جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان‌های ایرانی» ثبت شده است

پیش‌نویس: این معرفی را قبل‌تر از تاریخ درج آن در وبلاگم -یعنی قبل‌تر از آبان۸۷- نوشته‌ام. والبته اعتراف می‌کنم که خیلی سراسیمه برای هفته‌نامه جیم نوشته بودم. برای همین خیلی به دل نمی‌نشیند گو این‌که آن زمان نوقلم بودم و تازه‌کارتر! آنچه باعث شده این نوشته را بدون تغییر جدی از آن جاهای خاک گرفته جاکتابی، یعنی پست شماره ۱۲ بیاورم بالای صفحه، یعنی بالاتر از پست شماره ۲۱۴ وبلاگ بی‌شک مرتبط است به رونمایی از تقریظ رهبری به این کتاب. تقریظی که درست مانند معرفی من از این کتاب، در سال ۸۷ نوشته شده است، البته در خردادماه این سال! البته یک ذوق‌زدگی کودکانه هم وجود دارد که نمی‌توان آن را پنهان کرد و آن اینکه من این کتاب را پیش از تاریخی که رهبری آن را خوانده‌اند، مطالعه کرده‌ام؛ یعنی سال ۸۳ یا ۸۴ به گمانم. زمانی که کتاب چاپ دوم یا سوم بود!


از این‌ها گذشته و پیش از معرفی نامطلوبی که آن زمان از این کتاب ارائه دادم، باید اعتراف کنم که این کتاب در آن زمان، خیلی باریک‌بینانه به مسائلی پاسخ داده بود که کمتر می‌شد از دیگران دریافت کرد. و بر اشکالات زیادی از من برطرف کرد. کتاب پس از پاسخ‌گویی به بسیاری از مشکلات، چند غافل‌گیری در پایان داستان دارد که باید با آن روبه رو شد. آنچه در زیر می‌آید همان معرفی -شکسته‌بسته‌ای است که در سال ۸۷ برای هفته‌نامه جیم نوشته بودم:


****


«دختران آفتاب» بیش‌تر از آن‌که یک رمان باشد، یک روایت است. روایتی از نگاه‌ها، اندیشه‌ها و شبهاتی است که بین یک جمع دخترانه در طول یک سفر ده‌روزه مطرح می‌شود. دخترانی که هر روزه با بعضی از آن‌ها روبه‌رو می‌شویم و از آن‌ها پیش فرض‌ها و ذهنیت‌هایی برای خودمان می‌سازیم.

و بهتر است بگویم که «دختران آفتاب» بیش از آن‌که یک روایت باشد؛ تحقیق و پژوهشی وسیع پیرامون حقوق، وظایف و مشکلات زنان است. حقوقی که حتی خود زنان نیز از آن بی‌خبرند و مشکلاتی که اکثر جامعه ما نسبت به آن بی‌توجهند و احکامی که تجزیه و تحلیل مناسبی از آنها نشده و متهم به کهنگی شده‌اند. این پژوهش و تحلیل از سوی سه نویسنده گرانقدر: «امیرحسین بانکی»، «بهزاد دانشگر»، «محمدرضا رضایتمند» صورت گرفته و به صورت یک رمان ۴۷۸صفحه‌ای ارائه شده است.

در انتهای رمان هم ۳۷عنوان کتاب به عنوان منبع و مأخذ معرفی شده است. از: "در بهشت شداد" جلال رفیع، "زن" دکتر علی شریعتی، "زن" جمیله کدیور بگیرید تا "جنس ضعیف" اوریانا فالاچی و...

گاهی وقت‌ها جوانان در حوزه احکام اسلامی با شبهات و سؤالاتی رو به رو می‌شوند که یا آنها را با کسی مطرح نمی‌کنند و یا نزد کسانی مطرح می‌کنند که توانایی لازم برای پاسخگویی ندارند.

وقتی از نابرابری ارث بین زن و مرد، حجاب، رابطه دختر و پسر و... سؤالاتی در ذهن‌مان مطرح می‌شود و به تَبَعِ آن جواب‌هایی را به خودمان می‌دهیم و یا جواب‌هایی می‌شنویم که راضی‌مان نمی‌کند آن وقتی است که همه چیز را منکر می‌شویم. علت این جواب‌های ناقص نگاه‌های یک سویه و محدود به مسائل و احکام است؛ ولی «دختران آفتاب» نه تنها جواب ناقص به ما نمی‌هد بلکه گاهی اوقات که از جواب راضی شده‌ایم شبهاتی مطرح می‌کند که اصلاً به آن فکر نکرده بودیم و آن شبهات جدید را هم به بهترین نحو پاسخ می‌گوید.

دختران آفتاب


خواننده در لابلای رمان پاسخ شبهات و پرسش‌های خود را در مسایلی چون کنوانسیون زنان(ص ۹۹) , زن در غرب (۱۰۳) , فمینسیم و جنبش زنان (۱۱۲), زن در اسلام (۱۳۰) , قضاوت و حکومت زن (۱۷۰) , ارث (۱۷۴) , شهادت و دیه (۱۷۷), تعدد زوجات (۲۱۷) , تنبیه زنان (۲۳۷) , کار در منزل (۲۴۰), طلاق (۲۴۳), اشتغال (۲۷۰), همسران نمونه(۲۹۳) , تفاوت‌های زن و مرد(۳۳۰) , حجاب (۲۴۶), حیا(۳۶۳), ارتباط دختر و پسر(۳۷۵), عرف برخورد(۳۹۱), اقسام ارتباط (۴۰۰) و نمونه‌های راستین زنان (۴۲۸) را می‌یابد بدون آن که از اصل داستان و قصه دور و به ریتم آن آسیب جدی برسد.

 

«دختران آفتاب» شاید از لحاظ داستانی ساختاری قوی نداشته باشد لیکن از شخصیت‌پردازی خوبی برخوردار است. و در ترسیم فضای دخترانه و روحیات و رفتارهای آنان نسبتاً موفق عمل کرده است.

نویسندگان این کتاب دلیل سعی و تلاش سه ساله خود را این گونه بیان می‌کنند:


«... دختران آفتاب خواسته است که زن، منزلت و شخصیت وی را بشناساند؛ به خودش، به مَردش، به جامعه‌اش و به تاریخ گذشته و آینده‌اش، همانگونه که هست و همانگونه که باید باشد و همینگونه است که همسفران خویش را از طفیلی وجود مرد بودن عبور می‌دهد، از عین مرد بودن می‌گذراند و به انسانی می‌رساند که در عین زن بودن، هیچ از مراتب و کمالات انسانی کم ندارد. همسفران دختران آفتاب به سر منزل تفکری می‌رسند که انسان را می‌بیند و اعتبار می‌بخشد، خواه زن باشد خواه مرد. تفکری که حجاب و غبار شبهه‌ها، تلألؤ انوار بی‌بدیلش را کورسویی خواسته است و چون این غبار، برای همسفران دختران آفتاب فرو می‌نشیند؛ تلألؤ آن انوار، آنها را به خانواده و اجتماع می‌برد. شرافت مادی را در خانواده‌ای که پایه و اساس انسان سازی است به آنها یادآوری می‌کند، نقش‌های اجتماعی و لوازم آن چون روابط زن و مرد، پوشش  حجاب، حیا و غیرت را توضیح می‌دهد. سر منزلِ مقصود دختران آفتاب، دامن پرمهر و محبت مادری است که سرچشمه همه خوبیها و نیکیها است. مادری که فاطمه خوبیهاست و زهره روشنائی‌ها...»


-------

مشخصات کتاب:

عنوان: دختران آفتاب

نویسنده: امیرحسین بانکی، بهزاد دانشگر، محمدرضا رضایتمند

مترجم: وزیری

ناشر: سروش

تعداد صفحه: ۴۷۸

قیمت: ۲۵۰۰۰تومان




برای تهیه این کتاب را می‌توانید به:

کافه‌کتاب آفتاب واقع در مشهد، چهارراه دکترا، بازار کتاب گلستان به شماره تماس ۳۸۴۰۴۹۹۱ (۰۵۱)

فروشگاه کتاب آفتاب واقع در مشهد، چهارراه شهدا به سمت میدان شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، انتهای پاساژ رحیم‌پور به شماره تماس ۳۲۲۱۲۲۶۲ (۰۵۱)

و پخش کتاب آفتاب به شماره تماس ۳۲۲۳۸۶۱۳ و ۳۲۲۲۲۲۰۴  (۰۵۱)

مراجعه کنید.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۸۷ ، ۲۱:۵۲
زهیر قدسی

در روایت‌گری دفاع مقدس، مشکل اصلی بیشتر برای جوانان به اصطلاح نسل سوّمی است که مجبورند از روایت‌های مختلف و بسیار متفاوت به حقیقت برسند. آیا باید جوان از اجزاء به کل برسد یا باید برای او تصویری کامل ارائه دهیم؟ چهکسی میتواند تصویری کامل به او ارائه دهد؟

این‌ها همه برای آن بود که اگر تا کنون تصویر کاملی در ارتباط با دفاع مقدس به ما ارائه نشده است ، ما حق نداریم موضوعی با این وسعت را متهم به بیارزشی کنیم!

« علی مؤذنی »‌ از نویسنده‌های فعّال و توانایی است که در عرصه روایتِ دفاع مقدس بسیار قلم زده است، و البته مدتی است که در وادی فیلمنامهنویسی حضور چشمگیر‌تری نسبت به گذشته دارد. یکی از موفقیت های مؤذنی در عرصه نویسندگی برقراری ارتباطی صمیمانه با مخاطب است و البته انتخاب سوژه‌هایی مناسب و جذاب برای برقراری این ارتباط . اگر بخواهیم از آثار منتشرشده وی نام ببریم می‌توان از آثار زیر نام برد:

قاصدک (داستان ۱۳۷۲)،

کشتی به روایت توفان (داستان بلند ۱۳۷۳)،

هاقیل (نمایشنامه ۱۳۷۳)،

ملاقات در شب آفتابی (رمان ۱۳۷۴)،

در انتظار شاعر (داستان ۱۳۷۵)،

نه آبی، نه خاکی (رمان ۱۳۷۵)،

ظهور (رمان ۱۳۷۶)،

مفرد مذکر غائب (نمایشنامه ۱۳۷۷)


«نه آبی، نه خاکی» انگار! دفترچه یادداشت سعید مرادی، جمعیِ گردان کربلاست که در صفحه اول کتاب، یابنده این دفترچه را این گونه خطاب می‌کند:

ای که این دفترچه را پیدا می‌کنی، اگر مردی آن را به یکی از نشانیهای زیر برسان . اگر هم مرد نیستی که یک فکری به حال نامردی خودت بکن.

na abi

اوّلِ داستان، نویسنده که از زبان شهید سخن می‌گوید، قَرَض از خاطره نویسی‌اش را حدیث نفس بیان می‌کند. شروع داستان به چگونگی دل کندن و جدا شدن از خانواده می‌پردازد که شاید ذهن ما را به کلیشه‌های همیشگی معطوف کند، ولی اگر به خواندن ادامه دهیم و دقت کنیم می‌بینیم قسمت قابل توجهی از خاطرات به کش‌مکش‌های نفسانی راوی (رزمنده) می‌پردازد که چگونه خود را صیقل دهد و لایق شهادت کند. این کش‌مکش‌ها به صورت ظریفی بیان می‌شود. به عنوان مثال در جایی از داستان شهید که آرزوی هر چه زودتر شهید شدن را دارد این آرزوی خود را زیر سوال می‌برد که چرا میخواهد زودتر شهید شود؟ یا جایی دیگر آرزو می‌کند که دوستانش شهید نشده باشند و پس از آن با خود می‌اندیشد که چرا چنین آرزویی کرده؟ آیا نسبت به شهادت دوستانش بخل می‌ورزد؟ و تمامی این نفسانیت‌ها را مانع شهید شدن خود می‌داند. تقریباً در اوایل داستان علی ملکی دوست سعید برای تعیین سرنوشت دوستان تسبیح می‌اندازد. به یکی قرعه شهادت میخورد و دیگری جراحت، یکی مفقودی و دیگری ...

مؤذنی با وجود آن‌که خود در جنگ حضور نداشته ولی چنان بر ابعاد آن توجه کرده و در این زمینه تحقیق داشته که نُقصان مهمی در روایت‌گری او دیده نمی‌شود و این تصوّر را که نویسنده، خود در این صحنه‌ها حضور نداشته را مشکل می‌کند. به صورت کلی نویسنده در عین توجه به اجزاء، کل شخصیت رزمنده را هم به خوبی توصیف می‌کند. سخن فراوان و جاکتابی تنگ!!!

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۸۷/۰۶/۲۲

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۸۷ ، ۱۴:۳۲
زهیر قدسی

چند روایت احتمالا معتبر!!!


تا همین چند روز پیش وقتی پیام‌های تشکر و سپاس‌آمیز شما را درباره ستون "جاکتابی" می‌خواندیم؛ سرخوش و دل‌شاد بودیم و این دلخوشی می‌رفت تا بادی در غبغب‌مان بوجود آورد و با خودمان بگوییم ما اینیم!( البته هنوز نگفته بودیم!)
تا اینکه همین چند روز پیش دوستی آمدند و فرمودند: شما در جیم کتاب معرفی می‌کنی؟ ما هم با تبختر گفتیم: آری! ایشان هم یک راست آمد و گذاشت توی دست‌مان که: چه لوس می‌نویسی! آب شدن ما و باقی ماجرا را خودتان بهتر می‌دانید!!
اما نتیجه‌گیری اخلاقی بنده این است که آن روز فهمیدم عده‌ای لطف می‌کنند و از این ستون تشکر می‌کنند و عده‌ای هم لطف می‌کنند و از این ستون انتقاد نمی‌کنند! آن‌وقت است که این ستون کج و کوله بالا می‌رود و خدا آن روز را نیاورد که روی سر کسی خراب شود! پس خواهش می‌کنیم که ما را از نقد و ناسزایتان محروم نفرمایید.
 این نکته را هم بگویم که هدف از ستون جاکتابی نقد کتاب نیست بلکه می‌خواهیم شوق مطالعه را در شما زیاد کنیم تا چندثانیه‌ای سرانه مطالعه کشورمان افزایش یابد؛ که خوش‌بینانه‌ترین آمار حاکی از ۸ دقیقه مطالعه سالانه برای هر ایرانی است!

***

مصطفی مستور با رمان "روی ماه خداوند را ببوس" شناخته شد و موفقیتش در این رمان باعث شد که مخاطبینی را گرد آثار خود جمع کند. پس از چاپ آثاری چون : (چند روایت معتبر ۱۳۸۲)، ( استخوان خوک و دست های جذامی ۱۳۸۳)، ( حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه ۱۳۸۴)، ( من دانای کل هستم ۱۳۸۳) و ... اکثر مخاطبان مستور بازهم "روی ماه خداوند را ببوس" را اثر شاخص و اصلی وی می دانند؛ و شاهد این مدعا این است که این کتاب به چاپ بیست وسوم خود رسیده است. پس از چاپ "روی ماه خداوند را ببوس" با چند مجموعه داستانی و یک رمان دیگر (استخوان خوک در دست های جذامی) برخورد می کنیم، نکته قابل توجه این است که در این مجموعه ها با شخصیت ها، اسم ها و فضاهای تکراری روبه رو می شویم و این موضوع برای عده ای ملال آور می شود. 

شاید مستور بیش از آن که به دنبال داستان نویسی باشد به دنبال روایتگری است. روایت از زندگی افرادی که خیلی ساده از کنار آنان می گذریم، روایت از مفاهیمی که شاید عنوانش برای ما کلیشه ای باشد. روایتی از عشق، مرگ، زندگی، خداوند و ...
و من از بین آثار مستور "چند روایت معتبر" را برگزیدم. "چند روایت معتبر" به نظر من و خیلی ها از زیباترین مجموعه های داستانی مستور است. مجموعه ای از هفت روایت یا داستان.
اگر بخواهیم به فرم داستان های این کتاب فقط اشاره ای داشته باشیم باید بگویم که نویسنده سعی داشته با ساختارشکنی، روشی بدیع در عرصه داستان نویسی به وجود آورد. اگرچه این بدعت به نظر بعضی منتقدان با ایرادهایی روبه رو است که از جمله این انتقادات ازهم گسیختگی و ابهام در داستان های وی می باشد.
 همان گونه که در مقدمه خدمتتان عرض کردم هدف این ستون نقد کتاب نیست و این ها را برای آن نگاشتیم که از لوسی ستون کاسته شود! پس نقد کتاب با شما و تمجیدش با ما!

چند روایت معتبر
واقعیت این است که با همه این اوصاف "چند روایت معتبر" ویژگی هایی دارد که باعث می شود خواننده از چندین بار مطالعه کردن آن همچنان لذت برد. یکی از این ویژگی ها نثر بسیار زیبایی است که در مقدمه هر داستان می آید. مقدمه هایی که ربطی به داستان ندارد ولی شاید ما را آماده خواندن داستان می کند. مقدمه هایی که خود به تنهایی اندازه یک کتاب حرف دارند. چون نوشته های من باعث می شود شما از خواندن این نثر زیبا محروم شوید؛ پرچانگی را کنار می گذارم و قسمتی از مقدمه داستان "درچشم هات شنا می کنم و در دست هات می میرم" را برای شما تقدیم می دارم، بخوانید و حالش را ببرید:
درمرادآباد وقتی به پدرم گفتم عاشق شده ام، هیچ نگفت. وقتی جزئیات روح مهتاب را برای او شرح دادم، هیچ نگفت. وقتی گفتم مهتاب از سوسن، دختر عباس آقا هم قشنگ تر است، گفت: »مگر عباس آقا دختر دارد؟« پدرم هیچ وقت عاشق نشد. حتی عاشق مادرم نبود، اما او را دوست می داشت. خیلی دوست می داشت. وقتی مادرم خانه عالیه خانم روضه می رفت، پدرم مثل گنجشکی که جوجه اش را با گلوله زده باشند، بال بال می زد. میان اتاق ها قدم می زد و کلافه بود تا مادرم برگردد.
***
روزی به پدرم گفتم انگار مهتاب رودرروی من ایستاده است اما او را نمی بینم. انگار با مشت بر روح ام می کوبد اما وقتی در را باز می کنم کسی نیست. انگار بر عمق جانم چنگ می اندازد اما هرچه منتظر می مانم خودش را نشان نمی دهد. انگار هست. انگار نیست. گاهی انگار در کلیات من ریخته شده است اما در جزئیات من نیست. گاهی انگار در جزئیات من جاری است اما در کلیات غایب است. گاهی من از حضور او در خودم گیج می شوم. آخ گاهی گویی او من ام، من اویم. پدرم گفت: «درست مثل خداوند.»

منتشر شده در تاریخ ۸۷/۰۵/۱۷

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۸۷ ، ۰۱:۱۶
زهیر قدسی

شتری که درخانه همه می‌خوابد

 

*ازدواج را نمی گویم، چه کسی گفته ازدواج شتری است که در خانه همه می خوابد؟! ( آن هم در این دوره و زمانه گرانی و مسکن و ...)* مرگ... مرگ است که بر درخانه همه می خوابد. اگر کمی به دوروبرت نگاه کنی این شتر را بر در خانه همه خفته یا بیدار خواهی دید و حتی بر در خانه خودت "دوراز جان شما" هم ندارد. به قول یاروگفتنی دیر و زود دارد ولی سوخت وسوز ندارد. شاید مرگ از بدیهی ترین مسائلی باشد که هیچکس منکر آن نیست؛ با این حال بعضی با چشمان باز به آن می نگرند و بعضی با چشمان بسته!


 *و بلیقس سلیمانی از آن افرادی که شاید نسبت به خیلی ها دقیق تر نظاره گر بر مرگ بوده است. کتاب "بازی عروس و داماد" مجموعه ای از 63داستان خیلی کوتاه است (قابل توجه دوستان کم حوصله!) و برخلاف عنوانش که ما را  متوجه موضوع شیرین ازدواج می کند؛ بیشتر داستانهایش مربوط به واقعه جذاب  "مرگ" است!!!

 سلیمانی اگرچه داستان نویسی اش را دیر شروع کرد، اما بسیار پخته و محکم پا در این عرصه گذاشت، به نحوی که یکی از چهره های مهم ادبی در سال های اخیر شد و نگاه خیلی ها را به خود جلب کرد. سلیمانی در پنجمین دهه زندگی اش آن قدر به مرگ و وجوه مختلف آن فکر می کند که گاهی آدم را به این گمان می اندازد، در زندگی اش چه قدر با ابعاد مرگ برخورد داشته است.

 نویسنده ما را از کلیشه ها بیرون می کشد. در بعضی از داستان هایش تلنگری می زند به آن هایی که سعی می کنند ذهنشان را با یاد مرگ مکدر نکنند؛ و گاهی اوقات هم با مرگ شوخی می کند!می خنداند و می گریاند، تکان می دهدمان و آراممان می کند؛ همه را باهم!


بازی عروس و داماد

 اگرچه انتخاب یک داستان از این مجوعه رنگارنگ کاری است دشوار؛ ولی دشواری اش را پذیرفتم و یک داستان را انتخاب کردم. امید که مقبول واقع شود:

 «مادرم نه ازسرطان مرد که آن وحشت داشت، نه از ایدز که نمی دانست چیست و از آن می ترسید، و نه از سکته قلبی که مطمئن بود، دست کم از این یکی خواهد مرد.

 مادرم در چاله عمیقی که شهرداری کنده بود، افتاد و مرد.

 یک سال ونیم وقت گذاشتیم تا توانستیم دیه مادرم را بگیریم.

 خواهرها و برادرهایم دیه را یک جا به من بخشیدند. حالا می توانم دختر هیجده ساله ام را برای معالجه به آلمان ببرم.»

 

و این داستان:

 

«پدرگفت : مادرت به آسمان ها رفته . عمه گفت : مادرت به یک سفر دور و دراز رفته . خاله گفت : مادرت آن ستاره پرنور کنار ماه است . دختر بچه گفت : مادرم زیر خاک رفته است .

عمه گفت : آفرین ،چه بچه واقع بینی ، چقدر سریع با مسئله کنار آمد .

 دختر بچه از فردای دفن مادرش ،هر روز پدرش را وادار می کرد اورا سر قبر مادرش ببرد. آن جا ابتدا خاک گور مادر را صاف می کرد ،بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد .

هفته ی سوم ،وقتی آب را روی قبر مادرش می ریخت ، به پدرش گفت : پس چرا مادرم سبز نمی شود؟»

------- 

منتشر شده در تاریخ۱۰/۵/۸۷ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۸۷ ، ۰۱:۳۱
زهیر قدسی

از ارمیای ارمیا تا ارمیای بیوتن

با توجه به اینکه مخاطب معزز و کتاب دوست جیم مدتها بود؛ تقاضای معرفی کتاب داشت و با توجه به اینکه فصل گرم تابستان موقعیت مناسبی است تا بازار کتابخوانی هم داغ شود و با توجه تر به اینکه پدر و مادرهای شما جیم دوستان تقاضای فراوان داشتند که شما را در این ایام فراغت از کوچه و خیابان جمع کنیم و کلا برای اینکه کتاب چیز خوبی است. دبیر جیم صبح زود زنگ زد خانه مان و ما و اهل خانه را بیدار کرد که چه نشسته ای که باید کتاب معرفی کنی!!! ما هم خروس خوان با چشمان بسته نشستیم به معرفی کتاب ...


در ضمن اگر کتابی را برای معرفی به ما پیشنهاد دهید متشکر می شویم.

 

 در وادی ادب و هنر هرگاه به بن بست می رسیم؛ تصور می کنیم که دیگر راهی به سوی نوآوری و خلاقیت وجود ندارد، ولی افراد و آثاری ظهور می کنند که این پندار ما را زایل می کنند. به حقیقت قبل از کتاب «من او» مدتها بود که منتظر چنین اثری بودیم و این انتظار، می رفت که به یاس بدل شود. تا این که «من او»آمد و امیدی نو در دل دوستداران ادبیات کاشت! «من او»یی که حتما خیلی از شما آن را خوانده اید و یا لااقل تعریف آن را شنیده اید. این ستون تنگ را برای معرفی من او در نظر نگرفته ام که به قول شاعر از دست و زبان که برآید که از عهده وصفش به درآید؟!! ولی این را می خواهم بگویم که پس از خواندن«من او»  تصور نمی کردم رمانی با این همه تازگی و نوآوری حتی به دست خود امیرخانی خلق شود (اگر آن را خوانده باشید منظورم را می فهمید) . پس از خواندن این اثر بود که مهر «باطل شد» را بر تصور خود دیدم! و دریافتم که خلاقیت امیرخانی نمی خشکد. خواننده ای که شما باشید تاکنون حرصتان درآمده که به جای تعریف از این نویسنده، کتابت را معرفی کن! و نویسنده ای که مثلا من باشم به شما می گویم که تعریف و معرفی هر دو از یک ریشه یعنی عَرَفَ (شناخت) می آید. و این شناخت تا وقتی کتاب را نخوانید حاصل نخواهد شد. شما هم عمرا حاضر شوید وقت شریفتان را از دیدن تبلیغات تلویزیون بگیرید و برای خواندن کتاب بگذارید. (سانسورچی محترم جیم به اینجا که می رسد به خاطر اهانت به مخاطب فرهیخته جیم بقیه جملات را خط می زند و من با هزار زور و زحمت اجازه می گیرم تا اینجا را نگه دارد!)

باور کنید این همه پرت و پلاگویی ،متاثر از فضای جیم است که پر است از: جفنگیات، جنگولیات، جلفیات و...(این قسمت را هم سانسورچی محترم به علت ضیق وقت ندید وگرنه حذف می کرد)

بیوتن

اگر «ارمیا» را خوانده باشید و «بیوتن» را هم بخوانید؛ خواهید فهمید که بیوتن ادامه زندگی ارمیاست ولی ادامه داستان وی نیست، یعنی با داستان و فضای جدیدی رو به رو می شویم زیرا داستان مربوط به سالها بعد می شود زمانی که آرمان و ایده آل و حقیقت به سخره گرفته می شود با این اوصاف باز هم گریزهایی به گذشته ارمیا می شود که این باعث خواهد شد خود کنار «ارمیا» را هم بخوانید.

اگر ارمیای «ارمیا» را تنها یافتید؛ ارمیای «بیوتن»به مراتب تنهاتر است. ارمیایی که نه تنها، تنهاست بلکه پرصداییِ اطراف مجال توجه به ندای درونی اش را از او گرفته است. در عصری که : «کلُّ دَرهم عِندَهم صَنَم»که هر درهم نزد ایشان بتی است. ارمیا در جایی زندگی می کند که او را تنها نمی گذارند تا به تنهایی اش بگرید. جایی که آسمان خراش ها نه فقط دل آسمان را خراشیده اند که جایی برای دیدن آسمان هم نگذاشته اند.

نویسنده با ذهن توانای خود بین کلمات و تصاویر پل هایی می زند که شاید به نوعی سینمایی محسوب شود از فِید کردن تا دیزالو و...

در نهایت این شما هستید که باید این کتاب زیبا را بخوانید و ببینید این تعریف ها ره به جایی نبرده است!!!

 

منتشر شده در تاریخ۲۷/۴/۸۷

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۸۷ ، ۰۰:۵۵
زهیر قدسی