جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۱۲ مطلب با موضوع «پراکنده‌ها» ثبت شده است

اشاره:

در این لحظات که این سطور رقم می‌خورند(یعنی ساعت هشت شامگاه جمعه ۳آبان ۱۳۹۲)، مراسم افتتاحیه پانزدهمین نمایشگاه کتاب خراسان در حال برگزاری است. و روزی که شما نوشته را در جیم می‌خوانید یعنی پنج‌شنبه نهم آبان، روز اختتامیه نمایشگاه کتاب استانی خواهد بود. پس قطعا این نوشته‌ها نه می‌تواند جنبه خبری داشته باشد و نه تاثیری بر کیفیت برگزاری نمایشگاه کتاب خواهد داشت!


***

وضعیت نمایشگاه کتاب خراسان هر سال اسفناک‌‌تر از پیش می‌شود و هر سال دوستداران کتاب ناراضی‌تر از پیش. برخی از حرفه‌ای‌ها تکلیف‌شان را یکسره کرده‌اند و رفتن به نمایشگاه کتاب را وقت تلف کردن می‌دانند. اگر این وضعیت ادامه یابد نمایشگاه کتاب خراسان سال ۱۴۰۰ آن‌قدر غم‌انگیز خواهد بود که توصیف آن قدری دلخراش می‌شود. اما بیایید نسبت به آینده خوش‌بین باشیم و قانون جذب را باور کنیم. امیدوار باشیم تا آن زمان، مسئولان فرهنگی ما کمی به خودشان زحمت خواهند داد و جای آن‌که تنها دست در جیب نفت ببرند و به عنوان بن خرید در نمایشگاه کتاب خرجش کنند، برنامه‌ای مبنایی‌تر برای بهبود وضعیت کتاب بریزند.

پس چشمان‌مان را می‌بندیم و در خیال‌مان چنین تصویری از بیست و سومین نمایشگاه کتاب خراسان که در سال ۱۴۰۰ برگزار خواهد شد مجسم می‌کنیم، باشد که بهتر از این شود!


***

 

** پیش از هر چیز تصور کنید وارد نمایشگاه کتابی می‌شوید و می‌دانید که دنبال چه کتابی می‌گردید و مطمئنید که ناشران کتاب‌های مورد علاقه‌تان، همگی در نمایشگاه حضور دارند. بلوتوث گوشی خود را روشن می‌کنید تا نقشه و برنامه‌ها و کتاب‌های نمایشگاه را دریافت کنید. بی‌سردرگمی به سمت نزدیک‌ترین غرفه گام برمی‌دارید. غرفه ناشر مورد علاقه‌تان را می‌یابید و از حجم تازه‌های کتاب ناشر مذکور شگفت‌زده می‌شوید!





** عناوین کتاب‌ها –که یکی از یکی جذاب‌ترند- را از نظر می‌گذرانید و با تشنگی آن‌ها را ورق می‌زنید. فهرست کتب مورد علاقه‌تان را به نماینده غرفه می‌دهید و او شما را به سمت آن کتاب‌ها راهنمایی می‌کند. بعد دست به جیب می‌شوید تا آن‌ها را بخرید(در آن زمان قیمت کتاب آن‌قدر گران نیست تا شما مجبور شوید برای استفاده از هشت هزار تومان تخفیف دولتی به صف طولانی بن کتاب مراجعه کنید!) اما متصدی غرفه اعلام می‌کند که در نمایشگاه هیچ کتابی فروخته نمی شود! عصبانی و برافروخته می‌شوید که: مگر امسال سال ۱۴۰۰ نیست؟! و پاسخ می‌بینید یارو (متصدی غرفه را می‌گویم!) سر تکان می‌دهد. بعد اعتراض می‌کنید که پس آن نمایشگاه رویایی که در جیم خوانده بودیم چه شد؟!! بعد می‌بینید که متصدی غرفه با احترام و پوزش به شما فهرستی از کتابفروشان شهرتان را معرفی می‌کند تا کتاب‌تان را از آنجا تهیه کنید. در عوض اعلام می‌کند که با تمام وجود آماده پاسخ‌گویی و مشاوره و معرفی کتاب به شماست و حتی نویسنده جاکتابی جیم را هم به عنوان مهمان مخصوص دعوت کرده‌اند تا اگر سوالی دارید از ایشان بپرسید!!!


** چشم‌هایتان از خوشحالی گرد شده (عین چشم‌های ای‌کی‌یوسان یا هر کارتون ژاپنی دیگر!) سراغ نویسنده جاکتابی می‌روید و نزد ایشان ابراز ذوق‌زدگی می‌کنید و فهرست تمام کتاب‌هایی که طی این سال‌ها در ستون جاکتابی معرفیش را خوانده‌اید و خوش‌تان آمده را رو می‌کنید و با انگشت نشان می دهید که کنار هرکدام‌شان تیک خورده (یعنی آن را خوانده‌اید) ایشان هم لابد با تواضع سری تکان می‌دهد که کار مهمی نکرده و اعلام می‌کند که شما و دیگر مخاطبانی که این کتاب‌ها را خوانده‌اید چه قدر خوبید!


**  بعد اعلام می‌کنید که دوستی‌تان با کتاب را مدیون اویید و فهرست طولانی‌تر دیگری را رو می‌کنید و اعلام می‌کنید که این کتاب‌ها را هم خوانده‌اید. این‌جاست که نویسنده جاکتابی چشم‌هاش از تعجب گرد می‌شود. صحنه تیره و تار می‌شود و نمایشگاه به دور سر نویسنده جاکتابی می‌چرخد!

** تا ایشان را به بخش درمانگاه نمایشگاه می‌برند، شما در عین این‌که نگران حال‌شان هستید، سراغ دیگر غرفه‌های نمایشگاه می‌روید. خوشحالید که همه ناشران معتبر در نمایشگاه حضور دارند و همه کتاب‌هایشان را آورده‌اند. نویسنده‌های مورد علاقه‌تان نیز هستند و درباره هر کتابی اگر پرسشی داشته باشید، به صورت کاملی پاسخ می‌گیرید.


** از طرفی در ذهن‌تان به یاد می‌آورید روزهایی را که تهیه کتاب چقدر دشوار بود و کتاب‌فروشی‌ها چقدر در شهر اندک بودند. لبخندی از رضایت بر صورت‌تان می‌نشیند و حالا بیش از پیش به شهرتان افتخار می‌کنید. دوستان‌تان همگی اهل مطالعه‌اند و هر کدام از گوشه و کنار نمایشگاه دیده می‌شوند و شما را از تازه‌های نشر مطلع می‌کنند.


** آن زمان مسئولین فرهنگی‌مان هم حتما اهل مطالعه شده‌اند و بیش‌تر از آن‌که تشویق به کتاب‌خوانی کنند و در ضرورت کتاب‌خوانی سخن گویند، کتاب می‌خوانند.


** اصلا بگذارید شبیه فیلم‌های تخیلیش کنیم... می‌بینید که آقای وزیر فرهنگ و ارشاد نشسته رو نیمکت و دارد کتاب می‌خواند و همه آن‌قدر غرق شور و شوقند که اصلا حواس‌شان به او نیست تا از زحماتش تشکر کنند. او هم عین خیالش نیست و دارد از خواندن کتابش لذت می‌برد!

(پایان!)



پس‌نوشت: این نوشته امروز در ضمیمه روزنامه خراسان (هفته‌نامه جیم) منتشر شد. اما با  قدری کاستی، که شاید مربوط به کمبود فضا در صفحه بوده. شاید هم کمی بی‌نمک به نظر رسیده!

به هر تقدیر امتیاز ویژه مخاطبان جاکتابی این است که متن کامل را مشاهده کنند. به عنوان یک یادداشت خارج از دستور، مایلم نظر خواننده گرامی را بدانم!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۹:۵۱
زهیر قدسی
پیش‌نوشت: خلاصه‌ای از متن پیش رو در شماره‌ی دیروز جیم منتشر شد. به عبارت دیگر آن‌چه در زیر آمده نسبت به آن‌چه دیروز در جیم منتشر شده کامل‌تر است؛ به عبارت دیگر لطفا آن‌چه در زیر آمده را بخوانید زیرا آن‌چه دیروز خوانده‌اید (خوانده‌اید؟) ناقص بوده و این متن کامل. به عبارت دیگر...!



** آنان که عجله داشته‌اند و مثل این بچه‌مثبت‌ها خواسته‌اند خودشان را اول وقت به آنجا برسانند که هیچ! اما اگر قرار است راهی سفر به مقصد نمایشگاه کتاب تهران باشید یا الان در راهید خوب گوش سپارید تا بعدا گلایه نکنید که چرا نگفتی؟!


** پیش از شروع هر کاری باید نیت کنید! خودتان هم خوب می‌دانید که اگر نیت‌تان درست نباشد ضرر می‌کنید! نیت‌تان را هم اصلا لازم نیست به زبان بیاورید فقط تکلیف‌تان را با خودتان مشخص کنید که چرا به نمایشگاه می‌روید؟ اگر برای خورد و خوراک است که حسابی ضرر کرده‌اید. چون واقعا ساندویچ‌های آنجا یا حتی پلوخورشت‌هایش به طی مسافت ۲۰۰۰کیلومتر نمی‌ارزد! آدم برای شکمش نهایتا می‌رود شاندیز نه بیش‌تر!


اگر برای تخفیف می‌روید هم بنده به عنوان نویسنده جاکتابی حساب کرده‌ام که اگر کمتر از ۵۰۰هزار تومان کتاب بخرید هم ضرر کرده‌اید. خودتان بنشینید پای حساب و کتاب متوجه عرض بنده خواهید شد. تازه اگر در این وانفسای بازار کتاب سراغ یک کتابفروشی بروید و این‌قدر از او خرید کنید مطمئن باشید اگر ذوق‌مرگ نشود همان اندازه به‌تان تخفیف خواهد داد!


اما اگر عجله دارید تا تازه‌های کتاب را ببینید و نمی‌توانید صبر کنید تا کتابفروش شهرتان آن را بیاورد که خوب جای اعتراضی وجود ندارد، چون عجله را که نمی‌شود کارش کرد!


اما اگر اصلا شهرتان کتابفروشی درست درمانی ندارد که بتوانید کتاب‌های دل‌خواه‌تان را از او تهیه کنید لطفا به مسئولان فرهنگی‌مان گزارش دهید، تا اگر از دیدن این‌همه جمعیت در نمایشگاه تهران ذوق‌زده شده‌اند، ذوق‌زدگی‌شان قدری فرو بنشیند و شاید هم خدای ناکرده قدری دچار تالم و اندوه شدند و نم اشکی بر چشمان‌شان نشست!


اما اگر به نیت تفریح می‌روید نمایشگاه هم که معلوم می‌شود دل‌تان خوش است! به قول حضرت سعدی:
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو بیا قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی!


تصویری از غرفه‌ی نشر سپیده‌باوران پیش از افتتاح نمایشگاه

** آن‌قدر این نیت را کش دادیم که نمایشگاه‌مان قضا شد! آقا کلا بی‌خیال! وسواس را کنار بگذارید و حتما نمایشگاه بیاید. به هرحال از قدیم گفته‌اند: «کاچی بِه از هیچی» اما سریع و تند این نکته‌ها را هم خدمت‌تان عرض کنم که مخاطب محترم کتاب‌خوان جیم‌دوست آن جا از دست‌مان نرود! اول این‌که؟ آنجا وقت‌تان را جلوی هر غرفه‌ای تلف نکنید؛ مگر این‌که پاهای آهنین‌تان را با خود برداشته باشید و همچنین خورد و خوراک لازم برای یک هفته را به همراه آورده باشید.


بهتر است برای جلوگیری از اتلاف وقت، قبلا فهرستی از کتاب‌های مورد نظرتان و همچنین ناشران آن‌ها و همچنین ناشرانی که به کتب آن‌ها علاقه دارید تهیه کنید و بعد در روزهای اول نمایشگاه، که سر راهنمایان نمایشگاه خیلی شلوغ نیست، از ایشان نشانی‌شان را بگیرید!


** حالا که این‌قدر به خودتان زحمت سفر داده‌اید لااقل بروید سراغ کتاب‌هایی که تهیه آن‌ها در کتابفروشی‌های شهرتان مقدور نبوده تا زیره به کرمان نبرده باشید!


** اگر کمی قدر حساب و کتاب باشید می‌توانید به راحتی محاسبه کنید که تخفیف ناشران در نمایشگاه کتاب و حتی تخفیفی که خود نمایشگاه –به صورت بن‌کارتبه دانشجویان و... با هزار زحمت و مکافات می‌دهد- و آخر هم با ترافیک پایانه‌های آنجا به زور باید از آن استفاده کنید اصلا به این نمی‌ارزد که حلقه‌های توزیع را در هر شهری که هستید ضعیف‌تر و نحیف‌تر کنید و بازارشان را تا با خرید یک‌ساله خود کساد کنید. زیرا بعدا کتاب‌هایی را که به صورت فوری لازم دارید نمی‌توانید از آن کتابفروش بیچاره تهیه کنید!


** حال و هوای نمایشگاه را خوب بررسی کنید تا حال و هوا و وضعیت بازار نشر دست‌تان بیاید. بعد بنشینید و یک دل سیر گریه کنید!


** گریه چرا؟!! وقتی کتاب‌های نمایشگاه را از لحاظ محتوا به صورت کمی بررسی کنید و ببینید که این‌همه کتاب بی‌فایده، بله دقیقا کتاب بی‌فایده، در این نمایشگاه وجود دارد و جای این‌همه کتاب خوب خالی است، می‌بینید که دهر بر مدار سفلگان و کتاب‌هایشان می‌چرخد! گو این‌که محتوای این کتاب‌ها این‌قدر تکراری باشد. مثلا وقتی دقت کنید می‌بینید که در این نمایشگاهی که یک‌وجب جایش این‌قدر ارزش دارد، شونصد جلد کتاب درباره این‌که چگونه نوک بینی‌تان را تیز کنید، پیدا می‌شود.


** حتما از زمان مسافرت‌تان برای مطالعه استفاده کنید!


پس‌نوشت: نمایشگاه کتاب تهران، شبستان، انتهای راهروی۱۹ غرفه‌ی۴۳ (درضمن اگر دنبال غرفه‌ی امیرکبیر می‌گرید روبروی غرفه‌ی ماست!) منتظر حضورتان هستیم. نشر سپیده‌باوران.

در ضمن امسال با عناوینی تازه و جذاب میزبان‌تان شده‌ایم:

هی شعر تر انگیزد (طنز امروز۰۵)/سعید بیابانکی
داشت عبا‌س‌قلی خان پسری (طنز امروز۰۴)/نسیم عرب‌امیری با مقدمه‌ی ابولفضل زرویی نصرآباد
انجیل به روایت جلیل(شعر امروز۲۵)/جلیل صفربیگی
در آستانه تازه شدن (۱۰۰رباعی امروز)/به کوشش سیدعلی میرافضلی

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۴۵
زهیر قدسی
درختان را دوست میدارم

        که به احترام تو قیام کرده اند

و آب را

     که مهر مادر توست.

...

و خون تو امضای راستی است.



اصل نوشت: اگر مشاهده میکنید که پیام ها را مدتی است تایید نکرده ام و پست جدیدی هم قرار نداده ام؛ بی جهت خوشحال نشوید که ما این دیار فانی را وداع گفتیم. الحمدالله به صورت غافلگیرانه ای کربلا و نجف طلبید! تا جایی که فرصت هرگونه خداحافظی را از ما سلب نمود. دوستان حلال کنند اگر خبر شهادت مان را شنیدند. کلا و در هر حال حلال مان کنید. این بنده حقیر اکنون از "مقهی الاینترنتی" (کافی نت) در 200متری حرم حضرت اباعبدالله این پست را تیمنا و تبرکا به یادگار میگذارم تا خاطرات شیرین این نوروز را تداعی کند مرا. اینجا اینترنت واقعا گران است برای همین فرصت تفصیل نویسی نیست؛ باشد تا چند روز دیگر در مشهد مشروح سفر را خدمتتان بنویسم اگر عمری باقی بود. فقط همین قدر بگویم که از یک نوروز مزاحم خضرت اباعبدالله و برادر و پدر گرامی شان هستیم! اگر خدا توفیق دهد انشالله فردا عازم کاظمین و سامرائیم. اشهدمان را هم خواندیم. واقعا همگی حلالمان کنند؛ گو اینکه میدانم بعضی ها بی جنبه اند نسبت به این حلالیت خواهی! واقعا همگی را یاد کردیم علی الخصوص جوانان مجردمان را که خیلی ملتمس دعا بودند!

در ضمن از سر فرصت تمامی دوستانی را که در پست قبلی ما را نواختند پاسخ خواهم داد. اگر عمری بود انشاءالله.

پس نوشت: چه زجری میکشم که نیم فاصله را نمیتوانم رعایت کنم!

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۳۱
زهیر قدسی

پیش‌نوشت: این یادداشت -که قرار بود 91 کلمه‌ای باشد- را برای جیم نوشتم اما به خاطر دیرمطلع شدنم و به طبع آن دیر ارسال کردنش، در جیم منتشر نشد.

خدا را شکر، امسال مشهد شاهد زمستان و سرمایی پایدار بود. ای بسا عده‌ای از این سرما دل‌خسته شدند؛ غافل از این‌که این سرما و این زمستان باعث بهاری دل‌چسب‌تر خواهد شد. اما چه خوب است اگر ما هم فصل دل‌مان را قدری تغییر دهیم. گاهی روح‌مان از این همه یخ‌زدگی آزرده می‌شود و ما کاری به کارش نداریم! گاهی دل حتی دچار ملال باران‌های متوالی می‌شود و گاهی خسته از پاییزهای طولانی. اگر بارانی است قدری خورشید بتابانیم‌اش و اگر دیری است که باران نخورده، کمی ببارانیم‌اش. نگذاریم که دل‌مان به بی‌حاصلی یک فصل دچار شود!



زهیر قدسی


پس‌نوشت: این عکس را که همین امروز گرفته‌ام، به ضمیمه‌ی این یادداشت در جاکتابی قرار داده‌ام، و قبول دارم و معترفم که نسبت به عرف جاکتابی شاید نامتعارف باشد (و بوی خودپسندی دهد!)، اما اعتراف می‌کنم در این عکس -که کیفیت مناسبی هم ندارد- بی‌تعارف چیزی که مهم نیست خود بنده است. این عکس گوشه‌ای دل‌چسب و دل‌نشین از منزل کوچک‌مان است که به حسن سلیقه همسرم آراسته شده.

و اما پاسخ این‌که بنده در این عکس چه می‌کنم، ساده است! جامه‌ای که همسرم با تمام مشغله‌های متعدد و گوناگون بی‌آن‌که توقعی از او داشته باشم برایم دوخته -که در اصل جامه‌ی ستّاری اوست؛ که بر پیکر پرعیب بنده پوشانیده. خدا خیرش دهد!

حیف که این لباس زیبا در این عکس چندان که باید جلوه نمی‌کند. شاید بعدتر عکسی باکیفیت‌تر از آن را در جاکتابی قرار دادم (قابل توجه جامعه‌ی نسوان که دنبال مدل لباس می‌گردند [نیشخند] ).

سال جدید بر همه خجسته و مبارک باد.

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۰۶
زهیر قدسی
پیش‌نوشت: این نوشته قرار بود چیزی شبیه داستان باشد؛ چند سال پیش! چند فصلی هم ادامه دادمش اما مدتی متوقف ماند تا این‌که سانحه‌ی رایانه‌ای نامیمونی این نوشته را به همراه چند نوشته دیگر، از من گرفت! شاید مصلحت بوده... شاید... به هر تقدیر آنچه که این نوشته را برایم عزیز می‌کند ارزش قلمی آن نیست؛ بلکه حال و هوا و موضوعی که باعث این نوشته شد برایم ارزشمند است. این نوشته را -که تقریبا شخصی است- برای آن‌که داغ‌دار باقی‌مانده‌اش نشوم در وبلاگم قرار دادم. حال امیدوارم که برای شما هم خالی از لطف نباشد:


دیری‌ست که در دلم گلی روییده؛ گلی زیبا و خودخواه!

گاهی که دلم برایش تنگ می‌شود، مجبور می‌شوم تا دلم را عوض کنم و دلی تازه و بزرگ برایش مهیا کنم! تا دلم را برایش عوض می‌کنم بلافاصله در دلم بزرگ می‌شود، آن‌چنان که جایی برای هیچ‌کس و هیچ‌چیز، در دلم باقی نماند.



گلِ من عجیب است و حساس. تابِ کم‌توجهی مرا ندارد. بعضی وقت‌ها اگر حواسم نباشد و به او کم‌توجهی کنم، عبوس می‌شود و با خارهایش برایم خط و نشان می‌کشد. و حتی گاهی خارهایش را در دلم فرو می‌کند تا به او توجه کنم. گاهی هم چنان در دلم عطرافشانی می‌کند که توجهم از همه چیز و از همه کس کنده شود و تنها به بوییدنِ او مشغول گردم. بعضی وقت‌ها هم از کم‌توجهیِ من، پژمرده و غمگین می‌شود. من عطرافشانی او را خیلی دوست دارم. من حتی سوزش خارهایش را -وقتی که دلم را خراش می‌دهد- دوست دارم. سوزش خارهایش یادآورم می‌شود که او هم‌چنان در دلم ساکن است و هم‌چنان به من توجه می‌کند و توجه مرا می‌خواهد. من اما دوست ندارم شاهدِ پژمردگی‌اش و چهره غمگینش باشم.

گلِ من زیبا و خودخواه است!



پس‌نوشت:
1- قبول دارم که نثر قدری دخترانه است اما باور کنید از آن کس دیگری نیست!
2- دعا کنید شاید -خدا را چه دیدید!- باقی نوشته‌ام از گوشه و کناری پیدا شد!
3- در ضمن توجه دارم به این‌که این نوشته خراج از آئین‌نامه داخلی «جاکتابی» است!
4- عکس واقع در مطلب تزئینی است و ارتباطی با این نوشته ندارد!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۶
زهیر قدسی
«چرا تا این اندازه عادت به مطالعه و کتاب‌خوانی در میان ما کم‌رونق است؟» این جمله و این پرسش تا به حدی نخ‌نما و تکراری شده که نویسنده را مجبور به گریز از پرداختن به این موضوع می‌کند! این جمله‌ای را که میان این گیومه قرار گرفته، آن‌قدر این طرف و آن طرف جار زده‌اند، و حتی خود تلویزیون که خود شاید از مسببان اصلی کتاب‌نخوانی در جامه ما باشد، شاید آن‌قدر در همین ایام این را در گوش ما خوانده باشد که مفهوم اصلی و دغدغه‌ای که باعث پرسش می‌شود را شکل مضحکی بخشیده! چرا؟ چون به حقیقت، این پرسش به همین اندازه‌ی نازلی که در رسانه‌های ما مطرح می‌شود به عنوان دغدغه در ذهن و روح پرسش کننده جای ندارد؛ و احتمالا به آن، جز در همین ایام هفته کتاب یا نمایشگاه کتاب، نمی‌اندیشد. گاهی برای بی‌توجه کردن انسان نسبت به یک مسئله هیچ روشی بهتر از این نیست که مدام آن موضوع را -به شکلی بی‌روح و بدون آن‌که عمقی نسبت به آن مسئله ایجاد کنی- در گوش مخاطب تکرار کنی.

به همین دلیل بهترین روش برای آن‌که کتاب به حاشیه برود و شکل مسخره‌ای به خود بگیرد این است که دقیقا و فقط ایام هفته کتاب و نمایشگاه کتاب، از یک شخصی که کتابی به دست گرفته و یا در کتاب‌خانه مشغول به مطالعه است پرسش کنی که: «شما چرا کتاب می‌خوانید؟» و یا «چرا کتاب بهترین دوست است؟» با پرسشی چنین کلی و تکراری چگونه پاسخی را می‌توان تصور نمود؟ بیم آن می‌رود که زمانی صحبت کردن از کتاب و کتاب‌خوانی نه تنها مضحک، بلکه مبتذل شود؛ تا به جایی که صحبت کردن پیرامون آن سرخیِ شرم به گونه‌های گوینده و نویسنده بدواند!



اما به واقع آیا کتاب چیز مفیدی است؟ آیا تا کنون مواجه نشده‌اید با پیرمردان و پیرزنانی روستایی، که علی رغم نداشتن سواد ظاهری بسیار فهمیده و پخته می‌نمایند؟ اجازه دهید اعتراف کنم که بسیاری چیزها آموخته‌ام از آنان که چند سالی را بیش در مدرسه و مکتب نبوده‌اند! پس آیا این شعار که کتاب بخوانیم را باید به کناری نهاد و پیِ بی‌سوادی رفت؟

پاسخ به این پرسش چندان که می‌اندیشید ساده نیست! اگر پاسخ مثبت باشد، پس این همه توصیه بزرگان، به مطالعه و کتاب و کتاب‌خوانی از چیست؟ و اگر منفی باشد، مگر مواجه نشده‌اید با کسانی که بسیار کتاب خوانده‌اند و این مطالعه برای ایشان جز بادی در غبغب، چیزی به ارمغان نیاورده؟ بنابراین پاسخ چیست؟

در ستایش بی‌سوادی!

امروز، شاهد آنیم که مردم به واسطه‌ی برخورداری از رسانه‌هایی یکسان، از سطح اطلاعاتی تقریبا یکسان برخوردارند. امروزه کافی است وارد شبکه اینترنت شوی و میان www و  org نام یک سایت مانند Wikipedia را درج کنی و هر آنچه دانشمندان قدیم به دنبال آن می‌گشتند را در آن به صورت چکیده و مختصر بیابی. اما آن چه امروز در کتاب‌ها و یا جایی دیگر به دنبال آنیم «دانش» نیست «حکمت» است. امروز به دنبال حکیم می‌گردیم. به دنبال کسی که میان این همه دانستنی به ما بگوید چه بیاموزیم و با آن چه کنیم؟!


شاید امروز بزرگترین خیانتی که رسانه‌هایی از قبیل اینترنت و تلوزیون و ماهواره به ما کرده‌اند این است که ما را بی‌سبب و بی‌آنکه بخواهیم پر کرده‌اند و ما را دچار سیری کاذبی نموده‌اند که دست و دل‌مان به چیزی نمی‌رود و احساس نیاز به مطالعه را از ما گرفته‌اند بی‌آنکه نیاز ما به مطالعه مرتفع شده باشد؛ درست مانند پفک!
چه باید کرد؟

این پرسش هم همیشه پس از این گونه درد دل کردن‌ها و به قول برخی نق و غر زدن‌ها مطرح می‌گردد. به نظر می‌رسد اصل توجه به آن چه که پیش از این خدمت‌تان عرض شد می‌تواند حکم چراغ قرمز چشمک‌زنی را داشته باشد که راننده را امر به مکث می‌کند (ولو آن‌که هیچ راننده‌ای گوشش بدهکار آن نباشد). اصل این درنگ می‌تواند آغازی باشد بر این‌که تا چه اندازه می‌توان از کتاب فاصله گرفت و تا چه اندازه می‌توان همچون حباب در دریای کم‌عمق و بی‌کران رسانه‌هایی از قبیل ایترنت و تلویزیون شناور ماند؟


اگر اهل مطالعه و کتاب نیستید، مدتی با یک دوست اهل مطالعه و حکمت، هم‌نشین شوید و بگذارید او به شما کتاب‌هایی را معرفی کند و پس از آن به مرور آن کتاب‌ها به شما حکم خواهند کرد که چه بکنید و چه بخوانید و تا چه اندازه پای اینترنت و تلویزیون بنشینید. اما همواره در نظر داشته باشید نسبت به آن چه می‌خوانید و می‌شنوید منفعل نباشید و همیشه با عمیق شدن در کتاب‌ها و آن‌چه می‌بینید و نقادیِ آن‌ها حالتی فعال و هوشیار داشته باشید!


*پی‌نوشت: تیتر انتخابی بود از کتابی با همین نام از «هانس‌ماگنوس انسنس‌برگر» که به زودی معرفی‌اش خواهم کرد.

**در ضمن هم‌اکنون در نمایشگاه کتاب مشهد منتظر حضورتان هستیم. سالن فردوسی غرفه ۱۸۹ تا ۱۹۲. غرفه‌های سپیده باوران و سوره مهر.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۰ ، ۲۲:۱۰
زهیر قدسی

نه لب گشایدم از گُل نه دل کشد به نبید

چه بی‌نشاط بهاری که بی رخِ تو رسید

نشانِ داغِ دلِ ماست لاله‌ای که شکُفت

به سوگواری زُلف تو این بنفشه دمید

بیا که خاک رهت لاله‌زار خواهد شد

ز بسکه خون دل از چشم انتظار چکید

 

این شعرکه نه، ذکرِ بهارانه من است. از آن غم  می‌چکد، لیکن غمی امیدوارانه. بهار برای بعضی‌ها مُهر تکرار خورده و چیزی جز ملال و اندوه نصیب‌شان نمی‌کند. چه بسا هر بهار ملال‌انگیزتر از سال پیش. اما بی‌پرده! چه توفیری است میان بهار و خزان وقتی انتظاری در میان نباشد؟

*فصل‌ها به ما رسمِ کمال می‌‌آموزند: ریختن، خلوت، شکفتن، بار دادن. اکنون در کدامین فصلِ زندگی بسر می‌بریم؟

*آنان که از بهار تکرار را می‌بینند، ”عید“ معنای تازه‌ای نصیب‌شان نمی‌کند. اما آنان که از بهار پنجره‌ای رو به تماشا ساخته‌اند، پیوند خورده‌اند با فصلی که خزانی از حسرت ندارد. عیدشان مبارک!

*از اینکه این چند خط آمیخته به نصیحت شد، عذرخواهم. پس ببخشایید. و نصیحت بشنویم که خود گفته است:« نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند/جوانان سعادت‌مند، پندِ پیرِ دانا را»

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن

که قارون را ضررها داد سودای زراندوزی

طریق کام‌جُستن چیست؟ ترکِ کام خود گفتن

کلاه سروری آنست، کزاین ترک بردوزی

ندانم نوحه قُمری به طرف جویبارن چیست

مگر او نیز چون من غمی دارد شبانروزی؟

به عُجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم

بیا حافظ که جاهل را هِنی‌تر می‌رسد روزی

*خداوندا! قلب‌هامان را چنان مُنقَلب کن که دلخوش تغلّب‌هامان نباشیم. ما را از هسته تنگ روزمرگی وارهان و آنگاه رسمِ رُستن‌مان بیاموز تا تجسّم بهار شویم.

ای که نهان نشسته ای، باغ درون هسته‌ای

هسته فرو شکسته‌ای، کاین همه باغ شد روان

*خداوندا! بهار نفس مسیحایی توست، زنده‌گی‌مان بخش.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۸۸ ، ۲۲:۲۵
زهیر قدسی
وقتی سخن از مسجد گوهرشاد می‌آید به یاد چه می‌افتیم؟ نمازِ جمعه یا اعتکافِ دانشجویی؟ حوض میان مسجد و فواره‌هایش و آن صدای شُرشُرِ آب که دوست داری ساعت‌ها به صدایش گوش دهی؟ یا یادِ آن گنبد طلایی که می‌نشینی و به آن خیره می‌مانی؟
امّا هنوز هستند کسانی که وقتی نام مسجد گوهرشاد را می‌شنوند به یاد درهای شکستة آن می‌افتند و به یاد در و دیوار خون آلودش؛ و به یاد سربازانی که نه فقط آتش به روی هم‌شهریان و هم‌میهنان‌شان، که به روی عدّه‌ای بی‌گناه که تنها خواسته‌شان آزادی بود گشودند. آن هم آزادی در نازل‌ترین حدّ و اندازه.
وقتی سخن از کشف حجاب به میان می‌آید بلافاصله به یاد رضاخان می‌افتیم؛ در حالیکه زمینة کشف حجاب سالها پیش از حکومت رضاخان شکل گرفت. درست از زمانی که سفرهای سیاحتی پادشاهان قاجار به فرنگ آغاز شد و طعم نظربازی در مهمانی‌های مختلط به ذائقه ایشان خوش آمد. مسلّما دیدن زنان بی‌حجاب فرنگ برای ایشان تازگی داشت! امّا چرا در این میان فقط نام رضاخان با «کشفِ حجاب» قرین شد؟ پاسخ بسیار ساده است. زیرا هیچکدام از شاهان قاجار جرات نداشتند با فرهنگی مخالفت و رویاریی کنند که سالها پیش از ظهور اسلام در میان تمدن ایرانی بوده است. و فقط به تشکیل دادن مهمانی‌های درباری بسنده می‌کردند. امّا رضاخان کلّه‌شق‌تر از شاهان قاجار بود و همین باعث شد که دست به اقدامی زند که تاریخ با نفرتی بی‌شمار از وی یاد کند. بله... رضاشاه خواسته‌اش را نه فقط در بین مهمان‌های درباری که در بین جامعه ایرانی پیاده کرد. و خواسته‌اش چیزی جز شکستن غرور و اعمال ‌زور برای برداشتنِ حجاب نبود!
هیچگاه در فرهنگِ ایرانی، حجاب باری بر دوشِ زنان نبوده و حکومت آنان را وادارِ به این امر نکرده است. بلکه حجاب در بین زنان رواج داشته و اسلام نیز مهر تایید بر آن زده است وگرنه تاریخ به یاد ندارد که ایرانیان راحت به چیزی تن داده باشند. شما می‌توانید برای رسیدن به سابقه‌ پوشش در ایران، به هر تاریخ‌دان و یا به آثار تاریخی به جا ماندة پیش از اسلام مراجعه کنید و ببینید که آیا نقاشی یا نقشِ برجسته و یا هر اثری از زن را بدون حجاب پیدا می‌کنید(اگر پیدا کردید نشان آن را به ما هم بدهید!). مثلا جالب است بدانید که 700 سال پیش از میلاد مسیح پادشاه عیلام «اون تاشگال» که بسیار همسرش «ناپیراسو» را دوست می‌داشته (می‌توانید ردّپای زن‌ذلیلی را نیز در ایران باستان پیدا کنید)، از همسرش مجسمه‌ای می‌سازد که وی با پوششی کامل در آن دیده می‌شود. یا دریکی از نقوش برجسته دوره هخامنشی تصویر پادشاهی را داریم که حلقه پادشاهی را از دست یک زن می‌گیرد (احتمالاً این
زن ملکه و یا آناهیتا خدای آبهاست) این زن نیز دارای حجابی کامل است و از این دست بسیار....
وقتی بحث از حجاب می‌شود به یاد فصل آخر کتاب «من‌او» می‌افتم؛ آنجا که علی شخص اول داستان می‌گوید:«... حکمی نمی‌شود گفت شما جدیدی‌ها به‌ترید یا ما قدیمی‌ها! با این دو چشم کوچک چه چیزهای بزرگی را که ندیدم... بچه بودیم، می‌گفتند یا سواد یا روسری! پیر بودیم می‌گفتند یا روسری یا توسری!...»

و امّا می‌توان بحثِ کشف حجاب را به سه قسمت تقسیم کرد: 1- زمینة کشفِ حجاب (که تا حدّی به آن اشاره کرده و خواهم کرد).
2- دستورات و وقایعی که منجر به کشف حجاب شد (که به آن نیز اشاره خواهد شد).
3- پیامدهای کشف حجاب که خودتان باید به آن دقت کنید و ببینید چه آثاری داشته است.
--------------------------------------------------------------------------------------
4 اردیبهشت 1305 تاجگذاری رضاخان
7 اردیبهشت 1307 ارائه لایحه اتحاد لباس توسط علی اکبر داور به مجلس
6 دی 1307 ارائه طرح اتحاد لباس در مجلس شورای ملی
7 دی 1307 تصویب طرح اتحاد لباس در مجلس شورای ملی
10 دی 1307 تایید مصوبه اتحاد لباس توسط رضاشاه
بهمن 1307 تهیه نظام‌نامه اتحاد لباس در هیات دولت
1 فروردین 1308 اجرای قانون اتحاد لباس در شهرها
1 فروردین 1309 اجرای اتحاد لباس در روستاها
13 خرداد 1312 مسافرت رضاشاه به ترکیه و دیدار با آتاترک
1 فروردین 1314 دستور تغییر کلاه پهلوی به کلاه شاپو
1 فروردین 1314 تاج‌الملوک همسر رضاشاه برای اولین‌بار بدون حجاب ظاهر می‌شوند. آن هم در حرم حضرت معصومه که با اعتراض بعضی روحانیون از جمله آیت‌الله بافقی مواجه می‌شود. رضاشاه فوراً به قم می‌آید و آنان را با عصا مجروح می‌سازد و فرمان اعدام آیت‌الله بافقی را صادر می‌نماید
فروردین 1314 حادثه مدرسه شاپور شیراز که در آن تعدادی از دختران در حضور وزیر معارف چادر از سر برمی‌دارند و شروع به رقص و پایکوبی می‌نمایند.
خرداد 1314 برگذاری جشن‌های متعدد از جمله در میدان جلالیه تهران که زنان مرفه در آن بدون حجاب ظاهر شدند. وزیر معارف در سخنرانی خود گفت:« امروزه کشف حجاب ضروری است و امر همایونی بر این قرار گرفته که طبقه نسوان به آن درجه از کمال و ترقی برسند که با نسوان کشورهای راقیه(مترقی)، مثل انگلستان برابر شوند...!
9 تیر 1314 سفر آیت‌الله قمی به تهران در اعتراض به تغییر کلاه
15 تیر 1314 محاصره آیت‌الله قمی در باغ سراج‌الملک شاه عبدالعظیم
17تیر1314 تلگراف مشاهیر و بازاریان مشهد به شاه جهت آزادی آیت‌الله قمی
18تیر 1314 ورود محمدتقی بهلول به مشهد و دستگیری او
18تیر 1314 حمله مردم به کشیک‌خانه، آزادی بهلول و تحصن در صحن
19تیر 1314 حمله ماموران و کشته و زخمی شدن تعدادی از مردم در اطراف حرم
20تیر 1314 تغییر مکان متحصنین از صحن به مسجد گوهزشاد
20تیر1314 دستگیری 8 نفر از روحانیون برجسته مشهد
20تیر1314 پیوستن عده‌ای از مردم اطراف مشهد به متحصنین
20تیر1314 دستور سرکوبی تحصن از سوی شاه
21تیر1314 سرکوب تحصن توسظ نظامیان و دستگیری افراد موثر از جمله نواب احتشام
23تیر1314 اعزام 8 نفر از روحانیون برجسته مشهد به تهران
23تیر1314 اعزام سرهنگ جهانسوزی به مشهد جهت بررسی حادثه
24تیر1314 اعلامیه وزارت داخله در مورد حادثه مشهد که در آن متحصنین را افراد شرور معرفی کرده بود.
27تیر1314 اعزام 17 نفر از طلاب موثر در حادثه مشهد به سمنان
31تیر1314 انتصاب محمدرفیع نوایی به ریاست نظمیه شرق(خراسان)
17دی1314 با هماهنگی دولت، زنان برای اولین‌بار بدون حجاب و با کلاه در مراسم فارغ‌التحصیلی دانشسرای مقدماتی حاضر شدند. رضاشاه همرا خانواده‌اش رسماً دستور کشف حجاب را صادر کرد و مفصل درباره حقوق زنان سخنرانی کرد:«... شما خانم‌‌ها این روز را بزرگ بدانید و از فرصتهایی که که دارید برای ترقی کشور استفاده نمایید. شما خواهران و دختران من تربیت کننده نسل آینده خواهید بود. . شما هستید که می‌توانید آموزگاران خوبی باشید...» بعد از سخنرانی، در میان جمع قدم زد، خانم‌ها را برانداز کرد و گفت:« لباسها و آرایشها خوب است. حیف نیست که زن خود را قایم کند و از جامعه بگریزد؟ عیب لباسها را خودتان به تدریج برطرف کنید. برای اول کار خیلی سلیقه به خرج داده‌اید!» و وقتی می‌خواست سوار اتومبیل شود به جم گفت:«این قبیل جلسات باید بیشتر تکرار شود تا خانم‌ها بیشتر عادت کنند.»
25بهمن1314 پاکروان در نامه‌ای به نخست وزیر این گونه می‌نویسد:«جناب آقای رئیس‌الوزرا! جشن‌های تجدد نسوان که از طرف کلیه طبقات و حتی طبقات پست در شهر گرفته‌اند، روزافزون و به شکل باشکوهی ادامه دارد... در نظر است پس از خاتمه جشن‌ها ورود صحن و حرم مطهر و بیتوتات شریفه برای زنهای با چادر غدقن شود(!) البته زوار خارجه که تذکره دارند، بدهند، مستثنی خواهند بود. فعلا دستور داده شد زن‌های با چادر را در ادارات دولتی و محاضر رسمی نپذیرند.
19فروردین1314 پس از دستور کشف حجاب نامه‌های متعدد برای مجلس ملی و شاه نوشته می‌شد که این حکم لغو شود. مانند این نامه:«... خدا می‌داند اگر یکنفر از ما با روسری یا چادر بدست یک پاسبان می‌افتاد مثل اسرای شام با ما رفتار می‌کردند. بهترین رفتار آنها با ما همان چکمه‌ها و لگد بر دل و پهلوی ما بود... اولاً انتقام ما ستمدیدگان را از این جابران بکشید و بعداً آزادی حجاب به ما بدهید کما اینکه در ممالک اسلامی حجاب معمول است به علاوه در انگلستان و هندوستان که اینقدر ادیان مختلف هست، همه آزاد هستند مخصوصاً مسلمانان...»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۸۷ ، ۱۵:۰۵
زهیر قدسی

تا حالا حتماً دوستدارن «جیم» و خصوصاً «جاکتابی» به نمایشگاه بین‌المللی کتاب تشریف آورده‌اند و یک  حال اساسی برده‌اند؛ امّا دوستانی که تا کنون در خواب غفلت به سر برده‌اند و هنوز تشریف‌فرما نشده‌اند حدّاکثر تا فردا مهلت دارند که حسابهای بانکی‌شان را خالی کنند و کیف‌هاشان را پر پول نمایند تا هنگام خرید با چشم حسرت به کتابها ننگرند! فقط چند نکته را هیچگاه فراموش نکنید:

1-      وقتی پول و وقت به اندازة کافی ندارید، وظیفه دارید که بهترین‌ کتاب‌ها را تهیه کنید، همانگونه که  در خرید هر جنس دیگری این کار را انجام می‌دهید. و بهترین کتاب برای شما کتابی است که مهمترین نیازهای‌تان را پاسخ گوید.

2-      برای آنکه مهمترین نیازتان را بشناسید. همیشه مدتی با خود خلوت کنید و ببنید چه سؤالهایی بیشتر ذهنتان را درگیر کرده و آنها را بنا به موضوع و اولویت در یک کاغذ مرتب کنید. و بعد از افراد مطّلع در آن حوزه بخواهید تا شما را راهنمایی‌ کنند.

3-       در خرید کتاب خساست به خرج ندهید. همانگونه که در خرید چیپس و پفک و ... خسیس نیستید. سعی کنید حداقل نصف بودجة پفک و چیپس‌تان را به خرید کتاب اختصاص دهید!!!* شاید بعدها بیشتر متوجه ارزش و جایگاه مطالعة کتاب شوید. توجّه داشته باشید که مطالعة کتاب سرمایه‌ای است که اگر بخواهید می‌توانید بعدها بهره‌های فراوان ببرید. مطالعة کتاب خوب می‌تواند شما را از درگیری‌ها و دغدغه‌های فراوانی نجات دهد.

4-      اگرچه می‌گویند بهترین دوست آدمی کتاب است، امّا باید بگوییم که بهترین دوست انسان کتاب خوب است. چه کتابها که وقت فراوان از ما ربوده و افکار بیهوده‌ای را در ذهنمان انباشته‌اند. همیشه چیدن وسایل در یک اتاق خالی راحت‌تر از مرتب ساختن یک اتاق شلوغ است.

5-      هیچگاه مبهوت کتابهای حجیم نشوید. شاید این کتاب‌ها همانند آدمهای پرحرفی باشند که نشستن پای صحبت آنان هیچ بهره‌ای جز دردسر نداشته باشد.

6-       سعی کنید کتابهای‌تان را با مشورت افراد اهل مطالعه‌ای بخرید و بخوانید که با افکار شما آشنا هستند و خیر و صلاحتان را می‌خواهند. نه آنکه قصد شلوغ‌کاری داشته باشند و یا بخواهند مطالعه‌شان را به رخ شما بکشند.

7-      حتی اگر فرد اهل مطالعه‌ای هستید مطالعة خود را به رخ کسی نکشید چراکه این کار نشان می‌دهد از مطالعه‌تان هیچ سودی نجسته‌اید.

8-      بیش از زمانی که به مطالعه مشغولید به فکر کردن دربارة آن کتاب بپردازید. شاید کتابی که این اندازه شما را به فکر کردن وادار نکرده، ارزش خواندن نداشته باشد.

9-      همیشه با نگاه نقادانه سراغ یک کتاب بروید. یک کتاب هرچه مشهور باشد و از هر نویسنده‌ای باشد جایی برای نقد آن هست. یک کتاب خوب با نقد بارور می‌شود و یک کتاب بد عقیم! پس از نقد کردن نترسید.

10-  هیچگاه نقد و ناسزا را با یکدگر مخلوط نکنید. نقد ویژگی‌هایی دارد از جمله: آگاهی، بی‌طرفی، و تمیز دادن و خوب و بد را از هم جدا کردن و ...

11-  فراموش نکنید که یک کتاب یا نویسنده هرچه بد باشد شایستة ناسزا نیست. شاید شما با ناسزا گفتن آن کتاب یا نویسنده را بزرگ کنید.

12-  نقد کتب به شما کمک می‌کند که افسار فکرتان را به دست هیچکس نسپارید

13-  در خرید هیچ کالایی گول تبلیغات را نخورید؛ خصوصاً اگر این کالا کتاب باشد. متاسفانه تبلیغات بیش از آنکه کاربرد واقعی خود (معرفی کالا) را داشته باشد جنبه بزرگنمایی دارد.

14-  تیراژ یک کتاب اگرچه می‌تواند معرّف محبوبیّت و اقبال آن نزد مردم باشد؛ ولی نشانة ارزش آن کتاب نیست.

15-  اگرچه تخفیف گرفتن همیشه دلپذیر است ولی سعی کنید هنگام خرید کتاب کمتر لذّت ببرید! سعی کنید از تخفیف گرفتن در مواردی استفاده کنید که احتمال می‌دهید کلاه سرتان بگذارند.

16-  فراموش نکنید تخفیف گرفتن بیش از حد در خرید کتاب، اثر سوء در توزیع آن می‌گذارد و خوشبختانه توزیع کتابِ خوب در کشور ما به اندازة کافی دچار مشکل هست!

17-  معرفیِ کتاب فراموش‌مان شد(!) پس فقط چند عنوان را به شما معرفی می‌کنم تا هنگام خرید کتاب سرگردان نباشید: (بادبادک‌ باز – رمان - خالد حسینی)، (رجزمویه- شعر-امید مهدی‌نژاد)، (فصلی از باران- داستان کوتاه- منتخب)، (دیوانه بازی- رمان - کریستین بوبن)، (رزیتا خاتون - مقالات طنز- سیدمهدی شجاعی)

 درج شده در هفته‌نامه جیم به تاریخ 29آبان1387

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۸۷ ، ۰۹:۳۲
زهیر قدسی

 گاه اطراف ما چشمه‌های زلالی می‌جوشند؛ ولی کسی از آنان نمی‌نوشد. گاه سروهای موزونی اطراف ما قد  می‌کشند ولی دیگران فقط به بلندای آن می‌نگرند و از تناسب آن لذّت می‌برند و هیچگاه با او قد نمی‌کشند و موزون نمی‌شوند. گاهی مردمان دوست می‌دارند تا شخصی، اندیشمندی، نویسنده‌ای ... ظهور کند تا فقط دربارة او صحبت کنند و اطراف او جمع شوند و برایش به‌به و چه‌چه کنند! در حالیکه آن اندیشمند از تمام این ستایش‌ها بی‌نیاز است و همین بی‌نیازی است که او را زیبا می‌سازد.

چندی است می‌خواهم بزرگمردی را معرفی کنم ولی هربار خود را ناتوان از معرّفی‌اش می‌بینم. دستم می‌لرزد و خود را میان همان کسان می‌بینم که فقط دلخوش به خواندن چندی از آثارش هستند؛ ولی باری از عمل به دوش نگرفته‌اند.

علی صفائی حائری(عین.صاد) نه از آن کسان بود که اندیشة دیگران را به هم ببافد و به نام خود کند و نه از کسانی که با ادبیات و کلمات به ساحری بپردازد، بی‌آنکه مفهومی در  دل مخاطب خود بکارد.

*صفایی حائری به سال 1330 طلوع کرد ولی پرتو اندیشه‌اش حتی پس از سانحه‌ای که در تیرماه 1378 رخ داد و به فوت او انجامید؛ غروب نکرد. او پس از اتمام کلاس ششم ابتدایی نظام قدیم آن دوره به تحصیل علوم دینی پرداخت. همزمان با تحصیل علوم دینی به مطالعة ادبیات ایران و جهان روی آورد. حدوداً چهارده ساله بود که آثارِ فرانتس کافکا، صادق هدایت، محمود دولت آبادی، گابریل گارسیا مارکز و ... را خوانده بود. در شانزده سالگی ازدواج کرد و با تمام پیش‌بینی‌هایی که برای شکست در ازدواج‌های کم سن و سال می‌شد، ازدواجش نمونة یک ازدواج موفّق در جامعه بود.

اگر دقّت کرده باشید متوجّه بوده‌اید که نویسندة «جاکتابی» علاقه‌ای به حواشی ندارد و بیشتر مایل به "متن" است؛ ولی گاهی افراد چنان بزرگند که ما را به کاوش در جزئیات وامی‌دارند تا بفهمیم چه عواملی در زندگی‌شان حضور داشته‌اند. شاید بهتر باشد این شماره را فقط به شناخت نویسنده بپردازیم و من در شماره‌های بعد اگر عمری دست داد به معرفی آثار بپردازم.

صفایی دلی آسوده و پردغدغه داشت. آسوده از دنیا و مشغله‌های آن و پردغدغه از آن جهت که زمان اندک و راه بسیار را دریافته بود و مجال استراحت برای خود نمی‌دید. بارها گفته بود که: «مَثَل من مَثَل مسافری است که حتی بار و ساکش را زمین نگذاشته و هر لحظه آمادة رفتن و حرکت است.»

هنگام رفتن فرزند بزرگش(محمد) به جبهه و اجازة او از پدر، اینچنین گفته بود: «من شماها را بزرگ نکرده‌ام تا در پیری عصای دست من باشید. شما را حتی برای خودم و کارهای خودم نخواسته‌ام. خواستم تا نور چشم خدا و اولیای او باشید، نه سنگی در راه و خاری در چشم و استخوانی در گلو. تمامی انتظار و دعا و خواسته‌ام برای وجود گسترده و بارور شما بوده، تا از کسانی باشید که خداوند در برابر فرشته‌ها به شما مباهات کند و از شما در آسمان به بزرگی یاد نماید.»

او به ارزش کلمات پی برده بود و از همین جهت موجز و مختصر سخن می‌گفت. هر کلمه‌ای فقط در جای خودش مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ زیرا هرکلمه به معنای خودش بود و نه به معنای کلمه‌ای دیگر. برای خواندن آثارش و شنیدین گفتارش بایستی به بطن کلمات توجه نمود و از همین جهت باید برای خواندن آثارش توجه و تأمل بیشتری داشت.

از آثار منتشر شدة مرحوم صفایی حائری می‌توان به: (مسئولیت و سازندگی – روش تربیتی)، (انسان در دو فصل – فضاهای تربیتی قبل و پس ار بلوغ)، (روش نقد- 5 جلد)، (رشد – تفسیر سورة عصر)، (صراط – تفسیر سورة حمد)، (روابط متکامل زن و مرد – مباحثی پیرامونِ ازدواج، تساوی زن و مرد، حجاب و آزادی)، (ذهنیت و زاویة دید – در نقد و نقد ادبیات داستانی)، (و با او با نگاه فریاد می‌کردیم – مجموعة اشعار)،(نامه‌‌های بلوغ – نامه‌هایی تربیتی به فرزندان) و ... اشاره کرد.

در پایان به معرفی دو کتاب دربارة ایشان اکتفا می‌کنم تا آنانکه علاقه‌مندند خود به شناخت وسیعتری دست یابند. «یادنامه» که معرفیِ ایشان و آثارشان و همچنین متن وصیّتنامة ایشان است. و دیگر کتابِ «مشهور آسمان» که خاطرات اطرافیانِ مرحوم صفایی از ایشان است.

اگر عمری بود در هفته‌های بعدی به معرفیِ بعضی آثار ایشان خواهیم پرداخت.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۸۷ ، ۰۷:۱۹
زهیر قدسی