در این لحظات که این سطور رقم میخورند(یعنی ساعت هشت شامگاه جمعه ۳آبان ۱۳۹۲)، مراسم افتتاحیه پانزدهمین نمایشگاه کتاب خراسان در حال برگزاری است. و روزی که شما نوشته را در جیم میخوانید یعنی پنجشنبه نهم آبان، روز اختتامیه نمایشگاه کتاب استانی خواهد بود. پس قطعا این نوشتهها نه میتواند جنبه خبری داشته باشد و نه تاثیری بر کیفیت برگزاری نمایشگاه کتاب خواهد داشت!
***
وضعیت نمایشگاه کتاب خراسان هر سال اسفناکتر از پیش میشود و هر سال دوستداران کتاب ناراضیتر از پیش. برخی از حرفهایها تکلیفشان را یکسره کردهاند و رفتن به نمایشگاه کتاب را وقت تلف کردن میدانند. اگر این وضعیت ادامه یابد نمایشگاه کتاب خراسان سال ۱۴۰۰ آنقدر غمانگیز خواهد بود که توصیف آن قدری دلخراش میشود. اما بیایید نسبت به آینده خوشبین باشیم و قانون جذب را باور کنیم. امیدوار باشیم تا آن زمان، مسئولان فرهنگی ما کمی به خودشان زحمت خواهند داد و جای آنکه تنها دست در جیب نفت ببرند و به عنوان بن خرید در نمایشگاه کتاب خرجش کنند، برنامهای مبناییتر برای بهبود وضعیت کتاب بریزند.
پس چشمانمان را میبندیم و در خیالمان چنین تصویری از بیست و سومین نمایشگاه کتاب خراسان که در سال ۱۴۰۰ برگزار خواهد شد مجسم میکنیم، باشد که بهتر از این شود!
***
** پیش از هر چیز تصور کنید وارد نمایشگاه کتابی میشوید و میدانید که دنبال چه کتابی میگردید و مطمئنید که ناشران کتابهای مورد علاقهتان، همگی در نمایشگاه حضور دارند. بلوتوث گوشی خود را روشن میکنید تا نقشه و برنامهها و کتابهای نمایشگاه را دریافت کنید. بیسردرگمی به سمت نزدیکترین غرفه گام برمیدارید. غرفه ناشر مورد علاقهتان را مییابید و از حجم تازههای کتاب ناشر مذکور شگفتزده میشوید!
** عناوین کتابها –که یکی از یکی جذابترند- را از نظر میگذرانید و با تشنگی آنها را ورق میزنید. فهرست کتب مورد علاقهتان را به نماینده غرفه میدهید و او شما را به سمت آن کتابها راهنمایی میکند. بعد دست به جیب میشوید تا آنها را بخرید(در آن زمان قیمت کتاب آنقدر گران نیست تا شما مجبور شوید برای استفاده از هشت هزار تومان تخفیف دولتی به صف طولانی بن کتاب مراجعه کنید!) اما متصدی غرفه اعلام میکند که در نمایشگاه هیچ کتابی فروخته نمی شود! عصبانی و برافروخته میشوید که: مگر امسال سال ۱۴۰۰ نیست؟! و پاسخ میبینید یارو (متصدی غرفه را میگویم!) سر تکان میدهد. بعد اعتراض میکنید که پس آن نمایشگاه رویایی که در جیم خوانده بودیم چه شد؟!! بعد میبینید که متصدی غرفه با احترام و پوزش به شما فهرستی از کتابفروشان شهرتان را معرفی میکند تا کتابتان را از آنجا تهیه کنید. در عوض اعلام میکند که با تمام وجود آماده پاسخگویی و مشاوره و معرفی کتاب به شماست و حتی نویسنده جاکتابی جیم را هم به عنوان مهمان مخصوص دعوت کردهاند تا اگر سوالی دارید از ایشان بپرسید!!!
** چشمهایتان از خوشحالی گرد شده (عین چشمهای ایکییوسان یا هر کارتون ژاپنی دیگر!) سراغ نویسنده جاکتابی میروید و نزد ایشان ابراز ذوقزدگی میکنید و فهرست تمام کتابهایی که طی این سالها در ستون جاکتابی معرفیش را خواندهاید و خوشتان آمده را رو میکنید و با انگشت نشان می دهید که کنار هرکدامشان تیک خورده (یعنی آن را خواندهاید) ایشان هم لابد با تواضع سری تکان میدهد که کار مهمی نکرده و اعلام میکند که شما و دیگر مخاطبانی که این کتابها را خواندهاید چه قدر خوبید!
** بعد اعلام میکنید که دوستیتان با کتاب را مدیون اویید و فهرست طولانیتر دیگری را رو میکنید و اعلام میکنید که این کتابها را هم خواندهاید. اینجاست که نویسنده جاکتابی چشمهاش از تعجب گرد میشود. صحنه تیره و تار میشود و نمایشگاه به دور سر نویسنده جاکتابی میچرخد!
** تا ایشان را به بخش درمانگاه نمایشگاه میبرند، شما در عین اینکه نگران حالشان هستید، سراغ دیگر غرفههای نمایشگاه میروید. خوشحالید که همه ناشران معتبر در نمایشگاه حضور دارند و همه کتابهایشان را آوردهاند. نویسندههای مورد علاقهتان نیز هستند و درباره هر کتابی اگر پرسشی داشته باشید، به صورت کاملی پاسخ میگیرید.
** از طرفی در ذهنتان به یاد میآورید روزهایی را که تهیه کتاب چقدر دشوار بود و کتابفروشیها چقدر در شهر اندک بودند. لبخندی از رضایت بر صورتتان مینشیند و حالا بیش از پیش به شهرتان افتخار میکنید. دوستانتان همگی اهل مطالعهاند و هر کدام از گوشه و کنار نمایشگاه دیده میشوند و شما را از تازههای نشر مطلع میکنند.
** آن زمان مسئولین فرهنگیمان هم حتما اهل مطالعه شدهاند و بیشتر از آنکه تشویق به کتابخوانی کنند و در ضرورت کتابخوانی سخن گویند، کتاب میخوانند.
** اصلا بگذارید شبیه فیلمهای تخیلیش کنیم... میبینید که آقای وزیر فرهنگ و ارشاد نشسته رو نیمکت و دارد کتاب میخواند و همه آنقدر غرق شور و شوقند که اصلا حواسشان به او نیست تا از زحماتش تشکر کنند. او هم عین خیالش نیست و دارد از خواندن کتابش لذت میبرد!
(پایان!)
پسنوشت: این نوشته امروز در ضمیمه روزنامه خراسان (هفتهنامه جیم) منتشر شد. اما با قدری کاستی، که شاید مربوط به کمبود فضا در صفحه بوده. شاید هم کمی بینمک به نظر رسیده!
به هر تقدیر امتیاز ویژه مخاطبان جاکتابی این است که متن کامل را مشاهده کنند. به عنوان یک یادداشت خارج از دستور، مایلم نظر خواننده گرامی را بدانم!