جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان‌های ایرانی» ثبت شده است

تاکسی‌نگاری‌های آقای نویسنده!


**همه ما بیش و کم، سوار تاکسی می‌شویم. آن‌ها که در شهرهای بزرگ زندگی می‌کنند بیش‌تر و آنان که در شهرهای کوچک می‌زیند شاید کم‌تر؛ آنان‌که سرشان شلوغ است و کارشان غیر متمرکز، و هر لقمه روزی‌شان را باید از گوشه‌ای از زمین جمع کنند بیش‌تر و آنان‌که... یحتمل کم‌تر!
حالا منظور؟! منظور این‌که خواهی-نخواهی خیلی از ما، چه ماشین شخصی داشته باشیم و چه نداشته باشیم. چه وضع‌مان خوب باشد و چه نباشد. چه پرمشغله باشیم و چه نباشیم(دوباره شروع کردم!)، تجربه‌هایی از این اجتماع کوتاه و مختصر داریم. و هر روز در این اجتماع با آدم‌های جالبی روبه‌رو می‌شویم؛ آدم‌هایی با رفتارها و سلیقه‌ها و افکاری منحصر به فرد که شاید داستانش را آخر شب، برای خانواده‌مان با آب و تاب تعریف کنیم.


نویسنده کیست؟  **«مامور سیگاری خدا» روایتی از همین اجتماعات است که «محسن‌حسام مظاهری» به شکلی جذاب و خواندنی گرد هم آورده. او کارشناس ارشد جامعه‌شناسی است و با همین رویکرد به آدم‌ها و رفتارهای و اتفاقات داخل تاکسی‌ها توجه نموده است.

مامور سیگاری خدا

کتاب چگونه است؟ **بر خلاف بسیاری از مقدمه‌های بی‌مزه داستان‌لو دهنده برخی کتاب‌ها(!) بی‌راه نیست اگر بگوییم مقدمه و پس‌مقدمه کتاب او، با عنوان «تاکسی‌نگاری دیگر چه صیغه‌ای است؟ یا راهنمای جامع تاکسی سوار شدن» از خود کتاب خواندنی‌تر است.
مظاهری در مقدمه‌اش تحلیل و طبقه‌بندی‌های جالبی از رفتار مردم در تاکسی‌ها ارائه می‌دهد و شرایط تشکیل یک تاکسی‌گروه را بررسی می‌کند.
اما جدا از مقدمه خواندنی کتاب، تقریبا ۲۰ داستان کوتاه یا روایت از تاکسی‌نشینی‌های نویسنده موجود است که مرز میان تخیل و واقعیت آن چندان مشخص نیست. از سویی نویسنده برای تمامی داستان‌هایش زمان و مکان مشخص کرده و شکلی واقعی به آن بخشیده و از سویی دیگر در مقدمه کتاب، مخاطب را میان بیم و امید سرگردان می‌سازد که آیا داستان‌های کتاب واقعی است یا نه؟!
حال این داستان‌ها چه کاملا واقعی و چه آمیخته با واقعیت باشند، خواندن آن‌ها خالی از لطف نیست.


یک گاز از کتاب!     **«... برای آن‌که حرف کمی پیش‌ترم که گفتم هر کدام از اعضای یک تاکسی‌گروه احتمالی یک رای و سهم دارند در تشکیل آن، غلط نشود، می‌توانیم فرض کنیم راننده اگر هم یک رای دارد، رایش الکترال است –یا یک هم‌چو چیزی- و در تصمیم‌گیری به شکل ناعادلانه‌ای صاحب حق وتو است. امتحانش برای کسانی که این بی‌عدالتی را تاب نمی‌آورند آسان است:
اگر راننده پیرمردی باشد که ترافیک و بوق و برگ جریمه و جر و بحث مسافرهای قبلی اعصاب درست و درمانی برایش باقی نگذاشته باشد؛
یا اگر عشق فوتبال باشد و در عوض حالش از سیاست و بحث سیاسی به هم بخورد و روی شیشه جلوی ماشین، پایین آیینه یک تکه کاغذ چسبانده باشد که «لطفا بحث سیاسی ممنوع»...
»


مشخصات کتاب:

عنوان: مامور سیگاری خدا
نویسنده: محسن‌حسام مظاهری
تعداد صفحه: ۱۵۱
قیمت: ۵۵۰۰ تومان
ناشر: افق
قطع: رقعی


این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در: مشهد، چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ (با شماره تماس ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴) تهیه نمود.


پی‌نوشت:

تاخیر چند هفته‌ای جاکتابی‌نویس را در به‌روز رسانی وبلاگ ببخشایید. گو این‌که باید تا کنون عادت کرده باشید.

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۱۷
زهیر قدسی

هندوانه به شرط خنده!


*تو زندگی هرکسی حتما اتفاق‌های بامزه‌ای روی می‌دهد که ارزش خندیدن داشته باشد؛ اما بعضی‌ها آن‌قدر بی‌مزّه، تعریف‌شان می‌کنند که اشک آدم در می‌آید و برخی چنان یاد دارند که روی جزئیات ماجرا مانور دهند که حتی از وقایع بی‌مزه هم کمدی‌های شگفت‌انگیز بسازند! مثلا امروز تو جیم متوجه شدم که همین «مهدی اخوان» خودمان چقدر مخلوق بامزه‌ای است! خدا حفظش کند اما اگر جاکتابی فضایش را داشت می‌نوشتم از این‌که این پسر که برای خودش مردی شده چه واکنش خارق‌العاده‌ای داشت وقتی فهمید که امیر قطر منچستر را قرار است چقدر بخرد...(۱)


*«هنوانه به شرط عشق» هم کتابی است از همین دست ماجراهایی که برای همه‌مان اتفاق می‌افتد اما «فرهاد حسن‌زاده» نویسنده مشهور این کتاب به گونه‌ای این ماجراها را شرح داده که حتما لبخند را مهمان صورت‌تان خواهد کرد. اگر نویسنده این کتاب را می‌شناسید که هیچ؛ اما اگر نمی‌شناسیدش بد نیست بدانید فرهاد حسن‌زاده تاکنون کتاب‌های زیادی برای کودکان، نوجوانان و بزرگ‌ترها نوشته و آثارش در جشنوادره‌های ادبی مختلفی نیز برگزیده شده است. برخی از آثار او عبارتند از: «حیات خلوت»، ‌«مهمان مهتاب»‌، «ماشو در مه»، «در روزگاری که هنوز پنج‌شنبه و جمعه اختراع نشده بود» و...

هندوانه به شرط عشق

*هندوانه به شرط عشق مجموعه داستان طنزی است که همگی از زبان نوجوان خانه روایت می‌شود و شخصیت‌های خانواده هم به صورت ثابت اما با داستان‌هایی متفاوت تکرار می‌شوند. شخصیت‌ها از این قرارند: پدر خانواده با مختصر ذوق ادبی و البته با کمی خساست و اعمال نظر در همه امور و البته مثل همه مردان روزگار، زن‌عزّت (هرطور میل‌تان هست بخوانیدش!). مادر خانواده که از سوی پدر، تیمسار خوانده می‌شود و البته به هیچ عنوان از این لفظ خوشش نمی‌آید، شخصیتی ملاقه به دست دارد و مانند همه زنان روزگار ما از دستِ شویش (همسرش) بسی رنج می‌برد و حرص می‌خورد. پسر خانواده که ماجرا از زبان او روایت می‌شود و به نوعی شخصیت معصوم و دوست‌داشتنی‌ای دارد و سوسن که کمی به مارمولک‌ها شبیه است و از پدر ذوق ادبی‌اش را به ارث برده با این تفاوت که او شعر کهنه را نمی‌پسندد و به شعر نیمایی و آزاد علاقه نشان می‌دهد. بخشی از داستان «سه خمیازه جانانه» را با هم می‌خوانیم:


*...رعنا خانم آب دهانش را قورت می‌دهد و به کلامش هم کلاس می‌دهد و می‌گوید: «چراغعلی‌خان! نمی‌خوای شلوارتو بپوشی؟ یعنی می‌خوای با زیرشلواری بری؟!»
آقا چراغعلی می‌خندد و شکم مثل هندوانه‌اش تکان می‌خورد: «ای بابا! سخت نگیر. دو قدم را مگه بیش‌تره؟ من که نمی‌خوام برم هتل هیلتون شام بخورم با بیل کلینتون. تو پارکینگ‌مون سوارشون می‌کنم، در خونه پیادشون می‌کنم و تو سه سوت برمی‌گردم.»
رعناخانم جمله همیشگی‌اش را تکرار می‌کند:«وا... چه عرض کنم!» مهرداد که تازه گواهی‌نامه گرفته بدش نمی‌آید خودنمایی کند و رُخی به سوسن نشان بدهد. پسره هیز چشم از خواهر ما برنمی‌دارد. اگر مهمان‌شان نبودیم و نان و نمک‌شان را نخورده بودیم کاری می‌کردم به قورباقه بگوید سیب‌زمینی. پسره مشنگ...



مشخصات کتاب:

عنوان: هندوانه به شرط عشق

نویسنده: فرهاد حسن‌زاده

ناشر: چرخ فلک

تعداد صفحه: ۸۰

قیمت: ۱۷۰۰تومان

قطع: رقعی

نوبت چاپ: پنج


این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در: مشهد، چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ (با شماره تماس ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴) تهیه نمود.




پی‌نوشت:

۱. این نوشته را نمی‌دانم چند سال پیش نوشتم، شاید دو سال پیش و این ماجرای منچستر و امیر قطر هم قاعدتا به همان زمان‌ها مربوط است، الله اعلم!


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۰۰:۵۲
زهیر قدسی

آن‌سوی پرچین زمان


*«شک، کبوتری است که در نیمه‌راهِ یقین بر کویر وهم می‌نشیند و یک بالش طاغیِ سکون می‌شود و دلتنگ آسمان، برای رسیدن و وصل، برای شدن و بودن و برای اثبات موجودیت خویش، از سر شوق به جنبش در می‌آید و یک بال از وحشت سقوط، امنیت زمین را با تمامی ذلّت و خفّتش مقدم بر آسمان و رسیدن به اوج می‌داند و اسارت را به رهایی ترجیح می‌دهد و این‌گونه سنگسنس وجودش را بر بال دیگر تحمیل می‌کند، بدین‌سان کبوتر بینِ آسمان و زمین معلق می‌ماند و بینِ دوراهیِ وهم و یقین، سرگردانِ ماندن و رفتن می‌شود. آن‌چه انسان را فراتر از وهم و یقین به میزان می‌کشد و در اوجِ آسمان به پرواز در می‌آورد، آگاهی دریافت حقیقتِ وهم و یقین است.»


*«آن‌سوی پرچین باغ» از آن رمان‌هایی است که می‌توان آن را، حتی با درنظر گرفتن ضعف‌های معدودش، در شمار بهترین‌های ادبیات داستانی ایران قرار داد. رمانی کم‌آوازه از نویسنده‌ای کم‌آوازه به نام «طاهر جیناک». باید اعتراف کنم که اول‌بار که این کتاب را به دست گرفتم اصلا جدی‌اش نگرفتم. اما در همان صفحات آغازین از روی نثر پرکششِ آن متوجه شدم که باید پیش‌داوری را کنار گذارد و به داوری نشست.


آن سوی پرچین باغ


*اگر خیلی خلاصه بخواهیم از این کتاب سخن برانیم، باید گفت که این کتاب دارای چند ویژگی است. مهم‌ترین ویژگی‌اش شخصیت‌پردازی بسیارخوب نویسنده است. نویسنده در طول داستان مخاطب را به جاهایی و پیش کسانی می‌برد که اول برای‌مان چندان مهم نیستند؛ اما وقتی داستان را پیش می‌گیرم، می‌بینیم که این آدم‌ها و این اتفاقات روی شخصیت‌های اصلی داستان چه تاثیری گذاشته‌اند و این همان بخش جذاب داستان است. از طرفی داستان با نثرهایی شاعرانه که عموما در اوائل فصل‌ها قرار داده شده همراه است که نمونه‌ای از آن را خواندیم. این نثرها و خود داستان گاه شکل فلسفیِ پیچیده‌ای به خود می‌گیرند اما به آنان‌که به فلسفه علاقه‌ای ندارند باید مژده داد که این بخش فلسفی در لایه‌ای مجزا و مشخص وجود دارد و به داستانی بودن کتاب لطمه‌ای نمی‌زند. بی‌راه نیست اگر بگوییم که این داستان با اسطوره‌های خیر و شر همراه است و در عین این‌که بسیاری از شخصیت‌های داستان حضوری واقعی در تاریخ معاصر دارند اما نمی‌توان انتظار داشت که همه آن برخواسته از واقعیت باشند.


*داستان بر اساس شواهد، مربوط به دهه پنجاه می‌شود و پیرامون نوجوانی می‌گردد که حصارها را برنمی‌تابد و دیگران را با شخصیت منحصر به فرد خود برانگیخته می‌کند تا حصارهای‌شان را بشکنند. درضمن آن‌گونه که پیداست قرار است این داستان ادامه داشته باشد و این جلد اول این رمان است اما با این حال جلد اول خود مستقل به نظر می‌رسد.



مشخصات کتاب:

عنوان: آن سوی پرچین باغ

نویسنده: طاهر جیناک

ناشر: سپیده‌باوران

تعداد صفحه:۲۸۰

قیمت: ۵۵۰۰تومان

قطع: رقعی

نوبت چاپ: دوم


این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در: مشهد، چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ (با شماره تماس ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴) تهیه نمود.



پی‌نوشت: به وبلاگ دیگرم، «نیم‌پز» حتما سر بزنید و از لطف و نظرتان محروم نسازیدمان!



۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۱ ، ۱۷:۵۱
زهیر قدسی
خاطرات کثیف مدرسه!

*نه! ربطی به امروز نداره. من از همون بچگی، شنبه رو دوست نداشتم. یادم میاد هفته‌هایی که توی مدرسه صبحی بودم، وقت تعطیلی ظهر پنج‌شنبه، به قول کتابای درسی: از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. و از این‌که هفته آینده بعدازظهری می‌شدم، به خود می‌بالیدم! چرا؟ چون شنبه هفته بعد به جای صبح، ظهر به مدرسه می‌رفتم! با هزار ذوق و شوق ساعت‌ها رو می‌شمردم تا بدونم چقدر به مدرسه می‌رم! تو چشم من هر ساعت تاخییر، تیری بود که به قلب مدرسه می‌کوبیدم! یادم هست که آخرش ۶ داشت، ۳۶ یا ۴۶ ساعت تعطیلی. با گذشت هر ساعت انگار چیزی از انبار مهماتم کم می‌شد. جمعه به خودیِ خود یک گردان کمکی بود که بعد از یک‌هفته مبارزه، تو مدرسه به کمک می‌اومد و من رو از محاصره نجات می‌داد. شاید به همین علت بود که از همون دوران، هرچقدر از ریخت شنبه بیزار بودم به پنج‌شنبه علاقه داشتم. پنج‌شنبه نوید رسیدم جمعه و رنگش زرد بود. من اگه در تمام اعتقاداتم(که به نظرم اصلا اعتقاد خاصی نداشتم) شک داشتم، در این مورد مطمئن بودم که امام زمان هم جمعه ظهور می‌کنه. البته همه روزا برای خودشون رنگی داشتن به جز شنبه که ذاتا سیاه بود. اصلا از اولش با شنبه پدرکشتگی داشتم. دلم می‌خواست روز شنبه تمام کلاغ‌ها از سر صبح تا بوق سگ، قارقار کنن و مردم ژرچم‌های سیاه روی خونه‌هاشون بزنن! هرچند از صدای کلاغ‌ها خیلی بدم می‌اومد، حاضر بودم با تحمل این صدا، شنبه رو چنین چنین تنبیه سختی بکنم. خوب حالا می‌دونی بهترین اتفاقی که می‌تونست بیفته چی بود؟ بله، اگه شنبه به تعطیلی می‌خورد بی‌شک قلبم از شدت خوشحالی و هیجان منفجر می‌شد...

بچه مثبت مدرسه

*خوب این بخشی از کتاب «بچه مثبت مدرسه» نوشته «یاسر عرب» بود. حالا اگر توانستید مقاومت کنید و دنبال این کتاب نگردید و آن را نخرید! اگر توانستید به طرح جلد زیبای کتاب نگاه کنید و از کنارش بی‌تفاوت رد شوید! من که بعید می‌دانم آدم، نسبت به قصه‌ای که قهرمان داستانش خودش باشد و در مدرسه خودش اتفاق بیفتد و آدم‌های داستانش هم همان‌هایی باشند که هر روز در مدرسه و در راه مدرسه با ایشان مواجه می‌شود، بی‌تفاوت بگذرد! این داستان هیچ کشف ویژه‌ای ندارد که به دنبال آن بگردیم اما همان‌گونه که می‌بینید قلمی ساده و صمیمی دارد؛ آن‌قدر که پس از معرفی مجبور شدم به سختی تمام «ه»های آخر افعال را به «د» تبدیل کنم. به همین راحتی قلمش بر روی قلام نویسنده بزرگی چون من(!) تاثیر گذاشت. پس بهتر دیدم که کتاب خودش، خودش را معرفی کند.
بچه مثبت مدرسه، کتابی دوگانه است. چراکه نویسنده برای داستانش دو راوی برگزیده. یکی پرحرکت و پر شور و شر و دست‌داشتنی؛ و دیگری به قولی بچه‌مثبت و معصوم و زلال و بازهم دوست داشتنی!

*یاسر عرب نویسنده‌ای است که به خوبی از پس زنده کردن خاطرات فروخفته‌ی بچه‌های ده‌ی پنچاه و شصت برمی‌آید. و البته به صورت کلی طبیعت کودکان و نوجوانان را به خوبی درک می‌کند و می‌داند که کجای دل مخاطب دانه‌اش را بکارد تا سبز شود.



مشخصات کتاب:

عنوان: بچه مثبت مدرسه
نویسنده: یاسر عرب
ناشر: سپیده‌باوران
قطع: جیبی
تعداد صفحه: ۱۱۲
قیمت: ۲۲۰۰تومان
نوبت چاپ: دوم

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در: مشهد، چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ (با شماره تماس ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴) تهیه نمود.


۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۱ ، ۱۶:۰۰
زهیر قدسی

کتابی برای آغاز


** جلد اول «سانتاماریا» که همانا مجموعه داستان‌های کوتاه «سیدمهدی شجاعی» است، کتابی بود که لذت داستان‌خوانی را به من چشانید و توجهم را از کتب علمی –که در دوران کودکی و نوجوانی سرگرم‌شان بودم- به سمت ادبیات داستانی معطوف نمود. درست یادم است که حوالی 15سالگی‌ام آن را خواندم و بعد دیگر کتب آن نویسنده را و بعد...

** «سانتاماریا» شامل چهل داستان کوتاه از نویسنده است که در طی دو دوره سال‌های 57تا67 و 67تا77 به رشته تحریر درآمده است. این داستان‌ها پیش‌تر در کتاب‌هایی همچون «امروز بشریت»، «دو کبوتر، دو پنجره، یک پرواز» و «ضریح چشم‌های تو» و همچنین در ماهنامه فقید(!) نیستان منتشر شده بودند اما در سال 79 همگی در جامه‌ای مشترک، به صورت یکپارچه درآمدند و شدند این کتاب!

** کتاب با داستان‌های دهه دوم نویسندگی شجاعی آغاز می‌شود و این داستان‌ها عموما مایه‌های طنز در خود دارند که از آن میان، می‌توان به «شازده»، «دزد ناشی»، «پارک دانشجو» و «قابیل 1996» اشاره کرد. این داستان‌ها همگی کنایاتی تلخ و گزنده نسبت به شرایط اجتماعی-سیاسی زمان خود بودند. در این میان البته داستان‌هایی که صرفا بار خنده دارند و کاری به کار کسی ندارند به چشم می‌خورد، مثل «زیر دوش دیدم» که نویسنده روایتی از تجدید ازدواج‌خواهی یک شخص ارائه می‌دهد که بسیار خواندنی است!

در میان داستان‌های این دهه، سه‌گانه‌ای عاشقانه نیز به چشم می‌خورد که از «ماه‌جبین»  و «شکیبا» آغاز و در «سانتاماریا» به کمال خود می‌رسد.

** اما داستان‌های فصل دوم کتاب -که دهه اول نویسندگی شجاعی است- بیش‌تر حال و هوای جنگ دارد و عاشقانه‌هایی دیگرگونه دارد. داستان‌هایی که اگر بدون پیش‌داوری سراغ‌شان برویم، بعید است که احساس‌مان را تکان ندهد. اما در پایان این دوره نیز داستان‌های طنز به چشم می‌خورد.

** باور بفرمایید اشتباه می‌کنند آن‌هایی گمان می‌کنند؛ من دیوانه شده‌ام. اصلا این‌طور نیست. خود و خدایی اگر من دیوانه بودم با شما که یک گزارشگر ناقابل بیش‌تر نیستی، می‌نشستم این‌طور مودبانه حرف بزنم؟!

اصلا من چگونه می‌توانم دیوانه باشم در حالی که سر جمع فقط پانزده نفر را کشته‌ام؟!
سن من و شما اقتضا نمی‌کند. می‌گویند در قدیم یک چیزی بوده به نام «عقل» که خیلی از مردم داشته‌اند و از آن استفاده می‌کرده‌اند. حالا با این پیشرفت و تکنیک و تمدن جدید، کمتر کسی را پیدا می‌کنید که از این وسیله، استفاده کند!
ضبط صوتت را خموش نکن جوان! چشم! الان می‌روم سر اصل مطلب، ولی خودمانیم ها، جسارت نباشد، تو هم عجب خری هستی که این وسط دنبال حادثه می‌گردی...


مشخصات کتاب:


انتشارات کتاب نیستان /410صفحه / قطع رقعی/ 6000 تومان


پی‌نوشت 1: مدت مدیدی این مثنوی تاخیر شد. یک دلیلش مسافرتمان بود به استان همدان که یک هفته‌ای طول کشید و پس از آن هم اتمام زمان قرارداد اینترنتم و انتظار برای وصل مجدد که هنوز وصل نشده!

پی‌نوشت 2: این کتاب سال‌ها پیش (آن زمان که جلدی 1800 تومان بود) برایم شیرین رقم خورد اما این روزها به دلایلی موجب  آه همراه افسوس می‌شود. این نیز بگذرد... انشاالله!

۳۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۲۶
زهیر قدسی

با قلم امیرخانی در گود زورخانه!


هرگاه فرصتی برای معرفی آثا رضاامیرخانی پیش آمده با توجه به ظرفیت محدود کلمات در ستون جاکتابی، دلم نیامده جز خوبی چیز دیگری بنویسم؛ اما اکنون که اندک‌فرصت بیش‌تری هست می‌توان در کنار ستایشی که می‌شود از همه آثار او به جا آورد به رمان جدید او که در اردیبهشت‌ماه، رونمایی شد و تاکنون 5بار تجدید چاپ شده است؛ با نگاهی دقیق‌تر توجه کرد.


چرا باید قیدار را خواند؟

تجربه نشان داده است که نمی‌توان از خواندن آثار رضاامیرخانی چشم‌پوشی کرد، ولو این‌که هر بار عده‌ای اظهارنظرهای مثبت و منفی، نسبت به آثار جدید او داشته باشند. حتی اگر درباره اثری که از امیرخانی می‌خوانیم، معتقد باشیم که ضعیف‌ترین اثر اوست و با عجله نوشته شده است و... باز نمی‌توان از آن به‌عنوان یک اثر داستانیِ بومیِ خوب یاد نکرد.اما گذشته از این‌ها،قیدار را نه به خاطر نویسنده‌اش و نه حتی برای داستانش که برای فهم آئین و مسلک جوان‌مردی، نه به شکل نخ‌نما شده‌ای که در برخی آثار تلویزیونی شاهدیم؛ می‌توان خواند و به دیگران پیشنهاد کرد.



آیا نسبت به آثار قبلی نویسنده قوی‌تر است؟

امیرخانی از همان ابتدا، که مثل امروز امیرخانی نشده بود و این اندازه خاطرخواه دور و بر خود نداشت، با اولین اثرش یعنی «ارمیا» نشان داد که نویسنده‌ای نیست که بخواهد گرفتار سنت‌های کهنه و خسته کننده برخی داستان‌نویسان معاصرش شود. گرچه ارمیا از لحاظ فرم روایی، چندان پیچیده و تازه نبود اما طوری هم نبود که در زمره آثار هم‌زمان خود قرار گیرد. اما «من او» امیرخانی که در سال 78 منتشر شد، تجربه‌ای کاملا تازه و مهیج در ادبیات داستانی ایران محسوب می‌شد تا جایی که از آن پس، طرفدارانی که روز به روز بیش‌تر می‌شدند 9 سال صبر کردند تا رمان بعدی‌اش را با نام «بیوتن» (بخوانید بی‌وطن) منتشر کند. من او از همه لحاظ دارای ابتکارات خاص بود. بیوتن هم که یک غافل‌گیری ویژه داشت چون ادامه داستان ارمیا محسوب می‌شد، در حالی که گمان بر این بود که شخص اول داستان مرده است!اما قیدار واقعا فاقد چنین تازه‌آفرینی‌هایی است. جز این‌که نویسنده هر فصل کتابش را به نام یک خودرو نامگذاری کرده. با این وجود اگرچه نمره‌ای که به تکنیک امیرخانی در این اثر داده می‌شود در قیاس با دیگر آثار او قابل ملاحظه نیست اما با این حال به چند دلیل قابل ستایش است، یک جنبه آن با توجه به ایجاد شخصیت‌های دوست داشتنی، صمیمی و نسبتاً ملموس و همچنین زنده کردن نام و مرام آدم‌هایی که تا حدی مورد فراموشی‌مان قرار گرفته‌اند، اگرچه نویسنده به طعنه و طنز آن‌ها را از عالم واقع ندانسته و زائیده ذهن خود می‌خواند درصورتی که خیلی واقعی‌اند. جدا از این، قیدار پر از جمله‌ها و عبارت‌هایی است که دوست داری زیرشان خط بکشی و حتی با خود آن‌ها را زمزمه کنی.


داستان از چه قرار است؟

اصلا نترسید! من هم مثل شما از آدم‌هایی که بخواهند خودشیرینی کنند و داستان لو بدهند اصلا خوشم نمی‌آید! بنابراین این اندازه عرض می‌شود خدمت‌تان که داستان در زمان پسر آن پدر (یعنی محمدرضا پهلوی) جریان دارد و تقریبا کل داستان بین جماعت راننده (یا به قول کتاب جماعت بنی‌هندل) می‌گذرد. شخص اول داستان آدمی است به نام قیدار که شخصیتی اسطوره‌ای دارد. از آن‌ها که لوطی می‌خوانندشان اما نه فقط به خاطر بذل و بخشش بی‌اندازه‌اش بلکه به خاطر ظریف‌بینی و محاسبه‌گری و رندبازی‌های جذابش. کل داستان بر محور قیدار می‌چرخد و گاه آن‌چه را که نویسنده از زبان خودش در کتاب بیوتن بیان می‌کرد، این‌جا از نگاه قیدار بیان می‌کند.

چه شباهت‌هایی با آثار پیشین نویسنده دارد؟

با کمی دقت متوجه برخی شباهت‌های «قیدار» امیرخانی و «من او» او خواهیم شد. شخصیت‌هایی نظیر قیدار و بابا‌جون، ذال‌محمد پاانداز و پیرزن، کریم‌ریقو و برخی اهالی گاراژ. همچنین در طول داستان عبور کم‌رنگ اما محسوس از شخصیت‌های من او را شاهدیم.


آیا داستان عجولانه نوشته شده است؟

جواب مثبت است. چنان‌که با کمی دقت متوجه برخی اشتباهات املایی کتاب هم می‌شویم؛ گو این‌که رسم‌الخط عجیب امیرخانی و جدانویسی‌های افراطی او باعث می‌شود گاهی وقت‌ها در مورد برخی از این اشتباهات دچار شک شویم. اگرچه حدود یک سال است که نویسنده از در حال نگارش بودن این کتاب خبر داده و به خلاف بیوتن‌اش خیلی سریع از تنور درآمد و اگرچه‌تر که عجله او برای رساندن کتاب به نمایشگاه کتاب کاملا مشهود بود(چنان‌که سینماچی‌ها برای رساندن آثارشان به جشنواره فجر خودشان را هلاک می‌کنند و فیلم را دم دستی) و این‌که مطمئنا اگر این عجله نبود، داستان به شکلی متفاوت‌تر عرضه می‌شد اما باز هیچ‌کدام از این‌ها دلیل موجهی برای نخواندن این کتاب نیست.


دو قاچ از کتاب!

قاچ اول: «...تو کار قیدار پشیمانی راه ندارد. قیدار هیچ‌وقت پشیمان نمی‌شود... من همیشه به تصمیم اول، احترام می‌گذارم. تصمیم اولی که به ذهنت می‌رسد، با همه جان گرفته می‌شود. تصمیم دوم، با عقل، و تصمیم سوم با ترس... از تصمیم اول که رد شدی، باقی‌ا‌ش مزه‌ای ندارد... بگذار وعظ کنم برای تکه‌ تنم. من به این وعظ، مثل کلام خود خدا اعتقاد دارم. فقط به یک چیز در عالم موعظه‌ات می‌کنم، تصمیم اول را که گرفتی، باید بلند شوی و زیر یک خم‌ا‌ش را بگیری... تنها یا با دیگران توفیری نمی‌کند. باید بلند شوی و فن بزنی... بی‌چون و چرا... بعد از فن زدن، می‌نشینی و بهش فکر می‌کنی و دور و برش را صاف می‌کنی...»

قاچ دوم: «...اگر می‌خواهی خدا را بخری، این‌جا جاش نیست؛ جاش تو دلت است... اما اگر من را می‌خواهی بخری، این‌جا جاش هست... درست آمده‌ای... ولی... ولی تو خیال می‌کنی مظنه‌من دست قیدار است؟ نه... مظنه من دست حیدر کرار است!...»


مشخصات کتاب:

نشر افق /296 صفحه / چاپ اول 1391 / قطع رقعی/ 9000 تومان

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.


لینک این معرفی در هفته‌نامه جیم - روزنامه خراسان

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۵۵
زهیر قدسی
شک‌های همیشگی!

*پیش‌درآمد/ گاهی اتفاق می‌افتد که دل‌مان اسیر بازی‌هایی می‌شود که چندان خوشایند خودِ دل نیست! گاهی دل دچار شک و گمان‌هایی می‌شود که خیلی طول می‌کشد و این طول کشیدن‌ها روح را کسل می‌کند و یا یکسره زندگی را بی‌روح می‌سازد؛ علی‌الخصوص وقتی که نه دلیل محکمی داشته باشیم تا عقاید قبلی‌مان را کنار بگذاریم و نه دلایل جدید چندان قدرتی داشته باشند که آن‌ها را بپذیریم. این حکایتی قدیمی و تکراری است و به گمانم هرکسی به نوعی آن را تجربه کرده است، اما همیشه نوع این درگیری جالب و جذاب است.


*درآمد/ «آسمان شیشه‌ای نیست» داستانی از این جنس است. داستان پسری مشهدی به نام حامد که سومین سال دانشجویی‌اش را در تهران می‌گذارند. قصه دقیقا از ایستگاه راه‌آهن آغاز می‌شود –شاید جایی که خیلی از داستان‌ها در آن آغاز می‌گردد- و چالش‌هایی که او با مردم جامعه تهران و رفتارشان دارد. اما شاید پس از سه سال -پس از آن‌که بارها با دوستانش از تهران و آنچه در تهران است بد گفته‌اند- دیگر آنچه می‌بیند او را نمی‌آزارد و گاهی هم طرف‌های ذهنی او دچار نوعی جدال و درگیری می‌شوند که او سعی می‌کند از آن فرار کند. اگر ذهن و فکر سنتی او  چند سال پیش با قدرت در مقابل ذهن توجیه‌گرش ظاهر می‌شد، اکنون دیگر حامد اجازه پاسخ‌گویی از او می‌گیرد، چون حوصله‌اش را ندارد!

در این داستان هم مثل بسیاری از قصه‌ها پای یک مثلث عشقی در میان است، اما پاکیزه‌تر از آنچه که در این داستان‌ها می‌بینیم. حامدی که نسبت به مریم دخترخاله‌اش احساسی دارد که نمی‌داند اسم آن چیست؟! فرصتی به آن سوی ذهن‌اش که تاکنون فرصت عاشقی پیدا نکرده می‌دهد و میان این دو انتخاب می‌ماند و این درحالی است که نه به دار است و نه به بار!


آسمان شیشه‌ای نیست

*پرانتز/ «مرتضی انصاری» مثل شخصیت اول داستانش –حامد- خود مشهدی است و دانشجوی کارشناسی ارشد فرهنگ و ارتباطات تهران و این خود فرصتی برای این تاویل که نکند این داستانِ خودِ نویسنده باشد به مخاطب می‌دهد!


*«...کدوم مسلمون... کدوم اسلام؟ هرجایی از دین که به نظرمون شیرین بیاد گنده می‌کنیم و هر جاییش که به کارمون نیاد جدا می‌کنیم و می‌گذاریم کنار. یه میلیون تا هم براش توجیه پیدا می‌کنیم. انگار به جای این‌که ما محتاج دین باشیم، دین به ما احتیاج داره. چند تا می‌خواین براتون نمونه بیارم از چیزهایی که جزو دینه و هیچ‌کدوممون، هیچ‌کدومش رو انجام نمی‌دیم؟...»

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۳۸
زهیر قدسی

ساقیِ حق و حقیقت

* محرم و صفر همیشه برایم تداعی کننده نام نویسنده‌ای بوده که آثارش را هرساله و چندباره، در این ماه‌ها به گریه نشسته‌ام. اگرچه پیش‌تر در نظر داشتم که «آفتاب در حجاب» سیدمهدی شجاعی را در این ایام برای‌تان معرفی کنم، اما اثری جدید از این نویسنده عزیز غافل‌گیرمان کرد و مرا در انتخاب دچار تردید نمود.
* «سقای آب و ادب» عنوان تازه‌ترین اثر سیدمهدی شجاعی است، و همان‌گونه که از نامش پیداست در فضائلِ اسطوره جوانمر‌دان تاریخ –حضرت ابالفضل عباس(ع)- نوشته شده است. پیش از این‌ها، در جاکتابی آثار زیادی را از شجاعی معرفی کرده‌ایم و به تَبَعِ آن از نکوییِ قلمِ او سخن گفته‌ایم؛ اما یادآور می‌شویم که شجاعی یکی از فعال‌ترین و پرمخاطب‌ترین نویسندگان ادبیات دینی محسوب می‌شود. آثار او به صورت معمول 100هزار نسخه‌ای به فروش می‌رسد و البته «کشتی پهلو گرفته»اش تا کنون مجموع شمارگانش بیش از 300هزار نسخه بوده است. ادبیات او خاص و ویژه است است و تاثیر قلم او را بر دیگر نویسندگان جوان نسل امروز شاهد هستیم. داستان‌های مذهبیِ او بیش‌تر به ادبیات نمایشنامه‌ای شبیه است و در عین حال برای کسانی که با این ادبیات مانوس نیستند، جذاب است.

* سقای آب و ادب، از لحاظ ظاهری و ساختاری شباهت‌‌های فراوانی با آثار پیشین شجاعی دارد؛ تصویرسازی‌ها و دیده‌بانی از پنجره‌های متعدد و شخصیت‌های گوناگون، یکی از این شباهت‌هاست اما با این حال تفاوت‌هایی نیز دارد. تفاوتی که خود نویسنده به آن اشاره می‌کند آن است که: «برخلاف آثار مشابه از همین قلم، مثل کشتی پهلوگرفته و آفتاب در حجاب، مواردی از جنس تحلیل و تاویل و استحسان وجود دارد... و صرفا برداشت نویسنده است»
داستان این کتاب دقیقا از همان لحظه پرالتهاب و مشهور یعنی همان لحظه آخر، آغاز می‌شود. درست آن زمان که حضرت عباس(ع) به شریعه فرات نزدیک شده و صف یزیدیان را شکسته است. از نگاه نویسنده کتاب، این زمان سقّای آب و ادب، سقای کربلا، هر لحظه به یاد کسی و ماجرایی می‌افتد و این‌گونه است که خواننده زندگی ایشان را مرور می‌کند. گاهی از علی(ع) یاد می‌کند و گاه از سکینه، گاه زینب(س) و گاه از حسین(ع) و اینگونه ده فصل کتاب رقم می‌خورد؛ «عباسَ علی»، «عباس امّ‌البنین»، «عباسِ عباس»، «عباس سکینه» و... بخش آغازین فصل«عباس زینب» را با هم می‌خوانیم:
* «دلت نلرزد عباسِ من! دشمن هرجقدر هم که زیاد و بزرگ باشد، کم‌تر و کوچک‌تر از آن است که بتواند دل عباس مرا بلرزاند. عباس جان! من تو را بزرگ کرده‌ام. نیازی نیست که در کنار تو باشم تا بدانم چه می‌کنی و چه می‌کشی. از همین‌جا، از پشت پرده خیمه‌ها و از ورای نخل‌ها هم تو را می‌بینم. و صدای نفس‌هایت را می‌شنوم. دلم –از همین‌جا که هستم- با ضربان قلب تو، نه... با ضربانِ گام‌های اسبِ تو می‌تپد و از مضمون زمزمه زیر لبت، در رگ‌های جانم خونِ تازه می‌دود...»

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۰ ، ۲۱:۴۶
زهیر قدسی

حکایت شیرین جابلقا و ولایت غربت

*بین کتاب‌هایی که از نمایشگاه تهران گرفته‌ام حیران و سرگردان مانده‌ام که کدامین را برای شما عزیزان جان انتخاب و معرفی کنم. برای این‌که شما خوانندگانِ جان با مصائب نویسندگی و علی‌الخصوص نویسندگی در عرصه معرفی کتاب آشنا شوید به اختصار مشکلاتم را خدمت‌تان عرض خواهم کرد. اول این‌که برخی کتاب‌ها واقعاً قطر زیادی دارند، تازه هیچ تضمینی وجود ندارد که پس از خوانش آن‌ها متوجه نشویم که هیچ‌کدام‌شان به درد بخور نبوده‌اند. دو این‌که برخی هم کوچک‌اند اما همان دم که خریدیم‌شان متوجه بودیم که نمی‌توان آن‌ها را در جیم معرفی نمود! سوم این‌که ... شما اصلاً چقدر از آدم دلیل می‌خواهید؟ من که نمی‌توانم به همه شما جواب پس بدهم!
*  شک ندارم با این همه کتاب طنز که جسته و گریخته برای‌تان معرفی کرده‌ام کلی طنّاز شده‌اید! اما مگر می‌شود در عالم طنز وارد شد و نام نامیِ «ابوالفضل زرویی نصرآباد» را جا انداخت؟ و مگر می‌شود به نام او رسید و یادی از زنده‌یاد کیومرث صابری نکرد؟ ابوالفضلی که هم «ملانصرالدین» گل‌آقای صابری بود و هم نورچشمی‌اش؟ ملانصرالدین فرصتی بود تا زرویی را از چهره‌های شاخص ادبیات طنز امروز ما قرار دهد. زرویی از آن‌هایی است که حرمت طنز نگه می‌دارد و آن را با شوخی‌های بی‌مزه و الفاظ زشت آلوده نمی‌کند. از آن‌هایی است که هم در طنزش و هم در مرامش نشان می‌دهد که دل در گرو سنت‌های پاک گذشته دارد. نویسنده‌ای دوست داشتنی و صمیمی.


*«غلاغه به خونش نرسید» عنوان کتابی است که به تازگی و در کنار چند کتاب دیگر از این نویسنده منتشر شده است. این کتاب مجموعه داستان‌های طنز اوست که در جراید مختلف چاپ و منتشر شده‌اند. این داستان‌ها همگی از لحاظ ادبی و ساختاری شبیه یک‌دیگرند. همگی این داستان‌ها با عباراتی مشابه آغاز و در فضایی مشابه به وقوع می‌پیوندند. در همه این داستان‌ها یک ولایت «غربت»ی وجود دارد که تعبیری از مملکت خودمان است و یک ولایتی با نام «جابلقا» که کنایتی است از بلاد فرنگ و دیار غرب! زرویی در این داستان‌ها کارش این است که به افسانه‌ها و حکایت‌های قدیمی که برای‌مان آشنایند با دست‌کاری هنرمندانه‌ای شکل طنز می‌دهد و در کنار این دست‌کاری طنّازانه حرفش را هم به کنایه تحویل مخاطب می‌دهد. با این که شکل این داستان‌ها از لحاظ فرمی ساده و بی‌پیرایه‌اند اما تسلط زرویی به این حکایت‌ها و آمیختن آن‌ها به یکدیگر به نحوی که با حال و هوای خواننده نزدیک شود، کاری‌ست هنرمندانه. او در همه داستان‌هایش شیرین‌پرانی‌هایی تکراری ولی در عین حال بامزه دارد که میان پرانتز قرار می‌گیرد و در آخر همه آن‌ها آمده است: «توضیح از بنده‌ی نگارنده». آخرِ همه این حکایت‌ها هم یک نتیجه‌گیری بی‌ربط وجود دارد که واقعا غافل‌گیر کننده است.
با عرض شرمندگی از اخلاق ورزش‌کاری‌تان، چون جایی برای درج بخشی از کتاب باقی نمانده شما را در نم آن می‌گذاریم، مطمئن باشید غلاغه خبر می‌دهد کدام‌تان کتاب را خوانده‌اید و کدام‌تان نه!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۰ ، ۱۲:۰۱
زهیر قدسی
دل‌آویزتر از شعر!
*گاهی وقت‌ها «جاکتابی» نوشتن هم توفیق اجباریِ خوبی است! این‌که سال‌ها پیش کتابی را خوانده باشی و بر اساسِ آن زمان نسبت به آن نظری داری و حالا چون تصمیم داری که برای مخاطبانی بادقت، معرفی‌اش کنی مجبوری دوباره به آن سری بزنی و چیزهای جدیدی بیاموزی!
*اگر خاطر مبارک‌تان باشد یک‌بار از «علی موذنی» در این ستون -آن زمان که این‌قدر تنگ نبود- نوشته بودیم و کتاب «نه آبی، نه خاکی»اش را معرفی کردیم. از تعدد و کیفیت آثار او و این‌که نثر او و پرداختش چقدر زیباست صحبت شد. «نه‌آبی، نه‌خاکی» یک داستان بلند بود با موضوع جنگ و دفاع مقدس، اما این‌بار می‌خواهیم کتاب «شعر به انتظار تو»ی او را به معرفی بنشینیم.
*سال‌ها پیش اولین داستانی که از موذنی خوانده بودم «قاصدک» بود. داستانی که از زبان یک مادر روایت می‌شد و پرداختِ این روایت و لطافت در نوع بیان و نگاه به نحوی بود که باورِ این‌که نویسنده داستان یک مرد است را سخت می‌کرد! آن زمان این داستان به صورت یک کتابچة آبی‌رنگ چاپ شده بود و اکنون یکی از داستان‌های همین کتابِ «شعر به انتظار تو» است.
این کتاب شامل 22 داستان کوتاه است که محصول پانزده سال داستان‌نویسی موذنی است؛ یعنی از سال 59 تا 74. سیدمهدی شجاعی درباره کیفیت داستان‌های او این‌گونه نوشته است: «علی موذنی یکی از برجسته‌ترین قصه‌نویسان ایرانی است. انتخاب سوژه‌های جذاب و منظره‌های بدیع، شناخت و تسلط نسبت عناصر داستان، نثر روان و صمیمی و تاثیر گذار و دیالوگ‌های محکم و حساب شده، مجموعه عواملی است که به داستان‌های علی موذنی، ویژگی خاص و منحصر به فرد بخشیده است. گرایش او به فیلم‌نامه نویسی در سال‌های اخیر سبب شد که نامش در فهرست قصه‌نویسان معاصر کم‌رنگ شود.»
از نکات قابل تامل در داستان‌های موذنی، انتخاب‌های او در شکل و فرمِ روایت است که اگرچه شاید در این زمان کم‌نظیر نباشد ولی در مقایسه با داستان‌هایی که در آن زمان به دست نویسندگان ایرانی تحریر می‌شد واقعا ویژه به نظر می‌رسد و او را- از گمان این نویسنده- پیش‌‌آهنگ داستان‌نویسانِ هم‌نسل خود می‌کند. سوژه‌هایی که او برگزیده، متعدد و متنوع است. نویسنده، مفهوم و پیامی را که می‌خواهد در اثنای داستان به مخاطبش منتقل می‌کند، و در عین حال مخاطب با توجه به زمان نگارش داستان، به یک شناخت اجتماعی-تاریخیِ متفاوت می‌رسد. امیدوارم این بخش کوتاه از داستان قاصدک گویای زیبایی قلم موذنی باشد:

*...خود را به خوردن مشغول کردم که نگاه‌مان تلاقی نکند. می‌دانستم با هر لقمه‌ای که به دهان می‌گذارد، مرا می‌پاید. این دیگر کی است؟ یک‌وجبی! می‌خواهد بداند اگر فهمیده‌ام خیلی گرسنه بوده، دست از خوردن بکشد. من از تویِ فسقلی زرنگ‌ترم! تندتر خوردم تا نشان بدهم خودم خیلی گرسنه‌ام. گفتم: «اگر فکر معده خودت را نمی‌کنی، فکر معده مرا بکن که از ظهر تا حالا قیلی ویلی می‌رفت.»
پشت لب‌های بسته‌اش پوف کرد و خندید. برنج‌ها پخش شدند تو سفره. گفت: «قیلی ویلی...» و قهقهه زد: «قیلی ویلی...» و زد روی زانوش و یکوری شد...

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۸۹ ، ۱۵:۵۹
زهیر قدسی