جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

با کاروان اشک


*از خود می‌پرسم اگر «عاشورا» نبود و اگر «کربلا»یی وجود نداشت یا آن 72 نفر نمی‌بودند، جای چه شعرهایی در ادبیات‌مان خالی می‌شد؟! نه از ترکیب‌بند مشهور محتشم کاشانی خبری بود و نه از مثنوی زیبای «عمان سامانی» و نه از خیلی آثار دیگر... بعد به خودم پاسخ می‌دهم که معمولا هر فرهنگی و هر تمدنی برای خودش اسطوره‌هایی دارد که شاعرانش را به خود مشغول کند! اما آیا واقعا چنین اسطوره‌هایی، با اینچنین عظمتی در دیگر فرهنگ‌ها وجود دارد؟ و اصلا آیا حرف ما بر سرِ «اسطوره‌های افسانه‌ای» است یا «اسوه‌های حقیقی»؟

با کاروان نیزه


*«با کاروان نیزه» عنوان اثری است از «علیرضا قزوه» شاعر پرآوازه‌ معاصرمان که آثارش هر کدام بارها تجدید چاپ شده‌اند. با کاروان نیزه فقط یک ترکیب‌بند معمولی نیست، روضه‌ای است پر سوز و گداز؛ سفری است با کاروان اشک و آه که از چهارده زاویه -چهارده بند- صورت می‌گیرد. و البته این شعر با نظر و تاثیری از ترکیب‌بند مشهور محتشم کاشانی و عمان سامانی و حتی با نگاهی انتقادی که شاید بی‌تاثیر از شریعتی نباشد، همراه است. کار او هم تصویری است و هم تاریخی. و نکته قابل توجه این‌جاست که گویا در ذهن قزوه، برخی از صحنه‌های کربلا تاثیر ویژه‌ای داشته که با زبا‌ن‌های مختلف و از زاویه‌های جدید تکرار می‌شود اما این نه تنها مایه ملال دل‌زدگی نگشته است، بلکه باعث توجه و تاثیر بیشتر مخاطب می‌شود. او گریزها و تلمیحات زیبایی به وقایع عاشورا و آثار دیگر شاعران نیز دارد. استاد علی معلم دامغانی مقدمه‌ای فاخر و زیبا بر کتاب دارد که بسیار خواندنی است و همچنین معرفی و موخره‌ای که عبدالجبار کاکایی دیگر شاعر معاصرمان نوشته است. بهتر است به جای پُرگویی و پُرنویسی، دوازدهمین بند از این کتاب را با هم بخوانیم:


*گودالِ قتلگاه، پُر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پیِ هم، مثل سیبِ سُرخ
اول سری که رفت به کوفه، «حبیب» بود
مولا نوشته بود، بیا ای حبیبِ ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود: بیا دیر می‌شود
آخر حبیب را، زِ شهادت نصیب بود
مکتوب می‌رسید فراوان، ولی دریغ
خطّش تمام کوفی و مُهرش فریب بود
اما حبیب رنگ خدا داشت نامه‌اش
اما حبیب جوهرش «اَمّن یُجیب» بود
یک دشت سیب سرخ به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش به «رسیدن» رسیده بود


مشخصات کتاب:

عنوان: با کاروان نیزه
نویسنده: علیرضا قزوه
ناشر: سوره مهر
قطع: رقعی
تعداد صفحه: ۴۷
قیمت: ۱۵۰۰تومان
نوبت چاپ: نهم

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در: مشهد، چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ (با شماره تماس ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴) تهیه نمود.


پی‌نوشت:

۱. پس از سال‌ها انتظار بالاخره وبلاگ نیم‌پز با خرده خاطراتی از کودکی، به‌روز شد. حضور و نظرتان موجب امتنان است.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۱ ، ۱۰:۵۳
زهیر قدسی

شاعر شکست خورده طوفان واژه‌هاست!


قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش،
یک‌دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پُر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
 این دو، ز کودکی فقط آیینه دیده‌اند
آیینه‌ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینب‌اند
یا ایستاده تیغ دوسر در برابرش؟
با جان و دل دوپاره جگر وقف می‌کند
یک‌پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست، گرم اشک گرفتن ز چشم‌هاش
 مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه‌گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...


*شاعران بسیاری را در تاریخ ادبیات‌مان می‌شناسیم که شعرهای بسیار زیبایی سروده‌اند اما آن‌چه باعث شده نام ایشان بر سر زبان‌ها بیفتد، فقط قدرت و فنّ شعری‌شان نبوده است؛ بلکه در کارنامه ایشان بیشتر آن ابیات و اشعاری درخشیده‌اند که رو به سلسله نور و خاندان عصمت و طهارت داشته‌اند. شاهد مثال این ادعا هم کم نیست: نمونه‌اش زنده‌یاد مرحوم شهریار که او را بیشتر به شعر «همای رحمت»ش می‌شناسند یا محتشم کاشانی که گویا جز ترکیب‌بند مشهورِ «کشتیِ شکست خورده ز طوفان کربلا» اثری در کارنامه‌اش نداشته(که داشته!). نمی‌توان در این فضای اندک به این موضوع مهم پرداخت ولی می‌توان ادعا نمود که راز ماناییِ نام بسیاری از شاعران، در ارتباط شعری‌شان با اهل بیت است و راز توفیق آن اشعار در خلوصی است که شاعر در هنگام سرایشِ آن اشعار داشته.

طوفان واژه ها - حمیدرضا برقعی

*«حمیدرضا برقعی» شاعری است که کارنامه‌اش را یکسره با «شعر شیعی» -یا به قول متدوال، شعر آئینی- پُر نموده است. برای یک شاعر جوان، تجدید چاپ هشت‌باره کتابش، آن هم طی گذشت سه‌سال موفقیتی ویژه محسوب می‌شود. «طوفان واژه‌ها» عنوان همین کتاب است که تا این حد مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است. کتاب با مقدمه استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه) آغاز شده که یکسره در تشویق این شاعر جوان و دلایل توفیق اوست؛ از سوی دیگر آثار بهره‌مندی برقعی از محضر استاد مجاهدی در اکثر پاورقی‌های این کتاب نمایان است. استاد مجاهدی در بخش پایانی مقدمه‌اش اینگونه از  «زبان ساده و صمیمی، نگاه تازه، فضای سرشار از عاطفه و خیال و شور و حال و بیان روایی جذاب این اثر، آن را در شمار آثار متفاوتی قرار داده است که می‌تواند الهام‌بخش شاعران جوان دگراندیشی باشد که می‌خواهند کار تازه‌ای را تجربه کنند.» قابل توجه است که همین زبان ساده و صمیمی و عدم استفاده شاعر از مفاهیم پیچیده و تودرتو و همچنین بکارگیری از عبارات ساده‌ای که برای همگان قابل فهم است برد ویژه‌ی شاعر در ارتباط با مخاطبان خویش است وگرنه در میان شاعران شیعیِ معاصر شاعرانی که قدرتمند ظاهر شده‌اند کم نیستند!



مشخصات کتاب:

عنوان: طوفان واژه‌ها
نویسنده: سیدحمیدرضا برقعی
ناشر: فصل پنجم
تعداد صفحه: ۸۰
قیمت: ۳۳۰۰تومان
نوبت چاپ: پانزدهم

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در مشهد، چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ (با شماره تماس ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴) تهیه نمود.




پی‌نوشت: دعا کنید هرچه زودتر «نیم‌پز»مان بپزد!

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۱ ، ۲۱:۳۱
زهیر قدسی
توجه! متن موجود از متن منتشر شده در روزنامه خراسان کامل‌تر است.


بحر در کوزه‌ی فراموشی ما!


** زمانه‌ای شده است که برای توجه و ادای دین به برخی بزرگان و مشاهیر، جز ثبت یک روز در تقویم به عنوان روز بزرگداشت، کار قابل توجه دیگری نمی‌شود. و البته باز هم بد نیست اگر این روزها بهانه‌ای برای توجه بیش‌تر به این اشخاص شود اما گاه این توجه فقط در میان خاصان است و محصور در همایش‌ها و بس! و عموم مردم هم سهم‌شان از شناخت این بزرگان فقط این است که از طریق رسانه‌ها مطلع شوند که فی‌المثل، فلان مسئول در تکریم و ضرورت شناخت بیش‌تر آن بزرگ چنین و چنان افاضه فرموده‌اند و همان جمله‌های همیشگی که می‌توان برای هر کسی بیان کرد.

ما هم چاره‌ای نداریم جز این‌که از همین مناسبت‌ها فرصتی بسازیم و قدری توجه کنیم به شاعر و عارف بزرگ تاریخ ایران «جلال‌الدین محمد بلخی» ملقب به مولانا که روز بزرگداشتش هشتم مهرماه است.
اگر قدری از مثنوی معنوی را پیوسته خوانده باشیم، خیلی آسان متوجه می‌شویم که نوشتن از این کتاب بزرگ و شاعر آن کار هر کسی نیست، چون برای معناگشایی بسیاری از بخش‌ها و ابیات این کتاب شریف، بسیاری از بزرگان تلاش نموده‌اند و شاید همگی تا حدی وامانده باشند. اما بد نیست جسارت کنیم و  هر کدام با اعتراف به آن‌که در سطح سواد خودمان اظهار نظر می‌کنیم در این‌باره به تلاشی شخصی بپردازیم تا این کتاب محصور در میان برخی اساتید نباشد.


** ضرورت و فواید مثنوی‌خوانی

ساده‌ترین فایده‌ای که می‌توان برای مثنوی‌خوانی برشمرد آشنایی و مواجهه  با واژگان فراموش شده تاریخ ادبیات‌مان است تا جایی که گاهی نیاز پیدا می‌کنیم تا معانی آن‌ها را بفهمیم و در نتیجه دایره واژگان‌مان گسترده‌تر و توانایی‌مان برای نوشتن و سخن گفتن بیش‌تر می‌شود. گو این‌که پیچیدگی‌های روایی و داستانی این کتاب و همچنین شخصیت‌پردازی‌های ظریف داستان‌ها بسیار خارق‌العاده و منحصر به فرد است و این خود درک و توانایی‌مان را برای زیباتر بیان کردن مفاهیمی که در نظرمان است، افزایش می‌دهد.
از دیگر سو چنان که پیداست، این روزها باب شده بیگانگان تمامی سرمایه‌های اقتصادی، تاریخی، فرهنگی، جغرافیایی و... ملت‌مان را به نام خود کنند و ما هر دم باید نگران از دست رفتن چیزی باشیم که گاه از دست رفتن‌اش نه به معنای از کف دادن یک کتاب، بل در حکم از دست دادن یک گنجینه عظیم ادبی و تاریخی است، و اتفاقی جبران ناشدنی؛ چنان که این سال‌ها کشور عزیز همسایه‌مان، نیز تلاش قابل توجهی داشته تا این شاعر پارسی‌زبان را به مالکیت فرهنگی خویش درآورد، گو این‌که مهم‌ترین و ساده‌ترین گواه ما در برابر این ادعا، همین کتاب مثنوی معنوی است که عموما به زبان پارسی و اندکی نیز به زبان عربی است و نه ترکی! با این حال باید به تلخی اعتراف نمود که این حس مالکیت تنها با اثبات جغرافیایی محل تولد مولانا – که بی‌تردید همانا خراسان بزرگ بوده- صورت نمی‌پذیرد، بلکه این مالکیت، زمانی معنای واقعی خود را پیدا می‌کند که ما با آثار این بزرگان مانوس باشیم و تعلق خاطر داشته باشیم به آن‌ها؛ چونان‌که مادر بودن بیش و پیش از آن‌که به اطلاعات شناسنامه‌ای وابسته باشد به احساس مادری است.

** چگونه مثنوی‌خوانی کنیم؟

البته باید تا حدودی حق داد به نوجوان و جوانی که نمی‌تواند با این کتاب مانوس شود یا حتی آن را درست بخواند. بنابراین این‌جا قصد داریم جای آن‌که مخاطب‌مان را سرزنش کنیم، راه چاره‌ای پیش رویش قرار دهیم تا توجیهی برای این وضعیت نداشته باشد. شاید عمده‌ترین دافعه کتاب مثنوی معنوی برای مخاطبی که چندان با ادبیات کهن آشنا نیست واژگانی است که دیری است از ادبیات ما بیرون رفته‌اند و فهم معنای آن‌ها و حتی شکل بیان‌شان برای کسانی که آشنایی نسبی خوبی با ادبیات کهن دارند، دشوار است؛ با این وجود مگر لغت‌نامه‌ها را از ما گرفته‌اند؟! حکایت ما شبیه به کسی است که گنجی گران‌بها در صندوقی قفل شده دارد اما حوصله پیدا کردن کلید و گشدون قفل را ندارد! بنابراین پیشنهاد می‌کنیم حتما یک لغت‌نامه مناسب در منزل داشته باشید تا هیچ‌گاه بی‌کلید نمانید. اگر لغت‌نامه خوب و مختصری را هم بخواهید برای‌تان معرفی کنیم، «لغت‌نامه دوجلدی دهخدا» قابل پیشنهادترین است.
اما دلیل عمده دیگر مثنوی‌نخوانی مخاطب شعرخوان این باشد که مثنوی معنوی پر از جست و خیز داستانی و بیانی است. یعنی مولانا در میان حکایت‌ها و داستان‌هایی که به روایت‌شان می‌پردازد، به نحو بازیگوشانه‌ای پرانتز باز می‌کند و به حکایت دیگری می‌پردازد و یا به اندک بهانه‌ای نکته‌ای عرفانی-اخلاقی بیان می‌کند، تا جایی که گاه اصل داستان به فراموشی می‌رود و خواننده چونان تخته‌پاره‌ای در دریای پرتلاطم و جوشان مولانا به این‌سو و آن‌سو کشیده می‌شود. این تلاطم گاه خود مولانا را به بدان نقطه می‌کشاند تا خویش بر خود تلنگر زند و از این همه این سو و آن سو کشاندن مخاطب حذر کند و با عبارتی چون «این سخن پایان ندارد بازگرد...» ذهن مخاطب‌اش را به خط اصلی داستان بازگرداند.
بی‌شک خواندن مثنوی معنوی به صورت جمعی لذتی دیگر و بهره‌ای بیش‌تر می‌دهد. با تاسف باید اعلام داشت که سنت گوش فرا سپردن به این حکایت‌ها و حکمت‌ها و طنین این اشعار، دیری است به فراموشی سپرده شده و انتقال سینه به سینه‌ای که پیش‌ترها توسط بزرگ‌ترها به فرزندان صورت می‌گرفت دچار توقف شده است و اگر چنین ادامه یابد دیگر نمی‌توان از نسل‌های بعدی توقع بیش‌تری داشت! و آن زمانی است که باید برای از دست دادن هویت فرهنگی و زبانی لب گزید و آه‌های حسرت‌آلود کشید. نویسنده عذرخواهی می‌کند از این بابت که باید هر دم به تلویزیون عنایت داشته باشد و این رسانه فراگیرِ پراثر را در این میانه بی‌تقصیر نداند، و از طرفی با شرم‌ساری باید اعتراف کرد که اگر خدای ناکرده در میان این همه شبکه‌های رنگارنگ تلویزیونی، برنامه‌ای حتی خوب با موضوع شعرخوانی وجود داشته باشد، چشم و گوش بسیاری، دیدن یک مسابقه بی‌فایده تلفنی یا مسابقات دست چندم فوتبال را به آن ترجیح می‌دهد. صاحب قلم خواهش دارد که خانواده‌ها و جوانان این لذت با هم‌نشینی را برای یک بار هم که شده تجربه کنند پیش از آن‌که دیر شود و فراموش‌مان شود که با هم نشستن -علی‌الخصوص میان اعضای خانواده- چه برکتی می‌تواند داشته باشد. اما اگر به راستی کسی در اطراف خود نمی‌شناسید تا با او مثنوی‌خوانی را تجربه کنید، در برخی سایت‌ها فایل‌های صوتی دکلمه کتاب مثنوی معنوی را پیدا خواهید نمود. تا بدین وسیله لااقل تکنولوژی هم به این ثروت فراموش شده ادای دینی کرده باشد.


** چگونه مثنوی را بهتر بفهمیم؟!

برای فهم بهتر کتاب شریف مثنوی معنوی، می‌توان از کتبی که به شرح آن پرداخته‌اند، استفاده کرد. شرح مثنوی استاد کریم زمانی، یا استاد بدیع‌الزمان فروزانفر و همچنین مرحوم علامه محمدتقی جعفری، بنا به فراخور حال قابل استفاده‌اند. اما هیچ‌گاه با مراجعه یک‌باره به این کتب خود را از لذت کشف معانی آن محروم نسازید. باید توجه داشته باشیم که این اثر را باید همراه تعمق و هم‌دلی مورد توجه قرار داد از آن‌رو که مثنوی بیش‌تر با دل و جان خواننده سر و کار دارد تا با عقل و ادراک او و از همین‌روست که او می‌گوید: «محرم این هوش جز بی‌هوش نیست...».
از سویی باید توجه کرد که آشنایی با زندگی مولانا و شرایط زندگی او تاثیر به سزایی در فهم کتاب او خواهند داشت. گو این‌که معمولا شرح حال‌ها و زندگی‌نامه‌هایی که برای وی نوشته‌اند خالی از غلو و بزرگ‌نمایی و نگاه مریدانه به زندگی وی نیست! چونان شرح حال همه بزرگان و عرفا که دست‌مایه آرمان‌خواهی و کمال‌طلبی انسانی است.

** تفاوت و شباهت‌های مثنوی معنوی با دیگر آثار کلاسیک


اگر بخواهیم این کتاب را با دیگر آثار کلاسیک مقایسه کنیم، می‌توان اعلام کرد که از لحاظ کمی نزدیک دو برابر «کمدی الهی» دانته و یا به اندازه مجموع دو منظومه «ایلیاد» و «اودیسه» یونانی است. اما از لحاظ کیفی، چنان اوج و عظمت روحانی و بی‌نظیری را ارائه می‌کند که در تمام قله‌های بزرگ شعر انسانی جلوه و شکوه دسترس ناپذیر و خیره کننده دارد. این شاهکار عظیم عرفان ایران تقریبا نیم‌قرن قبل از کمدی الهی دانته به وجود آمد. با این‌همه هنگام ولادت آن، شعر عرفانی ایران نزدیک چهار قرن سابقه را از پس پشت خود داشت. خود شاعر در تمام این میراث عظیم گذشته، مخصوصا به آثار سنائی و عطار علاقه خاص نشان می‌داد. تاثیر مولانا از عطار تا حدی است که حداقل سی و پنج فقره از حکایات و یا مطالب مثنوی از آثار عطار ماخوذ است(۱).


** دانستنی‌هایی درباره زندگی مولانا و کتاب او:


* خوب است بدانیم که بسیاری از ضرب‌المثل‌های متداول از کتاب مثنوی معنوی برگرفته شده است، مانند: «با توکل زانوی اشتر ببند!» که در حکایت شیر و نخچیران آمده است.


* جلال‌الدین محمد در طول زندگی‌اش مسافت بسیاری را همراه با پدرش پیموده، از بلخ تا بغداد، و از بغداد تا روم، شاید نزدیک به ۴۰۰۰کیلومتر، آن هم بدون وسایل نقلیه امروزی!


* داستان‌ها و حکایت‌هایی که در مثنوی به آن‌ها اشاره شده‌اند لزوما واقعیت خارجی نداشته‌اند و مولانا گاه بنا به فراخور حال و سخنی که قصد بیانش را داشته، حکایاتی تاریخی را نقل می‌کند که حداقل سندی معتبر برای آن‌ها موجود نیست. فی‌المثل برخی داستان‌های انبیاء الهی و حتی برخی وقایع که به پیامبر خاتم(ص) و اصحاب و تابعین آن حضرت نسبت داده شده است.


* مثنوی به قلم مولانا نبوده است و او تنها برای شاگردش –«حسام‌الدین» که ما این کتاب را به همت او داریم- یکسره و پی‌درپی می‌خوانده و او می‌نوشته است. این کتاب نزدیک به ۲۵۰۰۰ بیت دارد و شامل ۶ دفتر است.


* مولانا جدا از تاثیری که از سنائی و عطار داشته، از شاگردی پدرش «بهاءولد» و همچنین شمس تبریزی تاثیر فراوان گرفته است.



** بریده‌ای از مثنوی معنوی:

ای عجب آن عهد و آن سوگند کو؟

وعده‌های آن لب چون قند کو؟
گر فراق بنده از بد بندگی است
چون تو با بد، بد کنی پس فرق چیست؟
ای بدی که تو کُنی در خشم و جنگ
با طرب‌تر از سماع و بانگ چنگ!
ای جفای تو ز دولت خوب‌تر
و انتقام تو ز جان محبوب‌تر
نار تو اینست نورت چون بود؟
ماتم این تا خود که سورت چون بود؟
از حلاوت‌ها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند!
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد

بوالعجب من عاشق این هر دو ضد!


(۱)- نقل مضمون از استاد عبدالحسین زرین‌کوب

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۱ ، ۱۱:۲۴
زهیر قدسی
پسر عباس قلی خان چه کاره بود؟!

** اگر به احساسات جامعه محترمه نسوان (بانوان) برنخورد، بدون هیچ‌گونه قصد و مرضی، و بی‌آن‌که استعدادهای درخشان و رتبه‌های تک‌رقمی‌شان در کنکور را فراموش کرده باشیم، این‌گونه مشاهده می‌شود که حضور این قشر در شعر طنز بسیار کم‌رنگ است. و واقعا ما از این بابت خیلی متاثر هستیم. به همین دلیل است که دیری است کلا هیچ شعر طنزی به دل‌مان نمی‌نشیند و حتی شعرهای طنز کوفت‌مان می‌شود وقتی می‌بینیم شاعرش یک بانو نبوده است! البته عمده‌ترین علت کم‌رنگی و کم‌رونقی این حضور -به قول استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد- «ادب شرقی و لزوم حفظ متانت و وقار» باشد.


** تا این‌که سرکار خانم «نسیم عرب‌امیری» این طلسم را شکستند و مجموعه شعر طنزی با عنوان «داشت عباس‌قلی‌خان پسری» را روانه بازار نشر کردند. خانم عرب‌امیری طنزپردازی میانه‌رو و کم‌حاشیه است. در شعرهای او، چنان‌که از یک‌طنزپرداز بانو توقع می‌رود، حریم حیا حفظ می‌شود و می‌توان اعتراف نمود که این حریم باعث رونق و ظهور بیش‌تر هنرمندی در سروده‌های او شده است. جناب زرویی نصرآباد در مقدمه‌ این کتاب، چنین نوشته‌اند: «...طنز عرب‌امیری، طنزی فخیم، نجیب و مبتنی بر تعاریف جهانی و آکادمیک طنز است. از پرخاشگری و پرده‌دری می‌پرهیزد و عفت کلام را فدای جذب مخاطب بیش‌تر نمی‌کند.... او به خوبی آموخته است که اگرچه پرداختن به مسائل داغ روز، به کارش بعد رسانه‌ای می‌دهد و او را سریع‌تر به شهرت می‌رساند، بهتر است که با پرداختن به دغدغه‌های انسانی، به ماندگاری آثارش بیاندیشد.»

** عنوان کتاب، که حتما برای‌تان آشناست، برگرفته یکی از سروده‌های مشهور ایرج‌میرزا است. همان سروده مشهوری که –علی‌الخصوص جوانان قدیمی- اجرای صوتی‌اش شنیده باشند: «داشت عباس‌قلی خان پسری/پسر بی‌ادب و بی‌هنری/ اسم او بود علی‌مردان خان...»

عرب‌امیری با استفاده از ریتم و فرمت ظاهری این سروده آشنا، دست به سرایش مجموعه‌ای شعر می‌زند که همه آن‌ها با مصرع آغازین همین شعر شروع می‌شوند. او در این سروده‌ها با بی‌طرفی و ظرافت ستایش‌برانگیزی دست به نقد اصنافی از جامعه می‌زند و ضعف و کجی‌های‌شان را به خوبی نمایش می‌دهد. یک‌بار مچ دزد خرده‌کاری می‌گیرد که حالا دانه‌درشت شده است و باری دیگر سراغ جوان ورزش‌کاری می‌رود که روزگار سر ناسازگاری با او برمی‌دارد...


** بی‌خبر عزم کوه قاف کنید
دوستان! بنده را معاف کنید
مرضی مثل ترک عادت نیست
سر بی‌درد جز سعادت نیست
فهم و دانش اگرچه مطلوب است،
عقل ناقص برای من خوب است
قصد دارم که بندگی بکنم
بگذارید زندگی بکنم
بکشید از کنار من یک جوب(!)
لای دندان من علوفه خوب
بعد ترسیم چشم‌هایی ناز
دوست دارم دو قطعه گوش دراز
تا که راحت‌تر از زمین پا شم
دوست دارم چهارپا باشم!
دست آخر به یک زبان غریب
روی پیشانی‌ام به این ترتیب،
بنویسید: «توی مکتب من
فهم هر چیز زایدی قدغن»
چون که هرگز نمی‌دهم از دست

لذتی را که در خریت هست!


مشخصات کتاب:


نشر سپیده‌باوران /142صفحه / چاپ اول 1391 / قطع رقعی/ 4400 تومان

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.


بی‌ربط نوشت: اگر دقت فرموده باشید، لینک صفحه‌ی «ختم ساغر» -که گه‌گاه با ابیاتی که مورد توجهم قرار می‌گیرند به‌روز می‌شود- در سمت چپ صفحه، زیر عنوان «فهرست اصلی» قرار گرفته است. هم‌دلی‌تان مایه‌ی مسرت است.

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۱ ، ۲۲:۳۳
زهیر قدسی

لاجرم میل شدیدم برای به اشتراک‌گذاردن ابیات مورد علاقه‌ام، و از سویی پرهیز از این‌که جاکتابی هویت کتابی‌اش را از دست دهد،‌ سبب شد تا در جاکتابی، صفحه‌ای را به نام «ختم ساغر» بنا بگذارم تا دیگران نیز همچون من، نصیبی داشته باشند از خوانش این ابیات. امید که مقبول طبع مردم صاحب‌نظر واقع شود. توضیح این‌که این صفحه به فراخور حال و ابیاتی که با آن‌ها مواجهه پیدا می‌کنم -یا برایم تفسیری نو پیدا می‌کند- ویرایش و به‌روز رسانی می‌شود.



توضیح:

1- اگر پیشنهاد بهتری برای این به اشتراک‌گذاری دارید، مضایقه نفرمایید.

2- تا اطلاع ثانوی این پست در صدر این وبلاگ (به صورت تاپیک) تا راهنمایی برای مخاطبین باشند!

3- کامت‌ها و نظرات‌تان را می‌توانید در قسمت نظردهی (نشانه) همین پست قرار دهید. امیدوارم که شما نیز در این اشتراک‌گذاری پویا و فعال باشید.

۴۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۱ ، ۲۱:۰۷
زهیر قدسی

تا بگویم فرق خر را با الاغ!


* این روزها میان ما و کتاب‌هایی چون «مثنوی معنوی» فاصله بسیار افتاده است، تا جایی که اگر از دانشجویان پرادعایی که به محض ورود به دانشگاه، فکر می‌کنند فیل هوا کرده‌اند! بخواهند فقط 10 بیت از این کتاب عزیز را از حفظ که نه، از رو بخوانند عین ژیان یا پراید (چه فرق می‌کند؟!) در سواحل ماسه‌ای خزر گیر می‌کنند!! این حکایت اسف‌بار امروز ماست.


* اما جناب آقای «عباس احمدی» که حداقل 8 سالی را با همین جماعت دانشجو -به عنوان دانشجو- سر و کله زده و نمی‌دانم چند سال است که به عنوان استاد دانشگاه به این سر و کله زدن ادامه می‌دهد، دفتر شعری با عنوان «مثنوی دانشجویی» منتشر نموده تا به قول خودش: فرق خر را با الاغ بگوید!!
وقتی با عباس احمدی مواجه می‌شوی، به دلیل حجب و حیای گفتاری و رفتاری، این باور که با شاعری طنزپرداز روبه‌رو هستی، قدری مشکل است؛ اما به هرحال این مشکل‌باوری دخلی در ماجرا ندارد و او همان‌گونه که عرض شد شاعری طنزپرداز و با حفظ سمت دارای دکترای منابع طبیعی و استاد دانشگاه است!

مثنوی دانشجویی

* او قلمی ساده و صمیمی و بی‌ادعا دارد. با همان وزن معروف مثنوی سروده و البته چنان‌که امروز مرسوم است قدری رعایت وزن، در خوانش برخی از ابیات کتابش مشکل است و دچار سکته‌هایی خفیف می‌شویم. اما لطافت طنز او و شوخی‌های مودبانه(!) او، باعث ریزخنده‌هایی در مخاطب می‌شود که جای تقدیر و تحسین دارد. او با این کتاب نقد را راحت و بی‌رودربایستی با مخاطب دانشجو در میان می‌گذارد و این نقد آن‌قدر هم گزنده نیست که بخواهد کسی را آزرده کند.

کتاب طراحی جلد جالبی دارد با ظاهری امروزی و دانشجوپسند اما در داخل قدری سعی شده تا شمایلی نوستالوژیک از کتب قدیمی ارائه شود تا احساس مثنوی‌خوانی در مخاطب تقویت گردد.


*باب اول؛ خرخوانی مر دروس را بهر کنکور و قبولی در دانشگاه و الخ...
بشنو از من چون حکایت می‌کنم
درد دانشجو روایت می‌کنم
در هوایی سرد شعری گفته‌ام
بشنوید، از درد شعری گفته‌ام
«سینه خواهم شرحه‌شرحه از فراق»
تا بگویم فرق خر را با الاغ!
«هرکسی از ظن خود شد یار من»
کرد کاه و یونجه‌اش را بار من
«سر من از ناله من دور نیست»
گرچه اصلا سور و ساتم جور نیست
شعر من معجونی از زخم دل است
تحفه‌ای آورده‌ام ناقابل است...
من جوانی خنگ و پیزوری شدم
یک-دوسالی پشت کنکوری شدم
بر جوانیّ خودم آذر زدم
خر زدم، هی خر زدم، هی خر زدم
چون نتایج آمد اشکم شد روان
فحش دادم بر زمین و بر زمان...

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۲۷
زهیر قدسی

زخم‌سروده‌ها

*پیش‌درآمد

چندی پیش دوستی خاطره‌ای برایم نقل کرد که خلاصه‌اش این است: گویا چند سال پیش بنده شعری از یک کتاب برای ایشان خوانده بودم و ایشان چنان با این شعر و این کتاب عشق کرده که برای چندصد نفری آن را خوانده و برای چندده نفری آن را هدیه داده است.(از منظر ژورنالیستی ضمیر اول شخص از اثر نوشته می‌کاهد اما لطفا شما این نقصان را نادیده بگیرید و کنجکاو شوید در مورد این‌که این کتاب چه بوده!) با خودم حساب کردم اگر مخاطبان این دوست عزیز به اندازه ایشان که نه... مختصر تاثیری گرفته باشند از ایشان خدا می‌داند که بنده چقدر در سرانه مطالعاتی این مردم سهیم بوده‌ام!!! نکته این‌جاست که خودم این کتاب را مدتی بود فراموش کرده بودم و حالا دوباره یادش در من زنده شد.


*درآمد

«پَری‌شدگان» عنوان کتابی است از شاعر معاصر «قادر طهماسبی» که شاید حرف‌هایش برای هرکسی شنیدنی نباشد. چون جنس سروده‌های او در این کتاب تلخ است و می‌دانیم کسانی تلخی را تحمل می‌کنند که تلخی کشیده یا چشیده باشند. در این مجموعه سه رکن یا شاخصه وجود دارد: انقلاب، پابرهنه‌ها و ریاکاران. در عموم آثار او رویکردی انقادی-اجتماعی وجود دارد و علت آن‌که جسارت کردم و بر سروده‌های او در این مجموعه نام شعر نمی‌گذارم شاید این باشد که او بیش‌تر در این مجموعه، نثری ادبی با درون‌مایه‌ای از طنزی تلخ ارائه داده است. گو این‌که این مجموعه بیش از دیگرانی که بر دفترهاشان نام شعر نهاده‌اند حق شعری دارد! اما حکایت دیگر دفاتر او متفاوت است و آن‌ها را نقدی جداگانه باید. اما با این وصف باز سروده‌های این دفتر عجیب با دل آدم بازی می‌کند و مخاطب را دچار حسی انقلابی می‌کند.

*پرانتز

قادر طهماسبی متخلص به «فرید» شاعری کهنه‌کار است و از او مجموعه‌هایی با نام «عشق بی‌غروب»، «به رنگ خون»، «شکوفه‌های فریاد»، «پری ستاره‌ها»، «ترینه‌ها» و «پری‌بهانه‌ها» منتشر شده و تازه‌ترین کار او نیز رمانی است که «تلاوت» نام دارد.

*آی عاشقان!
آی عاشقان!
من به نرخ روز زندگی نمی‌کنم!
من خدای را به نرخ روز بندگی نمی‌کنم!
من به نرخ روز زهر می‌چشم!
زهر فقر!
زخم می‌خورم! درد می‌کشم!
من به نرخ روز تازیانه می‌خورم!
من به نرخ روز سهم خویش را از این تورم و ورم گرفته‌ام ولی
من به نرخ روز زندگی نمی‌کنم!
من خدای را به نرخ روز بندگی نمی‌کنم!
من به نرخ روز
نان که هیچ
آب هم نمی‌خورم!
همچنان که ماه هاشمی‌تبار من نخورد
در کویر کربلا
در بلوغ تشنگی
در کنار رودخانه فرات.


۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۱۹
زهیر قدسی

در کف هرکس اگر شمعی بدی


* قدیم‌ترها عادتی بوده نکو و در شایسته تحسین که امروز کمتر از آن نشانی می‌بینیم. شنیده‌ام و شنیده‌اید از بزرگ‌ترها که در همین فصل زمستان، قدیمی‌ترها می‌نشستند پای کرسی و در حالی که پاهایشان را دراز کرده‌اند سوی اجاق زیر تخت و چای می‌نوشیده‌اند و حتما انار دانه‌سرخ تناول می‌کرده‌اند، پیر مجلس مثنوی‌خوانی می‌کرده و تفالی به حافظ می‌زده و شاهنامه‌ای می‌گشوده. و دیگران همه گوش بوده‌اند و محظوظ از این‌همه رنگ و آهنگی که در این اشعار بوده است. چقدر آن سرمای زمستانی پر خیر و برکت بود که همه اعضای خانواده را دور این کرسی جمع می‌کرد و ما بچه‌ها را از فیض سخنان آقابزرگ و مادرجان و پدر و مادر بهره‌مند می‌کرد. و چه کلاس درس‌های پرلذتی تشکیل می‌شد بی‌آن‌که چوب و ترکه‌ای در کنار باشد.

* این دل‌نوشته همه جوشش و قلیان احساسی بود که از دیدن کتاب‌های جدید سرکار خانم «فیروزه گل‌محمدی» به نویسنده دست داد. اما به کسانی که ایشان را احیانا نمی‌شناسند تذکر دهم که اشتباه نشود، ایشان اصلا نویسنده نیست بلکه تصویرگر است. طراحی‌های زیبا و چشم‌نوازشان را پیش‌تر در کتاب «چای با طعم خدا» خانم نظرآهاری و «منظومه ظهر روز دهم» مرحوم قیصر امین‌پور و... دیده بودم اما این‌بار کاری فوق‌العاده وجدانگیز و سرورآفرین، با طرح و ایده‌ای جدید از این ایشان دیدم که با تمامی کتاب‌های معرفی شده در جاکتابی متفاوت است. ایشان حدود 20جلد کتاب را که اغلب به حوزه ادبیات کودک و نوجوان تعلق دارد، تصویرگری کرده و در این میان صاحب 14مدال داخلی و بین‌المللی شده است. ژانین دسپینت، منتقد مشهور فرانسوی هم ضمن شرح و تحلیل برخی آثار او نوشته که: «اصول نقاشی مدرن از روش اصیل و شخصی او می‌تراود.» (خب که چی؟ یعنی حتما یک نفر فرانسوی درباره هنر ایشان نظر بدهد که بفهمیم کار ایشان تا چه حدی مهم بوده؟!)

* اما دو کتابِ «راز آن درخت» و «فیل در خانه تاریک» دو اثر واقعا ستودنی خانم گل‌محمدی است که تصویرگری‌هایش بر اساس دو حکایت حکیمانه از مثنوی معنوی است. برای اهل ادب و شعر هر دو حکایت آشناست، علی‌الخصوص حکایت دوم. حکایت‌هایی که اگرچه خواندن چندبارشان نامکرر است اما با تصویگری‌های مصور لطافتی مضاعف پیدا می‌کند. و چه خوب رنگ‌های نگارگر با رنگ شعر نشسته است. هر دو کتاب برنده چند مدال بین‌المللی شده‌اند. مدال‌های «کنکور نوما»، «کاتاچیتر آکلاهند» و «اوکتاگونا فرانسه» کمترین افتخاری است که نصیب این هنرمند هم‌وطن‌مان شده است.

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۲۷
زهیر قدسی

دفتر صدبرگ عشق!


* در زندگی عموم آدم‌ها هیچ رویدادی چون عشق حرکت‌بخش نبوده است؛ حال چه این عشق را زمینی ببینیم و چه آسمانی! این عشق چه معجزه‌ای است که این‌همه نقش بر پهنه گیتی زده؟ پیداست که این نقش بیش از همه در ادبیات‌مان رخ نموده و پیداتر که ما این‌همه شاعر نامی را بیش‌تر با عاشقانه‌سرایی‌هاشان می‌شناسیم. پهنه آثار به جا مانده از عشق نه به بیستون ختم می‌شود و نه به سعدی و حافظ که بخواهیم حتی نام بریم‌شان. پس در می‌گذریم و از عشق به عنوان نشانه‌ای از نشانه‌های الهی یاد می‌کنیم و بس.


* و اما «علی‌رضا بدیع» را پیش‌تر در همین ستون معرفی کرده‌ایم و از تازه‌آفرینی و خلاقیتش در عاشقانه‌سرایی سخن گفته‌ایم. این‌بار او در دفتری با عنوان «همواره عشق» به انتخاب و چینش یکصد شعر عاشقانه از شاعران معاصر پرداخته است. اگرچه او در بخشی انتهایی یادداشت خود بر کتابش اعتراف می‌کند که این دفتر می‌توانست بهتر از این باشد و ذوق و سلیقه‌اش و نوع نگرشش به ادبیات عاشقانه و حتی احساسات نوستالوژیکش نسبت به برخی اشعار تا در نهایت این دفتر گرد آید؛ اما با این‌همه به نظر می‌رسد جوان بودن گردآورنده از یک‌سو و از سوی دیگر شناخت و احاطه نسبی او بر عاشقانه‌سرایی‌های معاصر باعث شده این مجموعه باب طبع مخاطبان جوان قرار گیرد. نکته این‌جاست که گردآورنده با کمال تواضع، شعری از خود را در این مجموعه نگنجانده تا شاید بر خرده‌گیران پاسخی در خور داده باشد.



بی‌شک گردآوری این کتاب -که سومین دفتر از مجموعه گزیده موضوعی شعر امروز نشر سپیده‌باوران است- آسانی و سختی خودش را داشته است. آسان از آن جهت که یافتن عاشقانه‌های زیبا در ادبیات امروز چندان مشکل نیست اما سختی انتخاب از میان این‌همه شاعر عاشقانه‌سرا را نمی‌توان نادیده گرفت؛ چندان که برای من هم این انتخاب بسیار دشوار است، علی‌الخصوص که صد کلمه بیش‌تر فرصت ندارم! شعری از مرحوم نجمه زارع:


* خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته –بی‌گمان- برسد
شکنجه بیش‌تر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد،
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آت‌که دوست‌تَرَش داشته، به آن برسد
رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
گلایه‌ای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هق‌هق تو مبادا به گوش‌شان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمی‌کنم... نکند
به او که عاشق او بوده‌ام، زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد


پی‌نوشت: این مجموعه شعرهایی بسیار زیبا و خواندنی داشته و دارد اما در جاکتابی جا نمی‌شد؛ بنابراین شعر مورد علاقه‌ی خیلی‌ها را در آن گنجاندم و اینجا هم چیزی نیفزودم. حالا اگر درخواست ویژه‌ای بشود و من هم حوصله داشتم، شاید یکی دو شعر خوب دیگر هم در ادامه‌اش قرار دادم.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۳۶
زهیر قدسی

آه و نگاه

*حریرِ نور غریبش، بر این رواق می‌افتد
اگرچه ماه شبی در محاق می‌افتد
تو بایدی و یقینی، نه اتفاقی و شاید
تو سرنوشت زمینی، که اتفاق می‌افتد
تو «ماه»ی و شده فواره برکه‌ای به هوایت
بگو نمی‌رسد؛ آیا از اشتیاق می‌افتد؟
به روی طاقچه، گلدان تازه می‌نهم اما
به هر دقیقه گلی گوشه اتاق می‌افتد
...بهار می‌رسد اما، چه فرق می‌کند آیا
برای شاخه خشکی که در اجاق می‌افتد؟

*در جاکتابی پیشین در معرفی کتاب «پری‌شدگان» خدمت‌تان عرض شد که نام هر سروده‌ای را نمی‌توان شعر گذاشت، چراکه حتی اگر سراینده به وزن و قافیه هم پای‌بند باشد باز دلیلی بر شعر بودن سروده‌هایش نیست؛ حداقل چیزی که باعث می‌شود نام یک سروده را شعر گذاشت نگاه کاشفانه و عادت‌گریز شاعر است و از قضا این نکته مهم‌ترین شاخصه شعر است که کمتر مورد توجه شاعران امروز ماست.
* سروده‌ای که از نظرتان گذشت، شعری بود از «محمدمهدی سیار» که در دفتر «حق‌السکوت»اش منتشر شده. اگرچه هم‌اکنون شعر «سیار» خاطرخواهان قابل توجهی دارد اما از نظر نویسنده این متن، ظرفیت شعری او خیلی بیشتر از شهرت اوست و این شاید به خاطر کم‌حاشیه بودن او باشد و سکوت محجوبانه او.
این روزها کمتر دفتر شعری را می‌توان دید که خوانش آن یکسره وجدانگیز باشد، اما حق‌السکوتِ سیار را می‌توان اسثنا دانست.
«محمدمهدی سیار شاعری است خلاق و مضمون‌آفرین. به گمان من دستگیره‌ای که این شاعر برای فراتر رفتن از آنچه هست دارد، همین است. او در جوانب مختلف کلمه‌ها و اشیاء پیرامون خیره می‌شود و روابطی تازه میان‌شان می‌یابد...کمتر شعری از سیار را می‌توان یافت که خالی از هنرمندی‌های خاص بیانی و تصویری باشد...» این گفته محمدکاظم کاظمی است در کتاب «رصد صبح» در نقد و بررسی شعر سیار.

در شعر سیار این کلمه‌گزینی او نیست که ما را دچار وجد کند و به طرب واداردمان، دقیقا این نگاه شاعرانه اوست که ما را از این همه تکرار نجات می‌دهد و از ما می‌خواهد به هر اتفاقی با یک نگاه تازه و به دور از تکرار بنگریم.

سیار در انتخاب مضامین تنوع‌طلب است و در شعرهایش، هم به نقد فضای جامعه می‌پردازد و هم گاه عاشقی پیشه می‌کند و گاهی هم عشق او در ظرفی بزرگ‌تر رخ می‌نماید و به سرایش اشعار دینی می‌پردازد.

در عین حال طنزپردازی او و طنز پنهانی که در شعر اوست، سروده‌هایش را جذاب‌تر می‌کند. او در انتخاب شکل بیانی و ریتم و قالب هم تونع‌طلب است. این چند بیت را با هم بخوانیم:


ناز-با لحن زیر و بم داری-
باز گفتی که دوستم داری
از سر سادگی ندانستم
سر جور و سر ستم داری
تو هم آری دل مرا بشکن
مگر از دیگران چه کم داری؟
تو بیا و سر از تنم بردار
بیش از این حق به گردنم داری!
من سراسیمه می‌شوم، تو بخند
تا تو داری مرا چه غم داری؟
راستی چیز حیرت‌انگیزی است
این دل آدمی... تو هم داری؟!

و

ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود

این حرف‌های مرثیه‌خوانان دروغ بود

ای کاش این روایت پر غم سند نداشت!

بر نیزه‌ها نشاندن قرآن دروغ بود

ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز

مانند گرگ قصه‌ی کنعان دروغ بود

***

حیف از شکوفه‌ها و دریغ از بهار، کاش

بر جان باغ، داغ زمستان دروغ بود


پی‌نوشت 1: شعر آخر را در وبلاگ اضافه کردم و در جیم چاپ نشد!

پی‌نوشت 2: هیچ‌کدام از این شعرها به گمانم جزء اشعار ویژه‌ی این کتاب محسوب نمی‌شوند اما هر کدام به دلیلی در این صفحه جای گرفته‌اند، پس آنانکه که این کتاب را خوانده‌اند بر سلیقه‌ی من خرده نگیرند.

لینک معرفی کتاب در سایت روزنامه خراسان

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۰ ، ۱۸:۱۰
زهیر قدسی