جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

سانتاماریا جلد اول / سیدمهدی شجاعی

پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۲۶ ق.ظ

کتابی برای آغاز


** جلد اول «سانتاماریا» که همانا مجموعه داستان‌های کوتاه «سیدمهدی شجاعی» است، کتابی بود که لذت داستان‌خوانی را به من چشانید و توجهم را از کتب علمی –که در دوران کودکی و نوجوانی سرگرم‌شان بودم- به سمت ادبیات داستانی معطوف نمود. درست یادم است که حوالی 15سالگی‌ام آن را خواندم و بعد دیگر کتب آن نویسنده را و بعد...

** «سانتاماریا» شامل چهل داستان کوتاه از نویسنده است که در طی دو دوره سال‌های 57تا67 و 67تا77 به رشته تحریر درآمده است. این داستان‌ها پیش‌تر در کتاب‌هایی همچون «امروز بشریت»، «دو کبوتر، دو پنجره، یک پرواز» و «ضریح چشم‌های تو» و همچنین در ماهنامه فقید(!) نیستان منتشر شده بودند اما در سال 79 همگی در جامه‌ای مشترک، به صورت یکپارچه درآمدند و شدند این کتاب!

** کتاب با داستان‌های دهه دوم نویسندگی شجاعی آغاز می‌شود و این داستان‌ها عموما مایه‌های طنز در خود دارند که از آن میان، می‌توان به «شازده»، «دزد ناشی»، «پارک دانشجو» و «قابیل 1996» اشاره کرد. این داستان‌ها همگی کنایاتی تلخ و گزنده نسبت به شرایط اجتماعی-سیاسی زمان خود بودند. در این میان البته داستان‌هایی که صرفا بار خنده دارند و کاری به کار کسی ندارند به چشم می‌خورد، مثل «زیر دوش دیدم» که نویسنده روایتی از تجدید ازدواج‌خواهی یک شخص ارائه می‌دهد که بسیار خواندنی است!

در میان داستان‌های این دهه، سه‌گانه‌ای عاشقانه نیز به چشم می‌خورد که از «ماه‌جبین»  و «شکیبا» آغاز و در «سانتاماریا» به کمال خود می‌رسد.

** اما داستان‌های فصل دوم کتاب -که دهه اول نویسندگی شجاعی است- بیش‌تر حال و هوای جنگ دارد و عاشقانه‌هایی دیگرگونه دارد. داستان‌هایی که اگر بدون پیش‌داوری سراغ‌شان برویم، بعید است که احساس‌مان را تکان ندهد. اما در پایان این دوره نیز داستان‌های طنز به چشم می‌خورد.

** باور بفرمایید اشتباه می‌کنند آن‌هایی گمان می‌کنند؛ من دیوانه شده‌ام. اصلا این‌طور نیست. خود و خدایی اگر من دیوانه بودم با شما که یک گزارشگر ناقابل بیش‌تر نیستی، می‌نشستم این‌طور مودبانه حرف بزنم؟!

اصلا من چگونه می‌توانم دیوانه باشم در حالی که سر جمع فقط پانزده نفر را کشته‌ام؟!
سن من و شما اقتضا نمی‌کند. می‌گویند در قدیم یک چیزی بوده به نام «عقل» که خیلی از مردم داشته‌اند و از آن استفاده می‌کرده‌اند. حالا با این پیشرفت و تکنیک و تمدن جدید، کمتر کسی را پیدا می‌کنید که از این وسیله، استفاده کند!
ضبط صوتت را خموش نکن جوان! چشم! الان می‌روم سر اصل مطلب، ولی خودمانیم ها، جسارت نباشد، تو هم عجب خری هستی که این وسط دنبال حادثه می‌گردی...


مشخصات کتاب:


انتشارات کتاب نیستان /410صفحه / قطع رقعی/ 6000 تومان


پی‌نوشت 1: مدت مدیدی این مثنوی تاخیر شد. یک دلیلش مسافرتمان بود به استان همدان که یک هفته‌ای طول کشید و پس از آن هم اتمام زمان قرارداد اینترنتم و انتظار برای وصل مجدد که هنوز وصل نشده!

پی‌نوشت 2: این کتاب سال‌ها پیش (آن زمان که جلدی 1800 تومان بود) برایم شیرین رقم خورد اما این روزها به دلایلی موجب  آه همراه افسوس می‌شود. این نیز بگذرد... انشاالله!

نظرات  (۳۱)

۰۹ شهریور ۹۱ ، ۱۴:۰۷ صید قزل آلا در مدرسه
خیلی هم عالی

معرفی کتابهاتون دیگه حرف نداره...کامل کامل:)
پاسخ:
مایه‌ی مسرت ماست تعریف و تشویق شما!
سلام اقای قدسی سفر بخیر
من اصلا از شجاعی چنین قلمی را ندیده بودم یعنی بیشتر در تفکرات کتابها عباس ادب افتاب در حجاب و ...اش بودم و تا به حال این کتاب نخوانده ام
یعنی خیلی برام جالب یک نوشته طنز از شجاعی بخونم
اقا یک سوال این پی نوشت 2 خیلی ابهام داره اه و افسوس چرا یعنی کتاب تغییر کرده از اون موقع تا حالا
پاسخ:
بله، قلم طنز آقای شجاعی، ملاحت خاص خودش را دارد، علی‌الخصوص در آن زمان!
سالها پیش، شیرین، افسوس، کدام باید بگذرد؟!!!
پاسخ:
من که نفهمیدم منظورتان چیست؟!
salam. ketabaye aghye shojaii binazire

سلام و خدا قوت زهیر خان!
نمی دانم چرا فکر می کنم با عجله نوشته ای؟!!
حسرتت هم قابل تأمل بود!
ما را هم در آه خود شریک بدان!
پاسخ:
ممنون که با آه ما دم‌ساز شدی! شاید شما تو مخاطب جاکتابی از معدود کسانی باشی که بدونی این آه و حسرت بابت چیست!
خواستیم از جاکتابی این هفته جیم تشکر کنیم ازتون
پاسخ:
خیلی ممنون، فقط جیم این هفته چی بود، جسارتا؟!
چند روز پیش رفتم پاساژ مهتاب یک کتاب خریدم 24000 تومن !
حالا مجبورم باز برم یک کتاب دیگه بگیرم به قیمت 19000 تومن !
تازه باز اگر گیر کنم تو انجام پروژه بایس یک 40 - 50 تومنی هم بدم کلاس خصوصی چرا اینا اینطوری اند ؟ چرا اینهمه کتاب ها گرونه ؟ چرا بایس کتاب رو طوری بنویسن که هر تیکه اش تو یکی باشه بعد مجبور بشی همش رو بخری ؟؟؟؟؟؟
چرا آخه ؟؟؟
پاسخ:
دیگه ادامه تحصیل این حرفا رو هم داره دیگه!
از رنجی که برده است
پاسخ:
این مطلب البته متعلق به همسرم بوده و به اشتباه به نام بنده چاپ شده گویا! ممنون از لطف و نظرتون.
زیبا می نویسن... اگر ناراحت نمیشین باید بگم زیباتر از شما می نویسن البته ببخشید ها!
راستی سر بزنین به وبلاگ ما خوشحالمون می کنین
پاسخ:
چشم. در اسرع وقت انشالا. ممنون.
بله، واقفیم!
هنگام درست کردن کشک بادمجان را عرض می نماییم
نویسنده ماهری هستند پس!
انشاالله از حضورشون و البته کتابشون یک روز بهره کافی رو ببریم
منم احساس کردم قلم شمآ نیست ولی دیدم اسم شماست بالای مطلب حالا ما به کسی نمیگیم توی روز روشن مطلب خانمتان به اسم شما خورده ولی خدایی قلم خوبی دارند واقعا لذت بردم از خواندن جاکتابی از رنجی که برده ام
پاسخ:
تازه این خوبه! تا حالا چندین بار اتفاق افتاده که نوشته های من به نام دیگر دوستان چاپ شده من بهد از چند هفته متوجه شدم! اتفاقات بدتری هم رخ داده که قابل بیان نیست! جیمه دیگه!
ادامه تحصیل کیه ؟ به جان خودم واسه یک پروژه می خواستم یکی دو فصلش هم نیازم نمیشه ولی چه میشه کرد ؟ بایس فقط سوخت و ساخت ، به قول دوست خارجی مون جاست دیس
پاسخ:
دیگه بدتر! پروژه یا درسیه یا غیر درسی! اگر غیر درسی باشه، یعنی پولیه که دیگه جای هیچ گله و شکایتی نیست!
بعله جیم دیگه!
همین چند روز پیش رفته بودم دفتر جیم به مدیر اجراییتون میگم بابا نصف نویسنده های جیم که غیرواقعی اند و کلی اسم دارید در حالی که تهش میرسه به یک نویسنده!
بعد خوب که گفتم فلان ستون و فلان نویسنده و اینها میگه نه کی گفته وجود خارجی ندارند؟!
منم گفتم والا یک بچه دبستانی هم میفهمه این دو تا مطلب مال یک نفره!
حالا کلا اگه جیم سوتی نده که جیم نیست
پاسخ:
راستی، واقعا خالی بسته بودید بابت حضور آقا میلاد در فروشگاه؟! یا آقا میلاد خالی میبنده؟!
سلام
میشه بگین این کتابا توی کتاب آفتاب یافت می شود یا می نشود؟
پایی که جا ماند- یکشنبه آخر-نقاش کوچه ها
کتاب جدید چه چیزی الان موجوده؟
پاسخ:
کتاب جدید هم که فراوونه. هروقت برای خرید کتب مذکور تشریف آورید خدمتتان معرفی خواهم کرد، انشاالله.
چه جالب! دیشب داشتن تو تلویزیون کوچه نقاش ها رو معرفی می کردند گفتند نقاش کوچه ها!
واقعا عجب رسانه ی باحالی داریم ما!
البته شایدم من اشتباه کردم
ممنون از تذکرتون
فعلا که در حال صرف فعل صرفه جویی کردنیم!
یعنی پدرجانمان دارند به ما پول نگهداری را یاد می دهند این است که فعلا اوضاع مالی جیب مبارک نامساعد است
اما می آییم در اسرع وقت
من بروم ستون دست به جیب جیم را بخوانم بلکن یک چیزی عایدمان شد
پاسخ:
کار خوبی است صرفه جویی کردن! به هرحال آمدن به یک کتابفروشی هیچ منافاتی با صرفه جویی ندارد. علی الخصوص که کتابفروش برای رعایت حال مشتریان محترم میز و صندلی در فروشگاهش قرار داده باشد. حال کتابها را بپرسید، حتی زمانی که نمیتوانید بخریدشان!
اقا من شده پر ببندم ولی خالی تا به حال نبستم
اون روز کلا یک نفر همراه من بود
منم گفتم همراهم میییلاده
ولی نمیدونم چرا شما دنبال نفر سوم می گشتید
اصلا کی گفته مییییلاد اسم پسره؟!!!
یادتونه گفتم نگذاشته درست معرفیش کنم
یعنی من معرفیش کردم ولی درست معرفیش نکردم
چون دیگه جونم دوست داشتم گفتم الان معرفیش بکنم میزنه منو میکشه!!
وقتی میگم جلوتون وایستاده بود
خب کی اون روز جلوی شما ایستاده بود؟!!
اتفاقا نشت نشا امیرخانی را هم گرفت!
حالا دیدید مییییلاد امده بود افتاب!!
پاسخ:
چه دوره و زمونه‌ای شده؟! آدم دیگه به هیچی نمی‌تونه اعتماد بکنه؟! یعنی الان به حرفاتون اعتماد بکنم؟!
پروژه واسه یکی هست که در حقیقت پایان نامه اش می باشد البته تجربه خوبی شد واسم پولش رو گرفتم ازش ولی هنوز نصفه است!
خیلی کارم گیر کرده شما برنامه نویس حرفه ای سراغ ندارید ؟
پاسخ:
برنامه نویس خوب سراغ داشتم، اتفاقا یک دم و دستگاهی هم برا خودش به هم زده بود. یک شرکتی زده بود با نام "سیب" البته اسمش خارجی بود، ترجمه‌اش می‌شد سیب! می‌گن چند وقته فوت شده. فرصت نکردم مراسمش شرکت کنم!
چرا اذیت می کنین خب؟ من بیام اونجا فقط کتابا رو نگاه کنم؟میخواین قلبم واسته؟ من کتاب بخوام و ببینم و نخرم می میرم! اینه ک تقریبا وقتی نمیتونم کتاب بخرم (چوب خط خریدم پر شده الان) طرف کتابفروشی هم نمیرم، شده همون کتابای قبلیمو میخونم تا وقتی ک پول بیاد دستم!
پاسخ:
این چه حرفیه؟! هر طور راحتید! خدا جیب شما و به تبع جیب پدر محترم را پرپول بفرماید!!
سلام .این کتاب جزء کتب ظاله محسوب می شود برای شما.ای کاش معرفی نمیکردید.
کتابی که شمارو از خوندن کتابهای علمی بازنگه داشته واقعا که چه کتابیه.
راستی اگر آقای شجاعی این کتاب را نمی نوشت ویا اینکه شما این کتاب را نمی خواندید الان شما جزء کدام رشته بودید.
چه دنیای پر اتفاقی
پاسخ:
ممنون از این‌که سر زدید و نظر گذاشتید!
۱۸ شهریور ۹۱ ، ۱۶:۴۴ دکتر کتابفروش
سلام آقا زهیر عزیز!
قزل آلا فروش راست میگه باید به فکر دست و پا کردن یه ستون تو نیویورک تایمز یا دیلی تلگراف باشید!!!!
واقعا عقل چیزیست نه در حد تکنولوژی روز؟!
راستی از شبحیبه اسم مییییلاد خبر ندارید؟!
پاسخ:
گویا ایشان وجود واقعی نداشتند! فعلا در حال تفحص هستیم!
البته ببخشید ها! یکمی هم مزاح بود...قصد جسارت نداشتیم...
پاسخ:
ما هم جدی نگرفتیم!
نمیخواین آپ کنید؟
ما که خسته رفتیم دیگه!
پاسخ:
ما هم خسته شدیم. اما متاسفانه دچار قصه ی غم انگیزی شدیم و احتمالا تا اول مهرماه از اینترنت در منزل محروم باشم. ببخشید و صبر بفرمایید.
۲۰ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۴۳ دکتر کتابفروش
انشاالله که یه ویروس رایانه ای بوده باشه!
پاسخ:
نه متاسفانه ویروس نیست، چیز دیگری است!
۲۱ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۵۶ دکتر کتابفروش
زهیر جان فکر کن شخصی که قبلا ملبس به نقاب میییلاد بود الان بیاد و بخونه کامنتهای من رو!!!!
۲۱ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۵۹ دکتر کتابفروش
نه شما را به خدا بیایید و این یک بار به همکاری با جراید آماتوری دیلی ملگراف رضایت بدید صرفا برای بالا بردن level این ناآشنایان با تکنولوژی کاغذی!
پاسخ:
به خاطر اصرار شما شاید همکاری کنم، اما فعلا سرم خیلی شلوغه!
۲۱ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۰۱ دکتر کتابفروش
راستی چند وقت پیش کتابی برایم رسید با نام " عاشق کتاب و بخاری کاغذی" در مورد آقای به نام "مهدی آذر یزدی" روایات جالبی داره! بخونید اگر خواستید
از نشر جهان کتاب هست!
البته اگر قبلتر نخونده باشیدش!
پاسخ:
نه نخواندمش! و حتما باید کتاب خوندنیی باشه!
آقای قدسی اون کتابهای دکتر شریعتی نیاوردید؟
در آفتاب موجود میباشد ایا؟
پاسخ:
کدوم کتاب ها را؟
ماه مهر اومدش راستش حس خوبی ندارم چونکه ارشد قبول نشدم
این پروژه هم هنوز تموم نشده !
اون هم طفلکی بنده خدا برنامه نویسی که معرفی کردید به درد من نمی خوره من با عمو بیلی همکاری دارم
پاسخ:
انشالا سال بعد ارشد قبول بشید. هرچه خیره انشالا!
۲۲ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۳۸ امیر محمد صمدی
سلام آقای قدسی
من صمدی هستم همانی که چند روز قبل از زنجان به کتابفروشی آفتاب آمد و کلی از دیدن کتاب ها و اطلاعات شما ذوق مرگ شد همانی که در کتاب فروشی فال گوش ایستاده بود تا هر کتابی که به یکی از مشتری هایتان جهت تکمیل کردن کتابخانه مدرسه معرفی می کردید او هم مکثل قاشق نشسته بپرد وسط که یک جلد هم به من بدهید همانی که یک کتای چاپ قدیم در باره ی جنگ صفین دادید000
وبلاکی دارم به اسم نون و القلم خوشحال میشوم گاه گداری سر بزنید و با نقد و نظراتتان بنده را در نوشتن بهتر مطالب یاری کنید
بچه مذهبی های کتاب خوان زنجان به شدت دوستان دارند خاصه وقتی تخفیف می دهید. ان شا الله از طریق اینترنتدسفارش کتاب می دهم البته وقتی همه کتب های نخوانده ام را خواندم
چوانمرد دعایمان کن/یا حق
پاسخ:
ممنون که سر زدید.
یعنی واقعا دستتون مرسی بابت این حافظه دقیق
همون کتابهای سبز و خاکستری در ابعاد کوچیک گزیده و با جلد سخت
من بگو به امید دادان خبر از جانب شما هستم!!!
که آیا در آفتاب این کتابها موجود میباشد یا نه؟
راستی اون روز آمدم آفتاب
بعد یک آقایی بودند ازشون پرسیدم آقای قدسی تشریف ندارند؟
گفتند خودم هستم بفرمایید
منم هر چی فک کردم دیدم نه شما نمیتونید باشید این بود که بعد از چند دقیقه هنگ بودن گفتم نه منظورم اون یکی آقای قدسیه!
دیگه آمدیم آفتاب شما نبودید
پاسخ:
خوب دیگر، پیش می‌آید. انشالا این دفعه زیارت‌تان می‌کنیم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی