جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

آسمان شیشه‌ای نیست / مرتضی انصاری

شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۰، ۰۶:۳۸ ب.ظ
شک‌های همیشگی!

*پیش‌درآمد/ گاهی اتفاق می‌افتد که دل‌مان اسیر بازی‌هایی می‌شود که چندان خوشایند خودِ دل نیست! گاهی دل دچار شک و گمان‌هایی می‌شود که خیلی طول می‌کشد و این طول کشیدن‌ها روح را کسل می‌کند و یا یکسره زندگی را بی‌روح می‌سازد؛ علی‌الخصوص وقتی که نه دلیل محکمی داشته باشیم تا عقاید قبلی‌مان را کنار بگذاریم و نه دلایل جدید چندان قدرتی داشته باشند که آن‌ها را بپذیریم. این حکایتی قدیمی و تکراری است و به گمانم هرکسی به نوعی آن را تجربه کرده است، اما همیشه نوع این درگیری جالب و جذاب است.


*درآمد/ «آسمان شیشه‌ای نیست» داستانی از این جنس است. داستان پسری مشهدی به نام حامد که سومین سال دانشجویی‌اش را در تهران می‌گذارند. قصه دقیقا از ایستگاه راه‌آهن آغاز می‌شود –شاید جایی که خیلی از داستان‌ها در آن آغاز می‌گردد- و چالش‌هایی که او با مردم جامعه تهران و رفتارشان دارد. اما شاید پس از سه سال -پس از آن‌که بارها با دوستانش از تهران و آنچه در تهران است بد گفته‌اند- دیگر آنچه می‌بیند او را نمی‌آزارد و گاهی هم طرف‌های ذهنی او دچار نوعی جدال و درگیری می‌شوند که او سعی می‌کند از آن فرار کند. اگر ذهن و فکر سنتی او  چند سال پیش با قدرت در مقابل ذهن توجیه‌گرش ظاهر می‌شد، اکنون دیگر حامد اجازه پاسخ‌گویی از او می‌گیرد، چون حوصله‌اش را ندارد!

در این داستان هم مثل بسیاری از قصه‌ها پای یک مثلث عشقی در میان است، اما پاکیزه‌تر از آنچه که در این داستان‌ها می‌بینیم. حامدی که نسبت به مریم دخترخاله‌اش احساسی دارد که نمی‌داند اسم آن چیست؟! فرصتی به آن سوی ذهن‌اش که تاکنون فرصت عاشقی پیدا نکرده می‌دهد و میان این دو انتخاب می‌ماند و این درحالی است که نه به دار است و نه به بار!


آسمان شیشه‌ای نیست

*پرانتز/ «مرتضی انصاری» مثل شخصیت اول داستانش –حامد- خود مشهدی است و دانشجوی کارشناسی ارشد فرهنگ و ارتباطات تهران و این خود فرصتی برای این تاویل که نکند این داستانِ خودِ نویسنده باشد به مخاطب می‌دهد!


*«...کدوم مسلمون... کدوم اسلام؟ هرجایی از دین که به نظرمون شیرین بیاد گنده می‌کنیم و هر جاییش که به کارمون نیاد جدا می‌کنیم و می‌گذاریم کنار. یه میلیون تا هم براش توجیه پیدا می‌کنیم. انگار به جای این‌که ما محتاج دین باشیم، دین به ما احتیاج داره. چند تا می‌خواین براتون نمونه بیارم از چیزهایی که جزو دینه و هیچ‌کدوممون، هیچ‌کدومش رو انجام نمی‌دیم؟...»

نظرات  (۴)

سلام برادر
ایستاده‌ام تا چند کتاب دیگر معرفی کنی تا مسئله ای را خدمتت بگویم!
۲۹ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۱۲ زندگی دوباره
سلام معرفی عالی بود . من هم دام این کتابو می خونم . نقدش کنین. البته جالب بود اما فقط نقل بود به نظر من . موفق باشید و داستانهایی از این دست معرفی فرمایید بیشتر . یا علی
پاسخ:
خیلی ممنون از لطف شما، فقط منظورتون رو از "نقل" نفهمیدم؟!
به نظر کتاب قشنگی میاد...اما به نظرم کمی باید بیشتر معرفی میشد...
"اگر ذهن و فکر سنتی او چند سال پیش با قدرت در مقابل ذهن توجیه‌گرش ظاهر می‌شد، اکنون دیگر حامد اجازه پاسخ‌گویی از او می‌گیرد، چون حوصله‌اش را ندارد!"

این‌جا رو خوب نفهمیدم
پاسخ:
یعنی دیگر حوصله پاسخ دادن به ذهن سنتی خود، که همان مواخذه کننده اوست را ندارد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی