جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان‌های خارجی» ثبت شده است

ناپلئون بدون روتوش

*گاهی رمان‌هایی نوشته می‌شوند که در بستر یک تاریخِ واقعی روی داده است، به گونه‌ای که بعد از خواندن آن می‌توان ساده‌تر از تاریخ آن کشور مطّلع شد. چرا که رمان، داستانِ زندگی مردم است؛ نمود نسبتا واقعی از رفتارها، عکس‌العمل‌ها و آداب و رسوم اشخاص یک جامعه. نکته قابل توجه این‌که می‌توان ادعا کرد هر نوشته -اعم از رمان و داستان و مقاله- نسبت به رسانه تصویری، نمایشی حقیقی‌تر از زندگی و افکار یک جامعه ارائه می‌دهد. زیرا قلم و کاغذ ابزاری مردمی‌تر و قدیمی‌تر به حساب می‌آید.

*رمان «دزیره» خاطرات‌گونه‌ای است که به قلم «آن ماری سلینکو» روایت می‌شود. سلینکو در سال 1914 در ویَن به دنیا آمد. دختر صنعت‌گری ارتشی بود، تاریخ را در دانشگاه وین آموخت و بعدها در کنار نویسندگی به عنوان خبرنگار در روزنامه‌ای فرانسوی مشغول به کار شد. پس از ازدواج با کریستیانس(دانشجوی دانمارکی) در این کشور اقامت کرد. هنگامی که در جنگ جهانی دوم دانمارک از سوی ارتش نازی اشغال شد، سلینکو به همراه شوهرش با سوار شدن در قایقی ماهیگیری از چنگال گشتاپو گریختند. پس از ساکن شدن در کشور سوئد، به فکر افتاد زندگی‌نامه و تاریخچه خاندانی را که هنوز هم در سوئد سلطنت می‌کند بنویسد. پژوهش‌هایش 5سال طول کشید و نوشتن کتاب هم 2سال وقت گرفت. سلینکو در سال1986 در کپنهاک درگذشت.

*داستان، گویی از زبانِ «اوژنی دزیره کلاری» دخترِ یک بازرگان ابریشم اهل فرانسه به رشته تحریر درآمده. دختری که کوچک‌ترین فرزند یک خانواده متمول و به اصطلاح نجیب‌زاده است که از همان کودکی زندگی‌اش با ناپلئون پیوندی ناگسستنی می‌خورد. همان «ناپلئون بناپارت» مشهور تاریخ!

ساده‌تر: دزیره، دختر مورد علاقه ناپلئون است. اما جالب است که بدانید این علاقه تنها بهانه‌ای است تا بتوان با استفاده از آن، فرانسه دوران ناپلئون را مروری گذرا کرد؛ و نه تنها فرانسه، بلکه اروپای قرن ناپلئون را. دزیره شما را به ایتالیا، فرانسه، سوئد، دربار ناپلئون و بسیاری از جاهایی می‌برد که در هیچ‌یک از کتاب‌های تاریخِ محض، اینچنین جذاب نخواهید یافت.

دزیرهاین کتاب، شما را با اندیشه و شخصیت مردی آشنا می‌کند که از برجسته‌ترین و سؤال برانگیزترین مردان تاریخ است، لااقل در تاریخی که نوشته‌اند!

«دزیره» از آن رمان‌هایی نیست که ترسیم فضای تاریخی‌اش خسته کننده و کسالت‌بار شود یا برعکس آدم را در فضایی رویایی و به دور از واقعیت گرفتار کند. از طرفی دیگر، اگرچه موضع‌گیری نویسنده در مورد ناپلئون کاملا قابل قبول یا قابل رد نیست لیکن می‌توان آن را فرصتی شمرد برای خواندن تاریخ اروپا از دریچه نگاهِ یک نویسنده اروپایی که بی‌شک با نگاه یک سیاست‌مدار یا محقق توفیر می‌کند.

در ضمن اگر خاطر مبارک‌تان باشد در معرفی رمان «شرق بهشت» بخشی را به تعریف و تمجید مترجمِ توانایش پرداختیم. قابل ذکر است که این کتاب هم توسط همان مترجم یعنی جناب پرویز شهدی ترجمه شده است. ترجمه‌ای روان و جذاب که لذت خواندن کتاب را دوچندان می‌کند.

تردید نکنید که پس از خواندن دزیره علاقه‌مند خواهید شد یک دوره تاریخِ ویل‌دورانت را مطالعه کنید. یا چند واحد تاریخ فرانسه در واحدهای درسی‌تان لحاظ شود، حتی اگر مثل من دل خوشی نسبت به تاریخ-از نوع درسی‌اش- نداشته باشید.

*«...نوامبر گذشته چهارده سالم تمام شد و پدرم این دفتر خاطرات زیبا را برای زادروزم به من هدیه داد. طبعا نوشتن در این صفحه‌های سفید زیبا حیف است. این دفترِ کتاب‌مانند، قفلی هم دارد که می‌توانم آن را ببندم. هیچ‌کس، حتی خواهرم ژولی هم نخواهد فهمید چی توی آن نوشته‌ام. این آخرین هدیه پدر عزیزم است. اسم پدرم فرانسوا کلاری است. فروشنده حریر در مارسی بود که دو ماه پیش بر اثر بیماری ذات‌الریه درگذشت...»
 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، پشت باغ نادری، مجتمع گنجینه کتاب تهیه نمود. شماره تماس: 0511.2222204

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۸۹ ، ۱۶:۱۸
زهیر قدسی

آفریقا یا دانشگاه؟

*بعضی وقت‌ها، خواندن بعضی کتاب‌ها ـ اگرچه کوتاه و کم‌حجم و به اصطلاح خودمان اتوبوسی ـ آدم را به یاد دوران نوجوانی یا کودکی‌اش می‌اندازد. دوران تصمیم‌های بزرگ. و گاه در میان همین آثار به اصطلاح کودکانه می‌توان حرف‌هایی را پیدا کرد که در مجموعه چند جلدی «اخلاق را بیاموزیم»!! و یا حتی یک دوره «تاریخ ویل دورانت» هم نمی‌توان یافت، حرف‌هایی از زبان نویسنده‌ای که نه قرابت جغرافیایی با ما دارد و نه قرابت فرهنگی. فقط از آن سوی کره زمین، قلم‌اش برای بچّه‌ها تپیده. حالا این بچّه‌ها کودک باشند یا نوجوان فرقی ندارد. آمریکایی و آفریقایی و آسیایی‌اش هم که اصلاً توفیر نمی‌کند.... بعضی حرف‌ها زبان مشترک همه آدم‌های دنیاست، بالاخص آن‌هایی که مرزهای جغرافیایی و من‌درآوردیِ کتاب‌های درسی شان را به رسمیت نمی‌شناسند و در جستجوی مرزهای انسانی‌اند.

*«اُلی عزیز»از آن داستان‌هاست که اگرچه اسمش، ظاهرش و حتی طرح جلدش کاملاً دخترانه به نظر می‌رسد اما روایتی دارد از زندگی پسری نوجوان به نام “مات” که داستان حول محور او می‌چرخد و “مات” اتفاقاً برادر عزیز همین خانمِ “اُلی” است. و اوست که در نامه‌هایش اُلی را “اُلیِ عزیز” خطاب می‌کند. و اُلی صرفاً شاهد و گاهی راوی تصمیم‌های بزرگ برادر کله‌شق‌اش است.

اُلی عزیزالی و مات فرزندان پدر و مادری دام‌پزشک هستند که پدر خود را از دست داده‌اند و مادرِ “مات” علاقه فراوانی برای ادامه تحصیل او ـ دانش‌آموز نخبه و ممتاز مدرسه ـ در همین رشته  دارد، اما مات تصمیم بزرگی در سرش می‌پروراند که حتی بتل اخمو (در داستان بخوانید چه کسی است!) را به غرولند وا می‌دارد، اما مات تصمیم خودش را گرفته و می خواهد بچه‌های فقیر و بدبخت آفریقا را شاد کند.
مات همان دانش آموز ممتاز مدرسه و همان پسر مهربان و برادر کله‌شقِ اُلی تصمیم دارد به آفریقا برود و دلقک شود!!!

اما آخر کتاب شما چیزی را کشف خواهید کرد که لذّت خواندن را از یادتان نبرد.

کتاب در 3قسمت روایت می‌شود: داستان الی، داستان قهرمان و داستان مات! اما قهرمان کیست و وسط قصه چه می‌کند ،در کتاب بخوانید. او همان کلید کشف پیام قصه است؛ پیامی که از دل داستان در می‌آید.

«الی عزیز » را «مایکل مرپورگو» نویسنده انگلیسی به رشته تحریر در آورده است. کسی که لقب «سومین نویسنده کودکان» را به خود اختصاص داده و بیشتر از 90 کتاب نوشته است. کتاب‌هایی که یا فیلم شده‌اند یا جوایز بسیار نصیب خود کرده‌اند؛ هم‌چون «زنگبار» و «چرا وال‌ها به ساحل آمده‌اند».

کتاب حاضر  ترجمه «پروین علی‌پور» است. ترجمه‌ای سلیس و ساده که سادگی و شیرینی قصّه را از ترجمه بد، حفظ کرده است. علاوه براین شما در صفحه صفحه کتاب طراحی‌های چشم‌نواز و بی‌تکلفی را خواهید دید. که ترسیم فضای قصّه را برایتان آسان‌تر می‌کند، تصویری از الی، مات و قهرمان.
        
نمی‌دانم، اما گمان می‌کنم، حداقل لطف خواندن «الی عزیز» این باشد که شما هم بتوانید رابطه‌تان را با خواهر یا برادرتان زیبا کنید.

«...موقع پخش خبرها بود. تلویزیون صحنه‌هایی از آفریقا را نشان می‌داد: کامیون‌های پر از سرباز؛ شهری پراکنده و دودگرفته با چادرها و آلونک‌های در هم ریخته و فکسّنی؛ بچّه‌ای تنها و برهنه که با پاهایی لاغر و شکمی برآمده، کنار نهری روباز ایستاده، زار زار گریه می‌کرد؛ بیمارستان صحرایی؛ مادری لاغر و مردنی که در بستری نشسته، بچّه‌اش را به سینه چروکیده‌اش فشار می‌داد؛ دختری تقریباً هم سن و سال اُلی که با چشم‌های بی‌نور -که انگار هرگز رنگ شادی را به خود ندیده‌اند- زیر درختی چندک زده بود. مگس‌ها دور و بر صورتش می‌گشتند و روی آن می‌نشستند. به نظر می‌رسید دخترک نه نا دارد و نه میلی که آن‌ها را از خود دور کند. اُلی در غم و قصّه‌ای شدید فرو رفت. زیر لب گفت: "چه وحشتناک است!"

ناگهان “مات”، بدون آن‌که حرفی بزند، از روی کاناپه بلند شد، با عجله بیرون رفت و در را محکم به هم زد.

اُلی پرسید: "چه‌اش شده!؟" و دید که مادرش هم مثل او از رفتار مات گیج شده است.

الی می‌دانست چند روزی است چیزی مات را رنج می‌دهد. دیگر نه شوخی می‌کرد و نه سر به سر کسی می‌گذاشت و نه دلقک‌بازی در می‌آورد. در حالی که اکنون بایست در آسمان‌ها سیر می‌کرد! درست یک هفته پیش ـ یا چیزی در همین حدود ـ نتیجه امتحاناتش به دستش رسیده بود. با بهترین نمرات قبول شده و می‌توانست همان‌طور که برنامه‌ریزی کرده بود به دانشکده دام‌پزشکی در “بریستول” برود...»

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۸۸ ، ۱۷:۴۴
زهیر قدسی
شیفته تلویزیون
 
فکرش را بکنید که کتاب ایام نوجوانیتان را به نیت آنکه برای مخاطبان معزّز معرفی کنید دوباره بردارید و بخواهید فقط به آن نگاهی بیاندازید. اما مگر میشود؟ مگر میشود که کتاب «شیفته تلویزیون» را خواند و شیفته آن نشد و آن را تا آخر نخواند؟!
«شیفته تلویزیون» اثر سرکار خانم «بتسی بایارس» یکی از نویسندگان مشهور آمریکایی –در زمینه ادبیات نوجوان- است.
این داستان روایتی از زندگیِ نوجوانی به نام «لنی» است که عاشقانه و جنونآمیز تلویزیون تماشا میکند و لحظهای از آن چشم نمیگیرد. تمام پیامهای بازرگانی و برنامههای تلویزیونی را از بر است و اگر مادر و درس اجازه دهند تمامی برنامههای کودکان و بزرگسالان را تماشا میکند. او همیشه در رویاها و خیالاتش خود را در جای اشخاص حاضر در برنامههای تلویزیونی قرار میدهد. یکبار به جای شخص شرکت کننده در مسابقه تلویزیونی و بار دیگر در جای پسرکی که در آگهی تلویزیونی همبرگر تبلیغ میکند وسیصد و بیست دلار از بابت آن حقوق میگیرد!
لنی اطلاعات دارد ولی تمامی اطلاعات او محدود به تماشای تلویزیون و حواشی آن است. او تمامی مشکلات خود را با برنامههای تلویزیون حل میکند! یک بار خود را جای آن بازیگر بدبختی قرار میدهد که در پایان فیلم خوشبخت شده و بار دیگر با تصور پیامهای بازرگانی که همیشه آدمهای خوشبخت را نشان میدهد. ویا جای آن شرکت کننده مسابقه تلویزیونی که به مرحله آخر رسیده و با چرخاندن گردونه مسابقه و بیرون افتادن گوی جایزه پولدار و ثروتمند میشود. البته او بیشتر دوست دارد در مسابقههایی شرکت کند که نیاز به معلومات زیاد نداشته باشد و فقط به واسطه بخت و اقبال برنده شود.اصلا چرا زندگی واقعی به اندازه تلویزیون هیجانانگیز نیست؟
با خواندن این کتاب به خوبی اطرافیان و حتی خود را ممکن است در این داستان ببینید!:
«... روز گذشته نمره امتحان علومش را گرفته بود. 59 شده بود. فکر آن نمره هنوز هم حالش را به هم میزد. لنی فقط 11 نمره دیگر لازم داشت تا مانند سایر شاگردان، درس علوم را با موفقیت بگذراند.دیروز به محض دیدن نمره 59 به فکرش رسیده بود که باید نوعی داروی مخصوص برای چنان لحظههایی وجود داشته باشد؛ زیرا درد شکست در امتحان، احتمالا از مجموع دردِ معده، سردرد ناشی از سینوزیت و کمردرد بدتر بود.
در خیالاتش برای خود یک آگهی بازرگانی ساخت:
-برای رهایی از احساس ناخوشآیندی که پس از شکست در امتحان علوم به سراغتان میآید، مسکن شکست بخورید؛ قرصی که درد عدم موفقیت را تسکین میدهد و باعث کاهش ترس از شکست مجدد میشود.لنی در همان حال که رنگ پریده و غمگین، پشت میزش در کلاس علوم نشسته بود، خود را در عالم خیال در نقش مجری یکی از پیامهای بازرگانی میبیند. دو تا قرص مسکن شکست را در یک لیوان میاندازد، مینوشد و بیدرنگ احساس آرامشی عجیب تمام وجودش را فرا میگیرد. ماهیچههای گرفته صورتش شل میشوند و رنگ به گونههایش بر میگردد. خانم معلم پشت میزش میآید خم میشود و لبخند زنان میگوید: لنی! امیدوارم یاد گرفته باشی که با قرص مسکن شکست، دیگر هرگز درد شکست را احساس نخواهی کرد.
لنی میگوید: بله! برای رهایی از درد آزار دهند شکست...( و بعد با خانم مارکهام به یکدیگر لبخند میزنند و با هم ادامه میدهند): ...مسکن شکست بخورید؛ مسکنی که نیاز به نسخه پزشک ندارد...»
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۸۸ ، ۲۱:۱۶
زهیر قدسی

مسیحی که هر روز به صلیب می‌کشیم!


وای که چه قدر دلمان براتان تنگ شده بود! سال نو مبارک! صد سال بِه از این سال‌ها! تعطیلات خوش گذشت؟ چرا که نه؟ با آن کتاب‌هایی که معرفی کردیم باید هم خوش گذشته باشد. نمی‌دانم چرا هر وقت کلمه تعطیلات را می‌شنوم به یاد مطالعه می‌افتم؟ اصلا اگر دقت کنید ریشه‌شان هم یکی است! تعطیل و مطالعه!!! ای بابا اگر این‌همه که زحمت کشیدیم تا سرانه مطالعه کشور را افزایش دهیم می‌رفتیم فوتبال تماشا می‌کردیم وضعبت فوتبال‌مان بهتر از این بود(!)

 

و اما این هم از اولین کتاب سال 1388 تا ببینیم آخریش چه می‌شود:

*"مسیحِ باز مصلوب"روایتی است از یک باور تاریخی بدون مرزکه نویسنده در آن عقیده دینی خود -به مصلوب شدن مسیح- را بهانه‌ای ساخته برای به تصویر کشانیدن انسان‌ها در قالب‌هایی فرای زمان و مکان و اینکه هر انسانی فارغ از این‌که کیست، کجا می‌زید و در کدامین تاریخ -میلادی، هجری یا شمسی- نفس می‌کشد؟ می‌تواند مسیحا باشد یا یهودا!

*"نیکوس کازانتزاکیس"نویسنده‌ای یونانی است که آثارش هماره در فضایی دینی-مسیحی خلق می‌شود؛ کسی‌که بعید به نظر می‌رسد کمتر رمان‌خوانی اثری از او را نخوانده باشد؛ نویسنده‌ای که در ادوار مختلف زندگی‌اش هم با شعر و فلسفه هم‌نشین بوده و هم در عالم سیاست دستی بر آتش داشته است. گرچه نهایتا به تبعید خودخواسته‌ای تن داد و به عالم داستان‌نویسی وارد شد. و شاید از همین روست که در داستان‌هایش ژرفایی اسطوره‌ای احساس می‌شود که اثرش را از معلق بودن و پوچی مصون می‌دارد. مسیح باز مصلوب حکایتی است از تکرار صحنه‌ای تاریخی در باور عده‌ای از مسیحیان، داستانی از رستاخیزِ مسیح!

*قصه از ابتدا جذاب و خواندنی است. نویسنده در اثنای داستان شخصیت‌هایی را به معرفی می‌نشیند که هر یک نماینده یک نسل انسانی‌ هستند؛ در تاریخی به درازای عمر بشر، انسان‌هایی که چه متدین باشند و چه نه، خواسته یا نا خواسته با دین پیوند خورده‌اند. شخصیت‌هایی که پس از مدت‌ها از خواندن کتاب هم‌چنان در ذهن می‌مانند! او از روستایی سخن می‌گوید که ساکنانش در پی بازآفرینی یا به اصطلاح شبیه‌خوانی مراسم به صلیب کشیدن مسیح هستند.

«از قدیم و نسل اندر نسل رسم بوده که هر هفت سال یکبار از میان مردمان ناحیه، شش زن و مرد در هفته مقدس انتخاب شوند تا مصائب مسیح را در جسم خود مجسم کنند...»و داستان در ششمین سال بعد از آخرین شبیه‌خوانی اتفاق می‌افتد. سالی که مصائب بازیگران نمایش مصائب مسیح را به نمایش می‌گذارد. جدال تاریخی خیر و شر در روح و اندیشه انسان‌هایی در قالب مسیحا، یهودا، مادلن و... و مسیح بی‌شک باید کسی باشد که یک‌سال باطن خویش را از گناه نگاه دارد.

سخن گفتن از داستان‌های کازانتزاکیس بسیار سخت است. اما دعوت به خواندن آن‌ها کسی را پشیمان نمی‌کند. چراکه فضای دینی و حماسی آن مملو از فلسفه‌ای است که هر انسانی را در مابه‌ازای تاریخی‌اش به تصویر می‌کشد. داستان مصائب چوپانی –درگیر میان اندیشه‌های خدایی و شیطانی- بازگو می‌کند. چوپانی که انتخاب می‌شود تا تجسم مسیح باشد.

«پس از سکوتی کوتاه کشیش عقاب‌گونه به چهره روستاییان خیره شد و گفت: اکنون باید یکی را برای ایفای نقش یهودا انتخاب کنیم! روستاییان از نگاه نافذ کشیش بر خود می‌لرزیدند و در دل به خود می‌گفتند: خدایا به دادم برس من نمی‌خواهم یهودا باشم!...»

«...مانولیوس! سنگین‌ترین وظیفه به عهده تو گذاشته شده است. خداوند تو را برگزیده تا با جسم و صدا و اشک‌های خود، کتاب مقدس را دوباره زنده کنی ...این تو هستی که باید تاج خار را بر روی سرت بنشانند و بر تنت تازیانه بزنند تو صلیب مقدس را بر دوش خواهی کشید و بر آن آویخته خواهی شد از امروز تا سال دیگر تا هفته مقدس تنها به یک چیز بیاندیش و آن اینکه چگونه لایق تحمل بار گران صلیب شوی.»

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۸۸ ، ۲۱:۳۸
زهیر قدسی
*پیش از هر چیزی باید خدمت مبارکتان عرض کنم که این کتاب را به اشخاص زیر معرفی نمی‌کنم:
اول از همه اشخاص حقیقی و حقوقی بیش از 6 سال!
دوم کسانی که در عین کودکی احساس بزرگی می‌کنند.
سوم کسانی که کودکی خود را از یاد برده‌اند.
چهارم کسانی که به دنبال نکات شگفت‌انگیز در کتاب می‌گردند.

شازده کوچولو


*«شازده کوچولو» را خیلی‌ها خوانده‌اند و شاید از همین باب معرفی کردنش مسخره باشد. ولی شاید معرفی این کتاب وسیله‌ای باشد برای بیان کردن خیلی از چیزها که فراموش‌شان کرده‌ایم.

«آنتوان دوسنت اگزوپری» فقط یک نویسنده مشهور فرانسوی نیست؛ بلکه چهره‌ای کاملا آشنا برای ادب‌دوستان جهان است. از وی 13 اثر در بازار کتاب جهان موجود است که 7عنوان از آنان در زمان حیات وی و بقیه  پس از مرگش منتشر شده است.
شازده کوچولو شاهکار اگزوپری دقیقا یک سال پیش از مرگش یعنی سال 1943 منتشر شد و در لیست یکی از 3عنوان کتاب پر خواننده جهان قرار گرفت.
حواشی زندگی اگزوپری بسیار خواندنی و جالب است تا جایی که بتوان یک کتاب حجیم از آن ساخت(که ساخته‌اند).ولی فقط این را اضافه کنم که اگزوپری از سن 21سالگی در نیروی هوایی ارتش فرانسه مشغول به کار بوده و پروازها و مشاهدات فراوانی از این طریق انجام می‌دهد. وی در سن 44سالگی برای پروازی اکتشافی برفراز فرانسه اشغال شده از جزیره کرس در دریای مدیترانه به پرواز درآمد، و پس از آن دیگر هیچ‌گاه دیده نشد. سال‌ها بعد پس از پیدا شدن لاشهٔ هواپیمایش اینطور به نظر می‌رسد که سقوط هواپیمایش به دلیل نقص فنی بوده است.
شازده کوچولو داستانی خواندنی از کودکی‌مان است. کودکی که در 6-7 سالگی یا بیشتر گمش کرده‌ایم. کودکی که به دنیای بی‌ارزش ما توجهی ندارد و ارزش‌های ویژه خودش را دنبال می‌کند. کودکی که به دنبال سوال‌‌های جدید نیست بلکه به‌دنبال پاسخ گرفتن برای سوال‌های اکنون خود است. کودکی که از بزرگی آدم‌های حقیر به ستوه آمده است. از آدم‌های حقیری که خود را به چیزهای بی‌ارزشی سرگرم کرده‌اند. و در سیاره کوچک‌شان هیچ چیز جذابی ندارند.

*این کتاب با تصاویری زیبا و بچه‌گانه دارد تا جایی که اگر کسی نسبت به این کتاب شناخت نداشته باشد حتما آن را کتابی فقط کودکانه خواهد پنداشت.  واقعا چهره شازده کوچولو در تصاویر معصومیتی هماهنگ با خود داستان دارد. کسانی که این کتاب را خوانده‌اند حتما این موضوع را تصدیق خواهند کرد که این داستان شازده کوچولو نیست که خواننده را با خود می‌برد بلکه خود شخصیت دوست‌داشتنی شازده کوچولو است که ما را همراه خود می‌سازد و هممین ویژگی موجب می‌شود که هر بار از خواندن این کتاب لذت ببرید.

نویسنده در آغاز داستان از نقاشیِ دوران کودکی خود که در آن تصویر مار بوایی را کشیده که فیلی را بلعیده است صحبت می‌کند و در ادامه می‌گوید هیچ‌کس از آن نقاشی سر درنیاورده است و فهم آدم‌بزرگ‌ها را به این وسیله به سُخره می‌گیرد و در ادامه داستان را این‌گونه ادامه می‌دهد که هواپیمایش در صحرای آفریقا سقوط کرده و اگر نتواند هواپیمایش را درست کند پس از یک هفته از تشنگی هلاک خواهد شد. و داستان از این‌جا آغاز می‌شود که صبح اولین روز با صدای دلنشین بچه‌گانه‌ای بیدار می‌شود و دیدار او با شازده کوچولو صورت می‌گیرد. داستان بیشتر با مشاهدات شازده کوچولو که در یک سیارک کوچک زندگی می‌کرده ادامه پیدا می‌کند. شازده کوچولو برای یافتن یک دوست به سیارک‌های متعددی سفر می‌کند و با آدم‌های گوناگونی که به تنهایی در این سیارک‌ها زندگی می‌کنند آشنا می‌شود. اگر بخواهم بیشتر داستان را تعریف کنم از خواندن بخشی از کتاب محروم خواهید شد. پس با هم بخوانیم:
«...روی سیارک بعدی یک میخواره زندگی می‌کرد. اگرچه دیدار شازده کوچولو از این سیارک کوتاه بود؛ ولی غم و اندوه عمیقی را بر دلش نشاند. مرد میخاره ساکت در پشت میزی نشسته بود که روی آن چند تا بطری پر و خالی مشروب چیده شده بود. شازده کوچولو به او گفت: داری چه می‌کنی؟ مرد میخواره با لحن غمگینی جواب داد: دارم مشروب می‌خورم.
-چرا مشروب می‌خوری؟
- برای اینکه فراموش کنم.
شازده کوچولو که کم‌کم دلش برای او می‌سوخت، پرسید چی را فراموش کنی؟
مرد میخواره از شرم سرش را به زیر انداخت و گفت: سرشکستگی و شرم خود را.
شازده کوچولو که دلش می‌‌خواست به او کمک کند، پرسید: سرشکستگی از چی؟
مرد میخواره جواب داد: سرشکستگی از میخوارگی و دایم‌الخمر بودنم را. و بعد به کلی ساکت شد...»
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۸ ، ۲۰:۰۶
زهیر قدسی

 


کسانی که دوست دارند سال جدید خود را با دیوانه‌بازی شروع کنند، دست‌ها بالا!

«دیوانه‌بازی» اثری است از جناب «کِریستیَن بوبَن». حالا ایشون چه کاره بوده و هست به من دخلی نداره ولی گمان می‌کنم که واقعا عقل درست و درمونی نداشته که تونسته این کتاب رو بنویسه! حالا چراش را خدمتتان عرض می‌کنم:

این کتاب تا جایی که من دقت کردم به هیچ عنوان مفهوم ژرفی را در خود ندارد. اصلا ژَرف پیش‌کش، مفهوم سطحی هم ندارد! ولی فُرم داستان بی‌نظیر است. داستان از زبان دختری روایت می‌شود که به همه جا سَرَک می‌کشد. نه تنها خودش که خیالش هم افسار گُسیخته به این سو و آن سو می‌رود. بی‌هیچ قید و بندی. و جذابیت داستان هم به همین است که درونِ ذهنِ سیّالِ یک دختر بچه را که  تا بزرگی نیز بچه می‌ماند واکاوی کنیم. دختری که خانواده‌اش درون یک سیرکِ سیار کار می‌کنند ولی مجبورند هرشب وقت زیادی را صرف پیدا کردن دخترشان کنند. دختری که: «اولین معشوقم دندان‌های زردی دارد. در چشم‌های دو ساله-دو سال و نیمه من وارد شده از مردمک چشم‌هایم تا درون قلب دختر بچه‌گانه‌ام لغزیده و آنجا سوراخش، آشیانه‌اش، کنامش را ساخته است.... اولین معشوقم یک گرگ است. گرگی واقعی، با موهای بلند، بوی خاص، دندان‌های زرد عاج مانند و چشم‌های زرد به رنگ گل میموزا...»

بخشی از فصل چهارم را با هم می‌خوانیم تا بیشتر با شخص اول داستان آشنا شویم: «یادم رفت اسمم را به شما بگویم: خیلی خوب، اسمم اورور است، خوب دیگر، حالا همه چیز را می‌دانید. نه شوخی می‌کنم: اسمم بلادون است. علاوه بر این ماری، لودمیلا، آنژل، امیلی، آستره، باربارا، آماندا، کاترین، بلانش هم هست.

هرقدر اوضاع وخیم‌تر می‌شود، بیشتر دوست دارم بخندم: این را از مادرم به ارث برده‌ام. نام خانوادگی از همان بدو تولد روی شما می‌افتد، و هرچه سن می‌گذرد سنگین‌تر می‌شود؛ مثل باران ریزی که زیر کلفت‌ترین لباس‌ها هم نفوذ می‌کند. خیلی زود یاد گرفتم اسم‌هایی برای خودم اختراع کنم. این کار باعث می‌شد ژاندارم‌ها با دشواری بیشتری خانواده‌ام را پیدا کنند، و برای خودم فرصت بیشتری ایجاد می‌کرد. همیشه به زمان نیاز داشتم تا بتوانم کارهایی که دلم می‌خواهد را انجام بدهم. چه کاری؟ هیچ کار. نگاه کردن، نگاه کردن و باز هم نگاه کردن. مردهایی که گمان می‌کنند مرا شناخته‌اند، اگر روزی با هم ملاقات کنند، می‌توانند ساعت‌ها درباره من حرف بزنند، بی‌آن‌که هرگز متوجه شوند که درباره همان شخص دارند حرف می‌زنند...»

* پس نوشت:

بنده  در این نوشته دچار گاف بزرگی شدم که یکی از مخاطبان عزیز جیم به بنده گوشزد کردند.

و این گاف چیزی بود در حد جام جهانی برای آگاهی از این گاف میتوانید به نظرات نامه های خط خطی مراجعه فرمایید.

۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۸۸ ، ۲۲:۳۲
زهیر قدسی


بیگانه‌ای محکوم به مرگ

 
«در جامعه ما هر آدمی که در سرِ خاکسپاری مادرش نگرید، خودش را در معرض این خطر می‌آورد که محکوم به مرگ شود» این جمله‌ای است که کامو در توضیح کتاب معروفش، «بیگانه» می‌گوید.
*شایدکمتر کسی است که در عرصه ادبیات داستانی حضور داشته ولی نام «آلبر کامو» را نشنیده باشد. کامو به سال 1913 در دهکده مون‌دُی، نزدیک شهر قُسَنطینَه در الجزایر زاده شد. پدرش یک سال پس از تولدش در جبهه مُرد و همسر و دو پسر خردسالش را در فقر و تنگدستی رها نمود. چنین به نظر می‌رسد که تهیدستیِ کودکی و نوجوانی کامو نه تنها هیچ رشکی در دلش ننهاد که حتی باعث شد تا او درکی مهرانگیز از فرو دستانِ زحمتکش جامعه داشته باشد. او با کارهای پاره‌وقت، دوران دانشجویی خود را به اتمام رساند و موفق به اخذ مدرک فوق‌لیسانس فلسفه شد. «بیگانه» را به سال 1942 در پاریس منتشر کرد که موجب شهرت این جوان ناشناس شد. او سرگرم نوشتن رمانی به نام مرد اول بود که در یک سانحه رانندگی به سال 1960 کشته شد.
*«بیگانه» حکایت اندوهناک مورسو، کارمند فرانسوی جوانی در شهر الجزایر است. داستان از زبان شخص اول (مورسو) اینگونه آغاز می‌شود که برای او تلگرافی می‌آید و او را از مرگ مادرش که در خانه سالمندان شهری دیگر بوده، مطلع می‌سازد. مورسو از این خبر به هیچ عنوان ناراحت نمی‌شود و مراسم تدفین مادرش را با بی‌تفاوتی انجام می‌دهد و روز پس از تدفین را به خوش‌گذرانی طی می‌کند. مورسو به زندگی با بی‌تفاوتی نگاه می‌کند و کمتر احساسی از او دیده می‌شود. تا جایی که وقتی ماری از او می‌پرسد که آیا با وی ازدواج می‌کند جواب می‌دهد که «... این به حالم توفیری نمی‌کند و اگر خوش داری می‌توانیم ازدواج کنیم...» او زندگی را برای گذراندن می‌خواهد و نه چیز دیگر، برای همین روز تعطیلش را روی بالکن می‌نشیند و از صبح تا شب خیابان را تماشا می‌کند.
مورسو به تغییر و تنوع نیز بی‌تفاوت است. به عنوان مثال وقتی رئیس اداره از او دعوت می‌کند که مسئولیت شعبه اداره را در پاریس به عهده بگیرد -که مزایای زیادی برای او دارد- اینگونه پاسخ می‌گویدکه به حالش توفیری نمی‌کند و وقتی رئیس از او می‌پرسد که آیا به تغییر در زندگی علاقه‌مند است. جواب می‌دهد که«... آدم هرگز زندگی‌اش را تغییر نمی‌دهد و به هر حال ارزش همه زندگی‌ها یکی است و زندگی من در اینجا اصلا خوشایند نیست...»
*این کتاب دو بخش دارد. بخش اول در بیان شخصیت مورسو می‌گذرد و بخش دوم از زمانی آغاز می‌شود که مورسو به صورت اتفاقی مرتکب قتل می‌شود و او را به زندان می‌اندازند. و اینجا تازه داستان آغاز می‌شود. داستان بیگانه‌ای که مرتکب قتل سهوی شده اما فقط به دلیل آنکه بیگانه است او را محکوم به اعدام با گیوتین می‌کنند. زیرا او را با هنجارهای خود مطابق نیافتند. او محکوم به مرگ است و با خود می‌اندیشد که همه محکوم به مرگ هستند. یکی در 30 سالگی و یکی در 70 سالگی چه فرق می‌کند؟ ولی او با خود می‌اندیشد که در این 30 سال چه می‌توانست بکند. مورسو تمام مدتی که به انتظار مرگ می‌نشیند در تلاش است که نگرانی‌اش را خفه کند. و این باعث می‌شود که کمی از آن بی‌تفاوتی خارج شود.
*مورسو خدا را قبول ندارد و کشیشی که سعی بر هدایت او دارد را، بخود نمی‌پذیرد.گفتگوی این دو از بخش‌های خواندنی کتاب است: «... چرا نمی‌گذارید ببینمتان؟ جواب دادم که به خدا اعتقاد ندارم. می‌خواست بداند که آیا کاملا از این باره مطمئنم و من گفتم لازم نیست این سوال را از خود بپرسم چون به نظرم سوال بی‌اهمیتی می‌نماید. آن وقت به عقب تکیه کرد و تنه‌اش را به دیوار داد و دستهایش را صاف روی رانهایش گذاشت. گفت آدم گاهی فکر می‌کند که مطمئن است و بواقع مطمئن نیست. چیزی نگفتم. نگاهم کرد و پرسید: عقیدتان دراین باره چیست؟ جواب دادم ممکن است...»
*در پایان باید گفت که این کتاب توسط «امیر جلال‌الدین اعلم» ترجمه شده،که در عین دقتی که لحاظ شده ولی ترجمه روان نیست. این کتاب توسط انتشارات نیلوفر چاپ شده و قیمت آن 1500 تومان است.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۸۷ ، ۱۶:۰۰
زهیر قدسی
35 کیلو شرارت!
چه احساسی نسبت به کودکی‌تان دارید؟ نه منظورم این نیست که به من جواب خوب یا بد بدهید؛ نه! منظورم این است که تا چه اندازه با یاد آن اُنس دارید؟ چه قدر به یاد دوران کودکی‌تان هستید؟ بعضی‌ها تا آخر عمر لحظه به لحظه ایّام کودکی‌شان را در خاطر نگه می‌دارند. اصلاً احساستان نسبت به مدرسه چگونه است؟ ای بابا چرا اخم‌هایت درهم رفت و ابروهای گره خورد، هان؟ مدرسه که اخم کردن ندارد. دارد؟ اصلاً بی‌خیال! خوبه؟

می‌خوای یک کتاب بهت معرفی کنم حالش رو ببری؟ خوب پس گوش کن (یعنی در حقیقت بخوان!)
البته پیش از آنکه این کتاب را معرفی کنم بابت دو چیز عذرخواهم. اوّل بابت این‌همه علامت سؤال که در پیش آمد و دوّم بابت این‌همه ضمیر "من" که در پس می‌آید!

چندی پیش با یک کتاب با عنوان «35 کیلو امیدواری» روبه‌رو شدم عکسش را هم که می‌بینید. اصلاً آن را جدّی نگرفتم و فکر کردم از این کتاب‌هایی است که ادا و اطوار در می‌آورند. امّا چندی بعد یک دوست عزیز که قدّ و قواره‌اش به این کتاب نمی‌خورد از این کتاب تعریفی اساسی کرد. القصّه رفتم و این کتاب را تهیّه کردم. وقتی پشت آن را دیدم خوشم آمد. چرا که با خط تحریری نوشته بود: « از مدرسه متنفرّم بیش‌تر از هر چیز دیگری در دنیا»! همین بود که راغب شدم تا این کتاب را بخوانم!
پیش از هر توضیحی باید عرض کنم که این کتاب اوّلین رمان«آنا گاوالدا» روزنامه‌نگار و نویسنده فرانسوی است و به سی زبان زنده دنیا ترجمه شده است. او که سال‌ها معلم بوده، درباره انگیزه نوشتن کتاب می‌گوید:«این داستان را برای قدردانی از دانش‌آموزانی نوشتم که در مدرسه نمره‌های خوبی نمی‌گرفتند اما استعدادهای شگفت انگیز داشتند.» در ضمن باید بگویم که این کتاب فقط برای مخاطب گروه سنّی "جیم" به بالا توصیه می‌شود!
«گرگوری» از مدرسه متنفر است. هر لحظه‌ای که در مدرسه می‌گذرد، برایش شکنجه‌ای واقعی است. تنها روزهای خوب زندگی‌اش هنگامی است که به کارگاه پدربزرگش می‌رود. وقتی گرگوری وارد چهارمین سال زندگی‌اش می‌شود از قرار معلوم شاد و خوشحال بوده چرا که دوست داشته ببیند مدرسه چه جور جایی است و حتّی هنگامی که از مدرسه بر می‌گردد شاد و خوشحال بوده و با هیجان نزد «بیگ داگی» سگش می‌رود تا اتفاقات محشر آنروز را تعریف کند. ولی موضوع اینجاست که مدرسه فقط همانروز برایش هیجان داشته و دیگر او تمایل ندارد که دوباره به مدرسه برگردد؛ همین است که زندگی را به کام گرگوری تلخ می‌کند.
این کتاب شاید اصلا هیچ پیام ژرفی در خود نداشته باشد ولی نثر آن شدیداً با مزّه است. به این قسمت توجه کنید:
«بگذریم. من خیلی‌ها را می‌شناسم که از مدرسه خوششان نمی‌آید. مثلاً خود تو. اگر از تو بپرسم: «از مدرسه خوشت می‌آید؟» می‌خندی و می‌گویی:«چه سؤال احمقانه‌ای!» فقط پاچه‌خوارهای حرفه‌ای ممکن است بگویند بله؛ یا بچه‌های نابغه‌ای که خوششان می‌آید هر روز هوششان را امتحان کنند. والّا چه کسی واقعاً از مدرسه خوشش می‌آید؟ هیچ‌کس. و چه کسانی واقعا از مدرسه نفرت دارند؟ آن‌ها هم تعدادشان زیاد نیست: آدم‌هایی مثل من، کسانی که به‌شان کودن می‌گویند. کسانی که توی مدرسه دلشان درد می‌گیرد.... امّا قُرقُرهای پدر و مادرم خیلی حالم را بد نمی‌کند، خیلی وقت است که به داد و بیدادهای همیشگی‌شان عادت کرده‌ام. البته نه خیلی. راستش را بخواهی این دفعه خیلی راستش را نگفتم. آخر من اصلا نمی‌توانم به جار و جنجال‌هایشان عادت کنم. دعوا پشت دعوا. و من هنوز نمی‌توانم داد و بیداشان را تحمل کنم. برایم غیر قابل تحمل است. از وقتی پدر و مادرم دیگر مثل قبل عاشق هم نیستند، هر روز عصر با هم بگومگو دارند. و از آنجا که خودشان نمی‌دانند بگومگوی‌شان را باید از کجا شروع کنند، همیشه از من و نمره‌های بدم به عنوان یک دست‌آویز استفاده می‌کنند و تقصیر همه چیز را به گردن نمره‌های من می‌اندازند. آن وقت مادرم، پدرم را سرزنش می‌کند که چرا برای من، وقت نگذاشته است. بعد پدرم داد و بیداد راه می‌اندازد که اگر من این‌قدر لوس و نُنر شده‌ام و برای همیشه از دست رفته‌ام، گناهش فقط به گردن مادرم است.»
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۸۷ ، ۱۷:۴۳
زهیر قدسی

شرق بهشت

از وقتی تصمیم به معرفی رمان "شرق بهشت" گرفتم، متحیر بودم که کدام‌یک از جوانب آن را مطرح کنم. از نویسندة آن "جان اشتاین بک" بنویسم یا از مترجم توانایش "پرویز شهدی"؟ هرکدام از این دو به راحتی می‌توانست این ستون را پر کند و آن وقت جایی برای معرفی این رمان شگفت باقی نگذارد. پس در مورد نویسنده‌اش به همین مقدار بسنده می‌کنم که به سال 1902 در سالیناسِ کالیفرنیا به دنیا آمد. جایزه پولیترز را در ۱۹۳۹به خاطر "خوشه‌های خشم" گرفت و شرق بهشت را سال 1952 به اتمام رساند. در سال 1962 جایزه نوبل گرفت و 1968 در نیویورک آخرین سال زندگی‌اش را به اتمام رساند.

درباره پرویز شهدی مترجم توانای این کتاب، فقط همین را بگویم که اگرچه 72 سال سن دارد ولی ترجمه‌ای بس جوان و روان به ما ارائه می‌دهد. و به راستی بخش عظیمی از لذت مطالعه این کتاب را به وی مدیونم. نزدیک به سی ترجمه از او در بازار نشر موجود است، و تا جایی که من خوانده‌ام همه‌ی آنان آثار ارزشمندی به شمار می‌روند.

شرق‌بهشت داستانی است که طی چند نسل ادامه دارد و خود نویسنده نیز به عنوان عضو کوچکی از این خانواده‌ بزرگ در داستان حضور دارد. از ویژگی‌های این اثر، شخصیت‌پردازی بسیار خوبی است که در طول داستان شاهدش هستیم. پردازش شخصیت‌ها، نه فقط در یک مقطع زمانی بلکه در فراز و نشیب زمان و دگرگونی‌هایی که آدمی با آن مواجه است نیز به بهترین نحو انجام می‌شود؛ تا جایی که شخصیت تک‌تک انسانها برایمان شکل معماگونه‌ای به خود می‌گیرد و ما را بر آن می‌دارد که به کاوش آنها بپردازیم و گذرا از کنار آنان رد نشویم. گاهی در قسمتهایی از داستان وقتی با شخصیت بدی مواجه می‌شویم، نویسنده وارد عمل می‌شود و با نشان دادن فضای حاکم بر آن شخص، ما را متقاعد می‌کند که این فرد آن‌قدرها هم بد نیست و ما زود به قضاوت نشسته‌ایم!! در این رمان ما با اشخاص متعددی روبرو می‌شویم که نویسنده از کنار آنها به سادگی رد نمی‌شود تا جایی که شاید پس از مطالعه این کتاب و گذشت زمان، تصاویر در ذهن‌مان همچنان باقی مانده باشد.

از دیگر ویژگی‌های این رمان، روایت تاریخی آن است که مربوط به سالهای 1850 تا 1950 آمریکا می‌شود. سالهای پر از درگیری‌های داخلی و خارجی که نویسنده در فصل دوازدهم کتاب اینچنین از آن یاد می‌کند:

باز هم صد سال دیگر که در رسوب خاطرات به هم خورده، خمیر شده و در قالب ریخته شده است. صد سالی که آدمها آن را به شکل مورد دلخواهشان درآورده‌اند، هرچه به عقب برمی‌گردیم سالها سرشارتر و غنی‌تر از مفاهیم انسانی بوده است. دوران دلپذیر، شاد، شیرین و ساده‌ای بود آن صدسالی که گذشت، جوان و متهور، دورانی که زیباترین ردپاها را بر برف جهان نقش کرده است ...

بعضی‌ها مثل مرغهایی که روی تخمهاشان خوابیده باشند، به راحتی در آشیانه مرگ سکنی می‌کردند. تاریخ از غده‌های یک میلیون تاریخ‌نویس تراوش کرد. عده‌ای می‌گفتند باید از این قرن پرآشوب، از این دغل‌بازیها بیرون برویم، قرن شورشها و مرگهای پنهانی، قرن مبارزه برای زمین، که به هر بهایی بر آن دست می‌یافتند...

برود به دَرَک این قرن گندیده همان بهتر بفرستیمش پیِ کارش و در را به رویش ببندیم. آن را همچون کتابی متحول کنیم و چیز دیگری در آن بخوانیم. فصل جدید و زندگی جدید. آدمها می‌توانند وقتی در را به روی این قرن بوناک بستند، دستهایشان را بشویند. آنچه در انتظارمان است زیباست!

نویسنده در اثر خود تعصبات مذهبی ـ اجتماعی و اوضاع حاکم بر آمریکا را زیبا به نقد می‌کشد، و حاصلی که موجب افتخار جامعه و سیاستمداران آمریکایی است را به تمسخر می‌گیرد.

در بخشی از این اثر‘ سؤالات و مباحث فلسفی میان بعضی از شخصیت‌های داستان (ساموئل‘ آدام و لی) صورت می‌گیرد که روح متلاطم انسان را برای رسیدن به حقیقت، زیبا به تصویر می‌کشد.

فصل‌های پایانی رمان شرق بهشت در سال 1955 از سوی  "الیا کازان" و با شرکت "جیمز دین" روی پرده سینما رفت که یکی از آثار شاخص تاریخ سینما به حساب می‌آید؛ با این حال فکر می‌کنم مانند دیگر آثار سینمایی‘ زیبایی اصل رمان را ندارد!

امیدوارم از خواندن این رمان لذت ببرید و البته شما نیز تفکر نویسنده را به نقد بگیرید.

 

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۸۷ ، ۲۲:۱۱
زهیر قدسی

به خاطر دارم اول راهنمایی بودم که "سفر به کره ماه" ژول ورن را خواندم. کتابی جالب و جذاب بود. اما هنگامی که فهمیدم این کتاب قبل از سفر انسان به کره ماه نوشته شده، بیشتر متحیر شدم؛ چرا که توصیفات ژول ورن از شرایط و مشکلات سفر انسان به کره ماه به‌گونه‌ای پیشگویی بود. این احساس پس از سالیان با خواندن کتاب "دنیای قشنگ نو" نوشتۀ آلدوس هاکسلی _ جامعه‌شناس و زیست‌شناس آمریکایی _ دوباره در من زنده شد.

"دنیای قشنگ نو" داستان زندگی انسان مدرن است و حکایت نفرت "هاکسلی" از بندگی صنعت و تکنولوژی! دنیای "هاکسلی" اگرچه نو و تازه است، ولی به هیچ عنوان قشنگ نیست؛ چرا که وقتی دست سیاست‌‌بازان را بر پیشرفت تکنولوژی می‌بینیم، در می‌یابیم ابزارهای صنعتی ما را به‌سوی جامعه‌ای سیاه که عاری از هرگونه اخلاق و انسانیت است، رهنمون می‌سازد.

donyaye ghashang

اگرچه "1984" جرج اورول در سال 1948 _ یعنی 17 سال بعد از تالیف "دنیای قشنگ نو" _ به رشته تحریر درآمده است، لیکن پیشگویی‌های هاکسلی بیشتر با واقعیت کنونی منطبق شد. داستان دنیای قشنگ نو به سال 638 ب.ف (بعد از فورد) نسبت داده شده است. نویسنده در این داستان، نام "فورد" را _ که سمبل تمدن ماشینی مدرن شناخته می‌شود _ روی شخصیتی نهاده که تئوری‌پردازی جامعه مدرن بوده است؛ جامعه‌ای که بر سه اصل "رفاه"، "پیشرفت" و "ثبات اجتماعی" استوار است.

داستان، از عمارت خاکستری سی و چهار طبقه‌ای شروع می‌شود که بر سردر آن نوشته شده: "اشتراک، یگانگی، ثبات". داخل ساختمان، جناب مدیر به دانشجویانی که بره‌وار به حرفهای او گوش می‌دهند، می‌گوید:فقط می‌خواهم یک انگار کلّی به شما بدهم. ما از روش بوکانوفسکی استفاده می کنیم. در این روش تخم بوکانوفسکیزه شده جوانه می‌زند، تکثیر پیدا می‌کند، قسمت قسمت می‌شود. از هشت تا نود و شش جوانه، و هر جوانه تا حد یک جنین کاملا شکل یافته رشد می‌کند. رشد دادن نود شش تا آدم، در حالی که پیش از این فقط یکی عمل می‌آمد! سپس مدیر توضیح می‌دهد که این روش تا چه حد به ثبات اجتماعی کمک می‌کند! زیرا این موضوع درهمسان‌سازی انسان‌ها نقش عمده‌ای دارد.

در دنیای هاکسلی نه تنها چیزی به نام خانه و خانواده وجود ندارد، بلکه مفاهیمی چون: عشق، تعهد، اخلاق و... مذموم و شرم‌آور است! در دنیای پس از "فورد" بر اساس نیاز جامعه سرنوشت انسان‌ها پیش از تولد مشخص می‌شود؛ و انسان‌ها برای پنج گروه کلّی تولید و تربیت می‌شوند، که از لحاظ ساختمان بدنی، قدرت آموزش و میزان شعور با یکدیگر متفاوتند. آلفاها طبقات بالا و کارگزاران حکومت را تشکیل می‌دهند، بتاها کارشناسان فنّی و حرفه‌های تخصّصی هستند و بعد به ترتیب گاماها و دلتاها و در آخرین طبقه اپسیلون‌ها هستند که سخیف‌ترین و سخت‌ترین کارها را باید انجام دهند. در جهان هاکسلی انسان‌ها تحت روش "خواب‌آموزی" قرار می‌گیرند و این تلقینات به آنها اجازه نمی‌دهد جهان و زندگی دیگری را متصوّر شوند. در جامعه‌ای که هاکسلی به تصویر می‌کشد راز نیکبختی و سعادت در دوست داشتن کاری که انجام می‌دهی خلاصه شده است لذا باید انسان‌ها را نوعی پرورش داد که به سرنوشت محتوم اجتماعی خود عشق بورزند. در این جهان اگر کسی ناخواسته به بیماری اندیشه گرفتار شود، بلافاصله با داروی مخدّری به نام "سوما" تحت مداوا قرار می‌گیرد تا از عذاب اندیشیدن نجات یابد!

اگر کمی دقّت کنیم به راحتی نسبت دنیای امروز را با "دنیای قشنگ نو" درمی‌یابیم، و می‌بینیم بسیاری از این وقایع در جامعۀ امروز به حقیقت پیوسته است. امید آنکه از این "دنیای قشنگ نو" روز به روز فاصله گیریم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۸۷ ، ۲۱:۳۸
زهیر قدسی