جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

کاپوچینو در رام الله / سعاد امیری

جمعه, ۳ آبان ۱۳۸۷، ۱۲:۰۹ ب.ظ

کاپوچینو در رام الله

 

هر ساله وقتی به روز جهانی قدس نزدیک می‌شویم با تصاویر و سخنانی اگر چه تکان دهنده و دهشتناک، ولی همچنان تکراری و کلیشه‌ای روبه‌رو می‌شویم. البته شاید همین موضوع باعث گردد که ما هم به صورت کلیشه ای و صرفاً نمادین با این موضوع (مسئله اشغال فلسطین) برخورد کنیم. در راهپیمایی شرکت می‌کنیم و پس از آن که خسته شدیم با خودمان می‌گوییم " این هم وظیفه اخلاقی‌مان" و شب هنگام با خیال آسوده سر به بالین می گذاریم و ...

حقیقت آن است که کمتر کسی از درون، از نگاه یک فلسطینی به وقایع این کشور نگاه می‌کند. هنگامی که از نگاه یک شهروند فلسطینی به وقایع این کشور نگاه می‌کنیم، موضوع فرق می‌کند. آن گاه شاید نه تنها به اشغال‌گران بلکه به بعضی هموطنان فلسطینی خود نیز به دیده غضب بنگریم !

" کاپوچینو در رام الله" از خاطرات "سُعاد امیری" است که در کتابی با عنوان " شارون و مادر شوهرم" آمده است.

سعاد در مقدمه ، کتابش را این گونه معرفی می‌کند:

یادداشت‌های روزانه‌ام که مربوط به سال 1981 تا 2004 است با سفری که از مادرم جدا شدم آغاز شد؛ سفر از امان. شهری که در آن بزرگ شدم و بیش تر زندگیم را در آنجا گذرانده بودم، به رام الله، شهری که در اشغال اسرائیل بود. این سفر که قرار بود فقط شش ماه طول بکشد ، به سفری برای همه‌ی عمر تبدیل شد. در رام الله زندگی کردم، کار کردم، عاشق شدم، ازدواج کردم و صاحب یک مادر شوهر شدم.

نویسنده اگر چه به بیان وقایعی عموماً تلخ می‌پردازد ولی در عین حال از زبان طنز نیز به خوبی بهره جسته است. به خلاصه‌ای از یک خاطره توجه کنید:

اتفاقی چشمم افتاد به دو تا توله سگ ، یکی بور بود و دیگری قهوه‌ای. هیچ راهی نبود که سلیم را راضی کنم که هر دو توله را ببریم. سگ قهوه‌ای را گذاشتم و عنتر بور همراه ما به رام الله آمد. اسمش را نورا گذاشتم. وقتی دکتر داشت گذرنامه زرد و سیاه بیت المقدس نورا را پر می‌کرد: نام کوچک، نام پدر، نام مادر، سن، نژاد خودش، نژاد پدر و مادرش، فهرست انواع واکسن ها و ... ، با حسادت به نورا نگاه می‌کردم. وقتی دکتر عکس نورا (سگم) را از من خواست چقدر مشتاق بودم عکس خودم را به جای نورا بدهم. چقدر از هموطنان فلسطینی‌ام آرزوی داشتن گذرنامه بیت المقدس را داشتند مثل حیفا که شانزده سال منتظر گرفتن کارت شناسایی بیت المقدس بود.

سربازی که در ایست و بازرسی بیت المقدس بود گفت می‌تونم مجوز خودتون و ماشینو ببینم؟ گذرنامه نورا را به او دادم و گفتم خودم گذرنامه ندارم ولی من راننده این سگ بیت المقدسی ام. سرباز با قیافه‌ای خنده دار پرسید: چی...؟

 

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۲۲/۶/۸۷

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۰۸/۰۳

نظرات  (۲)

سلام
وبلاگتو خوندم. مطالب جالبی داشت.
اگر دوست داشتی به سایت ما هم سر بزن
سلاااااااااااااام
من تا حالا نه وبلاگ شمارو خوندم نه جاکتابی رو ولی جیم زیاد خوندم
پیامامو که چاپ نمی کنن گفتم اینجا بنویسم شاید کسی ببینه.
منم خیلی دوست داشتم می تونستم چیزای توی کله ام را بنویسم ولی
از اول عمرم بلد نبودم انشا بنویسم.
بابای
پاسخ:
کسی که جاکتابی رو نخونه نه پیام هاش چاپ می شه و نه می تونه چیزایی که تو کلّشه رو روی کاغذ بیاره (علامت چشمک) امیدوارم موفق باشی!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی