جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

پیش‌نویس: این معرفی را قبل‌تر از تاریخ درج آن در وبلاگم -یعنی قبل‌تر از آبان۸۷- نوشته‌ام. والبته اعتراف می‌کنم که خیلی سراسیمه برای هفته‌نامه جیم نوشته بودم. برای همین خیلی به دل نمی‌نشیند گو این‌که آن زمان نوقلم بودم و تازه‌کارتر! آنچه باعث شده این نوشته را بدون تغییر جدی از آن جاهای خاک گرفته جاکتابی، یعنی پست شماره ۱۲ بیاورم بالای صفحه، یعنی بالاتر از پست شماره ۲۱۴ وبلاگ بی‌شک مرتبط است به رونمایی از تقریظ رهبری به این کتاب. تقریظی که درست مانند معرفی من از این کتاب، در سال ۸۷ نوشته شده است، البته در خردادماه این سال! البته یک ذوق‌زدگی کودکانه هم وجود دارد که نمی‌توان آن را پنهان کرد و آن اینکه من این کتاب را پیش از تاریخی که رهبری آن را خوانده‌اند، مطالعه کرده‌ام؛ یعنی سال ۸۳ یا ۸۴ به گمانم. زمانی که کتاب چاپ دوم یا سوم بود!


از این‌ها گذشته و پیش از معرفی نامطلوبی که آن زمان از این کتاب ارائه دادم، باید اعتراف کنم که این کتاب در آن زمان، خیلی باریک‌بینانه به مسائلی پاسخ داده بود که کمتر می‌شد از دیگران دریافت کرد. و بر اشکالات زیادی از من برطرف کرد. کتاب پس از پاسخ‌گویی به بسیاری از مشکلات، چند غافل‌گیری در پایان داستان دارد که باید با آن روبه رو شد. آنچه در زیر می‌آید همان معرفی -شکسته‌بسته‌ای است که در سال ۸۷ برای هفته‌نامه جیم نوشته بودم:


****


«دختران آفتاب» بیش‌تر از آن‌که یک رمان باشد، یک روایت است. روایتی از نگاه‌ها، اندیشه‌ها و شبهاتی است که بین یک جمع دخترانه در طول یک سفر ده‌روزه مطرح می‌شود. دخترانی که هر روزه با بعضی از آن‌ها روبه‌رو می‌شویم و از آن‌ها پیش فرض‌ها و ذهنیت‌هایی برای خودمان می‌سازیم.

و بهتر است بگویم که «دختران آفتاب» بیش از آن‌که یک روایت باشد؛ تحقیق و پژوهشی وسیع پیرامون حقوق، وظایف و مشکلات زنان است. حقوقی که حتی خود زنان نیز از آن بی‌خبرند و مشکلاتی که اکثر جامعه ما نسبت به آن بی‌توجهند و احکامی که تجزیه و تحلیل مناسبی از آنها نشده و متهم به کهنگی شده‌اند. این پژوهش و تحلیل از سوی سه نویسنده گرانقدر: «امیرحسین بانکی»، «بهزاد دانشگر»، «محمدرضا رضایتمند» صورت گرفته و به صورت یک رمان ۴۷۸صفحه‌ای ارائه شده است.

در انتهای رمان هم ۳۷عنوان کتاب به عنوان منبع و مأخذ معرفی شده است. از: "در بهشت شداد" جلال رفیع، "زن" دکتر علی شریعتی، "زن" جمیله کدیور بگیرید تا "جنس ضعیف" اوریانا فالاچی و...

گاهی وقت‌ها جوانان در حوزه احکام اسلامی با شبهات و سؤالاتی رو به رو می‌شوند که یا آنها را با کسی مطرح نمی‌کنند و یا نزد کسانی مطرح می‌کنند که توانایی لازم برای پاسخگویی ندارند.

وقتی از نابرابری ارث بین زن و مرد، حجاب، رابطه دختر و پسر و... سؤالاتی در ذهن‌مان مطرح می‌شود و به تَبَعِ آن جواب‌هایی را به خودمان می‌دهیم و یا جواب‌هایی می‌شنویم که راضی‌مان نمی‌کند آن وقتی است که همه چیز را منکر می‌شویم. علت این جواب‌های ناقص نگاه‌های یک سویه و محدود به مسائل و احکام است؛ ولی «دختران آفتاب» نه تنها جواب ناقص به ما نمی‌هد بلکه گاهی اوقات که از جواب راضی شده‌ایم شبهاتی مطرح می‌کند که اصلاً به آن فکر نکرده بودیم و آن شبهات جدید را هم به بهترین نحو پاسخ می‌گوید.

دختران آفتاب


خواننده در لابلای رمان پاسخ شبهات و پرسش‌های خود را در مسایلی چون کنوانسیون زنان(ص ۹۹) , زن در غرب (۱۰۳) , فمینسیم و جنبش زنان (۱۱۲), زن در اسلام (۱۳۰) , قضاوت و حکومت زن (۱۷۰) , ارث (۱۷۴) , شهادت و دیه (۱۷۷), تعدد زوجات (۲۱۷) , تنبیه زنان (۲۳۷) , کار در منزل (۲۴۰), طلاق (۲۴۳), اشتغال (۲۷۰), همسران نمونه(۲۹۳) , تفاوت‌های زن و مرد(۳۳۰) , حجاب (۲۴۶), حیا(۳۶۳), ارتباط دختر و پسر(۳۷۵), عرف برخورد(۳۹۱), اقسام ارتباط (۴۰۰) و نمونه‌های راستین زنان (۴۲۸) را می‌یابد بدون آن که از اصل داستان و قصه دور و به ریتم آن آسیب جدی برسد.

 

«دختران آفتاب» شاید از لحاظ داستانی ساختاری قوی نداشته باشد لیکن از شخصیت‌پردازی خوبی برخوردار است. و در ترسیم فضای دخترانه و روحیات و رفتارهای آنان نسبتاً موفق عمل کرده است.

نویسندگان این کتاب دلیل سعی و تلاش سه ساله خود را این گونه بیان می‌کنند:


«... دختران آفتاب خواسته است که زن، منزلت و شخصیت وی را بشناساند؛ به خودش، به مَردش، به جامعه‌اش و به تاریخ گذشته و آینده‌اش، همانگونه که هست و همانگونه که باید باشد و همینگونه است که همسفران خویش را از طفیلی وجود مرد بودن عبور می‌دهد، از عین مرد بودن می‌گذراند و به انسانی می‌رساند که در عین زن بودن، هیچ از مراتب و کمالات انسانی کم ندارد. همسفران دختران آفتاب به سر منزل تفکری می‌رسند که انسان را می‌بیند و اعتبار می‌بخشد، خواه زن باشد خواه مرد. تفکری که حجاب و غبار شبهه‌ها، تلألؤ انوار بی‌بدیلش را کورسویی خواسته است و چون این غبار، برای همسفران دختران آفتاب فرو می‌نشیند؛ تلألؤ آن انوار، آنها را به خانواده و اجتماع می‌برد. شرافت مادی را در خانواده‌ای که پایه و اساس انسان سازی است به آنها یادآوری می‌کند، نقش‌های اجتماعی و لوازم آن چون روابط زن و مرد، پوشش  حجاب، حیا و غیرت را توضیح می‌دهد. سر منزلِ مقصود دختران آفتاب، دامن پرمهر و محبت مادری است که سرچشمه همه خوبیها و نیکیها است. مادری که فاطمه خوبیهاست و زهره روشنائی‌ها...»


-------

مشخصات کتاب:

عنوان: دختران آفتاب

نویسنده: امیرحسین بانکی، بهزاد دانشگر، محمدرضا رضایتمند

مترجم: وزیری

ناشر: سروش

تعداد صفحه: ۴۷۸

قیمت: ۲۵۰۰۰تومان




برای تهیه این کتاب را می‌توانید به:

کافه‌کتاب آفتاب واقع در مشهد، چهارراه دکترا، بازار کتاب گلستان به شماره تماس ۳۸۴۰۴۹۹۱ (۰۵۱)

فروشگاه کتاب آفتاب واقع در مشهد، چهارراه شهدا به سمت میدان شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، انتهای پاساژ رحیم‌پور به شماره تماس ۳۲۲۱۲۲۶۲ (۰۵۱)

و پخش کتاب آفتاب به شماره تماس ۳۲۲۳۸۶۱۳ و ۳۲۲۲۲۲۰۴  (۰۵۱)

مراجعه کنید.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۸۷ ، ۲۱:۵۲
زهیر قدسی

به خاطر دارم اول راهنمایی بودم که "سفر به کره ماه" ژول ورن را خواندم. کتابی جالب و جذاب بود. اما هنگامی که فهمیدم این کتاب قبل از سفر انسان به کره ماه نوشته شده، بیشتر متحیر شدم؛ چرا که توصیفات ژول ورن از شرایط و مشکلات سفر انسان به کره ماه به‌گونه‌ای پیشگویی بود. این احساس پس از سالیان با خواندن کتاب "دنیای قشنگ نو" نوشتۀ آلدوس هاکسلی _ جامعه‌شناس و زیست‌شناس آمریکایی _ دوباره در من زنده شد.

"دنیای قشنگ نو" داستان زندگی انسان مدرن است و حکایت نفرت "هاکسلی" از بندگی صنعت و تکنولوژی! دنیای "هاکسلی" اگرچه نو و تازه است، ولی به هیچ عنوان قشنگ نیست؛ چرا که وقتی دست سیاست‌‌بازان را بر پیشرفت تکنولوژی می‌بینیم، در می‌یابیم ابزارهای صنعتی ما را به‌سوی جامعه‌ای سیاه که عاری از هرگونه اخلاق و انسانیت است، رهنمون می‌سازد.

donyaye ghashang

اگرچه "1984" جرج اورول در سال 1948 _ یعنی 17 سال بعد از تالیف "دنیای قشنگ نو" _ به رشته تحریر درآمده است، لیکن پیشگویی‌های هاکسلی بیشتر با واقعیت کنونی منطبق شد. داستان دنیای قشنگ نو به سال 638 ب.ف (بعد از فورد) نسبت داده شده است. نویسنده در این داستان، نام "فورد" را _ که سمبل تمدن ماشینی مدرن شناخته می‌شود _ روی شخصیتی نهاده که تئوری‌پردازی جامعه مدرن بوده است؛ جامعه‌ای که بر سه اصل "رفاه"، "پیشرفت" و "ثبات اجتماعی" استوار است.

داستان، از عمارت خاکستری سی و چهار طبقه‌ای شروع می‌شود که بر سردر آن نوشته شده: "اشتراک، یگانگی، ثبات". داخل ساختمان، جناب مدیر به دانشجویانی که بره‌وار به حرفهای او گوش می‌دهند، می‌گوید:فقط می‌خواهم یک انگار کلّی به شما بدهم. ما از روش بوکانوفسکی استفاده می کنیم. در این روش تخم بوکانوفسکیزه شده جوانه می‌زند، تکثیر پیدا می‌کند، قسمت قسمت می‌شود. از هشت تا نود و شش جوانه، و هر جوانه تا حد یک جنین کاملا شکل یافته رشد می‌کند. رشد دادن نود شش تا آدم، در حالی که پیش از این فقط یکی عمل می‌آمد! سپس مدیر توضیح می‌دهد که این روش تا چه حد به ثبات اجتماعی کمک می‌کند! زیرا این موضوع درهمسان‌سازی انسان‌ها نقش عمده‌ای دارد.

در دنیای هاکسلی نه تنها چیزی به نام خانه و خانواده وجود ندارد، بلکه مفاهیمی چون: عشق، تعهد، اخلاق و... مذموم و شرم‌آور است! در دنیای پس از "فورد" بر اساس نیاز جامعه سرنوشت انسان‌ها پیش از تولد مشخص می‌شود؛ و انسان‌ها برای پنج گروه کلّی تولید و تربیت می‌شوند، که از لحاظ ساختمان بدنی، قدرت آموزش و میزان شعور با یکدیگر متفاوتند. آلفاها طبقات بالا و کارگزاران حکومت را تشکیل می‌دهند، بتاها کارشناسان فنّی و حرفه‌های تخصّصی هستند و بعد به ترتیب گاماها و دلتاها و در آخرین طبقه اپسیلون‌ها هستند که سخیف‌ترین و سخت‌ترین کارها را باید انجام دهند. در جهان هاکسلی انسان‌ها تحت روش "خواب‌آموزی" قرار می‌گیرند و این تلقینات به آنها اجازه نمی‌دهد جهان و زندگی دیگری را متصوّر شوند. در جامعه‌ای که هاکسلی به تصویر می‌کشد راز نیکبختی و سعادت در دوست داشتن کاری که انجام می‌دهی خلاصه شده است لذا باید انسان‌ها را نوعی پرورش داد که به سرنوشت محتوم اجتماعی خود عشق بورزند. در این جهان اگر کسی ناخواسته به بیماری اندیشه گرفتار شود، بلافاصله با داروی مخدّری به نام "سوما" تحت مداوا قرار می‌گیرد تا از عذاب اندیشیدن نجات یابد!

اگر کمی دقّت کنیم به راحتی نسبت دنیای امروز را با "دنیای قشنگ نو" درمی‌یابیم، و می‌بینیم بسیاری از این وقایع در جامعۀ امروز به حقیقت پیوسته است. امید آنکه از این "دنیای قشنگ نو" روز به روز فاصله گیریم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۸۷ ، ۲۱:۳۸
زهیر قدسی

کاپوچینو در رام الله

 

هر ساله وقتی به روز جهانی قدس نزدیک می‌شویم با تصاویر و سخنانی اگر چه تکان دهنده و دهشتناک، ولی همچنان تکراری و کلیشه‌ای روبه‌رو می‌شویم. البته شاید همین موضوع باعث گردد که ما هم به صورت کلیشه ای و صرفاً نمادین با این موضوع (مسئله اشغال فلسطین) برخورد کنیم. در راهپیمایی شرکت می‌کنیم و پس از آن که خسته شدیم با خودمان می‌گوییم " این هم وظیفه اخلاقی‌مان" و شب هنگام با خیال آسوده سر به بالین می گذاریم و ...

حقیقت آن است که کمتر کسی از درون، از نگاه یک فلسطینی به وقایع این کشور نگاه می‌کند. هنگامی که از نگاه یک شهروند فلسطینی به وقایع این کشور نگاه می‌کنیم، موضوع فرق می‌کند. آن گاه شاید نه تنها به اشغال‌گران بلکه به بعضی هموطنان فلسطینی خود نیز به دیده غضب بنگریم !

" کاپوچینو در رام الله" از خاطرات "سُعاد امیری" است که در کتابی با عنوان " شارون و مادر شوهرم" آمده است.

سعاد در مقدمه ، کتابش را این گونه معرفی می‌کند:

یادداشت‌های روزانه‌ام که مربوط به سال 1981 تا 2004 است با سفری که از مادرم جدا شدم آغاز شد؛ سفر از امان. شهری که در آن بزرگ شدم و بیش تر زندگیم را در آنجا گذرانده بودم، به رام الله، شهری که در اشغال اسرائیل بود. این سفر که قرار بود فقط شش ماه طول بکشد ، به سفری برای همه‌ی عمر تبدیل شد. در رام الله زندگی کردم، کار کردم، عاشق شدم، ازدواج کردم و صاحب یک مادر شوهر شدم.

نویسنده اگر چه به بیان وقایعی عموماً تلخ می‌پردازد ولی در عین حال از زبان طنز نیز به خوبی بهره جسته است. به خلاصه‌ای از یک خاطره توجه کنید:

اتفاقی چشمم افتاد به دو تا توله سگ ، یکی بور بود و دیگری قهوه‌ای. هیچ راهی نبود که سلیم را راضی کنم که هر دو توله را ببریم. سگ قهوه‌ای را گذاشتم و عنتر بور همراه ما به رام الله آمد. اسمش را نورا گذاشتم. وقتی دکتر داشت گذرنامه زرد و سیاه بیت المقدس نورا را پر می‌کرد: نام کوچک، نام پدر، نام مادر، سن، نژاد خودش، نژاد پدر و مادرش، فهرست انواع واکسن ها و ... ، با حسادت به نورا نگاه می‌کردم. وقتی دکتر عکس نورا (سگم) را از من خواست چقدر مشتاق بودم عکس خودم را به جای نورا بدهم. چقدر از هموطنان فلسطینی‌ام آرزوی داشتن گذرنامه بیت المقدس را داشتند مثل حیفا که شانزده سال منتظر گرفتن کارت شناسایی بیت المقدس بود.

سربازی که در ایست و بازرسی بیت المقدس بود گفت می‌تونم مجوز خودتون و ماشینو ببینم؟ گذرنامه نورا را به او دادم و گفتم خودم گذرنامه ندارم ولی من راننده این سگ بیت المقدسی ام. سرباز با قیافه‌ای خنده دار پرسید: چی...؟

 

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۲۲/۶/۸۷

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۸۷ ، ۱۲:۰۹
زهیر قدسی

در روایت‌گری دفاع مقدس، مشکل اصلی بیشتر برای جوانان به اصطلاح نسل سوّمی است که مجبورند از روایت‌های مختلف و بسیار متفاوت به حقیقت برسند. آیا باید جوان از اجزاء به کل برسد یا باید برای او تصویری کامل ارائه دهیم؟ چهکسی میتواند تصویری کامل به او ارائه دهد؟

این‌ها همه برای آن بود که اگر تا کنون تصویر کاملی در ارتباط با دفاع مقدس به ما ارائه نشده است ، ما حق نداریم موضوعی با این وسعت را متهم به بیارزشی کنیم!

« علی مؤذنی »‌ از نویسنده‌های فعّال و توانایی است که در عرصه روایتِ دفاع مقدس بسیار قلم زده است، و البته مدتی است که در وادی فیلمنامهنویسی حضور چشمگیر‌تری نسبت به گذشته دارد. یکی از موفقیت های مؤذنی در عرصه نویسندگی برقراری ارتباطی صمیمانه با مخاطب است و البته انتخاب سوژه‌هایی مناسب و جذاب برای برقراری این ارتباط . اگر بخواهیم از آثار منتشرشده وی نام ببریم می‌توان از آثار زیر نام برد:

قاصدک (داستان ۱۳۷۲)،

کشتی به روایت توفان (داستان بلند ۱۳۷۳)،

هاقیل (نمایشنامه ۱۳۷۳)،

ملاقات در شب آفتابی (رمان ۱۳۷۴)،

در انتظار شاعر (داستان ۱۳۷۵)،

نه آبی، نه خاکی (رمان ۱۳۷۵)،

ظهور (رمان ۱۳۷۶)،

مفرد مذکر غائب (نمایشنامه ۱۳۷۷)


«نه آبی، نه خاکی» انگار! دفترچه یادداشت سعید مرادی، جمعیِ گردان کربلاست که در صفحه اول کتاب، یابنده این دفترچه را این گونه خطاب می‌کند:

ای که این دفترچه را پیدا می‌کنی، اگر مردی آن را به یکی از نشانیهای زیر برسان . اگر هم مرد نیستی که یک فکری به حال نامردی خودت بکن.

na abi

اوّلِ داستان، نویسنده که از زبان شهید سخن می‌گوید، قَرَض از خاطره نویسی‌اش را حدیث نفس بیان می‌کند. شروع داستان به چگونگی دل کندن و جدا شدن از خانواده می‌پردازد که شاید ذهن ما را به کلیشه‌های همیشگی معطوف کند، ولی اگر به خواندن ادامه دهیم و دقت کنیم می‌بینیم قسمت قابل توجهی از خاطرات به کش‌مکش‌های نفسانی راوی (رزمنده) می‌پردازد که چگونه خود را صیقل دهد و لایق شهادت کند. این کش‌مکش‌ها به صورت ظریفی بیان می‌شود. به عنوان مثال در جایی از داستان شهید که آرزوی هر چه زودتر شهید شدن را دارد این آرزوی خود را زیر سوال می‌برد که چرا میخواهد زودتر شهید شود؟ یا جایی دیگر آرزو می‌کند که دوستانش شهید نشده باشند و پس از آن با خود می‌اندیشد که چرا چنین آرزویی کرده؟ آیا نسبت به شهادت دوستانش بخل می‌ورزد؟ و تمامی این نفسانیت‌ها را مانع شهید شدن خود می‌داند. تقریباً در اوایل داستان علی ملکی دوست سعید برای تعیین سرنوشت دوستان تسبیح می‌اندازد. به یکی قرعه شهادت میخورد و دیگری جراحت، یکی مفقودی و دیگری ...

مؤذنی با وجود آن‌که خود در جنگ حضور نداشته ولی چنان بر ابعاد آن توجه کرده و در این زمینه تحقیق داشته که نُقصان مهمی در روایت‌گری او دیده نمی‌شود و این تصوّر را که نویسنده، خود در این صحنه‌ها حضور نداشته را مشکل می‌کند. به صورت کلی نویسنده در عین توجه به اجزاء، کل شخصیت رزمنده را هم به خوبی توصیف می‌کند. سخن فراوان و جاکتابی تنگ!!!

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۸۷/۰۶/۲۲

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۸۷ ، ۱۴:۳۲
زهیر قدسی

اخلاق روزه 

سلام . ماه رمضانتان مبارک ! روزه های گنجشکی و کله گنجشکی‌تون هم قبول !

دروغ چرا این هفته فرصت نشد که پای معرفی کتاب بشینم . الان هم که دارم می نویسم ؛ خونِ آقای مدیر اجرایی رفته تو شیشه ، از بس که دیر شده !

نیازی به معرفی امام موسی صدر نیست ، چرا که اولاً در حد توانم نیست ثانیاً وقت تنگ است ثالثاً دوستان جیمی هفته پیش به نحو احسن این کار را انجام داده اند . و اما کتاب « اخلاق روزه » ترجمه دو مقاله و دو سخنرانی از امام موسی صدر است و به موضوعاتی چون نفس روزه ، شب قدر و امام علی (ع) ، اخلاق پیروزی ، زکات فطر و پس از عید پرداخته است .

در ذیل ، قسمت هایی از پیام امام موسی صدر در آستانه ماه مبارک رمضان در تاریخ 29 مهر 1350 آمده است . امیدوارم که شما ، خود زیبایی و شیوایی گفتار و انسجام فکری ایشان را در این متن بیابید . در پایان هم از همگی عذرخواهم و امیدوارم دعای خیرتان را از من دریغ نکنید:

 بیمِ آن می‌رود که ماهِ رمضان به عادتِ بی‌روحی تبدیل شود که شعایرِ آن تنها عادتها و رسومی سرگرم کننده باشد و از همه معانی اصلی و روح حقیقیِ خود تهی گردد . با یک نگاهِ گذرا در می‌یابیم که این مصیبت ، یعنی مصیبتی که روزه و رمضان به آن مبتلا شده اند . مصیبتی است که بر همه عبادات و مناسک دینی سایه افکنده است . این بیماری به عبادات و مراسم دیگر هم سرایت کرده و به اماکن مقدّ‌س ، شعایرِ دینی و همه رهنمودهای آسمانی حمله ور شده است . در لبنان درد و اندوه مضاعف است ؛‌ دردِ دین و تعالیم دینی است . این فاجعه پس از آن رخ داد که به آموزه‌های آسمانی قالبهای زمینیِ محدود و معین داده شد ، همه چیز کمّی شد و برای آن اندازه‌گیری و درجه‌بندی وضع گردید . ببینید آیا کاراییِ دین و تأثیرِ تعالیمِ آن را در زندگیِ‌ خود از دست نداده‌ایم ؟ آیا نقش راهبردی آن در هدایتِ انسان به پایان نرسیده است و به پاره ای آیینها ، یادگارها و سرگرمی‌ها تبدیل نشده است ؟ شاید گمان می‌رود اساساً دین متعلّق به روزگاری است که مشکلات و محنت‌های گوناگون سراسرِ زندگیِ انسان را فرا گرفته بود و آموزه‌های دینی نقش تقویت روحی و روحیه دادن و تسلی بخشیدن به چنان انسانی را داشت و امروز که بشر بر بسیاری از مشکلات چیره شده است ، نقش دین و رهنمودهای آن باید کمرنگ شود .

***

ای دین‌باوران ، آیا در روزه ما آثارِ روزه و در نمازمان عروج و پرواز به ملکوت آسمانها را می‌توان یافت ؟ آیا در فطر و قربان جوهر و معانی این اعیاد را می‌بینید ؟ آیا همه ما به شعایرِ دینی عمل می کنیم و از اماکن مقدّسه تأثیر می‌پذیریم ؟ و آیا گستره معنایی را که در مسجدالاقصی و کلیسای قیامت برای امتِ ما به ودیعه نهاده شده ، پیش از آنکه با اشغال این دو فضای مقدّس ضربه بخوریم و حسرت و خسارتِ آنها را بچشیم ، درک کرده بودیم ؟

***

ای خداباوران ، اگر ما در همه ساحتهای وجودی و ابعاد حیات خویش ، در خانه و بازار ، محل کار و عبادت و در همه عرصه‌ها اندیشه دینی و تعالیم آن را تجربه کنیم ، اگر حصار زندان را ببینیم و دین‌مان را که در معابد زندانی شده است ، آزاد کنیم و اجازه دهیم دین به همه قلمروهای زندگی ما وارد شود و بایدها و نبایدها را تحقق بخشد و تأثیر بگذارد و جهت دهد ، اگر به دین فرصتِ حضور و ظهور دهیم و اگر آن را محدود و کمرنگ نگردانیم و در عزلت و انزوا زندانی نکنیم ، در آن صورت آثار و برکات این ثروت عظیم را در زندگانی و در ساختن تمدن خویش خواهیم یافت.

 

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۱۵/۶/۸۷

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۸۷ ، ۱۵:۲۰
زهیر قدسی

همین چند روز پیش بود انگار وقتی خبر دادند که قیصر بی بال پرید و ما هم دریغا گویان پریدنش را بدرقه کردیم !

نمی‌دانم این عادت ما ایرانی هاست یا عادت جامعه محترم بشری، که پس از پریدن‌ها متوجه حضور دوستان می‌شویم ؟!

زنده‌‌یاد قیصرامین‌پور در سال ۱۳۳۸ بال گشود و در سال ۱۳۸۶ پر کشید . و در این بین با کتابهایی چون: طوفان در پرانتز، ظهر روز دهم، آینه‌های ناگهان ، به قول پرستو ، شعر کودکی، دستور زبان عشق و ... خیال و اندیشه خیلی‌ها را بال و پر گشودن داد .

"بی بال پریدن" مجموعه‌ای از یازده قطعه نثر ادبی است که نگاهی نقادانه و شاعرانه به مسایل اجتماعی دارد و تلفیق موفقی از نثر و شعر به حساب می‌آید .

در عموم نثرهای این مجموعه نگاه یک انسان دردمند و سختی کشیده را بر اجزاء و وقایع جامعه احساس می‌کنیم و در بعضی از آن‌ها هم زبان تیز طنز را در بر نقد کشیدن اعمال انسانی می‌بینیم .

" قیصر" گاهی در بازی با لغات و ایجاد ترکیب‌هایی متجانس و در عین حال با بار معنایی متضاد نیز ما را غافل‌گیر می‌کند و البته از تکرارها نیز بهره کافی را برای رساندن معنای مورد نظر خود می‌برد به نمونه زیر توجه کنید:

bi bal paridan

من همسن و سال پسر تو هستم

تو همسن و سال پدر من هستی

پسر تو درس می‌خواند و کار نمی‌کند

من کار می‌کنم و درس نمی‌خوانم

پدرمن نه کار دارد نه خانه

تو هم کار داری هم خانه و هم کارخانه

من در کارخانه‌ی تو کار می کنم

و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است

سود آن برای تو دود آن برای من

من کار می‌کنم تو احتکار می‌کنی

من بار می‌کنم تو انبار می‌کنی

من رنج می‌برم تو گنج می‌بری

من در کارخانه‌ی تو کار می‌کنم

و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست

وقتی که من کار می‌کنم تو خسته می‌شوی

وقتی‌ که من خسته می‌شوم تو برای استراحت به شمال می‌روی

وقتی که من بیمار می‌شوم تو برای معالجه به خارج می‌روی

من در کارخانه ی تو کار می‌کنم

و در اینجا همه‌ی کارها به نوبت است

یک روز من کارمی‌کنم توکار نمی‌کنی

روز دیگر تو کار نمی‌کنی من کار می‌کنم

من در کارخانه‌ی تو کار می‌کنم

کارخانه‌ی تو بزرگ است

اما کارخانه‌ی تو هر قدر هم بزرگ باشد

از کارخانه‌ی خدا که بزرگتر نیست

کارخانه‌ی خدا ازکارخانه‌ی تو و ازهمه‌ی کارخانه‌ها بزرگتر است

و در کارخانه‌ی خدا همه‌ی کارها به نوبت است

در کارخانه‌ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می‌شود

در کارخانه‌ی خدا همه کار می‌کنند

 در کارخانه‌ی خدا حتی خدا هم کار می‌کند.

 

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۸۷/۰۶/۰۷

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۸۷ ، ۲۲:۵۲
زهیر قدسی

 مترجمان زیادی در ترجمه قرآن، نهج البلاغه و ادعیه کوشیده‌اند، عده‌ای سعی در انتقال معنا داشته و عده‌ای تلاش کرده‌اند تا زیبایی، لطافت و صلابت را منتقل کنند و بی شک همگی در کار خود ناکام مانده‌اند. در واقع می‌توان گفت همه این مترجمان، دریافت و برداشت خود را از این متون به ما ارائه کرده‌اند و تفاوت این ترجمه‌ها علل مختلفی دارد از جمله: 1ـ هر مترجم از لحاظ تسلط و اشراف به زبان عربی و فارسی با مترجم دیگر تفاوت دارد. 2ـ برداشت‌ها و دریافت‌ها در مترجمان یکسان نیست. 3ـ بین زبانهای مختلف (خصوصاً زبان عربی) واژگانی وجود دارد که مترادفی در زبان مقصد ندارد.

همه اینها مقدمه‌ای بود تا قسمت‌هایی از دریافت "سید مهدی شجاعی" از مناجات شعبانیه را که در کتاب "شکوای سبز" آمده را برایتان بیاورم.

این مقدمه را به مقدمه قبل اضافه می‌کنم که "شکوای سبز" دریافتی لطیف از سه مناجات ندبه، عرفه و شعبانیه است. امیدوارم اگر اشکی بر صورتتان لغزید و اگر دلی لرزید مرا هم یاد کنید:

شکوای سبز ۱

خدای من!

اگر مرا به جرمم بگیری، تو را به عفوت می‌گیرم. اگر دست بر گناهم بگذاری، چنگ در دامن بخششت می‌زنم. اگر لغزشهایم را نشانه بگیری، نشان از آمرزشت می‌گیرم. اگر به معصیتم بنگری، چشم به کرامتت می‌دوزم. اگر بدی‌ام را به رخ بکشی، خوبی و لطف بی‌نهاییت را بر ملا می‌کنم.


اگر به جهنمم ببری و به آتشم بیفکنی، فریاد می‌زنم آنجا و اعلام می‌کنم به اهل جهنم، که تو را دوست دارم، که عاشق توام، که دست از دامنت نمی‌کشم.

خدای من!

اگر در مقایسه با طاعتی که باید بشوی، عمل من ناچیز است ـ که هست ـ در عوض امیدم به تو بسیار است. تو برترین منی.

معبودم!


من عمرم را در مسیر غفلت از تو تباه کردم. جوانی‌ام را در مستی دوری از تو پوساندم. به خودم ظلم کردم و نفهمیدم. در خسران زیستم و ندیدم. در منجلاب بودم و در نیافتم.

خدای من!


بیدار نشدم آن روزها که بر تو غرّه می‌شدم و به خود نیامدم آن ایام که در سراشیب خشم کیفربار تو می‌دویدم.

خدای من!


اکنون این من، بندة تو و بندة فرزند تو ایستاده‌ام در میان دستهای اختیار تو و آویخته‌ام به ریسمان کرم تو و سر سپرده‌ام به دامان لطف تو.

خدای من!


اینک این منم. بندة تو که خود را به سوی تو می‌کشم، بیزارم از آنچه بوده‌ام و آنچه کرده‌ام. آن‌قدر که شرم و آزرم و حیا اجازة نگریستن به رخسارت را و رو در رو شدن با تو را به من نمی‌دهد. و بخششت را می‌طلبم که عفو و بخشش، صفت زیبای کرامت توست.


خدایا! من پناهندة دستهای توام. مرانم و به وادی یاس و حرمان نکشانم. عاطفه‌ات را از من دریغ مکن و نهال توقعم را به دست طوفان سرگشتگی مسپار.


خدایا! من را در میان اهل ولایتت مقام ده! من را در میان مقربان و نزدیکانت بنشان و بدان که من همیشه بندة مهر توام و دستم هماره آویخته به ضریح محبت توست.


 منتشر شده در تاریخ ۸۷/۰۵/۲۵

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۸۷ ، ۱۶:۰۹
زهیر قدسی

چند روایت احتمالا معتبر!!!


تا همین چند روز پیش وقتی پیام‌های تشکر و سپاس‌آمیز شما را درباره ستون "جاکتابی" می‌خواندیم؛ سرخوش و دل‌شاد بودیم و این دلخوشی می‌رفت تا بادی در غبغب‌مان بوجود آورد و با خودمان بگوییم ما اینیم!( البته هنوز نگفته بودیم!)
تا اینکه همین چند روز پیش دوستی آمدند و فرمودند: شما در جیم کتاب معرفی می‌کنی؟ ما هم با تبختر گفتیم: آری! ایشان هم یک راست آمد و گذاشت توی دست‌مان که: چه لوس می‌نویسی! آب شدن ما و باقی ماجرا را خودتان بهتر می‌دانید!!
اما نتیجه‌گیری اخلاقی بنده این است که آن روز فهمیدم عده‌ای لطف می‌کنند و از این ستون تشکر می‌کنند و عده‌ای هم لطف می‌کنند و از این ستون انتقاد نمی‌کنند! آن‌وقت است که این ستون کج و کوله بالا می‌رود و خدا آن روز را نیاورد که روی سر کسی خراب شود! پس خواهش می‌کنیم که ما را از نقد و ناسزایتان محروم نفرمایید.
 این نکته را هم بگویم که هدف از ستون جاکتابی نقد کتاب نیست بلکه می‌خواهیم شوق مطالعه را در شما زیاد کنیم تا چندثانیه‌ای سرانه مطالعه کشورمان افزایش یابد؛ که خوش‌بینانه‌ترین آمار حاکی از ۸ دقیقه مطالعه سالانه برای هر ایرانی است!

***

مصطفی مستور با رمان "روی ماه خداوند را ببوس" شناخته شد و موفقیتش در این رمان باعث شد که مخاطبینی را گرد آثار خود جمع کند. پس از چاپ آثاری چون : (چند روایت معتبر ۱۳۸۲)، ( استخوان خوک و دست های جذامی ۱۳۸۳)، ( حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه ۱۳۸۴)، ( من دانای کل هستم ۱۳۸۳) و ... اکثر مخاطبان مستور بازهم "روی ماه خداوند را ببوس" را اثر شاخص و اصلی وی می دانند؛ و شاهد این مدعا این است که این کتاب به چاپ بیست وسوم خود رسیده است. پس از چاپ "روی ماه خداوند را ببوس" با چند مجموعه داستانی و یک رمان دیگر (استخوان خوک در دست های جذامی) برخورد می کنیم، نکته قابل توجه این است که در این مجموعه ها با شخصیت ها، اسم ها و فضاهای تکراری روبه رو می شویم و این موضوع برای عده ای ملال آور می شود. 

شاید مستور بیش از آن که به دنبال داستان نویسی باشد به دنبال روایتگری است. روایت از زندگی افرادی که خیلی ساده از کنار آنان می گذریم، روایت از مفاهیمی که شاید عنوانش برای ما کلیشه ای باشد. روایتی از عشق، مرگ، زندگی، خداوند و ...
و من از بین آثار مستور "چند روایت معتبر" را برگزیدم. "چند روایت معتبر" به نظر من و خیلی ها از زیباترین مجموعه های داستانی مستور است. مجموعه ای از هفت روایت یا داستان.
اگر بخواهیم به فرم داستان های این کتاب فقط اشاره ای داشته باشیم باید بگویم که نویسنده سعی داشته با ساختارشکنی، روشی بدیع در عرصه داستان نویسی به وجود آورد. اگرچه این بدعت به نظر بعضی منتقدان با ایرادهایی روبه رو است که از جمله این انتقادات ازهم گسیختگی و ابهام در داستان های وی می باشد.
 همان گونه که در مقدمه خدمتتان عرض کردم هدف این ستون نقد کتاب نیست و این ها را برای آن نگاشتیم که از لوسی ستون کاسته شود! پس نقد کتاب با شما و تمجیدش با ما!

چند روایت معتبر
واقعیت این است که با همه این اوصاف "چند روایت معتبر" ویژگی هایی دارد که باعث می شود خواننده از چندین بار مطالعه کردن آن همچنان لذت برد. یکی از این ویژگی ها نثر بسیار زیبایی است که در مقدمه هر داستان می آید. مقدمه هایی که ربطی به داستان ندارد ولی شاید ما را آماده خواندن داستان می کند. مقدمه هایی که خود به تنهایی اندازه یک کتاب حرف دارند. چون نوشته های من باعث می شود شما از خواندن این نثر زیبا محروم شوید؛ پرچانگی را کنار می گذارم و قسمتی از مقدمه داستان "درچشم هات شنا می کنم و در دست هات می میرم" را برای شما تقدیم می دارم، بخوانید و حالش را ببرید:
درمرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شده ام، هیچ نگفت. وقتی جزئیات روح مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر عباس آقا هم قشنگ تر است، گفت: »مگر عباس آقا دختر دارد؟« پدرم هیچ وقت عاشق نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست می داشت. خیلی دوست می داشت. وقتی مادرم خانه عالیه خانم روضه می رفت، پدرم مثل گنجشکی که جوجه اش را با گلوله زده باشند، بال بال می زد. میان اتاق ها قدم می زد و کلافه بود تا مادرم برگردد.
***
روزی به پدرم گفتم انگار مهتاب رودرروی من ایستاده است اما او را نمی بینم. انگار با مشت بر روح ام می کوبد اما وقتی در را باز می کنم کسی نیست. انگار بر عمق جانم چنگ می اندازد اما هرچه منتظر می مانم خودش را نشان نمی دهد. انگار هست. انگار نیست. گاهی انگار در کلیات من ریخته شده است اما در جزئیات من نیست. گاهی انگار در جزئیات من جاری است اما در کلیات غایب است. گاهی من از حضور او در خودم گیج می شوم. آخ گاهی گویی او من ام، من اویم. پدرم گفت: «درست مثل خداوند.»

منتشر شده در تاریخ ۸۷/۰۵/۱۷

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۸۷ ، ۰۱:۱۶
زهیر قدسی

شتری که درخانه همه می‌خوابد

 

*ازدواج را نمی گویم، چه کسی گفته ازدواج شتری است که در خانه همه می خوابد؟! ( آن هم در این دوره و زمانه گرانی و مسکن و ...)* مرگ... مرگ است که بر درخانه همه می خوابد. اگر کمی به دوروبرت نگاه کنی این شتر را بر در خانه همه خفته یا بیدار خواهی دید و حتی بر در خانه خودت "دوراز جان شما" هم ندارد. به قول یاروگفتنی دیر و زود دارد ولی سوخت وسوز ندارد. شاید مرگ از بدیهی ترین مسائلی باشد که هیچکس منکر آن نیست؛ با این حال بعضی با چشمان باز به آن می نگرند و بعضی با چشمان بسته!


 *و بلیقس سلیمانی از آن افرادی که شاید نسبت به خیلی ها دقیق تر نظاره گر بر مرگ بوده است. کتاب "بازی عروس و داماد" مجموعه ای از 63داستان خیلی کوتاه است (قابل توجه دوستان کم حوصله!) و برخلاف عنوانش که ما را  متوجه موضوع شیرین ازدواج می کند؛ بیشتر داستانهایش مربوط به واقعه جذاب  "مرگ" است!!!

 سلیمانی اگرچه داستان نویسی اش را دیر شروع کرد، اما بسیار پخته و محکم پا در این عرصه گذاشت، به نحوی که یکی از چهره های مهم ادبی در سال های اخیر شد و نگاه خیلی ها را به خود جلب کرد. سلیمانی در پنجمین دهه زندگی اش آن قدر به مرگ و وجوه مختلف آن فکر می کند که گاهی آدم را به این گمان می اندازد، در زندگی اش چه قدر با ابعاد مرگ برخورد داشته است.

 نویسنده ما را از کلیشه ها بیرون می کشد. در بعضی از داستان هایش تلنگری می زند به آن هایی که سعی می کنند ذهنشان را با یاد مرگ مکدر نکنند؛ و گاهی اوقات هم با مرگ شوخی می کند!می خنداند و می گریاند، تکان می دهدمان و آراممان می کند؛ همه را باهم!


بازی عروس و داماد

 اگرچه انتخاب یک داستان از این مجوعه رنگارنگ کاری است دشوار؛ ولی دشواری اش را پذیرفتم و یک داستان را انتخاب کردم. امید که مقبول واقع شود:

 «مادرم نه ازسرطان مرد که آن وحشت داشت، نه از ایدز که نمی دانست چیست و از آن می ترسید، و نه از سکته قلبی که مطمئن بود، دست کم از این یکی خواهد مرد.

 مادرم در چاله عمیقی که شهرداری کنده بود، افتاد و مرد.

 یک سال ونیم وقت گذاشتیم تا توانستیم دیه مادرم را بگیریم.

 خواهرها و برادرهایم دیه را یک جا به من بخشیدند. حالا می توانم دختر هیجده ساله ام را برای معالجه به آلمان ببرم.»

 

و این داستان:

 

«پدرگفت : مادرت به آسمان ها رفته . عمه گفت : مادرت به یک سفر دور و دراز رفته . خاله گفت : مادرت آن ستاره پرنور کنار ماه است . دختر بچه گفت : مادرم زیر خاک رفته است .

عمه گفت : آفرین ،چه بچه واقع بینی ، چقدر سریع با مسئله کنار آمد .

 دختر بچه از فردای دفن مادرش ،هر روز پدرش را وادار می کرد اورا سر قبر مادرش ببرد. آن جا ابتدا خاک گور مادر را صاف می کرد ،بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد .

هفته ی سوم ،وقتی آب را روی قبر مادرش می ریخت ، به پدرش گفت : پس چرا مادرم سبز نمی شود؟»

------- 

منتشر شده در تاریخ۱۰/۵/۸۷ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۸۷ ، ۰۱:۳۱
زهیر قدسی

«با گچ نور بنویس» آخرین اثر خانم «عرفان نظر آهاری» است و چندین ماه از انتشار آن می گذرد (این را گفتم که با خودتان و احیانا رفیق- رفقاتان اهن و تلپ نکنید که فلانی- یعنی بنده- تازه از خواب بیدار شده و آمده برای ما کتاب معرفی کند) این کتاب به تازگی چاپ نشده ولی مانند دیگر آثار نویسنده برای خوانندگانش همیشه تازه می ماند..

«با گچ نور بنویس» مجموعه ای است از شعرهای نظر آهاری. شعرهایی که مانند کودکان بی تکلف با تو سخن می گوید. انگار کن که کودکی با تو سخن حکیمانه بگوید! شعرهایی که خاطرات دور و نزدیک را برای ما زنده می کند، خیلی ساده و صمیمی.

حجم کتاب به اندازه ای است که ساده‌تر از آنچه گمان ببرید تمام می‌شود. و از لحاظ زیبایی و تاثیرگذاری باید بگویم که در همان اتوبوس شلوغ، فارغ از سر و صداها و نگاه خیره دیگران، اشکت را به راحتی روان می سازد، می گویی نه امتحان کن! عموم نوشته های نظر آهاری آنقدر ساده و زیبا نگاشته شده که هر مخاطبی را در هر سنی که باشد به خود جذب می کند و از این بابت برای مخاطب خود حد و حصر ندارد؛ با اینکه شاید مخاطب جوان ارتباط بهتری با اثر برقرار کند.


با گچ نور بنویس


اگرچه در چند سطر بالاتر خدمتتان عرض کردم می توانید کتاب را داخل اتوبوس تمام کنید ولی در حقیقت کتاب های این نویسنده را می توان در دسته کتاب های تمام نشدنی قرار داد؛ مثل آلبوم عکس که هر وقت دلت برای خودت و خاطراتت تنگ می شود، سراغش می روی. هفته پیش گفتم و این بار با زبان دگر می گویم که کتاب خوب را می توان تمجید کرد ولی معرفی نه.

برای همین بهتر دیدم قسمتی از کتاب را برای تان قاچ بزنم تا خودتان بچشید و نظر دهید.

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز

برای دلم 

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت

-

ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم، قفل بود

کسی قفل قلب مرا وانکرد

-

یکی گفت:

چرا این اتاق

پر از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است!

یکی گفت:

چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت:

و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است!

-

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری؟

-

و فردای آ ن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم:

ببخشید دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او

کسی را نداریم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۸۷ ، ۰۰:۴۳
زهیر قدسی