قیدار / رضا امیرخانی
با قلم امیرخانی در گود زورخانه!
هرگاه فرصتی برای معرفی آثا رضاامیرخانی پیش آمده با توجه به ظرفیت محدود کلمات در ستون جاکتابی، دلم نیامده جز خوبی چیز دیگری بنویسم؛ اما اکنون که اندکفرصت بیشتری هست میتوان در کنار ستایشی که میشود از همه آثار او به جا آورد به رمان جدید او که در اردیبهشتماه، رونمایی شد و تاکنون 5بار تجدید چاپ شده است؛ با نگاهی دقیقتر توجه کرد.
تجربه نشان داده است که نمیتوان از خواندن آثار رضاامیرخانی چشمپوشی کرد، ولو اینکه هر بار عدهای اظهارنظرهای مثبت و منفی، نسبت به آثار جدید او داشته باشند. حتی اگر درباره اثری که از امیرخانی میخوانیم، معتقد باشیم که ضعیفترین اثر اوست و با عجله نوشته شده است و... باز نمیتوان از آن بهعنوان یک اثر داستانیِ بومیِ خوب یاد نکرد.اما گذشته از اینها،قیدار را نه به خاطر نویسندهاش و نه حتی برای داستانش که برای فهم آئین و مسلک جوانمردی، نه به شکل نخنما شدهای که در برخی آثار تلویزیونی شاهدیم؛ میتوان خواند و به دیگران پیشنهاد کرد.
آیا نسبت به آثار قبلی نویسنده قویتر است؟
امیرخانی از همان ابتدا، که مثل امروز امیرخانی نشده بود و این اندازه خاطرخواه دور و بر خود نداشت، با اولین اثرش یعنی «ارمیا» نشان داد که نویسندهای نیست که بخواهد گرفتار سنتهای کهنه و خسته کننده برخی داستاننویسان معاصرش شود. گرچه ارمیا از لحاظ فرم روایی، چندان پیچیده و تازه نبود اما طوری هم نبود که در زمره آثار همزمان خود قرار گیرد. اما «من او» امیرخانی که در سال 78 منتشر شد، تجربهای کاملا تازه و مهیج در ادبیات داستانی ایران محسوب میشد تا جایی که از آن پس، طرفدارانی که روز به روز بیشتر میشدند 9 سال صبر کردند تا رمان بعدیاش را با نام «بیوتن» (بخوانید بیوطن) منتشر کند. من او از همه لحاظ دارای ابتکارات خاص بود. بیوتن هم که یک غافلگیری ویژه داشت چون ادامه داستان ارمیا محسوب میشد، در حالی که گمان بر این بود که شخص اول داستان مرده است!اما قیدار واقعا فاقد چنین تازهآفرینیهایی است. جز اینکه نویسنده هر فصل کتابش را به نام یک خودرو نامگذاری کرده. با این وجود اگرچه نمرهای که به تکنیک امیرخانی در این اثر داده میشود در قیاس با دیگر آثار او قابل ملاحظه نیست اما با این حال به چند دلیل قابل ستایش است، یک جنبه آن با توجه به ایجاد شخصیتهای دوست داشتنی، صمیمی و نسبتاً ملموس و همچنین زنده کردن نام و مرام آدمهایی که تا حدی مورد فراموشیمان قرار گرفتهاند، اگرچه نویسنده به طعنه و طنز آنها را از عالم واقع ندانسته و زائیده ذهن خود میخواند درصورتی که خیلی واقعیاند. جدا از این، قیدار پر از جملهها و عبارتهایی است که دوست داری زیرشان خط بکشی و حتی با خود آنها را زمزمه کنی.
داستان از چه قرار است؟
اصلا نترسید! من هم مثل شما از آدمهایی که بخواهند خودشیرینی کنند و داستان لو بدهند اصلا خوشم نمیآید! بنابراین این اندازه عرض میشود خدمتتان که داستان در زمان پسر آن پدر (یعنی محمدرضا پهلوی) جریان دارد و تقریبا کل داستان بین جماعت راننده (یا به قول کتاب جماعت بنیهندل) میگذرد. شخص اول داستان آدمی است به نام قیدار که شخصیتی اسطورهای دارد. از آنها که لوطی میخوانندشان اما نه فقط به خاطر بذل و بخشش بیاندازهاش بلکه به خاطر ظریفبینی و محاسبهگری و رندبازیهای جذابش. کل داستان بر محور قیدار میچرخد و گاه آنچه را که نویسنده از زبان خودش در کتاب بیوتن بیان میکرد، اینجا از نگاه قیدار بیان میکند.
با کمی دقت متوجه برخی شباهتهای «قیدار» امیرخانی و «من او» او خواهیم شد. شخصیتهایی نظیر قیدار و باباجون، ذالمحمد پاانداز و پیرزن، کریمریقو و برخی اهالی گاراژ. همچنین در طول داستان عبور کمرنگ اما محسوس از شخصیتهای من او را شاهدیم.
آیا داستان عجولانه نوشته شده است؟
جواب مثبت است. چنانکه با کمی دقت متوجه برخی اشتباهات املایی کتاب هم میشویم؛ گو اینکه رسمالخط عجیب امیرخانی و جدانویسیهای افراطی او باعث میشود گاهی وقتها در مورد برخی از این اشتباهات دچار شک شویم. اگرچه حدود یک سال است که نویسنده از در حال نگارش بودن این کتاب خبر داده و به خلاف بیوتناش خیلی سریع از تنور درآمد و اگرچهتر که عجله او برای رساندن کتاب به نمایشگاه کتاب کاملا مشهود بود(چنانکه سینماچیها برای رساندن آثارشان به جشنواره فجر خودشان را هلاک میکنند و فیلم را دم دستی) و اینکه مطمئنا اگر این عجله نبود، داستان به شکلی متفاوتتر عرضه میشد اما باز هیچکدام از اینها دلیل موجهی برای نخواندن این کتاب نیست.
دو قاچ از کتاب!
قاچ اول: «...تو کار قیدار پشیمانی راه ندارد. قیدار هیچوقت پشیمان نمیشود... من همیشه به تصمیم اول، احترام میگذارم. تصمیم اولی که به ذهنت میرسد، با همه جان گرفته میشود. تصمیم دوم، با عقل، و تصمیم سوم با ترس... از تصمیم اول که رد شدی، باقیاش مزهای ندارد... بگذار وعظ کنم برای تکه تنم. من به این وعظ، مثل کلام خود خدا اعتقاد دارم. فقط به یک چیز در عالم موعظهات میکنم، تصمیم اول را که گرفتی، باید بلند شوی و زیر یک خماش را بگیری... تنها یا با دیگران توفیری نمیکند. باید بلند شوی و فن بزنی... بیچون و چرا... بعد از فن زدن، مینشینی و بهش فکر میکنی و دور و برش را صاف میکنی...»
قاچ دوم: «...اگر میخواهی خدا را بخری، اینجا جاش نیست؛ جاش تو دلت است... اما اگر من را میخواهی بخری، اینجا جاش هست... درست آمدهای... ولی... ولی تو خیال میکنی مظنهمن دست قیدار است؟ نه... مظنه من دست حیدر کرار است!...»
مشخصات کتاب:
نشر افق /296 صفحه / چاپ اول 1391 / قطع رقعی/ 9000 تومان
این کتاب را میتوان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبهروی شیرازی14، پاساژ رحیمپور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.
دو تا از بچه ها ، یک غـولی را همراه خودشان آورده بودند و هـای هـای میخندیدند .
گفتــم: این کیـــه ؟
گفتنــد : عراقی !
گفتــم: چطـوری اسیرش کردیــد ؟
میخـندیدنـد . گفتنـد :
ــ از شب عملیات پنهـان شده بــوده.
تشنگی فشار آورده و بـا لبـاس ِ بسیجیهای خودمان آمـده ایستگاه صلواتی
شربت گرفته بعـــد پول داده ! ایــــنطوری لو رفتـــه ...
.