جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.



مرثیه‌ای برای کتاب و نمایشگاه

قرار بر این بود که در این‌جا (صفحه سرویس ادب و هنر)۱ چند خرده‌مصاحبه با مخاطبان کتاب‌خوان جیم، که روز پنج‌شنبه مهمان غرفه جیم می‌شوند داشته باشیم. قرار بر این بود که چند جیمیِ کتاب به دست را غافل‌گیر کنیم و از کتاب‌هایی که خریده‌اند پرس و جو کنیم. اما راستش هرچه به دستان بچه‌هایی که با لطف و نشاطی ویژه به دیدن بچه‌های جیم آمده بودند، خیره شدیم نتیجه‌ای حاصل نشد.

راستش اول زود قضاوت کردیم که: نکند بچه‌های جیم اصلا کتاب نمی‌خرند؟! یعنی این‌همه معرفی کتاب باعث نشده حتی یکی کتابی خریده باشد و...

اما بعد با خود گفتیم: حتما بچه‌ها از ذوق‌زدگی، اول به غرفه جیم آمده‌اند و بعدا کتاب‌هایشان را خواهند خرید! شاید هم کتاب‌هایشان را در ازدحام جمعیت نمی‌بینیم. و کلی شاید دیگر... تا خدای ناکرده شما مخاطب گرامی را بی‌خود و بی‌جهت متهم نکرده باشیم!

تا این‌جا هنوز در نمایشگاه نگشته بودیم. و فاجعه را به چشمان‌مان ندیده بودیم.

***

وقتی در میان جمعیت راه می‌گشودم (گرچه ازدحام جمعیت نسبت به روزهای پایانی نمایشگاه‌های قبلی کتاب کمتر بود اما همین اندازه هم بیش‌تر به ورم شبیه بود!) بیش از آن که تصور شود اوضاع وخیم می‌نمود. جمعیت یا به دنبال کتاب‌های درسی و غیردرسی‌شان بودند و یا بی‌هدف می‌گشتند و چهره‌ای مایوس داشتند. امیدوارم مسئولانی که آمار و ارقام بازدید از نمایشگاه و خرید کتاب به دست‌شان می‌رسد مطلع باشند که آمارها هرچه بگوید نشانه رضایت کتاب‌دوستان از نمایشگاه کتاب نیست!

دوستی می‌گفت: «بازدید از نمایشگاه مشهد هر سال برای اهل کتاب راحت‌تر می‌شود. کافی است مثل یک فرمانده که از لشکر خونین و مالین خود سان می‌بیند، سر را بدهی بالا و سینه را بدهی جلو و استوار و سریع قدم بزنی، بی‌کوچک‌ترین نیازی به درنگ! در کل نمایشگاه سه-چهار تا غرفه ارزش ایستادن و بازدید و تورق داشت...» که آن‌ها نیز با توان واقعی خود نیامده بودند. کسری‌هایشان بسیار و غرفه‌ها ناآراسته... نمایشگاه بیش‌تر به جمعه‌بازاری می‌مانست که هر فروشنده‌ای چند قلم جنس روی میز بساط کرده بود.


کلید شکسته و قفل

البته برای جویندگان کتاب باز هم کتاب‌هایی وجود داشت تا دست خالی برنگردند اما مگر همین تعداد کتاب را از کتاب‌فروشی‌ها راحت‌تر نمی‌توان خرید؟! بماند که متصدیان غرفه‌ها بیش‌تر همان کتاب‌فروش‌هایی بودند که از فرصت نمایشگاه برای تکان دادن بازار بی‌رمق کتاب استفاده کرده بودند اما با هزینه و انرژی بیش‌تر!

این‌بار وقتی می‌دیدیم که غرفه شیرینی و چیپس و ساندویچ به رسم سابق پرمخاطبند، مخاطبانشان را ملامت نمی‌کردیم که چرا کتاب نمی‌خرید؟! راز دست های خالی مخاطبان در کیفیت نمایشگاه و عناوین تکراری کتاب‌ها و کتابفروش‌هایی بود که به جای ناشران در نمایشگاه حاضر شده بودند و تا توانسته بودند کتاب‌هایی را که از نمایشگاه‌های قبلی روی دست‌شان مانده و در فروشگاه به فروش نرسیده بود را عرضه می‌کردند و این موضوع را می‌شد به راحتی فهمید.

با این‌همه، باید این روزهای بیمار را با تمام سختی‌هایش سپری کرد. باید با تمام بهانه‌های نسبتا موجهی که می‌توان برای کتاب‌نخوانی دست و پا کرد، سراغ این یار مهربان فراموش شده را گرفت و در آغوشش کشید تا شاید روزهای پیش رو به سامان‌تر شود...


پی‌نوشت:

۱. اول قرار بر این بود که این نوشته در صفحه ادب و هنر جیم منتشر شود اما تصمیم دگرگون شد و در ستون محرمانه مستقیم جای گرفت.
۲. این مطلب را بعد از نوشته نمایشگاه کتاب خراسان در سال ۱۴۰۰ نوشتم تا خدای ناکرده دیگران گمان نبرند که من به واقع چنین امیدی دارم.
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۷
زهیر قدسی

کتاب‌خوانی

نظرات  (۳)

۱۸ آبان ۹۲ ، ۲۰:۴۸ الهام یوسفی
سلام
در آستانه پنجمین سالگرد ازدواج‌مان دوست داشتم برایت پیامی بگذارم ساده! و بگویم چه‌قدر افتخار می‌کنم به تو و قلم زیبایت و بگویم در این سال‌ها از تو فراوان آموخته‌ام . نوشتن را...و بیش از آن زندگی را...
آرزویم همان آرزوی همیشگیست برایت...
پاسخ:
سلام و عرض ارادت و درود

این نوشته را -در آستانه پنجمین ساگرد ازدواج‌مان- به حساب لطف و عنایتی می‌گذارم که پاسخی در خورش ندارم! امید دارم که خداوند روزهای زندگی‌مان را پرکت قرار دهد.
سپاس.
 
با سلام
من با هزار امید و آرزو خونواده دوستمو از شهرستان آوردیم نمایشگاه، آخرشم با خرید یک عدد پفیلا و یکدست ظرف چینی رهسپار خانه شدیم.
البته تلخدنی هم بر لب

سلام

وب قشنگی دارید
خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی