جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

با گچ نور بنویس / عرفان نظرآهاری

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۸۷، ۱۲:۴۳ ق.ظ

«با گچ نور بنویس» آخرین اثر خانم «عرفان نظر آهاری» است و چندین ماه از انتشار آن می گذرد (این را گفتم که با خودتان و احیانا رفیق- رفقاتان اهن و تلپ نکنید که فلانی- یعنی بنده- تازه از خواب بیدار شده و آمده برای ما کتاب معرفی کند) این کتاب به تازگی چاپ نشده ولی مانند دیگر آثار نویسنده برای خوانندگانش همیشه تازه می ماند..

«با گچ نور بنویس» مجموعه ای است از شعرهای نظر آهاری. شعرهایی که مانند کودکان بی تکلف با تو سخن می گوید. انگار کن که کودکی با تو سخن حکیمانه بگوید! شعرهایی که خاطرات دور و نزدیک را برای ما زنده می کند، خیلی ساده و صمیمی.

حجم کتاب به اندازه ای است که ساده‌تر از آنچه گمان ببرید تمام می‌شود. و از لحاظ زیبایی و تاثیرگذاری باید بگویم که در همان اتوبوس شلوغ، فارغ از سر و صداها و نگاه خیره دیگران، اشکت را به راحتی روان می سازد، می گویی نه امتحان کن! عموم نوشته های نظر آهاری آنقدر ساده و زیبا نگاشته شده که هر مخاطبی را در هر سنی که باشد به خود جذب می کند و از این بابت برای مخاطب خود حد و حصر ندارد؛ با اینکه شاید مخاطب جوان ارتباط بهتری با اثر برقرار کند.


با گچ نور بنویس


اگرچه در چند سطر بالاتر خدمتتان عرض کردم می توانید کتاب را داخل اتوبوس تمام کنید ولی در حقیقت کتاب های این نویسنده را می توان در دسته کتاب های تمام نشدنی قرار داد؛ مثل آلبوم عکس که هر وقت دلت برای خودت و خاطراتت تنگ می شود، سراغش می روی. هفته پیش گفتم و این بار با زبان دگر می گویم که کتاب خوب را می توان تمجید کرد ولی معرفی نه.

برای همین بهتر دیدم قسمتی از کتاب را برای تان قاچ بزنم تا خودتان بچشید و نظر دهید.

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز

برای دلم 

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت

-

ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم، قفل بود

کسی قفل قلب مرا وانکرد

-

یکی گفت:

چرا این اتاق

پر از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است!

یکی گفت:

چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت:

و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است!

-

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری؟

-

و فردای آ ن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم:

ببخشید دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او

کسی را نداریم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۰۷/۰۴
زهیر قدسی

شعر

نوجوانان

نظرات  (۱)

سلام
دوست عزیز
وبلاگ زیبایی دارید
اگر به افزایش بازدید کنندگانتان می اندیشید یا اینکه می خواهید خود را هر چه بهتر به کاربران اینترنت بشناسانید
با ما همراه شوید
با آرزوی موفقیت شما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی