پیشنوشت: پیشتر در همین ستون جاکتابی ابن مشغله مرحوم نادر ابراهیمی را معرفی کردهام و خدا میداند که پس از خواندن این کتاب و کتاب ابوالمشاغل او، هرکه از من راهنمایی خواسته تا کتابی جذاب و خوب به او معرفی کنم، نظرم اول بسوی این دو کتاب حکیمانه بوده است. امیدوارم که حتما بخوانید و لذت ببرید.
پیکار با پیکرهی زندگی
*قبل از هر سخن اجازه میخواهم اینبار کمی راحتتر در جاکتابی بنویسم. کمی دورتر از شخصیت نویسندهای که هربار سعی میکند با معرفی یک کتابِ خوب عادت خوب مطالعه کردن را در میان دیگر عادتهایمان قرار دهد. حقیقت آن است که هرکتابی به هر کسی قابل پیشنهاد نیست و این دلایل واضحی دارد که از ذکر آنها چشمپوشی میکنم. اما برخی کتابها تقریبا از این قاعده مستثنایند. این کتابها قاعدتا از سرریز شدنِ احساس جوشان یک نویسنده پخته شکل گرفتهاند و از لحاظ تعداد، حتی در میان کتب مشهور، کمپیداترند. متقابلا خالقان این آثار هم، مرواریدی را میمانند که از میان یک صدف در اعماق یک اقیانوس و در فشار شدید آبها دیگر قابل قیمتگذاری نیستند .
*«ابوالمشاغل» از همان کتابهایی است که میتوان به هرکسی توصیه نمود. یعنی هرکسی که برای اخلاق و انسانیت ارزشی قائل است. و زندهیاد «نادر ابراهیمی» هم بیشک از آن نویسندههاست که شناخت او انگیزهبخش است برای کسانی که دوست دارند اهل اندیشه و جهاد باشند. ابراهیمی به واقع از معدود کسانی است که خیلی دوست داشتهام او را از نزدیک میدیدم و با او دوست میشدم و با او ساعتها سخن میگفتم و از او چیزها یاد میگرفتم. او را ندیدهام اما گمان قوی دارم که او جزء معدود کسانی است که –همچنان که در «ابوالمشاغل»اش نوشته- از دوستانی که عقاید او را تقلید کنند و یا بخواهند عقاید خود را به او تحمیل کنند بیزار است. مسلما گزینه دوم را کسی نمیپسندد اما معمولا گزینه اول خیلی خوشآیند است برای بعضیها که به جای دوست، دلقک طلب میکنند! احساس ابراهیمی در دوکتابش یعنی ابنمشغله و ابولمشاغل از صداقتی نایاب در مواجهه با خودش و دیگران برخوردار است. در نوشتههای او طعم تلخ و مشمئز کننده تظاهر و ریا، ذائقه ذهن و عقل را نمیآزارد. و چندان که بخواهی از نوشتههای او تعریف کنی و از اینکه چه چیزی در نوشتههای او تو را اینگونه مجذوب کرده است بنویسی، احساس ناتوانی و عجز را در خود احساس میکنی.
*ابنمشغله که سرگذشت پُرحادثه کاریِ نویسنده است و حکایت نپذیرفتنهای او و تن ندادنهای او و زیربار نرفتنهای او، پس از سیزده سال در کتاب ابولمشاغل ادامه مییابد؛ پس از آنکه به قول نویسنده لحظهای میرفت تا باور کند که: «کشتی، به گل نشسته؛ گُل، به میوه نشسته؛ روح به عُزلت؛ و بعد از آن دیگر زندگی آرامشی خواهد یافت –نه در درون، بل به چشم. درون، همیشه آشفته، جوشان و خروشان بوده است و خواهد بود...» اما میبینیم آدمی که در خونش صفتی به نامِ زیرِ بار نرفتن وجود دارد، نمیتواند که سازگار شود با کسانی که او را سازگار میخواهند. من فکر میکنم حق نادر ابراهیمی خیلی بیش از اینها بوده است برای شهرت یافتن؛ اما به گمانم همین رفتار او باعث شده تا او را هنوز خیلیها نشناسند.
پینوشت: جایتان خالی، این معرفی را در عمارت ائل گلی تبریز که در میان یک دریاجهی زیبا بنا نهاده شده با شرایطی سرد نوشتم. امیدوارم که سردی هوا و شور و نشاط نگارنده در آن زمان، خللی در نگارش آن ایجاد نکرده باشد!