جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

دم خروس را باور کنیم یا...؟

شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۱۸ ب.ظ

* گفته‌اند و می‌گویند که بهترین ابزار برای شناخت اندازه آدم‌ها این است که ببینی آ‌نها به چه چیزهایی بیش‌تر وابستگی دارند. موضوع پیچیده‌ای هم نیست که نیازی به شرح و بیان داشته باشد. مثلا اگر از طفلی شیشه شیرش را بگیری و او گریه کند، حق دارد و از کودکی عروسکش را! اما جالب است وقتی که دقت کنی، می‌بینی برخی هنوز به آن چیزهایی ابراز وابستگی می‌کنند که در ایام کودکی دغدغه‌شان بوده! بیایید به عنوان یک سرگرمی مفید مدتی آدم‌ها را نه با سن و سال‌شان و نه با تحصیلات‌شان، بلکه با همین علاقه‌هاشان و وابستگی‌هاشان اندازه‌گیری کنید؛ نتیجه فوق‌العاده جذاب و قابل توجه است.


* چندی پیش در کتابفروشی مشغول رتق و فتق امور بودم که آقایی میا‌ن‌سال تشریف آوردند که چهره‌شان قدری برایم آشنا بود. قدری که با هم صحبت کردیم به خاطر آوردم که ایشان را چندسال پیش هم در همین‌جا زیارت کرده بودم. از هر دری سخنی رفت و سر صحبت به اینجا کشید که جوانان امروز چگونه‌اند. باری شروع کرد به درد دل گفتن که پسرش چند روز دیگر مجلس دامادیش است و خرجی اساسی روی دست پدر محترم گذاشته که نگو و نپرس! نه من حافظه‌اش را دارم و نه جایی برای شرح هزینه‌های آقازاده‌ی ایشان وجود دارد اما همین‌قدر بگویم که هزینه هر نفر از مهمانان ایشان چیزی حدود 200هزار تومانی می‌شد. باور بفرمایید همین الانه که این را می‌نویسم مو به تنم راست شده و باورم نمی‌شود اما عین حقیقت است. حالا شما غصه پدر آقازاده محترم را خیلی نخورید، لابد داشته! اما بخش جالب داستان این است که ایشان همین‌طور گه درد دل می‌کرد و ما هم دود از سرمان بلند می‌شد، کتاب بر می‌داشت و ورق می‌زد و قیمت کتاب‌ها را که نگاه می‌کرد، هی زمزمه می‌کرد که قیمت کتاب‌ها چقدر گران شده است! تا این‌که رسما شکایت کرد که: «آقا! بی‌خود نیست که مردم کتاب نمی‌خرند!» من که رسما عقل از سرم پرید! مانده بودم، هاج و واج که چه جوابی بدهم! دم خروس را باور کنم یا... بعد پرسیدم که آخرین بار کی به کتابفروشی تشریف‌فرما شده‌اند؟ این‌گونه که به نظر می‌رسید از همان چند سال پیش دیگر آقازاده‌شان اجازه ورود به کتاب‌فروشی را به ایشان نداده بودند!

* حالا از این خاطره چه نتیجه‌ای می‌گیریم؟ نتیجه می‌گیریم که آقا یا آغا! اگر بچه برای‌تان پولی برای خرید کتاب نمی‌گذارد، حداقل تفریحی و بدون قصد خرید به کتابفروشی‌ها سری بزنید تا همان‌گونه که از سیر گرانی مرغ و تخم مرغ باخبر می‌شوید از گرانی این زبان‌بسته هم مطلع گردید!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۹/۰۵
زهیر قدسی

نظرات  (۱۸)

خیلی منتظر بودم شروع کنید به نوشتن خاطرات یک کتاب فروش.
هر چند محرمانه مستقیمتان به سمع و نظرمان رسیده بود اما روحمان باز هم شاد, برای شادی ارواح ما هم که شده کمی خاطره نویسی کنید.
سلام بر جناب زهیر
ببخشید که جسارت میکنم اما از قلمی چنین شیوا...
احتمال میدهم که نوشته حضرتتان با عجله و صرفا برای رساندن مطلب به بندگان حق چنین نگارش یافته است
در خط هفتم به نظر این حقیر سراپا تقصیر "همین الانه که این را می نویسم"صحیح تر می نماید
در رابطه با نتیجه گیری خدمتتان عارضم که در فیلم با مسمای تهران انار ندارد تعریفی آزاد از روشنفکری آمده است"روشنفکری عبارت است از ورود به کتاب فروشی صرفا جهت نگاه کردن به کتاب ها نه خرید آن ها "
با عرض معذرت
همواره ستایشگر قلم شیوای شما هستم
پاسخ:
فرمایش شما صحیح است و بنده این نوشته را در فروشگاه و هنگام پاسخ‌گویی به مشتریان محترم نوشتم. از تذکرتان ممنون
۰۶ آذر ۹۰ ، ۱۶:۴۸ کیجای مشهدی(عابد کوچولو)
سلام بر شما ارجمند
درد دل جالبی بود! سر کارم برای بقیه دوستان خوندم بحث سر از ناکجا آباد درآورد. کتاب فروشی هم عالمی دارد. این کارو خیلی دوست دارم. هر چند که فکر می کنم اگه اهل دیدن درست باشیم هر کاری برای خودش عالمی دارد. در چناه خدای مهربان موفق باشید
۰۶ آذر ۹۰ ، ۱۸:۴۹ صید قزل آلا در مدرسه
کتابها گران نیستند؛ کسانی هستند که آنها را ارزان تر از قیمتشان می بینند.

سعه ی صدر شما در برخورد و مراوده با مهمانان کتاب آفتاب ستودنی ست...
پاسخ:
قدم‌رنجه فرمودید! چه عجب از این طرفا؟ ممنون از لطف شما.
عرض ادب
با دیدن رخسار متبسم حضرت عالی در گوشه وب بسی مشعوف گشتم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند ونه هوشم
در این خوف ورجا و وصل وفصل بودم که شمایل حضرتتان به خوانندگان متال گروید(با نورپردازی از جناحین و زمینه ای بس سیاه)
با عرض پوزش؛عکسی با کیفیت بالا مناسب این وب لاموجود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
عکسی دگر موجود بود و اجازه‌اش را نداشتم! باید از رئیس رخصت طلبم! ان‌شاءالله!
۰۸ آذر ۹۰ ، ۱۰:۳۱ فروشگاهی برای اهل ادبیات و تاریخ و...
1:پکیچ کامل کتاب صوتی رمان
2: پکیچ کامل کتاب های صوتی تاریخی
3: 150 کتاب در زمینه متافیزیک و ماورا
4:قصه های کودکانه صوتی (( 200 داستان ))
5: فرهنگستان ضربالمثل ها و لغت نامه و نام ها
6: زندگی نامه ی فروغ از کودکی تا وفات
7: تاریخ و بناهای تاریخی به روایت تصویر
از سایت ما برای یک بار هم که شده دیدن کنید . با تشکر
۱۳ آذر ۹۰ ، ۱۳:۴۱ امیر حسام
برای رفع چشم و نظر گذاشتید این عکس رو؟!
پاسخ:
والا چه عرض کنم! از عواقبش می‌ترسم!!
با سلام
ممنون می شوم به سایت عمومصطفی هم سر بزنید
برای مطالعه و شنیدن کتاب های کودک و نوجوانان مصطفی رحماندوست مانند؛ موش دم بریده، 7 حکایت از بچه ها و پیامبر، دوستی شیرین است به سایت عمومصطفی بروید تا هر کجا که باشید براحتی آنها را به طور رایگان بخوانید و بشنوید و یا آنها را از سایت آمازون بخرید.
www.AmuMostafa.com
۱۴ آذر ۹۰ ، ۲۳:۵۹ ســاحــــــــِره
سلاااااااااااااااااام

ممنون واسه جاکتابیه جیم ... خیلی کتابایه خوبی معرفی میکنید و عالی هستید ...

موفق و پاینده بمانید و باشید
پاسخ:
ممنون. امیدوارم این کتابایه(!) خوبی که معرفی میکنیم را بخوانید حتما!!
دوباره شد خیالِ جمعمون، جمع
مث پروانه در نور دو تا شمع
که جای حضرت حکاک، بانو
رسوندن این ستون به نظرُ سمع!
صرفا جهت اطمینان خاطر شما نسبت به کاربردی بودن کتابایه (!) خوب جاکتابی!


چقد خوب است و زیبا، جاکتابی
(با یه تعریف و تمجید حسابی)
فقط لطفن پس از این باشه جلدا
برای ست شدن با پرده، آبی!
سلام. زهیز تو دیگه چه آدمی هستی؟! برای این که ملت نیان کتاب فروشید ازت تخفیف بگیرن چه خاطره ها که نمی نویسی. خدا هدایتت کنه.
ولی جدی قشنگ بود
پاسخ:
سلام, خودت چه آدمی هستی؟!!
سلام برادر
هرچند برای ما هم پیش آمده بود چنین برخوردی ولی نه دیگر با این عمق!
جالب بود
سلام من از نظرات دوستانتون فهمیدم که ظاهرا شما کتابفروشی دارید این شغل یکی از شغلهایی است که من عاشقم اما البته با این شرط که فقط فروشنده کتاب نباشد بلکه خودش هم با کتاب و کتابخوانی میانه ای داشته باشد
د ره رحال با اجازتون مطلبی را که در بالا نوشتید کپی کردم تا در سایتمان بذارم جهت استفاده دوستان
ایده جالبی است اگر بتوانیم به آن دست پیدا کنیم
تو نمیدانی فقط وقت هایی که پول ندارم که کتاب بخرم نفس کشیدن در کتابفروشی ها چه نیرویی به من میبخشد
موفق باشی
پاسخ:
سلام. ممنون از لطف شما. ایرادی نداره اگر چنین کنید.
شور زیاد است و شعور نه ... کتابها هنوز هم مظلومان جامعه ما هستند ... شاید بخاطر اینکه مردم به همان جوابهای سطحی شفاهی قانع هستند ... باید حس زیاده خواهی شان را تقویت کرد... البته در این زمینه
۲۸ آذر ۹۰ ، ۱۹:۵۵ حسین فیروزی
سلام استاد
همان چیزی که در تهران خدمت تان عرض کردم رو عملی کنید خاطرات زیبایی میشه تهیه کرد و نوشت این کا رو بکنید که انشا ا... در آینده چاپ بشه
پاسخ:
ممنون. انشاء الله خدا یک عزم جدی بده تا بنویسم!
از گرانی این زبان‌بسته‌ها هم مطلع گردید...

آفرین
۰۱ مهر ۹۱ ، ۰۵:۰۱ دن کرنه به قول شما
سلام الان پس چی پارسال که گران بود
پاسخ:
جناب "دن کرنه به قول شما" این گرانی ها با نوع خرج کردن تان معنا میشود!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی