گل زیبا و خودخواه من!
دوشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۰، ۰۸:۳۶ ب.ظ
پیشنوشت: این نوشته قرار بود چیزی شبیه داستان باشد؛ چند سال پیش! چند فصلی هم ادامه دادمش اما مدتی متوقف ماند تا اینکه سانحهی رایانهای نامیمونی این نوشته را به همراه چند نوشته دیگر، از من گرفت! شاید مصلحت بوده... شاید... به هر تقدیر آنچه که این نوشته را برایم عزیز میکند ارزش قلمی آن نیست؛ بلکه حال و هوا و موضوعی که باعث این نوشته شد برایم ارزشمند است. این نوشته را -که تقریبا شخصی است- برای آنکه داغدار باقیماندهاش نشوم در وبلاگم قرار دادم. حال امیدوارم که برای شما هم خالی از لطف نباشد:
دیریست که در دلم گلی روییده؛ گلی زیبا و خودخواه!
گاهی که دلم برایش تنگ میشود، مجبور میشوم تا دلم را عوض کنم و دلی تازه و بزرگ برایش مهیا کنم! تا دلم را برایش عوض میکنم بلافاصله در دلم بزرگ میشود، آنچنان که جایی برای هیچکس و هیچچیز، در دلم باقی نماند.
گلِ من عجیب است و حساس. تابِ کمتوجهی مرا ندارد. بعضی وقتها اگر حواسم نباشد و به او کمتوجهی کنم، عبوس میشود و با خارهایش برایم خط و نشان میکشد. و حتی گاهی خارهایش را در دلم فرو میکند تا به او توجه کنم. گاهی هم چنان در دلم عطرافشانی میکند که توجهم از همه چیز و از همه کس کنده شود و تنها به بوییدنِ او مشغول گردم. بعضی وقتها هم از کمتوجهیِ من، پژمرده و غمگین میشود. من عطرافشانی او را خیلی دوست دارم. من حتی سوزش خارهایش را -وقتی که دلم را خراش میدهد- دوست دارم. سوزش خارهایش یادآورم میشود که او همچنان در دلم ساکن است و همچنان به من توجه میکند و توجه مرا میخواهد. من اما دوست ندارم شاهدِ پژمردگیاش و چهره غمگینش باشم.
گلِ من زیبا و خودخواه است!
پسنوشت:
1- قبول دارم که نثر قدری دخترانه است اما باور کنید از آن کس دیگری نیست!
2- دعا کنید شاید -خدا را چه دیدید!- باقی نوشتهام از گوشه و کناری پیدا شد!
3- در ضمن توجه دارم به اینکه این نوشته خراج از آئیننامه داخلی «جاکتابی» است!
4- عکس واقع در مطلب تزئینی است و ارتباطی با این نوشته ندارد!
دیریست که در دلم گلی روییده؛ گلی زیبا و خودخواه!
گاهی که دلم برایش تنگ میشود، مجبور میشوم تا دلم را عوض کنم و دلی تازه و بزرگ برایش مهیا کنم! تا دلم را برایش عوض میکنم بلافاصله در دلم بزرگ میشود، آنچنان که جایی برای هیچکس و هیچچیز، در دلم باقی نماند.
گلِ من عجیب است و حساس. تابِ کمتوجهی مرا ندارد. بعضی وقتها اگر حواسم نباشد و به او کمتوجهی کنم، عبوس میشود و با خارهایش برایم خط و نشان میکشد. و حتی گاهی خارهایش را در دلم فرو میکند تا به او توجه کنم. گاهی هم چنان در دلم عطرافشانی میکند که توجهم از همه چیز و از همه کس کنده شود و تنها به بوییدنِ او مشغول گردم. بعضی وقتها هم از کمتوجهیِ من، پژمرده و غمگین میشود. من عطرافشانی او را خیلی دوست دارم. من حتی سوزش خارهایش را -وقتی که دلم را خراش میدهد- دوست دارم. سوزش خارهایش یادآورم میشود که او همچنان در دلم ساکن است و همچنان به من توجه میکند و توجه مرا میخواهد. من اما دوست ندارم شاهدِ پژمردگیاش و چهره غمگینش باشم.
گلِ من زیبا و خودخواه است!
پسنوشت:
1- قبول دارم که نثر قدری دخترانه است اما باور کنید از آن کس دیگری نیست!
2- دعا کنید شاید -خدا را چه دیدید!- باقی نوشتهام از گوشه و کناری پیدا شد!
3- در ضمن توجه دارم به اینکه این نوشته خراج از آئیننامه داخلی «جاکتابی» است!
4- عکس واقع در مطلب تزئینی است و ارتباطی با این نوشته ندارد!
۹۰/۱۲/۱۵
خب دوباره شروع کن به نوشتن جان برادر
شما هم عجب گل عجیب غریبی داری تو دلت ها !!!
منتظریم
یا علی !