جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

*دس نذار روی دلم، دلم کبابه دادشی!
این روزا دلا تو خطِ نون و آبه، داداشی!
حال‌مون رو پرسیدی، قربونِ او معرفتت
توی این هول و ولا خیلی خرابه دادشی!
دل کجاس؟ دیگه باهاس دنبال بی‌دلا بریم
این روزا، این طرفا بیدلی بابه، داداشی!
یه نسیمی اومد و دمید و ما عین حباب
نقش ما نقش برآبه و سرابه، داداشی!
چی شد اون‌جوری نشد؟ کجا؟ کیا؟ کدوم طرف؟
چه سوالایی دارم که بی‌جوابه داداشی!

اگه دوس داری تو هم یه روز به روبات برسی،
چِش ببند و خوب بخواب؛ زندگی خوابه دادشی!
اولش بنا نبود عاشقا دس‌به‌سر بشن
اولش بنا نبود این قده دربه‌در بشن
جای پر زدن به شادی تو هوای زندگی
گم و گور بشن تو این پیچو خمای زندگی...


*نمی‌دانم اول‌بار «گلدونِ شکسته» ـ این منظومه زیبا ـ را اگر با صدای دل‌نشین «سهیل محمودی» نشنیده بودم آیا تا این حد از خواندن این شعر لذت می‌بردم یا نه؟! معمولا هرکسی از لحاظ ادبی به نوعی تربیت می‌شود. و سخت می‌توان ذائقه شعریِ کسی را تغییر داد. کسی که آموختۀ شعرِ حافظ شده باشد کمتر می‌تواند با شعر بیدل، با تمام ظرائف ادبی و هنری‌اش، ارتباط برقرار کند و احتمالا بالعکس. و هم‌چنین تمامی سبک‌های اخیر که به مجموعۀ شعریِ ما افزوده شده هرکدام بند و زنجیری می‌تواند باشد برای کسانی که آمادگیِ گرفتار شدن در این بندها را دارند! اما حقیقت آن است که توده و عموم مردم بدون در نظر گرفتن این قالب‌ها، بیش‌تر با شعر «بی‌دروغ و بی‌نقاب» مانوس می‌شوند. شعری که نه برای خوش‌آمدِ منتقدان سروده شده باشد و نه از برای خوش‌آمد -زبانم لال- مسئولان!

گلدون شکسته

نمی‌دانم چرا شعر «عبدالرضا رضائی‌نیا» این همه دل‌چسب و گیراست؟ گلدون شکسته، نه شعری است که واج‌آرایی خیره کننده‌ای داشته باشد و نه منظومه‌ای است که از صنایع بدیعِ ادبی سرشار باشد و نه حتی از آن اشعاری‌ست که در هر بیتش، کشف و حکمتی نهفته باشد! شاید رمزِ گیراییِ این منظومه فقط این باشد که شعری بی‌دروغ و بی‌نقاب است. او فقط با زبان محاوره و البته با کنایه به اکنون، حسرتِ آن روزهایِ زلالی را روایت می‌کند که مردم به کم‌تر از فرشته بودن راضی نمی‌شدند! انگار، شما با خواندن این منظومه، به واقع پای دل شاعر نشسته‌اید و با غم و اندوه و حسرت او گریسته‌اید. «"داداشی"، مخاطب قیل و قال‌های گلدون شکسته، انگار صمیمانه‌تر و زلال‌ترِ همان واژه "برادر" است که دیگر در ذهن‌ها و زبان‌ها رنگ و طعم برادری ندارد، دریغا!»

*رضائی‌نیا شاعر و نویسنده و مترجمی پُرکار و دقیق، و البته کم‌حاشیه و در مخاطبِ عام، کم‌آوازه است پس اجازه دهید شرحِ کارنامۀ کاریِ او را به زمانی دیگر موکول کنیم.


*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۸۹ ، ۲۲:۵۰
زهیر قدسی

نیمه پنهان یک اسطوره

*«...دو ماه از ازدواج‌شان می‌گذشت...غاده یادش بود که چه‌طور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل‌خور شد و بحث کرد که «مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی.» دوستش فکر می‌کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.

آن‌روز همین که رسید خانه، در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید «چرا می‌خندی؟» و غاده که چشم‌هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت «مصطفی، تو کچلی؟ من نمی‌دانستم!» و آن‌وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن و حتی قضیه را هم برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می‌گفت «شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»

*سال‌ها از آرام گرفتن چمران می‌گذرد. روزهای تکاپو و از پشت صخره‌ای پشت صخره‌ای دیگر پریدن و پناه‌گرفتن، و روزهای جنگ‌های سرنوشت‌ساز پایان یافته‌اند و اکنون در این روزگارِ به ظاهر آرام «غاده چمران» با لحنی شکسته داستانی روایت می‌کند؛ «داستانِ یک نسیم که از آسمانِ روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌نهایت.»

نیمه پنهان ماه چمران

*«سیدمصطفی چمران» برای خیلی‌ها نامی آشناست. شاید نام خیابانی باشد که در آن زندگی می‌کنی و شاید هم مدرسه‌ای که در آن تحصیل می‌کنی، شاید هم در دفترچه کنکورت نام دانشگاه شهیدچمران اهواز را دیده‌باشی. اما این‌ها چه اهمیتی دارد وقتی ندانی چمران کیست، تا با غرور و سربلندی نامش را پرچم افتخار خود کنی و بعد خود را به بالاترین جایی که می‌توانی برسانی تا آن پرچم را در آن‌جا به احتزاز درآوری. من در این سطور، حتی اشاره نمی‌توانم کرد به دست‌آوردهایی که چمران فقط در حوزه علم و تحصیل کرده و یا به دلاوری‌هایی که در ایران و خارج از ایران، در مقابل دشمنانی که خود معترف بزرگی‌اش بودند، از خود نشان داده.

ای کاش او فقط اسطوره‌ای افسانه‌ای بود که از خوانشِ داستانش فقط لذت می‌بردی! ای کاش نامش این‌قدر راحت بر سرِ زبان‌ها و قلم‌ها جاری نمی‌شد تا برای برخی تبدیل به یک کلیشه و تکرار نشود! ای کاش کسانی که میزها به ظاهر بزرگ‌شان کرده است ذره‌ای از بزرگی او را درمی‌یافتند تا از خجالت زیر میزهاشان قایم می‌شدند. ای کاش ذره‌ای از بزرگی‌اش نصیب ما می‌شد و ای کاش اقلیمِ کاش‌ها پایانی داشت.

*اعتراف می‌کنم که آن‌چه تا کنون خوانده‌اید به هیچ عنوان معرفیِ یک کتاب نبوده است و فقط بخشی از تراوش احساسی بوده که پس از خوانشِ کتاب «نیمه پنهان ماه چمران» -البته برای چندمین‌بار- نصیب صاحب این قلم شده است. در معرفی این کتاب فقط اشاره می‌کنم که «نیمه پنهان ماه» نام مجموعه‌ای است که در آن زندگی شهدا از زبان همسرشان روایت شده و نیمه پنهان ماه چمران اولین کتاب از این مجموعه است، که به کوشش «حبیبه جعفریان» آماده شده است. «کوروش علیانی» هم دبیر این مجموعه است. اگر عینکِ بدبینی به چشم نداشته باشید. این کتاب کوچک و این مردِ بزرگ، در دل‌ها و چشم‌های دریایی‌تان، طوفان به پا خواهد کرد.

 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۸۹ ، ۲۲:۳۰
زهیر قدسی

اگر کمی به ادبیات داستانی معاصر دقت کنیم متوجع می‌شویم که جای ادبیات انقلاب بسیار خالی است. نه اینکه بخواهم از سر عادتِ ایام فجر، سنگ انقلاب را به سینه بزنم نه! نقل این حرف‌ها نیست. بحث بر سر این است که ما و خصوصاً جیمی‌های 60 – 50 ساله وظیفه داریم که از انقلاب به عنوان یک رویداد تاریخی حراست کنیم تا مانند دیگر وقایع تاریخی دستخوش تحریف و فراموشی نشود. از این حرف‌ها بگذریم. شاید یکی از مهمترین علل انزوای ادبیات مربوط به انقلاب این باشد که بلافاصله پس از انقلاب با جنگ تحمیلی روبه‌رو شدیم و فرصت آن نشد تا رویداد بزرگی چون انقلاب را درست ثبت و ضبط کنیم.
«فصلی از باران» عنوان مجموعه‌ای از 13 داستان است که این دو واقعه را با هم روایت کرده. یعنی هم به داستان‌هایی پرداخته که مستقیماً به انقلاب مربوط می‌شود و هم از داستان‌هایی استفاده نموده که جنگ تحمیلی را روایت کرده‌اند. ویژگی دیگر«فصلی از باران» این است که شما را با 13 نویسنده معاصر نیز آشنا می‌سازد. نویسنده‌هایی چون: علی موذنی، محسن مخملباف، سیدمهدی شجاعی، محمدرضا کاتب، ابراهیم حسن‌بیگی، راضیه تجار، زهرا زواریان و...
نمی‌توان به همه داستان‌های این مجموعه نمره 20 داد ولی بی‌شک چند داستان نمره عالی را کسب می‌کنند. یکی از این داستان‌ها، داستان «مامان حاجیه» است. مامان حاجیه روایت معصومانه یک پسربچه 6 ساله از رویداد تلخی است که برای خانواده‌اش رُخ می‌دهد.«... دایی جوادم می‌گه تو آبجی مرضیه‌تو بیشتر دوست داری یا داداش رضاتو؟ باید مرضیه رو دوست داشته باشی که اعدامش کردن. می‌گم خب رضا هم داداشمه. می‌گه اون اگه پاسدار نشده بود که کشته نمی‌شد. منم دیگه جوابشو نمی‌دم می‌شینم مشقامو می‌نویسم. از وقتی مامان میثم، آبجی فاطمه رو قنداق نمی‌کنه، همش ونگ می‌زنه. از بس گریه می‌کنه من مشقامو عوضی می‌نویسم...»
واقعه به همین سادگی و دردناکی است. پسر خانواده در مبارزه با اشرار شهید می‌شود و دختر خانواده در یک بمب‌گذاری شرکت می‌کند و محکوم به اعدام می‌شود. ترسیم فضای خانه و خانواده پس از این دو واقعه بسیار زیبا صورت می‌گیرد.
«... قاسم همش با بچه اشرف خانوم اینا دعوا می‌کنه.تا چشم منو دور می‌بینه کتابامو از کشو بیرون میریزه. هرچی به بابا می‌گم بهش بگه به کتابام دست نزنه اعتنا نمی‌کنه. منم یواشکی توی حیاط گوش قاسمو می‌گیرم، می‌کشم. داداش رضا هم که نیست منو دعوام کنه. به قاسم می‌گم:کره‌بز به جای آب‌بازی، با آفتابه گلدونها رو آب بده. مگه نمی‌بینی برگهاش خشک شده. مگه نمی‌بینی مامان حاجیه حالش خوب نیست؟»
در جایی دیگر از داستان وقتی خانواده سر خاک دو فرزندشون می‌روند شاید سوزناک‌ترین بخش داستان باشد:«... مامان حاجیه می‌گه: رضاجون بابات دم در نشسته، روش نمی‌شه ازت. بیاد تو بگه تو رفتی خواهرتو سپردی دست من، منافقها اومدن فریبش دادن. بیاد سر خاکت من پدر یه شهیدم؟ یا بگه من پدر یه منافقم؟ رضاجون چرا خواهرتو با خودت نبردیش؟ مگه خودت نمی‌گفتی گرگها به کمین نشستن؟ مگه نمی‌گفتی شغالها از لاشه مرده‌ام نمی‌گذرن؟ پس چطور خواهرتو ول کردی رفتی؟ مادر رفتی کفار رو از دم مرز بیرون کنی، منافقها از توی خونه بهت خنجر زدن. حالا برای کدومتون گریه کنم؟ برای مظلومیت تو یا برای عاقبت به شرّیه اون؟ مادر اول بیام سر خاک تو یا بیام سر خاک مرضیه؟ برای تو فاتحه بخونم یا برای اوت استغفار کنم؟ خدایا مرضیه وقتی بچه‌گیهاش این قدر مریض شد، از من نگرفتیش. خِضرِت کجا بود اونو از من بگیرتش. رضا جونم چرا وقتی مرضیه بچه‌گیهاش افتاد تو حوض در آوردیش؟ کشیدیش بیرون که منافق بشه؟ کشیدیش بیرون، روز قیامت منو رو سیاه کنه؟ خدایا اگه قاسم و حسن می‌خوان منافق بشن از حالا ببرشون. خدایا اگه نبریشون، روز قیامت پای عرشتو می‌گیرم. اگه نبریشون و منافق بشن، روز قیامت شکایت خودتو به خودت می‌کنم. رضاجون، مادر اول می‌آم سر خاک تو ازت اجازه بگیرم برم سر خاک مرضیه، آخه من باورم نمی‌شه این کارارو کرده باشه...»
البته اینکه معرفی را فقط به این داستان اختصاص داده‌ام به معنای آن نیست که دیگر داستان‌های این مجموعه زیبا نیستند بخوانید و نظرتان را اعلام کنید.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۸۷ ، ۰۹:۳۸
زهیر قدسی

در روایت‌گری دفاع مقدس، مشکل اصلی بیشتر برای جوانان به اصطلاح نسل سوّمی است که مجبورند از روایت‌های مختلف و بسیار متفاوت به حقیقت برسند. آیا باید جوان از اجزاء به کل برسد یا باید برای او تصویری کامل ارائه دهیم؟ چهکسی میتواند تصویری کامل به او ارائه دهد؟

این‌ها همه برای آن بود که اگر تا کنون تصویر کاملی در ارتباط با دفاع مقدس به ما ارائه نشده است ، ما حق نداریم موضوعی با این وسعت را متهم به بیارزشی کنیم!

« علی مؤذنی »‌ از نویسنده‌های فعّال و توانایی است که در عرصه روایتِ دفاع مقدس بسیار قلم زده است، و البته مدتی است که در وادی فیلمنامهنویسی حضور چشمگیر‌تری نسبت به گذشته دارد. یکی از موفقیت های مؤذنی در عرصه نویسندگی برقراری ارتباطی صمیمانه با مخاطب است و البته انتخاب سوژه‌هایی مناسب و جذاب برای برقراری این ارتباط . اگر بخواهیم از آثار منتشرشده وی نام ببریم می‌توان از آثار زیر نام برد:

قاصدک (داستان ۱۳۷۲)،

کشتی به روایت توفان (داستان بلند ۱۳۷۳)،

هاقیل (نمایشنامه ۱۳۷۳)،

ملاقات در شب آفتابی (رمان ۱۳۷۴)،

در انتظار شاعر (داستان ۱۳۷۵)،

نه آبی، نه خاکی (رمان ۱۳۷۵)،

ظهور (رمان ۱۳۷۶)،

مفرد مذکر غائب (نمایشنامه ۱۳۷۷)


«نه آبی، نه خاکی» انگار! دفترچه یادداشت سعید مرادی، جمعیِ گردان کربلاست که در صفحه اول کتاب، یابنده این دفترچه را این گونه خطاب می‌کند:

ای که این دفترچه را پیدا می‌کنی، اگر مردی آن را به یکی از نشانیهای زیر برسان . اگر هم مرد نیستی که یک فکری به حال نامردی خودت بکن.

na abi

اوّلِ داستان، نویسنده که از زبان شهید سخن می‌گوید، قَرَض از خاطره نویسی‌اش را حدیث نفس بیان می‌کند. شروع داستان به چگونگی دل کندن و جدا شدن از خانواده می‌پردازد که شاید ذهن ما را به کلیشه‌های همیشگی معطوف کند، ولی اگر به خواندن ادامه دهیم و دقت کنیم می‌بینیم قسمت قابل توجهی از خاطرات به کش‌مکش‌های نفسانی راوی (رزمنده) می‌پردازد که چگونه خود را صیقل دهد و لایق شهادت کند. این کش‌مکش‌ها به صورت ظریفی بیان می‌شود. به عنوان مثال در جایی از داستان شهید که آرزوی هر چه زودتر شهید شدن را دارد این آرزوی خود را زیر سوال می‌برد که چرا میخواهد زودتر شهید شود؟ یا جایی دیگر آرزو می‌کند که دوستانش شهید نشده باشند و پس از آن با خود می‌اندیشد که چرا چنین آرزویی کرده؟ آیا نسبت به شهادت دوستانش بخل می‌ورزد؟ و تمامی این نفسانیت‌ها را مانع شهید شدن خود می‌داند. تقریباً در اوایل داستان علی ملکی دوست سعید برای تعیین سرنوشت دوستان تسبیح می‌اندازد. به یکی قرعه شهادت میخورد و دیگری جراحت، یکی مفقودی و دیگری ...

مؤذنی با وجود آن‌که خود در جنگ حضور نداشته ولی چنان بر ابعاد آن توجه کرده و در این زمینه تحقیق داشته که نُقصان مهمی در روایت‌گری او دیده نمی‌شود و این تصوّر را که نویسنده، خود در این صحنه‌ها حضور نداشته را مشکل می‌کند. به صورت کلی نویسنده در عین توجه به اجزاء، کل شخصیت رزمنده را هم به خوبی توصیف می‌کند. سخن فراوان و جاکتابی تنگ!!!

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۸۷/۰۶/۲۲

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۸۷ ، ۱۴:۳۲
زهیر قدسی