامده اید!!
آقای قدسی
سلام
ریشه شناسی های بی نظیر!!!!!!!! زیر تقدیم می شود:
1
عرب و عجم
در خصوص معنی «عجم» و «عرب» چون در اشعار شاعر قبیلۀ ما معادل پارسی «تازی» نیز چند بار آمده‌است اشاره‌ای کوتاه لازم است. در مقدمه می‌گویم بنیان زبان‌شناسی تاریخی و فهم و درک زبانهای باستانی اصولاً بر پایۀ مقایسه و همسنجی بوده‌است. تمام کتیبه‌های باستانی و بالتبع زبانهای باستانی از طریق مقایسه خوانده و فهم شده‌اند (ر.ک. زبانهای خاموش، یوهانس فریدریش، ترجمۀ دکتر یدالله ثمره، دکتر بدرالزمان قریب؛ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سوم،1381) سامی‌زبانان (و نه لزوماً سامی‌نژادان) چند دستۀ مهم بوده‌اند که دودستۀ باز مهمشان عبرانیان و اعرابیان خوانده می‌شوند. شواهد زبان‌شناسی حاکی از این است که این دو اسم کاملاً می‌توانند به هم مربوط باشند و در واقع چنین نیز هست. در خصوص ریشه‌شناسی کلمۀ «عبری / Hebrew» آنچه مورد اتفاق زبان‌شناسان است این است که از ماده‌ای همریشه با «عبور» عربی و در معنی عابر گرفته شده‌است (اینجا وارد جزئیات زبان‌شناسانه نمی‌توانم شد؛ بنگرید به بخش «آپیرو، ابیرو، ایبری» از فصل سوم کتاب تحقیقی در دین یهود، جلال‌الدین آشتیانی، نشر نگارش، چهارم، 1386 بدون این که قصد پذیرش حتی یک سطر دیگر از این کتاب را داشته باشم و نک. نیز لغتنامه‌های ریشه‌شناختی) به نظر می‌رسد «عرب» نیز از همین ریشه باشد چنان که در تاریخ عرب قبل از اسلام (دکتر عبدالعزیز سالم، مترجم: باقر صدری‌نیا، انتشارت علمی و فرهنگی، سوم، 1386، ص 27) آمده‌است: «این کلمه در سفرهای تورات به معنی «چادرنشین» آمده‌است.»
پاسخ:
ممنونم آقای نورالهی عزیز. البته راضی به زحمت تان نبودم که نوشته ای به این طول و درازی را برای کامنت بگذارید اما حداقل تعداد آمار کامنت هامن افزایش که پیدا کرد، ممنون.
2
شاهد دیگر این‌که «اِعراب» نیز به معنی «حرکت داشتن» است. حال اگر به معادل «تازی» نیز نگاهی بیندازیم (پهلوی: tâcîk که باید از tâcîshn: تازش، حرکت، روان‌بودگی، جاری‌شدن آب باشد. ر.ک. فرهنگ پهلوی) باز به همین مفهوم می‌رسیم. اما نگاهی به قرآن نیز می‌تواند راهگشا باشد. در قرآن کریم از 11 بار وصف قرآن به «عربی» اینگونه توصیفاتی برداشت می‌تواند شد: «حکم عربی» (رعد:37)، «ضد اعجمی» (نحل:103 و فصلت:44) «غیر ذی‌عوج» (زمر:28)، «عربی مبین» (شعراء، 195)، «فصلت آیاته» (فصلت: 3 و 44)، «لسان عربی» (احقاف:12) آن مفهومی که تمام این دلالتهای گوناگون را چون زنجیری به هم متصل می‌تواند کرد «روان بودن» است چنان‌که در خصوص حکم می‌گوییم حکروایی، حکم روان یا رایج (که باز از همین روان است) در ترجمه‌های مطرح قرآن نیز آن را به روشن و واضح ترجمه کرده‌اند (مکارم، فولادوند، موسوی گرمارودی در پانوشت) یعنی علت «عربی بودن» آن را تنها به اجمال دریافته‌اند. حکم روان یعنی هم خداوند اجرایش را تضمین می‌کند و هم به علت داشتن پشتوانۀ فطری، تحکمی آنچنانی در اجرایش ضرورت نمی‌یابد. اصل معنی «اعجمی» نیز طبق نظر بنده «ناروان» و «شخ‌وسفت و به‌هم‌پیوسته و یبس» در مورد جان‌نداران و «سرسخت و نافرمان و متحکم» در مورد جانداران است و همریشه است با عجماء (ریگزار بدون درخت)، عجمة (سنگ درشت)، عَجَم (هستۀ سفت میوه‌ها)، جمم (گردامدن و انبوهی نیز یبسی، جم غفیر)، جمأ (سنگ درشت)، جمح (سرکشی، تن‌زدن)، جمد (سفتی)، جمع (انبوهی و گردامدن). در اینجا خارخار همسنجی این ماده با مؤلفۀ اصلی واژگان پارسی «انجمن» و «انجام» که آن را jam/gam هندوایرانی می‌دانند و گام‌زدن معنی می‌دهد برانگیخته‌شدنی است. البته به نظر بنده باب بحث همچنان باز است (نک. بررسی ریشه‌شناختی فعلهای زبان پهلوی، صص 200 – 202).
گلخن: مرکب از گل و خن. خن: خانه، محل استقرار. بنده در مورد ریشۀ گل نظریه‌ای دارم. در قرآن کریم ترکیبی است به صورت «وردة کالدِّهان» (الرحمن: 37) که آن را «روغن مذاب گلگون» (مکارم شیرازی)، «سرخ‌فام چون چرم سرخ» (موسوی گرمارودی)، «چرم گلگون» (فولادوند) و معادلهایی در همین محدوده ترجمه کرده‌اند. بنده گمان می‌برم با توجه به سیاق عبارات و آیات قبل و بعد این «وردة» با همین «گل» در معنی آتش همریشه است و از ورد نیست به معنی گل سرخ (که باز با «گل» همریشه است. در عبری وَرد: گل سرخ، وِرِد: گلرنگ؛ حییم، 127 و 128. ظاهراً ورید نیز با همین کلمه همریشه است. واو به گاف و خوشۀ «رد» به «ل» بدل شده است. اشاره به منابع این قاعده را ذیل «فارس» ببینید). در لغتنامه‌ها ریشۀ این گل را مشخص نکرده‌اند (نک. پکرنی / لوبوتسکی، 1828) اما طبق آن وردة می‌توان آن را بازسازی کرد. جز رجوع به سیاق عبارات علت دیگر این ادعا این است که آیۀ شریفه می‌خواهد بگوید آسمان آتشین می‌شود مثل دِهان نه این که گلرنگ می‌شود مثل روغن (که تشبیه برعکسی است. چه سرخی ای بالاتر از گل سرخ و درکل روغن چه سرخی‌ای دارد؟! برای همین هم ترجمه‌کنندگان به روغن مجبور شده‌اند یک داغ یا مذاب نیز بر روغن بیفزایند! در برخی ترجمه‌های اروپایی نیز چنین است مثل انگلیسی یوسف علی و آلمانی ندیم الیاس که هر دو همین ترجمه کرده‌اند) به نظر بنده در اینجا معنی «دِهان» روغن نیست بلکه چرم سرخ است که خود واژه‌ای مبتنی بر مجاز است (بسنجید ارتباطش را با دَهماء و دَهناء که گیاه سرخ‌رنگی است مورد استفاده در عملیات دباغی) بدین ترتیب «وردة کالدهان» چنین معنی‌ای دارد: آتشین چون چرم سرخ که با اوصاف رستاخیز و آیات دیگر مربوط به موضوع کمال نزدیکی را دارد.
۲۷ دی ۸۹ ، ۱۴:۲۶ مصطفی نمازیان
بنام خدا. با مطلبی تحت عنوان" خاتمی دیکتاتور دروغگو حرمت رای من کو" بروزم. منتظر بازدید و نظردهی شما. رهبر عزیزمان الگوی کتابخوانی دوستان حزب الهی باشد. یا علی
۲۷ دی ۸۹ ، ۱۹:۰۳ زندگی دوباره
سلام . من خیلی کتابهای زندگی نامه بزرگان را دوست دارم و مخصوصا دانشمندی مثل علامه . انشالله میام که بخرمش یک کم بیشتر معرفی کنین. ممنون می شم.
در ضمن کم پیدایید . نمایشگاه آمدم نبودیم . مشورت می خواستم برای رمان . البته اخوب کوچکیتون کمک کردن . شماس شامی رو خریدم . بد نبود . چند ت رمان خوب می خواستم . مرسی
سلام علیکم
خواهش می کنم. قابلی نداشت!

آلبر کامو را که می شناسید. از رفقای سارتر بود و غیر ذلک.
همین بنده ی خدا یک مقاله ی کوتاهی در مورد جناب عل معلم دامغانی نوشته است که در وبلاگم گذاشته ام. خواندنش را توصیه می کنم.
بدرود
سلام
منتظر بیان دیدگاه شما در خصوص مطلب"احمدی نژاد و ملک فرعون " هستم
یا علی
سلام خسته نباشید
چرا دیکر مطلب نمینویسید شاید همه به روزنامه خراسان بخش جیم دسترسی نداشته باشند .
منتظر قلم زیبایتان در وب هستیم
۱۷ بهمن ۸۹ ، ۱۷:۳۶ سید مصطفی خاتمی
سلام. نگاهی دیگر به تحولات اخیر در خاورمیانه در یادداشتی با عنوان "سال 2012 آغاز شده است!" یاعلی!
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند پریروز و پسفردای تاریخ
سلام علیکم
در مورد اخوان‌المسلمین و مصر و خطبه‌های جمعۀ امام خامنه‌ای – دامت افاضاته – و تلاش سبزیجات برای لوث آن چیزی نوشته ام.
دعوت می‌کنم بخوانیدش.
بدرود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی