راستش اول زود قضاوت کردیم که: نکند بچههای جیم اصلا کتاب نمیخرند؟! یعنی اینهمه معرفی کتاب باعث نشده حتی یکی کتابی خریده باشد و...
اما بعد با خود گفتیم: حتما بچهها از ذوقزدگی، اول به غرفه جیم آمدهاند و بعدا کتابهایشان را خواهند خرید! شاید هم کتابهایشان را در ازدحام جمعیت نمیبینیم. و کلی شاید دیگر... تا خدای ناکرده شما مخاطب گرامی را بیخود و بیجهت متهم نکرده باشیم!
تا اینجا هنوز در نمایشگاه نگشته بودیم. و فاجعه را به چشمانمان ندیده بودیم.
***
وقتی در میان جمعیت راه میگشودم (گرچه ازدحام جمعیت نسبت به روزهای پایانی نمایشگاههای قبلی کتاب کمتر بود اما همین اندازه هم بیشتر به ورم شبیه بود!) بیش از آن که تصور شود اوضاع وخیم مینمود. جمعیت یا به دنبال کتابهای درسی و غیردرسیشان بودند و یا بیهدف میگشتند و چهرهای مایوس داشتند. امیدوارم مسئولانی که آمار و ارقام بازدید از نمایشگاه و خرید کتاب به دستشان میرسد مطلع باشند که آمارها هرچه بگوید نشانه رضایت کتابدوستان از نمایشگاه کتاب نیست!
دوستی میگفت: «بازدید از نمایشگاه مشهد هر سال برای اهل کتاب راحتتر میشود. کافی است مثل یک فرمانده که از لشکر خونین و مالین خود سان میبیند، سر را بدهی بالا و سینه را بدهی جلو و استوار و سریع قدم بزنی، بیکوچکترین نیازی به درنگ! در کل نمایشگاه سه-چهار تا غرفه ارزش ایستادن و بازدید و تورق داشت...» که آنها نیز با توان واقعی خود نیامده بودند. کسریهایشان بسیار و غرفهها ناآراسته... نمایشگاه بیشتر به جمعهبازاری میمانست که هر فروشندهای چند قلم جنس روی میز بساط کرده بود.
البته برای جویندگان کتاب باز هم کتابهایی وجود داشت تا دست خالی برنگردند اما مگر همین تعداد کتاب را از کتابفروشیها راحتتر نمیتوان خرید؟! بماند که متصدیان غرفهها بیشتر همان کتابفروشهایی بودند که از فرصت نمایشگاه برای تکان دادن بازار بیرمق کتاب استفاده کرده بودند اما با هزینه و انرژی بیشتر!
اینبار وقتی میدیدیم که غرفه شیرینی و چیپس و ساندویچ به رسم سابق پرمخاطبند، مخاطبانشان را ملامت نمیکردیم که چرا کتاب نمیخرید؟! راز دست های خالی مخاطبان در کیفیت نمایشگاه و عناوین تکراری کتابها و کتابفروشهایی بود که به جای ناشران در نمایشگاه حاضر شده بودند و تا توانسته بودند کتابهایی را که از نمایشگاههای قبلی روی دستشان مانده و در فروشگاه به فروش نرسیده بود را عرضه میکردند و این موضوع را میشد به راحتی فهمید.
با اینهمه، باید این روزهای بیمار را با تمام سختیهایش سپری کرد. باید با تمام بهانههای نسبتا موجهی که میتوان برای کتابنخوانی دست و پا کرد، سراغ این یار مهربان فراموش شده را گرفت و در آغوشش کشید تا شاید روزهای پیش رو به سامانتر شود...
پینوشت:
۲. این مطلب را بعد از نوشته نمایشگاه کتاب خراسان در سال ۱۴۰۰ نوشتم تا خدای ناکرده دیگران گمان نبرند که من به واقع چنین امیدی دارم.