من، خروسجنگی ۱۵سال دارم!
*بگذارید پیش از معرفی، داستان اینکه چگونه این کتاب را برای خواندن انتخاب کردم برایتان تعریف کنم. اولین چیزی که باعث شد دستم را به سوی این کتاب دراز کنم، مثل خیلی از کتابها، طرح جلدِ بامزّه این کتاب بود و البته عنوان جالبش یعنی «خروس جنگی»! مسلماً وقتی نویسنده کتاب را نشناسی، ناچار اول به ظاهر کتاب توجه میکنی. اما بعد دیدم که این کتاب گویا مورد توجه و تقدیر چند مجله آمریکایی -از جمله مجله اسکول لایبرری- نیز قرار گرفته است؛ خوب این هم ملاک تام و تمامی نیست ولی میتوانست باعث شود که لای کتاب را باز کنم و چند صفحهای از بخشِ آغازین کتاب را بخوانم:
*«اسم واقعی من جان است؛ جان کوگان. اما همه – حتی پدر و مادرم – مرا خروسجنگی صدا میزنند. داستانش برمیگردد به زمانی که خیلی کوچک بودم و اولین کلاهِ کاسکتم را به عنوان هدیه روز کریسمس گرفته بودم. خودم واقعا یادم نیست، ولی شنیدهام که وقتی خانواده عمو هرم برای عید دیدنی پیش ما آمدند، همین که از درِ جلویی وارد شدند، من نیز خیز برداشتم و فریاد زدم: «بو! بو! بو!» و با کاسکت تازهام به جلو حمله کردم! از قرار معلوم، ضربهای به دختر عمویم، بریژیت، زدم که از پشت، از در بیرون افتاد و روی برفها وِلو شد! ظاهراً بریژیت کلّی اَلَمشنگه به پا کرد و دیگر حاضر نشد پایش را توی خانهمان بگذارد. بنابراین عمو هرم ناچار شد تمام خانوادهاش را -حتی پیش از آنکه فرصت کنند پالتویشان را در بیاورند- از آنجا ببرد!...»
*البته من چون محدودیتی نداشتم بیشتر از آنچه شما خواندید، خواندم؛ اما وقتی کتاب را به خانه بردم و شروع به خوانِشِ آن کردم، بیش از آن چیزی که تصور میشد از خواندن آن لذّت بردم... جان یا همان خروسجنگی، فوتبالیستِ جنجالی کلاس هفتم را همه میشناسند. او از وقتی که توانست راه برود، هر چیزی را از سر راهش برداشته است! و اکنون با همسایهاش پِنوِب، پسری لاغرمردنی و همسن و سالِ خودش، که دنیایش از زمین تا آسمان با دنیای او فرق دارد روبهرو است. «جری اسپینلّی» نویسنده این کتابِ زیبا و پُر هیجان، شخصیت جان و باقیِ اشخاصِ داستانش را کاملا واقعی خلق کرده است. جان همانند خیلی از همکلاسهایی که همهمان تجربهشان کردهایم –و چه بسا خودمان یکی از همانها باشیم!- بچهای شرور و پرانرژی است. اما شرارتهایش منجر به ایجاد نفرت در دلِ خواننده نمیگردد؛ بلکه بیشتر همراه با شوخی و مزّهپرانیهای خاص خودش است. اما تضادی که بین او و همسایهاش پِنوِب وجود دارد باعثِ ستیزِ یکسویهی او با این پسرِ معصومِ دوستداشتنی میشود. این داستان پُرکِشِش، تا آخرین لحظه مخاطب را در حالت تعلیق نگه میدارد و نمیگذارد خواننده با حدس و گمان کتابش را به راحتی رها کند.