چند روایت معتبر / مصطفی مستور
چند روایت احتمالا معتبر!!!
تا اینکه همین چند روز پیش دوستی آمدند و فرمودند: شما در جیم کتاب معرفی میکنی؟ ما هم با تبختر گفتیم: آری! ایشان هم یک راست آمد و گذاشت توی دستمان که: چه لوس مینویسی! آب شدن ما و باقی ماجرا را خودتان بهتر میدانید!!
اما نتیجهگیری اخلاقی بنده این است که آن روز فهمیدم عدهای لطف میکنند و از این ستون تشکر میکنند و عدهای هم لطف میکنند و از این ستون انتقاد نمیکنند! آنوقت است که این ستون کج و کوله بالا میرود و خدا آن روز را نیاورد که روی سر کسی خراب شود! پس خواهش میکنیم که ما را از نقد و ناسزایتان محروم نفرمایید.
این نکته را هم بگویم که هدف از ستون جاکتابی نقد کتاب نیست بلکه میخواهیم شوق مطالعه را در شما زیاد کنیم تا چندثانیهای سرانه مطالعه کشورمان افزایش یابد؛ که خوشبینانهترین آمار حاکی از ۸ دقیقه مطالعه سالانه برای هر ایرانی است!
***
مصطفی مستور با رمان "روی ماه خداوند را ببوس" شناخته شد و موفقیتش در این رمان باعث شد که مخاطبینی را گرد آثار خود جمع کند. پس از چاپ آثاری چون : (چند روایت معتبر ۱۳۸۲)، ( استخوان خوک و دست های جذامی ۱۳۸۳)، ( حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه ۱۳۸۴)، ( من دانای کل هستم ۱۳۸۳) و ... اکثر مخاطبان مستور بازهم "روی ماه خداوند را ببوس" را اثر شاخص و اصلی وی می دانند؛ و شاهد این مدعا این است که این کتاب به چاپ بیست وسوم خود رسیده است. پس از چاپ "روی ماه خداوند را ببوس" با چند مجموعه داستانی و یک رمان دیگر (استخوان خوک در دست های جذامی) برخورد می کنیم، نکته قابل توجه این است که در این مجموعه ها با شخصیت ها، اسم ها و فضاهای تکراری روبه رو می شویم و این موضوع برای عده ای ملال آور می شود.
شاید مستور بیش از آن که به دنبال داستان نویسی باشد به دنبال روایتگری است. روایت از زندگی افرادی که خیلی ساده از کنار آنان می گذریم، روایت از مفاهیمی که شاید عنوانش برای ما کلیشه ای باشد. روایتی از عشق، مرگ، زندگی، خداوند و ...
و من از بین آثار مستور "چند روایت معتبر" را برگزیدم. "چند روایت معتبر" به نظر من و خیلی ها از زیباترین مجموعه های داستانی مستور است. مجموعه ای از هفت روایت یا داستان.
اگر بخواهیم به فرم داستان های این کتاب فقط اشاره ای داشته باشیم باید بگویم که نویسنده سعی داشته با ساختارشکنی، روشی بدیع در عرصه داستان نویسی به وجود آورد. اگرچه این بدعت به نظر بعضی منتقدان با ایرادهایی روبه رو است که از جمله این انتقادات ازهم گسیختگی و ابهام در داستان های وی می باشد.
همان گونه که در مقدمه خدمتتان عرض کردم هدف این ستون نقد کتاب نیست و این ها را برای آن نگاشتیم که از لوسی ستون کاسته شود! پس نقد کتاب با شما و تمجیدش با ما!
درمرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شده ام، هیچ نگفت. وقتی جزئیات روح مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر عباس آقا هم قشنگ تر است، گفت: »مگر عباس آقا دختر دارد؟« پدرم هیچ وقت عاشق نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست می داشت. خیلی دوست می داشت. وقتی مادرم خانه عالیه خانم روضه می رفت، پدرم مثل گنجشکی که جوجه اش را با گلوله زده باشند، بال بال می زد. میان اتاق ها قدم می زد و کلافه بود تا مادرم برگردد.
***
روزی به پدرم گفتم انگار مهتاب رودرروی من ایستاده است اما او را نمی بینم. انگار با مشت بر روح ام می کوبد اما وقتی در را باز می کنم کسی نیست. انگار بر عمق جانم چنگ می اندازد اما هرچه منتظر می مانم خودش را نشان نمی دهد. انگار هست. انگار نیست. گاهی انگار در کلیات من ریخته شده است اما در جزئیات من نیست. گاهی انگار در جزئیات من جاری است اما در کلیات غایب است. گاهی من از حضور او در خودم گیج می شوم. آخ گاهی گویی او من ام، من اویم. پدرم گفت: «درست مثل خداوند.»
منتشر شده در تاریخ ۸۷/۰۵/۱۷
جانم در می رود برای خواندن معرفی کتاب. منتظرم تا بیشتر بخوانم.
البت خواننده ی جیم نیستم ها ولی اگر بیشتر تحویلم نگیرید هم عمراً اگر نیایم.
چند روایت معتبر رو هم عقشولی ام. قبلاً هم ازش نوشته ام. خوندید؟