جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات دینی» ثبت شده است

ساقیِ حق و حقیقت

* محرم و صفر همیشه برایم تداعی کننده نام نویسنده‌ای بوده که آثارش را هرساله و چندباره، در این ماه‌ها به گریه نشسته‌ام. اگرچه پیش‌تر در نظر داشتم که «آفتاب در حجاب» سیدمهدی شجاعی را در این ایام برای‌تان معرفی کنم، اما اثری جدید از این نویسنده عزیز غافل‌گیرمان کرد و مرا در انتخاب دچار تردید نمود.
* «سقای آب و ادب» عنوان تازه‌ترین اثر سیدمهدی شجاعی است، و همان‌گونه که از نامش پیداست در فضائلِ اسطوره جوانمر‌دان تاریخ –حضرت ابالفضل عباس(ع)- نوشته شده است. پیش از این‌ها، در جاکتابی آثار زیادی را از شجاعی معرفی کرده‌ایم و به تَبَعِ آن از نکوییِ قلمِ او سخن گفته‌ایم؛ اما یادآور می‌شویم که شجاعی یکی از فعال‌ترین و پرمخاطب‌ترین نویسندگان ادبیات دینی محسوب می‌شود. آثار او به صورت معمول 100هزار نسخه‌ای به فروش می‌رسد و البته «کشتی پهلو گرفته»اش تا کنون مجموع شمارگانش بیش از 300هزار نسخه بوده است. ادبیات او خاص و ویژه است است و تاثیر قلم او را بر دیگر نویسندگان جوان نسل امروز شاهد هستیم. داستان‌های مذهبیِ او بیش‌تر به ادبیات نمایشنامه‌ای شبیه است و در عین حال برای کسانی که با این ادبیات مانوس نیستند، جذاب است.

* سقای آب و ادب، از لحاظ ظاهری و ساختاری شباهت‌‌های فراوانی با آثار پیشین شجاعی دارد؛ تصویرسازی‌ها و دیده‌بانی از پنجره‌های متعدد و شخصیت‌های گوناگون، یکی از این شباهت‌هاست اما با این حال تفاوت‌هایی نیز دارد. تفاوتی که خود نویسنده به آن اشاره می‌کند آن است که: «برخلاف آثار مشابه از همین قلم، مثل کشتی پهلوگرفته و آفتاب در حجاب، مواردی از جنس تحلیل و تاویل و استحسان وجود دارد... و صرفا برداشت نویسنده است»
داستان این کتاب دقیقا از همان لحظه پرالتهاب و مشهور یعنی همان لحظه آخر، آغاز می‌شود. درست آن زمان که حضرت عباس(ع) به شریعه فرات نزدیک شده و صف یزیدیان را شکسته است. از نگاه نویسنده کتاب، این زمان سقّای آب و ادب، سقای کربلا، هر لحظه به یاد کسی و ماجرایی می‌افتد و این‌گونه است که خواننده زندگی ایشان را مرور می‌کند. گاهی از علی(ع) یاد می‌کند و گاه از سکینه، گاه زینب(س) و گاه از حسین(ع) و اینگونه ده فصل کتاب رقم می‌خورد؛ «عباسَ علی»، «عباس امّ‌البنین»، «عباسِ عباس»، «عباس سکینه» و... بخش آغازین فصل«عباس زینب» را با هم می‌خوانیم:
* «دلت نلرزد عباسِ من! دشمن هرجقدر هم که زیاد و بزرگ باشد، کم‌تر و کوچک‌تر از آن است که بتواند دل عباس مرا بلرزاند. عباس جان! من تو را بزرگ کرده‌ام. نیازی نیست که در کنار تو باشم تا بدانم چه می‌کنی و چه می‌کشی. از همین‌جا، از پشت پرده خیمه‌ها و از ورای نخل‌ها هم تو را می‌بینم. و صدای نفس‌هایت را می‌شنوم. دلم –از همین‌جا که هستم- با ضربان قلب تو، نه... با ضربانِ گام‌های اسبِ تو می‌تپد و از مضمون زمزمه زیر لبت، در رگ‌های جانم خونِ تازه می‌دود...»

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۰ ، ۲۱:۴۶
زهیر قدسی

جلال در میقات


*سفرنامه‌نویسی سوغات فرنگ است. البته که فرنگی‌ها در دوره‌ای مملکت را از سوغات‌های خود انباشته بودند(!) طبیعی است وقتی دروازه کشور را به روی دنیا باز کنی، خوب و بد با هم می‌آیند وسط زندگی مردم و سفرنامه‌نویسی از آن سوغاتی‌های دندان‌گیر است. وقتی با حمله مغول‌ها، اقوام بیگانه دروازه مملکت را زورکی به روی خودشان باز کردند، نوشتنِ سفرنامه شکلِ رسمی‌تری به خود گرفت. سفرنامه ناصرخسرو و البته بعدتر مارکوپولوی مشهور و در دوره قاجار هم که دیگر اوجِ سفرنامه‌نویسی است؛ از «سفرِ فرنگِ» ناصرالدین‌شاه تا سفرنامه امین‌الدوله و حاج‌سیاح.

خسی در میقات


*تا حالا شده است با سفرنامه‌ای سفر کنی؟ نه سفرنامه‌ای معمولی از گشت و گذار و سیاحت به بلاد داخله و خارجه و انگشت به دهان ماندن، از ترقیِ مللِ مترقی! بلکه سفری ساده به زندگی؛ طول و عرض زندگی را اندازه گرفتن و شرحش را به قلمی روان درآوردن. لابد می‌گویی این‌که همان زندگی‌نامه است! مگر نشنیده‌اید جمله مشهور شریعتی را در سفرنامه‌اش که: «انسان: تاریخ... و زندگی: حج است». و مگر کم بوده‌اند آدم‌هایی از سالیان دور تا به امروز که برای دل خود یا فهم دیگری، از سفرشان به خانه‌ای نزدیک در دوردست نوشته‌اند؛ و تجربه‌هایی از جنس متفاوت در عالمی متفاوت، که رایگان در کف هم‌عصرانشان نهاده‌اند. نمونه‌اش همان حج شریعتی، یا سوژه این هفته ستونِ ما، «خسی در میقات» جلال آل احمد.


*همان جلالی که هر بچه مدرسه‌ای او را با «مدیر مدرسه»اش می‌شناسد. جلالی که به حق صاحب سبک است و به زعم برخی «جلال اهل قلم». کسی که در میان داستان‌ها، ترجمه‌ها و مقالاتش، خسی در میقات را گزارشی میابی از سفری بی‌پیرایه به خود. سفری برای کشف چیزی، به قول خودش «کشفِ سفر، یا کشفِ کعبه، یا کشف خودِ کشف!»
نثرِ جلال هم که به جسارت و بی‌پروایی شهره است و البته به جزئی‌گویی و توصیف‌محوری. او سفرنامه‌اش را از 21فروردین1343 در جدّه می‌آغازد و در 13اردیبهشت همان سال، در تجریش به پایان می‌رساند. شرحی صادقانه از درونیّات و پچ‌پچ‌های شخصی‌اش: «...صبح در آشیانه حجاجِ فرودگاه تهران نماز خواندم، نمی‌دانم پس از چندین سال. لابد پس از ترکِ نماز در کلاس اول دانشگاه. روزگاری بودها! وضو می‌گرفتم و نماز می‌خواندم و گاهی نماز شب! گرچه آن آخری‌ها مُهر زیر پیشانی نمی‌گذاشتم و همین شد مقدمه تکفیر...»
و البته توصیفی آماری از آنچه دیده و شنیده؛ از نرخِ بنزین و تاکسی تا عددِ جمعیت و روزنامه‌های مملکت. آل احمد، مثل همه اثرهایش سفرنامه را نیز با قلمی جراحانه نوشته است. مقایسه آدم‌ها، افکار، و واکاویِ پدیده‌های اجتماعی... تا انتقادِ طنّازانه و تلخ: «و این دولت علیه(!) سعودی!... سرشان گویا بدجوری به آخورِ نفت مشغول است. همه این حجّاج هم که از کثافت بترکند، سرِ چاه‌های نفت سلامت باد!»

 

*همانگونه که مستحضر هستید ایام زیارتی نمایشگاه کتاب تهران است. اگر تا کنون مشرف شده اید که زیارت قبول! اگر هم قرار است مشرف شوید باز هم زیارت قبول و اگر هم قرار نیست مشرف شوید و دل‌تان آنجاست باز هم زیارت قبول!! به هر خال اگر دوست داشتید سری به غرفه سپیده‌باوران(کتاب آفتاب) بزنید، می‌توانید بزنید! شبستان، راهرو۲۱ غرفه۱۹

 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۹:۳۵
زهیر قدسی
کلمات مهرآگین

*از کودکی همیشه این پرسش را داشتم که: چه دلیلی برای حاجت‌های گوناگون خواستن از خدا وجود دارد؟ حال آن‌که خدا بیش از ما به نیازهای ما واقف است. و گاهی، هنگام دعا به این جمله بسنده می‌کردم که: «خدایا! آن‌چه بر من نیکو و پسندیده است، عنایت فرما!» بعدها فهمیدم پس از خواندن ادعیه نورانی ائمه معصوم، حاجت طلبیدن، چه حکمتی می‌تواند داشته باشد. ما دعا می‌خوانیم تا توجه‌مان به نیازهای اصلی‌مان جلب شود. پس از آن حاجت می‌طلبیم تا خود را با خواسته‌های‌مان بیش‌تر بشناسیم. مناجات کردن با خدایی که بیش از ما به حاجت‌های ما آگاه است، از سویی باعث ادامه یک ارتباط خودخواسته با خالق هستی می‌شود و از سوی دیگر محک و ترازویی است تا ما خودمان را با آن نقد بزنیم و بررسی کنیم. چه بسیار اتفاق افتاده که به نیازهای اصلی خودمان بی‌توجه بوده‌ایم و از خدا کمترین‌ها را خواسته‌ایم. چه بسا مادرمان مریض بوده و ما از خدا توپ فوتبال طلب کرده بودیم!

*شعاری شد؟! الانه، حتم می‌نشینی کنار رفیق‌رفقا و فک‌وفامیل، که فلانی قصد نصیحت کردنِ ما را داشته! ما همان بهتر که کتاب‌مان را معرفی کنیم.

ماه‌های رجب، شعبان و رمضان، ماه‌هایی‌ست که خدا خطوط پرسرعتِ اتصال به آسمانش را به رایگان در اختیار بندگانش قرار داده، بی‌هیچ رنج و زحمت. ماه رمضانش را هم که سنگ تمام گذاشته تا همه حالش را ببرند!

*«سیدمهدی شجاعی» این نویسنده عزیز و بزرگ‌وار، کتابی دارد با نام «مناجات» که پیش از این، به صورت پراکنده در ماهنامه نیستان، به چاپ رسیده بود. این کتاب همانند هر کتابی، فصول متعددی دارد که هریک حال و هوای مخصوص به خودش را دارد. یکی در حال و هوای محرّم، و دیگری در حال و هوای معصومین و حج و احرام و... که پیش از هر دعا، خدا را به گونه‌ای می‌خواند. این کتاب به گونه‌ای، نمایه‌ای از تفکرات و آرمان‌های شجاعی است. او هر فصل از کتابش را با بیتی نغز و زیبا می‌آغازد که حلاوت خوانِشِ نوشته‌هایش را دوچندان می‌کند. شجاعی گاهی در قالب مناجات، دیگرانی را که گاه مسئولیت اجتماعی دارند و گاه مسئولیت سیاسی، مورد انتقاد قرار می‌دهد تا مناجاتش به یک نتیجه فردی-الهی محدود نشود. آرزومندیم، این روزها خداوند، سلامتی‌اش عطا فرماید.

*«خداوندا! به ما آن‌چنان ایمانی عنایت کن که خود را اسلام نشمریم و دین معنا نکنیم و نفسانیتِ خود را با رضایتِ تو اشتباه نگیریم.

خداوندا! معانی از واژه‌های خود دور افتاده‌اند و واژه‌ها معانیِ واژگون یافته‌اند. معانی را به واژگان بازگردان!

خداوندا! به فرزندان‌مان بینشی عطا کن که میان اسلام و داعیانِ مسلمانی فرق بگذارند و مکتب را از شاگردان کودن یا دغل‌کارِ آن تمیز دهند.

ای خدای حسن‌بن علی‌العسکری! از زمان حضور آخرین امام حاضر، جهان همچنان تاوانِ بی‌لیاقتی‌اش را پس می‌دهد. به ما لیاقت دیدار فرزند عسکری را عنایت فرما.»

 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۸۹ ، ۲۳:۲۰
زهیر قدسی

خواستم بگویم فاطمه(س) کیست؟

 

« ...اینان می‌خواهند خود را انتخاب کنند، خود را بسازند، الگو می‌خواهند، نمونه ایده‌آل. برای اینان، مسئله ”چگونه شدن“ مطرح است. فاطمه با ”بودن“ خویش، پاسخ به این پرسش است...»


*کمتر کسی را می‌توان یافت که نام «دکتر شریعتی» را نشنیده باشد؛ همان‌گونه که تاثیرگذاری او را بر جوانان هم‌عصرش ـ و حتی جوانان امروزی که زمان حیات شریعتی را درک نکرده‌اند ـ نمی‌توان انکار کرد. بی‌شک کتاب «فاطمه، فاطمه است» در میان آثار شریعتی اثربخشی ویژه‌تری داشته است. فقط با نگاهی گذرا به تاریخ شفاهی انقلاب به راحتی می‌توان زنانی را یافت که متاثر از گفته‌ها و نوشته‌های شریعتی، دامن از ابتذالات وارداتی زمانه بیرون کشیده و راهی آگاهانه را  برگزیده‌اند.  اما مسئله این‌جاست که پس از گذشت این‌همه زمان هنوز اذهان مخاطبان شریعتی پر از پیش‌فرض‌هایی است که امکان فهم و نقد آثار و شخصیت او را مشکل می‌سازد. عده‌ای سرگرم گفتن و شنیدن اکاذیبی هستند که به شریعتی نسبت داده شده و در کم‌ترین حالت معتقدند که: بایستی شریعتی را به خاطر اشتبهات زیادی که در آثارش داشته، کنار گذاشت. و عده‌ای هم چنان غرقه در ادبیات و افکار زیبای شریعتی می‌شوند که چشم به روی خطاهای او بسته‌اند و این هردو گروه واقعیت شریعتی را به پای افراط و تفریط‌های نا آگاهانه‌شان ذبح کرده‌اند. این‌ها غافل‌اند از اشارات و نوشته‌های متعدد او، که خود را لازم به نقد شدن می‌داند. همانند بخش انتهایی مقدمه‌اش در همین کتاب «فاطمه، فاطمه است» که پس از طرح ضرورت و فوریتِ بیانِ نکاتی که ـ در مورد شخصیت والای حضرت زهرا(س) ـ مورد غفلت واقع شده است اثرش را چشم به راه انتقاد صاحب‌نظران پاک‌دل می‌داند.

زن (فاطمه فاطمه است)

*زبان شریعتی در این کتاب، زبانی داستانی-تاریخی است. در مطلع کلام تمام سعی او این است تا کلیشه‌های رایج و گاه غیرکاربردیِ شخصیتِ حضرت فاطمه(س) ـ که این شخصیتِ سترگ را در میان تولدی اعجازگونه و شهادتی مظلومانه خلاصه کرده است ـ را بشکند و زندگی پُرفراز و نشیب و پر از درس این بانو را به تصویر کشد و الگوی تمام‌عیارِ زنِ مسلمانِ همه قرون را به نمایش بگذارد.

«فاطمه، فاطمه است» سخنرانی دکتر در حسینه ارشاد است که تیرماه سال۵۰ ایراد شده و بعدها با نظارت خود وی برای چاپ ویراسته و تنظیم گردیده است. بعدها پس از فوت شریعتی این بخش همراهِ سه سخنرانیِ دیگر شامل «انتظار عصر حاضر از زن مسلمان»، «سمینار زن» و «ضمیمه‌ها» با عنوان «زن» منتشر شد.


*اما یکی از مشکلاتی که آثار شریعتی را برای خواننده سخت و غیر قابل فهم می‌کرد رسم‌الخط قدیمی و اشتباهات متعدد در رعایت نکات ویراستاری بود که در انتشار تازه کتاب توسط نشر «سپیده‌باوران» این مهم با حفظ امانت برطرف گردیده است و فهم کتاب را برای خواننده آسان نموده است.

 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۸۹ ، ۲۲:۱۰
زهیر قدسی

چهارده آینه و یک تمثال


*سلام! ولادت امام رضامون مبارک! امیدوارم که خدای عزیز سرور و ابتهاجش را به برکت این روزها نصیب ما بفرماید.
 خدمتتان عارضم که وقتی تصمیم گرفتم تا به مناسبت این عید بزرگ و البته ویژه‌نامه جیم یک کتاب با موضوع امام رضا(ع) که مناسب خوانندگانی مثل من و شما باشد معرفی کنم حقیقتا شرمنده شدم! نه این‌که بگویم کتاب خوب نبود؛ ولی اگر بوده بنده یا نمی‌شناختم و یا نخوانده بودم. به هر حال کتابی که برای معرفی این هفته برای‌تان در نظر گرفته‌ام. بیش‌تر معرفی یک مجموعه14جلدی است که هر کدام اختصاص به یک معصوم دارد و هر یک، نویسنده‌ای مخصوص به خود، ولی با این حال می‌توان گفت که از لحاظ فُرم و نوع انتخاب، این مجموعه از یک دستی و هماهنگیِ خوبی برخوردار است.


*مجموعه «چهارده خورشید و یک آفتاب» زیر نظر مجموعه فرهنگی قلمستانِ اصفهان چاپ و منتشر شده است. هر جلدِ این مجموعه، از یکصد داستانک تشکیل شده است که داستان‌هایی از زمانِ ولادت، امامت و شهادت آن بزرگوارن را بیان می‌کند. هر کدام از این مجلدات به نامی، نام‌گذاری شده که هرکدام صفتی بر «آفتابِ» وجود آن معصوم است. به عنوان مثال کتاب«آخرین آفتاب» برای پیامبر اکرم(ص) یا «آفتاب بر نی» برای امام حسین(ع) و «آفتاب غریب» برای امام حسن(ع) و....
 وقتی به سنّ نویسندگان این مجموعه، در شناسنامه کتاب‌ها توجه می‌کنیم، می‌بینیم که بیش‌تر نویسندگان این مجموعه نویسنده‌های هم‌سن و سال من و شما هستند که با پختگی لازم دست به قلم گرفته‌اند.


*این مجموعه بیش‌تر به کسانی توصیه می‌شود که از امام‌شان، بیش از این‌که امام چندم است، بخواهند بدانند. و البته بار آگاهی، گاهی بسیار سنگینی می‌کند برای کسانی که دل‌خوش به انجام برخی فرائض هستند. آنان که از امام‌شان فقط یک وجه را دیده‌اند و چشم‌شان را به سیره زیبای ایشان بسته‌اند.


*در زیر بخش‌هایی از کتاب «هشتمین آفتاب» که برای امام رضا(ع) نگاشته شده آمده است. چه زیباست گام‌هایی که در جای گام امام قرار می‌گیرد و لب‌هایی که همانند لب‌های امام حرکت می‌کند و سخن می‌گوید به همان نرمی به همان لطافت و به همان زیبایی...

«پیرمرد سرش را انداخته بود پایین. خجالت می‌کشید و معذرت‌خواهی می‌کرد.
امام با لبخند دل‌داریش می‌داد. رفته بود حمام. امام را نشناخته بود. کمک خواسته بود. امام هم پشتش را حسابی لیف کشیده بود.»
«گفتم:"پسر پیامبر! لباس ساده‌تری می‌پوشیدی بهتر نبود؟"
گفت:" دستت را بیاور جلو"
بردم. دستم را گرفت و برد داخل آستینش. دستم به لباس زبری خورد. لمسش کردم، خیلی خشن بود.
گفت:"این را برای سرکوبی نفسم پوشیده‌ام، برای خدا و آن یکی را برای مردم."»

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۸۸ ، ۲۲:۴۲
زهیر قدسی

ده روایت از محرّم


"سنت شهادت را فراموش کرده‌ایم و به مقبره‌داری شهدا پرداخته‌ایم. مرگ سیاه را ناچار گردن نهاده‌ایم."
این جمله نه چندان مشهوری است که دکتر شریعتی آن را در "حسین وارث آدم" ازجلال آل احمد نقل می‌کند تا تکمیلی باشد بر نقدش، به شیوه نگاه و سبک عمل ما در برخورد با محرم و عزاداری.
خیال آن نیست که حسین وارث آدم را به معرفی بنشینیم یا کتابی از جلال معرفی کنیم. بلکه می‌خواهیم اثری را به تماشایتان بگذاریم که با خواندنش، بتوان بدون بهانه هر محرم آن را گریست. روایتی از محرم به قلم «سیدمرتضی آوینی»؛ روضه‌ای از صحنه‌های کربلا که سنت شهادت را به معنای حقیقی برای همه نسل‌های تاریخ معنا می‌کند.
«فتح خون» در میان آثار آوینی حرف‌های دیگری برای گفتن دارد که اثرش را به سمت جاودانگی می‌برد. این‌جاست که دغدغه‌های درونی‌اش را می‌جوید و با پل زدن میان دیروز کربلا و روزهای آن 8سال کربلایی، جنگ حق و باطل را جنگ هماره تاریخ می‌داند و عرصه ابتلا و آزمایش را در کربلا و عاشورای زمان خویش می‌جوید. فتح خون روایتی است -منزل به منزل- از مدینه تا کربلا. ده روایت که باید همین روزهای آغازین محرم سراغ‌شان رفت و هر روز جرعه‌ای از آن را نوشید.
در ابتدای هر فصل، راوی‌ست که سخن را آغاز می‌کند و با کلماتی سحرانگیز و موزون، تصویری شفاف و تحلیل‌گرانه صحنه‌ای از واقعه را ارائه می‌دهد تا آن‌جا که اگر بارها و بارها روایت‌ها را بخوانید نخواهید توانست واژه‌ای زیباتر و جمله‌ای متناسب‌تر از آن‌چه که سیدمرتضی به کار برده است، به جایش بنشانید. در هر بار خواندن، بار معنایی کلمات فضای ذهن‌تان را آن‌چنان در خود می‌گیرد که انگار اول‌بار است که می‌خوانیدش و هربار مفهومی تازه را کشف می‌کنید و این نه خاصیت کتاب «فتح خون» که خاصیت فتحِ خون است.


آوینی در هر فصل و در میان روایت‌ها، توضیحاتی داستان‌گونه را با استناد به آیات و روایات طرح می‌کند که زمینه تاریخی حادثه را روشن می‌سازد و ذهن خواننده را در میان دو زمان یعنی سال 61 ه.ق  و سالی که اکنون در آن می‌زیَد، سیّال‌گونه به حرکت وا می‌دارد و باز این راوی است که مرز زمان و مکان را می‌شکند و در همه واژه‌ها مُصّرانه تلاش می‌کند «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» را تاویل و تفسیر نماید.

و اگرچه سخت است معرفی فتح خون و سخت‌تر گزینشی از متن آن، اما به ناچار از میان زلال کلمات روایت محرم، بخشی از فصل کربلا را با هم می‌خوانیم:


«...آه از رنجی که در این گفته نهفته است! و اما سرّ الاسرار این خطبه در این عبارت است که [لیرغب المومن فی لقاءالله] ، تا مومن به لقاء خدا مشتاق شود، یعنی دهر بر مراد سفلگان می‌چرخد تا تو در کشاکش بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته می‌رسد تا رغبت تو در لقاء خدا افزون شود...

پس ای دل، شتاب کن تا خود را به کربلا برسانیم! می‌گویی: مگر سر امامِ عشق را بر نیزه ندیده‌ای و مگر بوی خون را نمی‌شنوی؟ کار از کار گذشته است. قرن‌هاست که کار از کار گذشته...
اما ای دل! نیک بنگر که زبان رمز چه رازی را با تو می‌گوید. کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا... یعنی اگرچه قبله در کعبه، اما «فاینما تولوا فثم وجه الله» یعنی هر جا که پیکر صدپارة تو بر زمین افتد، آن‌جا کربلاست، نه به اعتبار لفظ و استعاره، که در حقیقت! و هرگاه که علم قیام تو بلند می‌شود عاشوراست، باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره... و اگر آن قافله را قافلۀ عشق خواندیم در سفر تاریخ، یعنی همین...»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۸۸ ، ۲۲:۵۳
زهیر قدسی
کتابی برای گریختن

*بعضی وقتها آنقدر احساس روشنفکریِ مفرط یقهمان را میچسبد که خیال بَرِمان میدارد! برای اینکه دیگران، ما را آدمِ اهل مطالعه و چیزفهمی بدانند، باید فلسفه اومانیسم تورق کنیم. یا لااقل “جنگ و صلحِ” تولستوی را دستمان بگیریم؛ آنهم طوری که جلدش را ملت خوب ببینند و حسرت حالمان را بخورند. آن وقت گاهی وقتها پیش میآید که دلمان برای یک خط، دست نوشته بیتکلف و فاقدِ “ایسمها” و “لوژیها”ی رنگارنگ، لک میزند و مثل آدمهای گیج و پریشان، که چیزی گم کردهاند، مجبوریم بگردیم دنبال نوشتهای که زخمهای ناشی از مدرنزدگیمان را کمی التیام ببخشد و یواشکی کتاب جیبی چند برگهای را لای کتابِ “انسان تکساحتی” بچپانی تا خستگیات در برود.

*«آن چهارده نفر» از آن جیبیهای خستگی درکُن است. اگرچه 72صفحه -آن هم با تصویرهایش- بیشتر ندارد؛ اما یه دنیا حرفهای ظاهرا تکراری ولی نامکرر دارد که گوشهایت نیازمندش هستند و ذهنت تشنه آن است. آن هم در این عصر حرّافی و پرچانهگیِ معاصر، که چیزی نمانده کلمات اعلام ورشکستگی کنند!
*«آن چهارده نفر» را محمدتقی اختیاری به قلم آورده و کمال طباطبایی هم تصویرگری آن را انجام داده است. آن هم تصاویری که خوب بر متنها نشسته و چشم نوازیاش حلاوت نوشتهها را دو چندان میکند. با طرحهای ساده و گویا همانند نوشتهها. «اختیاری» معلم و مشاور مدارس تهران بوده است. از آن معلمهای درست و حسابی که خوشذوقیاش او را بر آن داشته تا دستی در آتش قلم گیرد؛ با آثاری در قالبِ داستان، نمایشنامه، قطعه ادبی و... و آثاری چون «غریب سوم»، «استقبال»، «غربتِ قرون»، «اولین شب بهار»، «تماشای آفتاب» و... که از میان همینها، بعضیهاشان برنده جوایزی شدهاند(که البته کمتر این جایزهها حق مطلب اِدا کردهاند و ملاک خوبی و بدی آن اثر نیستند.
*«آن چهارده نفر» مجموعهای 11روایت از کسانی است که -به بیان شیوای نویسنده در مقدمه- تکرار ناپذیران تاریخاند. آنانی که دوستان و دشمنان حرمتشان را شکستهاند و این 14 آیتِ بیبدیل، به سنت زمانه بی قرائت ماندهاند. به هر روی «آن چهارده نفر» کتابی است برای خواندن و اندیشیدن در اندکِ زمان...
*«آن روزها جمعهها نام تو را داشتند، نام زیبای تورا و هنوز تیرکهای فلزی، بر روی بامها سبز نشده بود و کسی انتظار آمدنت را «رسوبات کهن»نمیدانست. وقتی به شبهای جمعه میرسیدیم، پدر زود به خانه میآمد. اولِ غروب، کنار حوض زانو میزد و دست میبرد در آب زلال. بعد روی تخت چوبی، کنار درخت سیب، سجادهاش را پهن میکرد و زیر آسمان خدا قامت میبست .
بعد از نماز، شروع میکرد با تو حرف زدن. من میشنیدم و گونههای خیسش را میدیدم.
وقتی نان و پنیر شامش را میخورد، رو میکرد به ما و میگفت: امشب را زود بخوابید، فردا جمعه است. شاید همان روز باشد. درست مثل شبهایی که میخواست سفر کند، آخرین سفارشها را به مادر میکرد و حساب نانوا و بقال را یادش میانداخت.
حالا جمعههای ما نام تو را ندارند که هیچ، روز با نام تو مبارک نیست. حالا جمعهها عصر، در گرداب پنج کانال غرق میشویم تا آن غُصه ملموس عصرهای جمعه را به خود راه ندهیم. حالا کسی تو را حس نمیکند، کسی تو را نمیبیند. کسی با تو حرف نمیزند. کاش میشد با تو همسخن شد، مانند پدر. راستی کتاب دعای پدر چه شد؟
کاش میشد دوباره شبهای جمعه، شبهای بازگشت و نیایش شود. کاش فاصله ما با تو اندک میشد، و مثل آن روزها، تنها به اندازه چهل روز آب و جارو کردن جلوی خانه با تو فاصله داشتیم. کاش میفهمیدیم که انتظار تو، انتظار همه خوبیهاست.
کاش دست کم میدانستیم:“ نام آن پرنده غمگین کز قلبها گریخته، ایمان است.”»
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۸۸ ، ۱۶:۳۷
زهیر قدسی

از پدر بشریت به فرزند بشر

*این هفته هم، همانند هفته‌های پیشین معضلی داشتیم برای انتخاب کتابی که باید برای شما معرفی کنیم. اما این هفته یک مقدار، معضل‌مان معضل‌تر بود! زیرا این هفته با دوستان جیمی رابطه‌ای تنگاتنگ‌ داریم چرا که هفته جوان در پیش است و از جریان جشن هم که باخبرتر از بنده هستید. باری به هر جهت دنبال کتابی می‌گشتیم که رابطه‌ای نزدیک‌تر با جوانانِ برومندی چون شما داشته باشد. یک سِری کتاب در نظرمان صف کشید ولی هر کدام به دلیلی خط خوردند. اما ناگهان چشم‌مان به کتابی افتاد که مدتی از آن غافل بودیم ولی دیدیم همان کتابی بود که می‌خواستیم.
 *شاید شنیده باشیم از بزرگترها-آنان که موی‌شان را در چرخ زندگی سپید کرده‌اند- که: “تو هنوز بچه‌ای و درکی از واقعیت زندگی نداری”. به درستی یا نادرستیِ این سخن، کاری نداریم؛ اما بحث بر سرِ این است که آیا باید حتما موی‌مان سپید شود و قامت‌مان خمیده، تا به صحیح و غلط بودنِ کارهامان پی ببریم؟! شاید آن زمانی که انسان، حداقل 100سالی عمر می‌کرد زمانی برای کسب تجربه بود؛ اما اکنون چه؟ درست مثل این است که از کسی بخواهیم در90وچند دقیقه بازی، فوتبالیست شود! تازه باز فرق است بین بازی و زندگی که حداقل می‌دانیم در بازی چقدر فرصت داریم اما چه می‌دانیم سوت پایان زندگی‌مان کی به صدا در می‌آورند؟! هرکس مدعی شد که انسان به تنهایی می‌تواند راه درست زیستن و چگونه زیستن را طی کند، بدانید که هنوز اول راه است (حتی اگر باور کنید که کسی در 90دقیقه بازی فوتبالیست شده!).
*کتاب «آیین زندگی» وصایای امیرالمومنین(ع) به امام حسن مجتبی(ع) است با ترجمه و توضیح «سیدمهدی شجاعی»؛ نویسنده‌ توانایی که تا کنون آثار زیادی را منتشر ساخته که بعضی از آن‌ها را در همین ستون معرفی کرده‌ایم. بی‌شک این وصیت‌نامه فقط برای امام حسن نوشته نشده است. چرا که شرایط و نحوه نوشتن این وصیت‌نامه بسیار ویژه است. حضرت علی(ع) هنگامی دست به نوشتنِ این توصیه‌ها می‌زند که تازه از جنگ صفین بازگشته و جراحات جنگ هنوز بر تنش باقی است. از سوی دیگر وصیت‌نامه‌ای که اختصاصا برای یک فرزند نوشته شده را چرا باید در مقابل دیدگانِ دیگران نوشت؟! همچنین نکته قابل توجه آن‌که این وصیت‌نامه و مواردی که در آن ذکر می‌شود فراتر از مناسبات این پدر و پسر است. شاید بتوان گفت که حضرت برای تمام امت و فراتر از آن، برای تمامی بشریت پدری کرده است و از لحظه کوتاهِ فراغتِ پس از جنگ استفاده فرموده و جامعه بشری-علی‌الخصوص جوانان- را با نصایح ژرف و موثر خود وام‌دار نموده است. به ویژه در این زمان که نه پدران‌مان فرصت نصیحت کردن دارند و نه ما گوشی برای شنیدن داریم. از یکسو پدران با این بهانه که خسته کارند و دارند برای ما تلاش می‌کنند غفلت خود را توجیه می‌کنند و از سوی دیگر ما به این خاطر که خود را خسته نصیحت‌های مکرر می‌بینیم، گوش از نصیحت‌های دلسوزانه آنان می‌گیریم(گویا به من هم احساس پدری دست داده).
اما بخوانیم وصیت بهترین پدر را، که بشریتی را یتیم ندیدن خود کرده است:
«از: پدری که در آستانه مرگ ایستاده است. و عبور شتابناک زمان، به باور جانش نشسته است. و حیات این جهان را پشت سر نهاده است و تسلیم روزگار گشته است. به نکوهش دنیا پرداخته است. در سرای مردگان مسکن گزیده است. و پای در رکاب عزیمت فردا نهاده است.
به: فرزندی که دل به آرزوهای محال سپرده است. و پای در مسیر نیستی نهاده است. در تیررَس بیماری‌ها نشسته است، و وام‌دار روزگار گشته است. و آماج مصائب اندوه‌بار قرار گرفته است. و به بندگی دنیا درآمده است. و به تجارت غرور مشغول گشته است. و بدهکار وادی فنا شده است. و تن به اسارت مرگ داده است. و هم‌پیمان دغدغه‌های غم‌بار گشته است. و هم‌نشین داغ‌های اندوه‌بار شده است. و در نشانه‌گاه آفات و بلیّات، سکنی گزیده است. و زمین خورده و خاک‌مال شهوت‌ها شده استو جانشین مردگان گردیده است.»

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۸۸ ، ۱۰:۰۱
زهیر قدسی

ردپایی روی کاغذ

همه دوست داریم سال نو را با حرکتی جدید آغاز کنیم. مثلا همین ”من“ همه ساله تصمیم می‌گرفتم که از سال جدید خاطره نویسی کنم که هیچ‌وقت نشد! حالا چرا از بین این‌همه کارِ به انجام نرسیده، من از خاطره‌نویسی سخن گفتم، علت دارد. علتش این است که اکنون بیش از پیش احساس نیاز می‌کنم، حالات و افکار خود را در گذشته بیابم و بدانم. اصلا بگذارید مثالی بزنیم حتماً پیش از این لذت عبور از یک منطقه بِکرِ برفی را داشته‌ای. حالا می‌خواهدکوچه باشد یا کوهستان؛ بعد از گذراندن یک مسیر، به نقشی که پشت سرت بر جای گذاشته‌ای می‌نگری و بعد با خود می‌گویی این نقشِ ”من“ است! حالا بعضی‌ها یک جورِ دیگر حال می‌کنند؛ مثلا می‌آیند و مقابل یک خانه که تازه سیمان‌کاری شده است یک ردّ پای چاق می‌گذارند. خدا می‌داند وقتی پس از چند سال آن را می‌بینند چه حالی می‌کنند؟! نوشتن نیز رد پایی است نه بر برف و سیمان که بر زندگی. به هر حال اکثر ما عادت داریم برای کارهای خوب دنبال بهانه بگردیم؛ اگرچه کار خوب نیازی به بهانه ندارد. ولی بهانه‌جو باشیم و چه بهانه‌ای نیکوتر از سال نو؟!  

«نامه‌های خط خطی» فرصتی است برای نوشتن و خط زدن و باز هم نوشتن. نوشتنِ اندیشه‌هایی که عموما در گذر زمان محکوم به تغییرند. و این تغییر سن وسال خاصی نمی‌شناسد اگرچه این دگر‌دیسی بیشتر در همین نوجوانی صورت می‌گیرد.


نامه‌های خط‌خطی

«نامه‌های خط خطی» شامل ۵۲نامه(به تعداد هفته‌های سال) است نامه‌هایی که مخاطبش خداست با زبان نوجوانی با ذهنی سرشار از سوال که محرم‌تر از گوش خدا نمی‌یابد.

«عرفان نظرآهاری» نویسنده این کتاب درباره کتابش این‌گونه توضیح می‌دهد:«...این روزها آدم‌ها سرشان شلوغ است. بعضی‌ها حوصله خدا را ندارند، حال او را نمی‌پرسند، برایش نامه نمی‌نویسند؛ اما تو این کار را بکن. تو حالش را بپرس. تو چیزی برایش بنویس، ساعت‌هایت را با او قسمت کن؛ ثانیه‌هایت را هم. و امّا آن کتاب آسمانی، یادت هست؟ اسمش قرآن بود. کلمه‌های خدا بود در دست‌های پیامبر. با این‌که این روزها، این کلمه‌ها همه جا هست، اما کسی آنها را نفس نمی‌کشد، کسی با آن‌ها زندگی نمی‌کند. تو اما کلمه‌های خدا را نفس بکش و زندگی کن؛ و اما این آیه‌ها که لابه‌لای هفته‌های تو آمده است، تلنگر کوچکی است به قلب بزرگ تو، تا بروی و سراغی از ایشان بگیری. دیگر چه بگویم... که تویی و کلمه و خداوند.

پس برایش بنویس... بنویس....هرچه که باشد...»

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۸۸ ، ۱۲:۰۰
زهیر قدسی

پدر، عشق و پسر

نقش خون بر دیوار تاریخ

 

*کتاب‌هایی هستند که هیچگاه برای‌مان کهنه نمی‌شوند. نه اینکه حتما همیشه حرف تازه‌ای داشته باشند...نه! بلکه گاهی دوست داریم که احساسی همیشه در ما زنده بماند و در ما بجوشد. مثل محرّم. مثل تاسوعا و عاشورا. مثل یک عشق سرخ. مثل ردّ خونی که بر تاریخ نقش بسته و ما را به سویی که «او» می‌خواهد می‌برد. ولی گاه برای آنکه او را فراموش نکنیم به چیزی غیر از آن نقشِ خون نگاه می‌کنیم و این است که راه را گم می‌کنیم. ذکر و یاد امام حسین(ع) نیکوست ولی با آن وسایل و شرایطی که خود فرموده‌اند.

*و امّا کتابی هست با عنوان «پدر،عشق و پسر» که ما را به یادِ همان نقشِ خون می‌اندازد. یاد آن پدری که نه فقط فرزند خود را که قسمتی از وجود خود را به مذبحِ عشق می‌فرستد تا دیگران را عشق آموزد. «پدر،عشق و پسر» همانند اکثر آثار سیّدمهدی شجاعی خواندنی و زیباست تا جایی که می‌توان همه وقت از مطالعه آن لذّت برد.

*«پدر،عشق و پسر» روایتی است از زبان اسب حضرت علی‌اکبر(ع)  که سوار خود وامامِ سوار خود را برای «لیلا» مادر حضرت علی‌اکبر(ع) روایت می‌کند. این کتاب شامل 10 مجلس است که در مجلس اوّل از خود و سابقه خود می‌گوید و از اینکه زمانی مرکب پیامبر بوده و پس از آن مرکبِ چه کسانی می‌شود. عمر درازِ این اسب وسیله‌ مناسبی برای روایت شخص ثالث می‌شود. زیرا که مرکب در خیلی از جاها و خیلی از وقایع همراه سوار خود بوده و در ضمن عمر دراز باعث یک روایت تاریخیِ شبیه «دانای کل» می‌شود.

*به حقیقت ادبیات سیّدمهدی شجاعی در آثار مذهبی‌اش مثال زدنی است و توصیف‌هایش از صحنه‌ها خواندنی! شجاعی بر خلاف بعضی‌ها قصد شناساندن دارد نه گریاندن؛ چیزی که در این ایّام به دست فراموشی می‌رود تا جایی که هدف مجالس ما فقط گریستن بر مصائب اهل بیت می‌شود و دیگر ابعاد این حماسه به دست فراموشی می‌رود. رجزخوانی‌ها و خطبه‌ها، دلاوری‌ها و رشادت‌ها، صبوری و پایداری امام حسین و یارانشان همه و همه مهم هستند و باید به همه آنها پرداخت و نه فقط به قسمی از آنها. لطافت سخن را در این قسمت ببنید:«عجیب بود رابطه میان این پدر و پسر. من گمان نمی‌کنم که در تمام عالم، میان یک پدر و پسر این همه عاطفه، این همه تعلق، این همه عشق، این همه انس و ارادت حاکم باشد. من همیشه مبهوت این رابطه‌ام. گاهی احساس می‌کردم رابطه حسین با علی اکبر فقط رابطه یک پدر و پسر نیست. رابطه یک باغبان با زیباترین گل آفرینش است. رابطه عاشق و معشوق است. رابطه دو انسی و همدل جدایی ناپذیر است. احساس می‌کردم رابطه یک پسر با یک پدر نیست. رابطه ماموم و امام است. رابطه مرید و مراد است. رابطه عاشق و معشوق است رابطه محب و محبوب است و اگر کفر نبود می‌گفتم رابطه عابد و معبود است.»

در جایی دیگر وقتی «عقاب» اسب حضرت علی‌اکبر از کثرت دشمنان در میدان می‌گوید، اینچنین از شجاعت و بزرگی سوار خود یاد می‌کند:«... اما اینها را فقط من می‌دیدم. سوار من انگار چشم با جای دیگر داشت. وگرنه باید ترسی، تردیدی، لرزشی یا لااقل تأملی... هیچ از این خبرها نبود. با تحکمی بی‌سابقه به من گفت: بچرخیم! و شروع کرد به رجزخواندن. و چه رجزخواندنی! چه صدایی! چه صلابتی! چه جوهره‌ای و جلال و جبروت و عظمتی! آنچنان که من وحشتم گرفت از سواری که بر خود حمل می‌کردم...»

 *نویسنده چه زیبا صحنه حاضر شدن امام حسین(ع) را بر بالین علی‌اکبر به تصویر می‌کشد:«...امام، با دست‌های لرزانش، خون را از سر و صورت و لب و دندان علی می‌سترد و با او نجوا می کرد: تو پسرم! رفتی و از غم‌های دنیا رها شدی و پدرت را بی یار یاور گذاشتی... و بعد خم شد و من گمان کردم به یافتن گوهری. و خم شد و من گمان کردم به بوییدن گلی. و خم شد و من با خودم گفتم به بوسیدن طفل نوزادی. و خم شد و من به چشم خود دیدم که لب بر لب علی گذاشت و شروع کرد به مکیدن لب‌ها و دندان‌های او و دیدم که شانه‌های او چون ستون‌های استوار جهان تکان می‌خورد و می‌رود زلزله‌ای آفرینش را درهم بریزد. و با گوش‌های خود از میان گریه‌هایش شنیدم که: - دنیا پس از تو نباشد، بعد از تو خاک بر سر دنیا. و با چشمهای خودم بی‌قراری پسر را دیدم، جنازه علی اکبر را که با این کلام پدر آرام گرفت و فرو نشست: - و چه زود است پیوستن من به تو پسرم، پاره جگرم، عزیز دلم.

هنگام خواندن این کتاب و شرکت در عزاداری‌ها اگر مروارید چشمتان بر گونه‌هاتان لغزید به یاد همه باشید. التماس دعا

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۸۷ ، ۲۳:۲۱
زهیر قدسی