بی بال پریدن / قیصر امینپور
همین چند روز پیش بود انگار وقتی خبر دادند که قیصر بی بال پرید و ما هم دریغا گویان پریدنش را بدرقه کردیم !
نمیدانم این عادت ما ایرانی هاست یا عادت جامعه محترم بشری، که پس از پریدنها متوجه حضور دوستان میشویم ؟!
زندهیاد قیصرامینپور در سال ۱۳۳۸ بال گشود و در سال ۱۳۸۶ پر کشید . و در این بین با کتابهایی چون: طوفان در پرانتز، ظهر روز دهم، آینههای ناگهان ، به قول پرستو ، شعر کودکی، دستور زبان عشق و ... خیال و اندیشه خیلیها را بال و پر گشودن داد .
"بی بال پریدن" مجموعهای از یازده قطعه نثر ادبی است که نگاهی نقادانه و شاعرانه به مسایل اجتماعی دارد و تلفیق موفقی از نثر و شعر به حساب میآید .
در عموم نثرهای این مجموعه نگاه یک انسان دردمند و سختی کشیده را بر اجزاء و وقایع جامعه احساس میکنیم و در بعضی از آنها هم زبان تیز طنز را در بر نقد کشیدن اعمال انسانی میبینیم .
" قیصر" گاهی در بازی با لغات و ایجاد ترکیبهایی متجانس و در عین حال با بار معنایی متضاد نیز ما را غافلگیر میکند و البته از تکرارها نیز بهره کافی را برای رساندن معنای مورد نظر خود میبرد به نمونه زیر توجه کنید:
من همسن و سال پسر تو هستم
تو همسن و سال پدر من هستی
پسر تو درس میخواند و کار نمیکند
من کار میکنم و درس نمیخوانم
پدرمن نه کار دارد نه خانه
تو هم کار داری هم خانه و هم کارخانه
من در کارخانهی تو کار می کنم
و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است
سود آن برای تو دود آن برای من
من کار میکنم تو احتکار میکنی
من بار میکنم تو انبار میکنی
من رنج میبرم تو گنج میبری
من در کارخانهی تو کار میکنم
و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست
وقتی که من کار میکنم تو خسته میشوی
وقتی که من خسته میشوم تو برای استراحت به شمال میروی
وقتی که من بیمار میشوم تو برای معالجه به خارج میروی
من در کارخانه ی تو کار میکنم
و در اینجا همهی کارها به نوبت است
یک روز من کارمیکنم توکار نمیکنی
روز دیگر تو کار نمیکنی من کار میکنم
من در کارخانهی تو کار میکنم
کارخانهی تو بزرگ است
اما کارخانهی تو هر قدر هم بزرگ باشد
از کارخانهی خدا که بزرگتر نیست
کارخانهی خدا ازکارخانهی تو و ازهمهی کارخانهها بزرگتر است
و در کارخانهی خدا همهی کارها به نوبت است
در کارخانهی خدا همه چیز عادلانه تقسیم میشود
در کارخانهی خدا همه کار میکنند
در کارخانهی خدا حتی خدا هم کار میکند.
منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۸۷/۰۶/۰۷
((همیشه زنده،قیصر امین پور))
-------------------------------------------------------------------------------------
یکی از بدترین روزهای زندگیم سه شنبه 8آبان بود که بدون اعلام مجری -که گمونم امیر حسین مدرس بود- داد زدم: "نه، نگو قیصر!" که وقتی گفت ...
بی خیال!
فقط می دونم هیچ وقت در مورد ایشون مرده پرستی نکرده ام. تا زنده بودن عاشقانه ازشون حرف زده ام. حالا که نیستن هم میشه امیدوار بود که دوستان کتاب هاشون رو بخونن و یادشون نره.