جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۱۸۷ مطلب با موضوع «جاکتابی» ثبت شده است

چکه چکه تا ملاقات خدا...


 **رمضان‌های کودکی را خوب یادم هست که بی‌صبرانه منتظر آمدنش می‌ماندیم و وقتی می‌رسید پر می‌شدیم از عطر سحری و افطار. دچار وجد می‌شدیم از این بر هم خوردنِ برنامه روزمره خانه، صبحانه، ناهار، شام... .
 سحرها با صدای رادیوی کوچک خانه برمی‌خواستیم و ریه‌هامان را پر می‌کردیم از بوی غذای سحر، که مادر نجیبانه و بی‌گفت‌و‌گو برای همه آماده کرده بود. و دعای سحر و لحظه‌های پایانی «...شنوندگان عزیز! تنها سه دقیقه دیگر تا اذان صبح باقیست...» و تمام روز را لب‌بستن و ننوشیدن و نخوردن...که ما هم بزرگ شده‌ایم و روزه‌داریم! تا این‌که صدای پای افطار می‌آمد و باز مادر که از صبح لب از همه چیز بسته بود جز قرآن و دعا، نجیبانه سفره می‌گشود و صدای ربنا، فضای خانه کوچک ما و روح روزه‌دارمان را پر می‌کرد...
این‌ها را نگفتم به حسرت روزهای کودکی؛ گفتم تا یادمان بیاید ما میهمان سال‌های دور و دراز این سفره‌ایم، میهمان پرتوقعی که هرساله در را برایش می‌گشایند و او خالی می‌آید و لبریز باز‌می‌گردد به زندگی‌‌اش...

**ماه رمضان که می‌آید، روزه‌دار لب می‌بندد از خوردن و آشامیدن و گناه! – که گناه هم بلعیدنی است- و لب می‌گشاید به قرآن، به نیایش و دعا... و چه خوب که خدا خودش یادمان داده چگونه سخن گفتن با خودش را... هر روز چند خط دعا، چند کلمه‌یِ کوتاهِ کوتاه... خوب هوای بنده روزه‌دارش را دارد. اما این دعاهای کوچک هر روزه را که بگذاری کنار هم، می‌شود یک اقیانوس حرف که با خدا زده‌ایم. می‌شود سی ساغر که هر سحر نوشیده‌ایم. هر روز، تنها چند قطره کلمه را چکانده‌ایم به روح‌مان و عید پایان میهمانی که نگاه بیاندازیم به خودمان، دریایی ساخته‌ایم با همین قطره‌ها.


سی ساغر سحری


**«سی ساغر سحری» عنوان مجموعه‌ای کوچک است که سعی دارد در دریای این دعاهای کوچک هر روزه، تعمقی کند شایسته. با زبان ادبی دل‌انگیز و صمیمانه و به قلم «محمدرضا مروارید». نویسنده تلاش می‌کند مخاطب را در لذت دریافت‌های شخصی‌ خویش از دعاهای روزمره ماه مبارک شریک گرداند و چنان‌که خود در مقدمه می‌گوید هرگز خود را پایبند به واژه‌ها ندانسته و گاه بر آن افزوده و گاه کاسته و به قول خودش: «چون گوی سرگردان خود را اندر خَم چوگان او نهاده‌ام تا آن را به زبانی همگانی واگویه کنم.»

کتاب لحنی صمیمی و ادیبانه دارد. نثری آهنگین و دل‌چسب. و روزه‌داری که گاه متحیر کوچکی این دعا می‌شود و می‌ماند تا چگونه با این جرعه‌های کوچک خود را سیراب کند، می‌تواند قدری با این کتاب و نیایش‌هایش، در فضای دعایی که در آن روز خوانده، تاملی بیش‌تر داشته باشد.

**«خدایا! بار گناه بر دوشم نشسته، سنگینی نافرمانی‌ها کمرم شکسته، کو حبیبی که بدان پناه گزینم؟ و کجاست آن دستان روان‌درمانگری که از آن درمان خواهم؟ هرچه می‌جویم تکیه‌گاهی نمی‌یابم، و بر گرد هر که می‌گردم پاسخی نمی‌شنوم، چه کنم با این کوله‌بار درشت گناهم؟ دوا و درمان از که خواهم؟ پنج روز از ماه رمضان رحمتت گذشته و از انبوه دردهایم کم نگشته، کیست جز تو که بر من بخشاید؟...»



مشخصات کتاب:


نشر سپیده‌باوران /80صفحه / چاپ دوم 1390 / قطع رقعی/ 2200 تومان

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.


پی‌نوشت:

1- این روزها برای سلامتی کسانی که -مثل من و همسرم- نمی‌توانند روزه بگیرند، دعا کنید. نمی‌دانم چقدر قدر روزه‌داری‌تان را می‌دانید اما برای منی که فقط یک‌سال توانسته‌ام روزه بگیرم، رمضان ماه پرحسرتی است. خدا را شکر کنید.

2- تقریبا بنا دارم هربار، همراه به‌روزرسانی جاکتابی صفحه‌ی «ختم ساغر» که لینکش در سمت چپ صفحه قرار دارد را به‌روزرسانی کنم. گو این‌که ممکن است زودتر و تندتر این اتفاق بیافتد. پس فراموشش نکنید.

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۳
زهیر قدسی
پسر عباس قلی خان چه کاره بود؟!

** اگر به احساسات جامعه محترمه نسوان (بانوان) برنخورد، بدون هیچ‌گونه قصد و مرضی، و بی‌آن‌که استعدادهای درخشان و رتبه‌های تک‌رقمی‌شان در کنکور را فراموش کرده باشیم، این‌گونه مشاهده می‌شود که حضور این قشر در شعر طنز بسیار کم‌رنگ است. و واقعا ما از این بابت خیلی متاثر هستیم. به همین دلیل است که دیری است کلا هیچ شعر طنزی به دل‌مان نمی‌نشیند و حتی شعرهای طنز کوفت‌مان می‌شود وقتی می‌بینیم شاعرش یک بانو نبوده است! البته عمده‌ترین علت کم‌رنگی و کم‌رونقی این حضور -به قول استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد- «ادب شرقی و لزوم حفظ متانت و وقار» باشد.


** تا این‌که سرکار خانم «نسیم عرب‌امیری» این طلسم را شکستند و مجموعه شعر طنزی با عنوان «داشت عباس‌قلی‌خان پسری» را روانه بازار نشر کردند. خانم عرب‌امیری طنزپردازی میانه‌رو و کم‌حاشیه است. در شعرهای او، چنان‌که از یک‌طنزپرداز بانو توقع می‌رود، حریم حیا حفظ می‌شود و می‌توان اعتراف نمود که این حریم باعث رونق و ظهور بیش‌تر هنرمندی در سروده‌های او شده است. جناب زرویی نصرآباد در مقدمه‌ این کتاب، چنین نوشته‌اند: «...طنز عرب‌امیری، طنزی فخیم، نجیب و مبتنی بر تعاریف جهانی و آکادمیک طنز است. از پرخاشگری و پرده‌دری می‌پرهیزد و عفت کلام را فدای جذب مخاطب بیش‌تر نمی‌کند.... او به خوبی آموخته است که اگرچه پرداختن به مسائل داغ روز، به کارش بعد رسانه‌ای می‌دهد و او را سریع‌تر به شهرت می‌رساند، بهتر است که با پرداختن به دغدغه‌های انسانی، به ماندگاری آثارش بیاندیشد.»

** عنوان کتاب، که حتما برای‌تان آشناست، برگرفته یکی از سروده‌های مشهور ایرج‌میرزا است. همان سروده مشهوری که –علی‌الخصوص جوانان قدیمی- اجرای صوتی‌اش شنیده باشند: «داشت عباس‌قلی خان پسری/پسر بی‌ادب و بی‌هنری/ اسم او بود علی‌مردان خان...»

عرب‌امیری با استفاده از ریتم و فرمت ظاهری این سروده آشنا، دست به سرایش مجموعه‌ای شعر می‌زند که همه آن‌ها با مصرع آغازین همین شعر شروع می‌شوند. او در این سروده‌ها با بی‌طرفی و ظرافت ستایش‌برانگیزی دست به نقد اصنافی از جامعه می‌زند و ضعف و کجی‌های‌شان را به خوبی نمایش می‌دهد. یک‌بار مچ دزد خرده‌کاری می‌گیرد که حالا دانه‌درشت شده است و باری دیگر سراغ جوان ورزش‌کاری می‌رود که روزگار سر ناسازگاری با او برمی‌دارد...


** بی‌خبر عزم کوه قاف کنید
دوستان! بنده را معاف کنید
مرضی مثل ترک عادت نیست
سر بی‌درد جز سعادت نیست
فهم و دانش اگرچه مطلوب است،
عقل ناقص برای من خوب است
قصد دارم که بندگی بکنم
بگذارید زندگی بکنم
بکشید از کنار من یک جوب(!)
لای دندان من علوفه خوب
بعد ترسیم چشم‌هایی ناز
دوست دارم دو قطعه گوش دراز
تا که راحت‌تر از زمین پا شم
دوست دارم چهارپا باشم!
دست آخر به یک زبان غریب
روی پیشانی‌ام به این ترتیب،
بنویسید: «توی مکتب من
فهم هر چیز زایدی قدغن»
چون که هرگز نمی‌دهم از دست

لذتی را که در خریت هست!


مشخصات کتاب:


نشر سپیده‌باوران /142صفحه / چاپ اول 1391 / قطع رقعی/ 4400 تومان

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.


بی‌ربط نوشت: اگر دقت فرموده باشید، لینک صفحه‌ی «ختم ساغر» -که گه‌گاه با ابیاتی که مورد توجهم قرار می‌گیرند به‌روز می‌شود- در سمت چپ صفحه، زیر عنوان «فهرست اصلی» قرار گرفته است. هم‌دلی‌تان مایه‌ی مسرت است.

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۱ ، ۲۲:۳۳
زهیر قدسی

روایت زندگی یک امت


** برخی انسان‌ها چنان ساده و سرسری مورد تمجید و تعریف‌های مکرر قرار گرفته‌اند، که کار برای آنان‌که قصد دارند تا ستایشی راستین از ایشان به عمل آورند، دشوار می‌شود. شهید بزرگوار سیدمحمد حسینی بهشتی از این دسته است. کسی که امام انقلاب -در موجزترین و پیچیده‌ترین توصیف- «امت»اش می‌خواند (آن‌گونه که خداوند در کتابش از ابراهیم(ع) یاد می‌کند). شاید چندان هم جای خرده‌گیری از نسل امروز نباشد که چرا چنین «امت»ی را نمی‌شناسد. چون گمان‌مان این‌گونه شکل گرفته که ایشان را می‌شناسیم، گمانی که رسانه‌ها با برنامه‌های تشریفاتی و سطحی برای‌مان ایجاد کرده‌اند. از رسانه‌ها نیز خرده‌ای نمی‌گیریم، زیرا که دیری است آن‌ها را در همین سطحی که دارند پذیرفته‌ایم و اصلا مگر روایت زندگی یک انسان، حتی اگر بهشتی نباشد، کار ساده‌ای است؟

** «زندگی سیدمحمد حسینی بهشتی» عنوان کتابی است که به زندگی این شهید می‌پردازد. اثری از سرکار خانم «افسانه وفا» که انصافا به خوبی توانسته نگاتیوهای این زندگی پر از حرکت و تعقل و جهاد را مونتاژ کند. او داستان را از «میرمحمدصادق»، یعنی پدربزرگِ مادریِ شهید بهشتی آغاز نموده و از شخصیت او و جایگاه علمی‌اش به گونه‌ای سخن گفته تا ما زمینه‌های شخصیتی و تربیتی چنین فردی را به راحتی نادیده نگیریم. پس از آن به مادر و ماجرای خواستگاری شدنش توسط فضل‌الله (پدر شهید بهشتی) می‌پردازد و این‌ها همه حرکت روانی را برای درک بهتر چگونه زاده شدن و ایام کودکی شهید، ایجاد می‌نماید. از تحصیل در مدرسه و حوزه و دانشگاه و لیسانس و... و.... و.... حالا مگر قرار است که این زندگی پر فراز را همین‌جا در همین ستون مختصر خلاصه کنیم که شما را از خواندن کتاب بی‌نیاز نشان دهد؟!

قلم نویسنده ماجراجو و در عین حال ساده است و در یک خط زمانی مشخص می‌گردد و این سبب می‌شود که مخاطب به درک نزدیک‌تر و دقیق‌تری از شخصیت شهید بهشتی نائل گردد. در عین حال حواشی داستان این زندگی، ما را با شرایط و وقایع و درگیری‌های پیش و پس از انقلاب، به صورت ملموس‌‌تری آشنا می‌سازد و این خود ستایشی دیگر می‌طلبد. البته درک صحیح از شرایط اجتماعی و مردمی آن زمان برخی عجایب این زندگی را بیش‌تر آشکار می‌سازد.

** ...روزهای جمعه، نماز جمعه را خودش می‌خواند، شیعه و سنی پشت سرش صف می‌بستند. خطبه‌ها را به آلمانی می‌گفت. می‌خواست شیعه و سنی از هم فراری نباشند. یک‌بار با چند نفر از ترک‌های ترکیه که حنفی بودند، از محبت اهل بیت می‌گفت. آن‌ها گفتند مگر می‌شود مسلمان بود و اهل بیت را دوست نداشت؟ به نظر او هم «قصه ناصبی‌ها و دشمن اهل بیت، از قصه برادر سنی جدا بود.»....



مشخصات کتاب:

نشر روایت فتح /60 صفحه / چاپ دوم 1390 / قطع خشتی/ 1450 تومان

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۱ ، ۱۷:۴۸
زهیر قدسی

پنجره‌ای به خانه مشاهیر


** «مدرس»، «تختی»، «سهراب سپهری»، «اینیشتین»، «گاندی»، «جلال آل احمد»، «ماری کوری»... این نام‌ها همگی برای‌مان آشناست. احتمالا چیزک‌هایی هم درباره برخی‌شان بدانیم! اما شاید همه‌شان برای‌مان چندان مهم نباشند که بخواهیم وقت‌مان را بگذاریم و زندگی‌نامه‌شان را بخوانیم! البته بعضی هم وجود دارند که برای‌شان زندگی اینان چندان مهم نیست اما این‌که بدانند فلان بازیگر، ماشین چه مدلی سوار می‌شود یا در دفتر شماره چند اسناد رسمی از همسرش طلاق گرفته، مهم است! به هررو تمامی این‌هایی که از ایشان نام بردم، چه ورزش‌کار باشند و چه دانشمند؛ چه هنرمند باشند و چه نویسنده؛ همگی شاید وجه مشترکی داشته‌اند در زندگی‌شان و آن هم مبارزه است. و جنس این مبارزه را تا زندگی‌نامه‌شان را نخوانیم برای‌مان آشکار نمی‌شود.

** مجموعه «یک نفر»، مجموعه‌ای است ۷جلدی است اما بسیار مختصر و مفید و جذاب. به قلم خانم «حبیبه جعفریان» که پیش از این در معرفی کتاب «زندگی سیدمحمدحسین طباطبایی» از توانایی ستودنی‌شان در عرصه زندگی‌‌نامه نویسی سخن گفتیم. جعفریان در جایی نوشته بود تصمیم داشته تا رمان‌نویس شود اما تا کنون نتوانسته به این آرزویش برسد و به هرحال شده زندگی‌نامه‌نویس! شاید این آرزو و نوع نگاهی که جعفریان بر زندگیِ آدم‌ها دارد باعث شده تا او این‌قدر در کارش موفق شود، تا جایی که دوست داری حتی زندگی‌نامه آنانی که زندگی‌شان برایت چندان مهم نیست را هم بخوانی.


** مجموعه «یک نفر» در اصل مقاله‌های بلندی است که بین سال‌های ۷۸ تا ۸۰ در ماه‌نامه سروش جوان به مناسبت‌هایی چاپ شده بود. اولویت انتخاب این آدم‌ها هم به ادعای نویسنده، به میزان تاثیرگذاری‌شان و این‌که آدم‌های بیشتری مایل بوده‌اند تا چیزهایی درباره زندگی آن‌ها بدانند، مشخص می‌شده. این مطالب از لحاظ فرم، نثر و رویکرد ویژگی خاص خودشان را دارند و در اصل نباید آن‌ها را یک اثر پژوهشی در همه وجوه دانست؛ چون فقط برای آشنایی کلی با زندگی و سرگذشت آنان نوشته شده‌اند. در ضمن برای کسانی که عذرشان برای نخریدن و نخواندن کتاب‌ها، گران بودن و حجیم بودن و وقت نداشتن و از این قبیل است باید عرض کنم که: این کتاب‌ها ۴۰۰تومان بیش‌تر قیمت ندارند(دقیقا اندازه قیمت یک عدد چیپس!) و نهایتا ۵۰صفحه در قطع پالتویی دارند که تازه کلی عکس داخلش قاطی شده و کلا یک ساعت هم وقت نمی‌گیرد خواندن‌شان.

** ...سرش را آورد نزدیک میکروفن و صدایش در سالن پیچید: «یکی از آرزوهای من این است که به حج بروم.» چشم دانش‌جوها به دهان پهلوان بود او با سادگی ادامه داد: «اما هر وقت به یاد این آرزوی برآورده نشده می‌افتم و دلم می‌گیرد، می‌آیم یک‌بار دور این دانشگاه می‌گردم و دلم تسلی می‌شود...» تختی چند کلمه‌اش را گفت و از سکو آمد پایین. جوان‌ها برایش کف می‌زدند و صورتش را می‌بوسیدند...


پس‌نوشت: این معرفی آن‌قدر که حق کتاب بود خوب از آب در نیامد، اما واقعا این مجموعه خواندنی است و به شرط چاقو به همه توصیه‌اش می‌کنم. از دست ندهیدشان!


مشخصات کتاب:

نشر سروش (7جلد) /تقریبا هرکدام 40 صفحه بیش‌تر ندارند! /قطع پالتویی/ تقریبا 400 تومان(یعنی مفت!)

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۱ ، ۲۱:۱۹
زهیر قدسی
روایتی ناب درباره مردی ناب

**جالب است وقتی می‌بینیم که از برخی شخصیت‌های تاثیرگذار و محبوب –همچون سیدحسن نصرا...- در دنیای امروز کمتر منبع مستندی وجود دارد و اگر هم هست بیش‌تر اقوالی است که از دیگران درباره ایشان جمع‌آوری شده. با کمی دقت درمی‌یابیم که دلایل متعددی برای این ماجرا وجود دارد. یکی بی‌شک موانع شدید امنیتی است که روبه‌رو شدن یک خبرنگار کنجکاو را با ایشان دشوار می‌سازد. دلیل دیگر هم پرهیزی است که شخصیت‌هایی از این دست برای معارفه‌هایی که ناخواسته منجر به تمجید از خودشان می‌گردد، دارند.اما مهم‌تر از همه شاید کم‌کاری و سهل‌انگاری ما بوده برای ثبت و ذخیره‌ مکتوب از شخصیت ایشان.


**اما «محمدرضا زائری» مولف و گردآورنده کتاب «نصرا...»را باید بشناسید؛ از آن دسته روحانیونی که آرام و قرار ندارند و هر لحظه برای کسب اطلاعات و ابلاغ آن از روش‌های تازه بهره می‌گیرند. روحیه پرسش‌گرانه‌اش از یک سو و بیان جسورانه و ساختارشکنانه‌اش از سوی دیگر او را نسبت به دیگران متمایز می‌کند. از او آثار خواندنی متعددی منتشر شده که از آن‌ها می‌توان به «حجاب بی‌حجاب»، «کتاب تنهایی»، «قدم کیلک‌های‌تان بر چشم»و «خیمه‌گاه» اشاره کرد. او که چندسالی را به همراه خانواده‌اش در لبنان زندگی کرده، مشاهدات و گفتنی‌های زیادی به ارمغان آورده که شاید مهم‌ترین‌شان چند دیداری بوده که او با سیدحسن نصرا... -رهبر حزب‌ا... لبنان- به صورت خصوصی داشته است. برای یکی از این دیدارها او گفت وگو و مصاحبه‌ای را با ایشان برنامه‌ریزی می‌کند که می‌شود جزو معدودترین گفت‌وگوهایی که با ایشان و با موضوع خود ایشان صورت گرفته.

**این کتاب در سه بخش تنظیم شده که بخش اصلی کتاب با عنوان «مردم ایران قدر نعمت‌های خود را نمی‌دانند» مصاحبه صمیمانه نویسنده با رهبر حزب‌ا... درباره حوادث و مبارزات اوست، بخش دوم نیز با عنوان «آرزویم شهادت است» ترجمه مصاحبه یک روزنامه‌نگار فرانسوی با سیدحسن است.

در بخش سوم و پایانی که «یادداشت‌های پراکنده» نام گرفته است، نویسنده با 4 یادداشت، فضای کلی لبنان را ترسیم کرده است.


**«...برایم سخت است به درصد بگویم ولی در دوران کودکی و نوجوانی شخصیت اثرگذار برای من در درجه ‌اول امام سید موسی صدر بود که امیدواریم خدا ایشان را به سلامت برگرداند... چیزی که موضوع را بیشتر تقویت کرد، این بود که مرجع تقلید ما که از او تبعیت می‌کردیم و شخصیتی که بیش از همه به او دلبسته بودیم، یعنی شهید سید محمد باقر صدر در همان روزهای آغاز انقلاب بیانیه‌ای صادر کردند و بالحنی صریح امام (ره) را تایید کردند و آن جمله معروف را گفتند که «در خمینی ذوب شوید، همان‌طور که او در اسلام ذوب شده است» هم امام به حق شایسته ‌این مقام و موقعیت بود و هم استاد و مرجع ما به این موضوع تاکید کرده بود، بنابراین از آن به بعد شخصیت محوری در زندگی من و فکر می‌کنم میلیون‌ها نفر دیگر مثل من شخصیت امام خمینی(ره) بود...»


** «...سخنرانی را آغاز کردم و طبق معمول صحبت کردم. اما در یک لحظه احساس کردم که دیگر هیچ چیزی نمی‌بینم چون عرق از صورتم سرازیر بود و شیشه عینک را گرفته بود. خواستم دست دراز کنم و از جعبه دستمال کاغذی روی میز جلویم دستمال بردارم و عرق را پاک کنم ـ لااقل از شیشه عینک ـ ولی دستم پیش نرفت. چون فکر کردم در میان این دوربین‌هایی که در حال فیلم‌برداری هستند حتما بعضی‌ها فیلم را در اختیار شبکه‌های مختلف از جمله شبکه‌های تلویزیونی اسرائیل قرار می‌دهند و در این صورت...»


مشخصات کتاب:

نشر عماد فردا /104 صفحه / چاپ اول 1390 / قطع رقعی/ 2500 تومان

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۱ ، ۱۵:۴۲
زهیر قدسی

با قلم امیرخانی در گود زورخانه!


هرگاه فرصتی برای معرفی آثا رضاامیرخانی پیش آمده با توجه به ظرفیت محدود کلمات در ستون جاکتابی، دلم نیامده جز خوبی چیز دیگری بنویسم؛ اما اکنون که اندک‌فرصت بیش‌تری هست می‌توان در کنار ستایشی که می‌شود از همه آثار او به جا آورد به رمان جدید او که در اردیبهشت‌ماه، رونمایی شد و تاکنون 5بار تجدید چاپ شده است؛ با نگاهی دقیق‌تر توجه کرد.


چرا باید قیدار را خواند؟

تجربه نشان داده است که نمی‌توان از خواندن آثار رضاامیرخانی چشم‌پوشی کرد، ولو این‌که هر بار عده‌ای اظهارنظرهای مثبت و منفی، نسبت به آثار جدید او داشته باشند. حتی اگر درباره اثری که از امیرخانی می‌خوانیم، معتقد باشیم که ضعیف‌ترین اثر اوست و با عجله نوشته شده است و... باز نمی‌توان از آن به‌عنوان یک اثر داستانیِ بومیِ خوب یاد نکرد.اما گذشته از این‌ها،قیدار را نه به خاطر نویسنده‌اش و نه حتی برای داستانش که برای فهم آئین و مسلک جوان‌مردی، نه به شکل نخ‌نما شده‌ای که در برخی آثار تلویزیونی شاهدیم؛ می‌توان خواند و به دیگران پیشنهاد کرد.



آیا نسبت به آثار قبلی نویسنده قوی‌تر است؟

امیرخانی از همان ابتدا، که مثل امروز امیرخانی نشده بود و این اندازه خاطرخواه دور و بر خود نداشت، با اولین اثرش یعنی «ارمیا» نشان داد که نویسنده‌ای نیست که بخواهد گرفتار سنت‌های کهنه و خسته کننده برخی داستان‌نویسان معاصرش شود. گرچه ارمیا از لحاظ فرم روایی، چندان پیچیده و تازه نبود اما طوری هم نبود که در زمره آثار هم‌زمان خود قرار گیرد. اما «من او» امیرخانی که در سال 78 منتشر شد، تجربه‌ای کاملا تازه و مهیج در ادبیات داستانی ایران محسوب می‌شد تا جایی که از آن پس، طرفدارانی که روز به روز بیش‌تر می‌شدند 9 سال صبر کردند تا رمان بعدی‌اش را با نام «بیوتن» (بخوانید بی‌وطن) منتشر کند. من او از همه لحاظ دارای ابتکارات خاص بود. بیوتن هم که یک غافل‌گیری ویژه داشت چون ادامه داستان ارمیا محسوب می‌شد، در حالی که گمان بر این بود که شخص اول داستان مرده است!اما قیدار واقعا فاقد چنین تازه‌آفرینی‌هایی است. جز این‌که نویسنده هر فصل کتابش را به نام یک خودرو نامگذاری کرده. با این وجود اگرچه نمره‌ای که به تکنیک امیرخانی در این اثر داده می‌شود در قیاس با دیگر آثار او قابل ملاحظه نیست اما با این حال به چند دلیل قابل ستایش است، یک جنبه آن با توجه به ایجاد شخصیت‌های دوست داشتنی، صمیمی و نسبتاً ملموس و همچنین زنده کردن نام و مرام آدم‌هایی که تا حدی مورد فراموشی‌مان قرار گرفته‌اند، اگرچه نویسنده به طعنه و طنز آن‌ها را از عالم واقع ندانسته و زائیده ذهن خود می‌خواند درصورتی که خیلی واقعی‌اند. جدا از این، قیدار پر از جمله‌ها و عبارت‌هایی است که دوست داری زیرشان خط بکشی و حتی با خود آن‌ها را زمزمه کنی.


داستان از چه قرار است؟

اصلا نترسید! من هم مثل شما از آدم‌هایی که بخواهند خودشیرینی کنند و داستان لو بدهند اصلا خوشم نمی‌آید! بنابراین این اندازه عرض می‌شود خدمت‌تان که داستان در زمان پسر آن پدر (یعنی محمدرضا پهلوی) جریان دارد و تقریبا کل داستان بین جماعت راننده (یا به قول کتاب جماعت بنی‌هندل) می‌گذرد. شخص اول داستان آدمی است به نام قیدار که شخصیتی اسطوره‌ای دارد. از آن‌ها که لوطی می‌خوانندشان اما نه فقط به خاطر بذل و بخشش بی‌اندازه‌اش بلکه به خاطر ظریف‌بینی و محاسبه‌گری و رندبازی‌های جذابش. کل داستان بر محور قیدار می‌چرخد و گاه آن‌چه را که نویسنده از زبان خودش در کتاب بیوتن بیان می‌کرد، این‌جا از نگاه قیدار بیان می‌کند.

چه شباهت‌هایی با آثار پیشین نویسنده دارد؟

با کمی دقت متوجه برخی شباهت‌های «قیدار» امیرخانی و «من او» او خواهیم شد. شخصیت‌هایی نظیر قیدار و بابا‌جون، ذال‌محمد پاانداز و پیرزن، کریم‌ریقو و برخی اهالی گاراژ. همچنین در طول داستان عبور کم‌رنگ اما محسوس از شخصیت‌های من او را شاهدیم.


آیا داستان عجولانه نوشته شده است؟

جواب مثبت است. چنان‌که با کمی دقت متوجه برخی اشتباهات املایی کتاب هم می‌شویم؛ گو این‌که رسم‌الخط عجیب امیرخانی و جدانویسی‌های افراطی او باعث می‌شود گاهی وقت‌ها در مورد برخی از این اشتباهات دچار شک شویم. اگرچه حدود یک سال است که نویسنده از در حال نگارش بودن این کتاب خبر داده و به خلاف بیوتن‌اش خیلی سریع از تنور درآمد و اگرچه‌تر که عجله او برای رساندن کتاب به نمایشگاه کتاب کاملا مشهود بود(چنان‌که سینماچی‌ها برای رساندن آثارشان به جشنواره فجر خودشان را هلاک می‌کنند و فیلم را دم دستی) و این‌که مطمئنا اگر این عجله نبود، داستان به شکلی متفاوت‌تر عرضه می‌شد اما باز هیچ‌کدام از این‌ها دلیل موجهی برای نخواندن این کتاب نیست.


دو قاچ از کتاب!

قاچ اول: «...تو کار قیدار پشیمانی راه ندارد. قیدار هیچ‌وقت پشیمان نمی‌شود... من همیشه به تصمیم اول، احترام می‌گذارم. تصمیم اولی که به ذهنت می‌رسد، با همه جان گرفته می‌شود. تصمیم دوم، با عقل، و تصمیم سوم با ترس... از تصمیم اول که رد شدی، باقی‌ا‌ش مزه‌ای ندارد... بگذار وعظ کنم برای تکه‌ تنم. من به این وعظ، مثل کلام خود خدا اعتقاد دارم. فقط به یک چیز در عالم موعظه‌ات می‌کنم، تصمیم اول را که گرفتی، باید بلند شوی و زیر یک خم‌ا‌ش را بگیری... تنها یا با دیگران توفیری نمی‌کند. باید بلند شوی و فن بزنی... بی‌چون و چرا... بعد از فن زدن، می‌نشینی و بهش فکر می‌کنی و دور و برش را صاف می‌کنی...»

قاچ دوم: «...اگر می‌خواهی خدا را بخری، این‌جا جاش نیست؛ جاش تو دلت است... اما اگر من را می‌خواهی بخری، این‌جا جاش هست... درست آمده‌ای... ولی... ولی تو خیال می‌کنی مظنه‌من دست قیدار است؟ نه... مظنه من دست حیدر کرار است!...»


مشخصات کتاب:

نشر افق /296 صفحه / چاپ اول 1391 / قطع رقعی/ 9000 تومان

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.


لینک این معرفی در هفته‌نامه جیم - روزنامه خراسان

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۵۵
زهیر قدسی

توضیح: معرفی دیگری است به قلم همسرم

نغمه‌های غمگین یک نویسنده


«...در پایان سال اول دانشجویی‌ام در کالج، سال1936، در پنج درس از مجموع پنج درسی که داشتم رد شدم...از قرار معلوم آن کالجِ خاصی که من دانشجویش بودم، به جای آن‌که نمرات مردم را با پست به خانه‌هایشان ارسال کند، ترجیح می‌داد از نوعی تفنگ شلیک‌شان کند. وقتی به خانه‌ام در نیویورک برگشتم حتی قیافه سرپیشخدمت هم مطلع و خصمانه به نظر می‌رسید...»


«جی.دی. سلینجر» را از آن جهت که داستان‌نویس پُر رمز و راز و کم‌حاشیه‌ای است، بیش و کم همه می‌شناسند. حداقل کمتر کتاب‌خوان و داستان‌خوری است که «ناتور دشت»‌‌اش را نخوانده باشد و «هولدن» را که شخصیتی عجیب و در عین حال دوست داشتنی است، نشناسد. البته که ما نیز پیش از این در همین ستون، آثاری از این نویسنده آمریکایی را معرفی کرده‌ایم و از زندگی سلینجر منزوی سخن گفته‌ایم. کسی که اسم درازش «جروم دیوید سلینجر» است و کم‌ترین اطلاعات ممکن را از زندگی او در دست داریم. نویسنده‌ای که اخیراً، یعنی در 27 ژانویه 2010 از دنیا رفت. آن هم در حالی که سال‌های زندگی‌اش را در انزوا و گوشه‌گیری و بدون دردسر و جنجال‌های روزنامه‌های دوست‌د‌ار و منتقدش در خانه‌اش می‌گذراند و غریبه‌ها قبل از هر چیز می‌دانستند که ورود به حریم و دنیای شخصی سلینجر و سرک کشیدن به آن یعنی مواجه شدن با لوله ششلول تفنگ او! اما به هر حال آن‌چه می‌تواند بیش از هر چیز بیان‌گر شخصیت و زندگی هر فردی باشد آثاری است که او خلق کرده است.

 «نغمه غمگین» نام مجموعه‌ای است از داستان‌های کوتاه سلینجر که توسط نشر نیلا و با ترجمه «امیر امجد» و «بابک تبرائی». شاید تعدادی از این داستان‌ها از ناشر دیگری، در مجموعه دیگری و با عنوان دیگری چاپ شده باشد اما این گردآوری انصافاً بسیار با حُسن سلیقه همراه بوده و همه داستان‌های مجموعه حاضر را خواندنی کرده است. در انتهای هر داستان شما می‌توانید نام اولین مجله‌ و سالی که داستان در آن منتشر شده را ببینید و لذا  با کمی دقت، از سِیر زندگی و احوالات و تفکرات سلینجر چیزهایی دست‌گیرتان می‌شود. تعدادی از عناوین این داستان‌ها عبارت است از: «بَر و بچه‌ها»، «برو اِدی رو ببین»، «قِلِق»، «دختری که می‌شناختم» و شش داستان دیگر. درون‌مایه داستان‌ها با یکدیگر متفاوت است از داستان عاشقانه و درام می‌توان در آن یافت تا داستانی مثل «برادران واریونی» که حال و هوای جنایی هم دارد اما عموم داستان‌های سلینجر در هر فضایی که باشد با نوعی نگاه اجتماعی طنز آلود و نقادانه و منحصر به فرد همراه است که تیغ تیزش جامعه آمریکای معاصرش را نشانه رفته است.


پس‌نوشت: یک پرسش؟ مدتی است که تصمیم داشتم تک‌بیت‌های محبوبم را به عنوان یک پست مستقل در وبلاگم قرار بدهم؛ اما می‌ترسیدم که این‌شکلی کتاب‌محور بودن وبلاگ از بین بره و حالا دارم این‌کارو با کد پیام خوش‌آمدگویی انجام می‌دم. نظرتون چیه؟ این‌کار بهتر یا این‌که ابیات رو به صورت پست‌هایی مستقل در جاکتابی بگذارم؟ اطفا نظرتون رو ترجیحا با ذکر دلیل اعلام فرمایید.

۲۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۴۲
زهیر قدسی

تا بگویم فرق خر را با الاغ!


* این روزها میان ما و کتاب‌هایی چون «مثنوی معنوی» فاصله بسیار افتاده است، تا جایی که اگر از دانشجویان پرادعایی که به محض ورود به دانشگاه، فکر می‌کنند فیل هوا کرده‌اند! بخواهند فقط 10 بیت از این کتاب عزیز را از حفظ که نه، از رو بخوانند عین ژیان یا پراید (چه فرق می‌کند؟!) در سواحل ماسه‌ای خزر گیر می‌کنند!! این حکایت اسف‌بار امروز ماست.


* اما جناب آقای «عباس احمدی» که حداقل 8 سالی را با همین جماعت دانشجو -به عنوان دانشجو- سر و کله زده و نمی‌دانم چند سال است که به عنوان استاد دانشگاه به این سر و کله زدن ادامه می‌دهد، دفتر شعری با عنوان «مثنوی دانشجویی» منتشر نموده تا به قول خودش: فرق خر را با الاغ بگوید!!
وقتی با عباس احمدی مواجه می‌شوی، به دلیل حجب و حیای گفتاری و رفتاری، این باور که با شاعری طنزپرداز روبه‌رو هستی، قدری مشکل است؛ اما به هرحال این مشکل‌باوری دخلی در ماجرا ندارد و او همان‌گونه که عرض شد شاعری طنزپرداز و با حفظ سمت دارای دکترای منابع طبیعی و استاد دانشگاه است!

مثنوی دانشجویی

* او قلمی ساده و صمیمی و بی‌ادعا دارد. با همان وزن معروف مثنوی سروده و البته چنان‌که امروز مرسوم است قدری رعایت وزن، در خوانش برخی از ابیات کتابش مشکل است و دچار سکته‌هایی خفیف می‌شویم. اما لطافت طنز او و شوخی‌های مودبانه(!) او، باعث ریزخنده‌هایی در مخاطب می‌شود که جای تقدیر و تحسین دارد. او با این کتاب نقد را راحت و بی‌رودربایستی با مخاطب دانشجو در میان می‌گذارد و این نقد آن‌قدر هم گزنده نیست که بخواهد کسی را آزرده کند.

کتاب طراحی جلد جالبی دارد با ظاهری امروزی و دانشجوپسند اما در داخل قدری سعی شده تا شمایلی نوستالوژیک از کتب قدیمی ارائه شود تا احساس مثنوی‌خوانی در مخاطب تقویت گردد.


*باب اول؛ خرخوانی مر دروس را بهر کنکور و قبولی در دانشگاه و الخ...
بشنو از من چون حکایت می‌کنم
درد دانشجو روایت می‌کنم
در هوایی سرد شعری گفته‌ام
بشنوید، از درد شعری گفته‌ام
«سینه خواهم شرحه‌شرحه از فراق»
تا بگویم فرق خر را با الاغ!
«هرکسی از ظن خود شد یار من»
کرد کاه و یونجه‌اش را بار من
«سر من از ناله من دور نیست»
گرچه اصلا سور و ساتم جور نیست
شعر من معجونی از زخم دل است
تحفه‌ای آورده‌ام ناقابل است...
من جوانی خنگ و پیزوری شدم
یک-دوسالی پشت کنکوری شدم
بر جوانیّ خودم آذر زدم
خر زدم، هی خر زدم، هی خر زدم
چون نتایج آمد اشکم شد روان
فحش دادم بر زمین و بر زمان...

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۲۷
زهیر قدسی

کتابی پر از آهنگ و زندگی


** کتابی که این هفته برای معرفی در نظر گرفته‌ام کتابی است که سال پیش به سفارش یکی از دوستان کتاب‌خوان (یا به عبارتی کتاب‌خوار!) برای خواندن انتخاب کردم؛ البته درست یادم نیست کدام‌شان بود، یعنی کدام‌یک از دوستانم به من توصیه کرد و خوب این از عوارض پیری است دیگر! به هر حال این کتاب همین «شبانه‌ها»ی «کازوئو ایشی‌گورو»، نویسنده انگلیسی ژاپنی‌تباری است که این روزها خیلی سر و صدا به پا کرده است!


** شبانه‌ها آخرین اثر ایشی‌گورو است. نویسنده‌ای ژاپنی که از پنج‌سالگی مقیم انگلستان شده و باعث شده او را انگلیسی ژاپنی‌تبار بخوانند! ایشی‌گورو البته از آن‌هایی نبوده که از کودکی بخواهد نویسنده شود و خیال نویسندگی در سر بپروراند. آن‌گونه که خودش از کودکی‌اش روایت کرده بیش‌تر دوست داشته تا یک  نوازنده یا موسیقی‌دان باشد تا نویسنده؛ اما از بخت خوبِ ما، بی‌آن‌که خود او درست بداند، ورق برگشته و او روی به نوشتن آورده است! نویسندگی او اول با ترانه‌سرایی‌هایش آغاز شد؛ و از قضا هیچ خواننده‌ای ترانه‌های او را نخوانده تا برای‌مان خبر بیاورد که در ترانه‌سرایی چند مرده حلاج بوده؟! اما هرچه بوده در همان آغاز داستان‌نویسی دهان ناشران انگلیسی را آب می‌اندازد، و چون آن‌ها بر خلاف ناشران مملکت‌مان انگلیسی بوده‌اند(!) از همان ابتدا بو برده‌اند که این یارو قرار است نویسنده مشهوری بشود و از همان ابتدا از او استقبال خوبی به عمل آورده‌اند.
حالا جای آن‌که از قدر نشناسی ناشران ایرانی گلایه کنید ادامه ماجرا را بخوانید: آقای ایشی‌گورو گرچه امروز 58 سال دارد اما عمر نویسندگی حرفه‌ایش 30 سال بیش‌تر نیست. اول کار او «منظره پریده‌رنگ تپه‌ها» بود و بعدا کارهایی چون «بازمانده روز»، «وقتی یتیم بودیم» و «هرگز ترکم مکن» که دست‌مایه یک فیلم به همین نام شد، منتشر شدند.

** پس از پنج سال آقای نویسنده متوجه شد دیگر وقتش شده تا کاری بکند، بنابراین همین کتاب شبانه‌ها را که مجموعه‌ای از پنج داستان کوتاه است منتشر نمود. این داستان‌ها چند ویژگی مشترک دارند. اول این‌که گویا نویسنده عشق ایام کودکی‌اش را که همان موسیقی بوده تقریبا در همه این داستان‌ها آورده و تقریبا موسیقی، بخش قابل توجهی از داستان و توصیف‌هایش را تشکیل می‌دهد. اشتراک دیگر این‌که نویسنده به خودش در ایجاد فرم‌های متعدد و متنوع زحمتی نداده و در همه داستان‌هایش، راوی شخص اول داستان است که از گذشته‌ای سخن می‌گوید.ایشی‌گورو اعتقاد زیادی به توصیف جزئیات دارد و رمز موفقیت او شاید در همین جزئی‌پردازی‌های اوست.

** «... از شنیدنش متاسفم آقای گاردنر. فکر می‌کنم بعضی ازدواج‌ها حتی ممکن است بعد از بیست و هفت سال به جدایی ختم شود. اما دست کم شما می‌توانید به این روش از هم جدا شوید؛ تعطیلاتی در ونیز؛ خواندن روی یک قایق...»

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۱ ، ۰۸:۵۷
زهیر قدسی

زخم‌سروده‌ها

*پیش‌درآمد

چندی پیش دوستی خاطره‌ای برایم نقل کرد که خلاصه‌اش این است: گویا چند سال پیش بنده شعری از یک کتاب برای ایشان خوانده بودم و ایشان چنان با این شعر و این کتاب عشق کرده که برای چندصد نفری آن را خوانده و برای چندده نفری آن را هدیه داده است.(از منظر ژورنالیستی ضمیر اول شخص از اثر نوشته می‌کاهد اما لطفا شما این نقصان را نادیده بگیرید و کنجکاو شوید در مورد این‌که این کتاب چه بوده!) با خودم حساب کردم اگر مخاطبان این دوست عزیز به اندازه ایشان که نه... مختصر تاثیری گرفته باشند از ایشان خدا می‌داند که بنده چقدر در سرانه مطالعاتی این مردم سهیم بوده‌ام!!! نکته این‌جاست که خودم این کتاب را مدتی بود فراموش کرده بودم و حالا دوباره یادش در من زنده شد.


*درآمد

«پَری‌شدگان» عنوان کتابی است از شاعر معاصر «قادر طهماسبی» که شاید حرف‌هایش برای هرکسی شنیدنی نباشد. چون جنس سروده‌های او در این کتاب تلخ است و می‌دانیم کسانی تلخی را تحمل می‌کنند که تلخی کشیده یا چشیده باشند. در این مجموعه سه رکن یا شاخصه وجود دارد: انقلاب، پابرهنه‌ها و ریاکاران. در عموم آثار او رویکردی انقادی-اجتماعی وجود دارد و علت آن‌که جسارت کردم و بر سروده‌های او در این مجموعه نام شعر نمی‌گذارم شاید این باشد که او بیش‌تر در این مجموعه، نثری ادبی با درون‌مایه‌ای از طنزی تلخ ارائه داده است. گو این‌که این مجموعه بیش از دیگرانی که بر دفترهاشان نام شعر نهاده‌اند حق شعری دارد! اما حکایت دیگر دفاتر او متفاوت است و آن‌ها را نقدی جداگانه باید. اما با این وصف باز سروده‌های این دفتر عجیب با دل آدم بازی می‌کند و مخاطب را دچار حسی انقلابی می‌کند.

*پرانتز

قادر طهماسبی متخلص به «فرید» شاعری کهنه‌کار است و از او مجموعه‌هایی با نام «عشق بی‌غروب»، «به رنگ خون»، «شکوفه‌های فریاد»، «پری ستاره‌ها»، «ترینه‌ها» و «پری‌بهانه‌ها» منتشر شده و تازه‌ترین کار او نیز رمانی است که «تلاوت» نام دارد.

*آی عاشقان!
آی عاشقان!
من به نرخ روز زندگی نمی‌کنم!
من خدای را به نرخ روز بندگی نمی‌کنم!
من به نرخ روز زهر می‌چشم!
زهر فقر!
زخم می‌خورم! درد می‌کشم!
من به نرخ روز تازیانه می‌خورم!
من به نرخ روز سهم خویش را از این تورم و ورم گرفته‌ام ولی
من به نرخ روز زندگی نمی‌کنم!
من خدای را به نرخ روز بندگی نمی‌کنم!
من به نرخ روز
نان که هیچ
آب هم نمی‌خورم!
همچنان که ماه هاشمی‌تبار من نخورد
در کویر کربلا
در بلوغ تشنگی
در کنار رودخانه فرات.


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۱۹
زهیر قدسی