پیرمرد و دریا / ارنست همینگوی
پنجشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۰، ۰۹:۰۵ ب.ظ
دستهای خالی ماهیگیر
همین چند شماره پیش بود که پای خیسِ دریا به جاکتابی باز شد(!) در معرفی «سرگذشت یک غریق»، اثر مارکز. این بارهم برآنیم تا سرگذشتی دیگر را بازگو کنیم، اما...نه یک غریق بختبرگشته، بل یک ماهیگیر پیر و از قضا این یکی هم بختبرگشته...آن یکی داستانِ دست و پنجه نرم کردن با زندگی بود برای بودن یا نبودن و این یکی ترجمان حقیقی زندگی.
نام «ارنست همینگوی» را لابد شنیدهاید؟ نویسنده آمریکاییِ آثاری چون «مردان بدون زنان»، «داشتن و نداشتن»، «در زمان ما» و مشهورترین اثر و به زعم منتقدین هنرمندانهترین آنها، «پیرمرد و دریا». داستانِ ماهیگیرِ پیری به نام «سانتیاگو» که خودِ همینگوی این روایت صمیمی و صادقانهاش را «عصاره همه زندگی و هنر خود» میداند.
بسیاری از منتقدان از آثار همینگوی تفسیرات فلسفی ارائه دادهاند و هر کدام از عناصر داستان او را، استعاره از چیزی یا کسی دانستهاند؛ اما نثر همینگوی فراتر از این تحلیلهای فلسفهمحور، نوشتهای ساده، موجز، صریح و در عین حال عمیق است. روایتی بیپیرایه است از زندگی.
داستان در سه فضا اتفاق میافتد: خشکی، دریا، خشکی... داستان، تقابل و تفاهم دو نسل را به تصویر میکشد. تقابل پیرمرد و سایر جوانهای شهرش و تفاهم مهرآمیز پیرمرد. و جوانی که زمانی شاگرد او بوده و امروز پرستار دردها و همدم تنهایی او؛ شاید تنها کسی که از درون پیرمرد آگاه است و او را به چشم یک ماهیگیر قدرتمند و ماهر مینگرد و یک انسان شجاع و قابل احترام.
پیرمرد در یک جدال هشتاد و چهار روزه، متهم است که به علت بختِ بد، دست خالی از دریا بازمیگردد، و پدر و مادر جوانکِ شاگرد از همینرو او را از دریا رفتن با پیرمرد منع میکنند. اما پیرمرد که سخت مورد تمسخر اطرافیان است، چیزی دارد که لازمه معنا بخشیدن به زندگی است: «ایمان». ایمانی که او را وامیدارد تا هشتاد و چهار روز بدبیاری و اگر بیشتر هم بطلبد هشتاد و چهار سال تمام، تاب بیاورد وناامید نشود و همه سختیها را لازمه آمادگی برای لحظه موعود زندگی بداند. لحظهای که خواهد آمد؛ دیر یا زود... و ماهی شاید همان چیزی است که اگر ایمان داشته باشی یک روزی هم سر از تور تو درمیآورد. توصیفات همینگوی از جدال ماهی و پیرمرد و حرفهای سانتیاگوی پیر، در تنهایی با خودش، لطف خواندن کتاب را دوچندان میکند.
*...و فکر کرد «از پرندههای دزد، پرندههای قوی که بگذریم زندگی پرندهها خیلی از ما سختتر است. حالا که دریا آن قدر بیرحم و سنگدل است چرا باید پرستوهای دریایی را این همه ظریف و کوچک خلق کنند؟ دریا مهربان است و هم زیباست، ولی میتواند ناگهان خیلی بیرحم بشود و آنوقت این پرندهها که اینجور پرواز میکنند و شکار میکنند با آن صداهای کوچک و غمگینشان برای دریا خیلی ظریفاند» ...شانس آوردیم که مجبور نیستیم خورشید و ماه ستارهها را بکُشیم، همینقدر که روی دریا زندگی کنیم و برادرهای واقعیمان (ماهیها) را بکُشیم بس است...
۹۰/۰۷/۲۱
این کتاب جزو فهرست بارشه! چند هفته دیگه قراره بخونیم! چه جالب!