جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

خرمگس / اتل لیلیان وینیچ

شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۰، ۱۰:۰۸ ب.ظ

                                                      تراژدی خرمگس!


لطفا بی‌خود ادای آدم‌های اهل مطالعه را در نیاورید. ما که تا این شماره خودمان را هلاک کردیم و نتوانستیم یک،یک میلیونیوم از شاهکارهای دنیا را در قالب معرفی به خوردتان بدهیم؛ تازه اگر شما تحویل‌مان بگیرید و افتخار بدهید این همه آثار فاخری که به قلم فاخرتر ما معرفی شده را تورّق کنید؛ مطالعه پیش کش! وگرنه ما مطمئنیم اگر تا صد سال دیگر هم ما و نواده‌های اهل ادب‌مان جاکتابی مرقوم کنیم باز هم عمراً که شما بتوانید ادای آدم‌های اهل مطالعه را درآورید!!!

*مثلاً همین رمان «خرمگس» را «اتل لیلیان وینیچ» انگلیسی بیشتر از یک قرن پیش نوشته (1897) آن وقت ما الان یادمان افتاده معرفی‌اش بکنیم حالا شما کی یادتان بیافتد بخوانیدش خدا عالم است! اگر چه این معرفی باید درکاغذ اخبار میرزای شیرازی چاپ می‌شد یا لااقل در وقایع اتفاقیه! اما حالا جیم، جورِ تاریخی می‌کشد!
این اولین رمان وینیچ بود. اتل لیلیان که پدرش ریاضیدان بود، مادرش مقاله نویسِ اجتماعی و عمویش "جرجی اورست" جغرافیدان، که قله اورست را به نامش کردند؛ اما خودش از بد حادثه نویسنده شد! در حالی که فلسفه می‌خواند و عاشق موسیقی بود! خرمگس در ایتالیای 1833 اتفاق می‌افتد آغاز قصه آرام و بی‌دغدغه شکل می‌گیرد، در یک کلیسا... با سال‌هایی مواجهیم که ایتالیا در اشغال اتریش است و سازمان ایتالیای جوان در حال شکل‌گیری است اما این‌ها همه قصه نیست. نویسنده مثل خیلی از هم‌قطارانش در بستر وقایع تاریخی به دنبال چیز دیگری می‌گردد. او در خلال داستان آدم‌هایی را به تصویر می‌کشد که عشق و نفرت ،آرامش و اضطراب، اعتماد و خیانت، ایمان و شک رادر کنار هم تجربه می‌کنند؛ انگار تا ابد درگیر این جنگ دائم‌اند و در خرمگس این‌همه درکالبد دو انسان رو در روی هم، قرار می‌گیرد. یک کشیشِ کاتولیک و خرمگس. خرمگسی که کاراکترِ قهرمانیِ یک فرد انقلابی است. انسانی که در فضای پروتستانی خانواده‌اش یک کاتولیک بار می‌آید  کسی که تا سال‌ها سرشار از عشق به مسیحیت است اما یک خیانت و پرده‌برداری از یک راز او را تا مرزِ انکار و حتی جنگِ با خدا پیش می‌برد؛ اما باز هم قصه به اینجا ختم نمی‌شود...
*داستانِ انعکاسِ درونیاتِ آدمیست که هر احساس پست یا متعالی را تجربه می‌کند و تقّدس چهره خادمان کلیسا به ناگهان  برایش فرو می‌ریزد و او زیر نقاب مسیحیت کلیسا چیزی می‌یابد تلخ‌تر و جنایت آمیزتر از خیانت! او که در آغاز تنها اعتقاد دینی‌اش را مانعی برای مبارزه می‌دیده، اکنون خود را رها شده می‌یابد وتبدیل به یک مبارز انقلابی می‌شود.
*پایان باشکوه قصه، آدم را به یاد داستان‌های حماسی می‌اندازد، داستان رستم و سهراب. اما تردید نداریم شما با خواندن خرمگس می‌توانید تراژدی و حماسه را یکجا تجربه کنید! الحق والانصاف ترجمه خسرو همایون‌پور خرمگس را رمانی روان و سهل برای خواندن کرده است؛ در حالی که باید به تاریخ نگارش (چاپ اول 1343) و این فاصله زمانی توجه داشت.

اگر چه می توان سطر ها پیرامون کتاب و نویسنده‌اش نوشت اما از آنجا که کار هر بز نیست خرمن کوفتن، ما معرفی می‌کنیم نه نقد:
*«...دست های مونتالی را در چنگ گرفت وآنها را غرق در بویه‌های سوزان و اشک ساخت:
-پدر همرا ما بیایید! شمارا با این دنیای مرده کشیشان و بت‌ها چه کار؟آنان آکنده از غبار قرون گذشته‌اند؛ پوسیده‌اند؛ فاسد و آلوده‌اند! از این کلیسای طاعون زده خارج شوید! همراهِ ما بیایید و قدم در روشنایی بگذارید! پدر، این ماییم که زندگی و جوانی هستیم؛ این ماییم که بهار جاویدیم ؛این ماییم که آینده‌ایم! پدر سپیده‌دم بر فراز ماست آیا می‌خواهید حصه خود را در طلوع آفتاب از کف بدهید؟ بیدار شوید و بگذارید کابوس‌های هراس‌انگیز گذشته را از یاد ببریم، بیدار شوید، و ما باز زندگی را از سر می‌گیریم! پدر(مقّدس) من همیشه شما را دوست داشته‌ام. همیشه حتی آن زمان که مرا کشتید آیا می‌خواهید بار دیگر مرا بکشید؟...»

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۳/۲۸

نظرات  (۹)

آه خرمگس
این کتاب ، رمانی است که می شود به یک آدم سیاست مدار هم معرفی کرد. کاری که ما کردیم :))
داستان خوبی است که عشق و نفرت و باقی خواص زندگی بشری را یک جا جمع می کند ، در درون یک فرد ...
۲۹ خرداد ۹۰ ، ۰۹:۰۲ کیجای مشهدی
سلام. چند وقت پیش رفتم کتابفروشی امام و حسابی جوگیر شده بودم که کتابخونم. رو کردم به آقای فروشنده و گفتم: رمان جدید چی دارین؟ خندید و گفت: خیلی! هر رمانی که تا حالا نخونده باشی جدیده! (عجب جمله ای! گفتم همین یک جمله برای امروزت کافیه!)
پاسخ:
این سوال رو خیلی‌ها از من هم پرسیدن و من گاهی می‌مونم که یک نفر وقتی پس از یک‌سال میاد کتابفروشی، چرا چنین سوالی می‌پرسه؟!!!
هر که بد ما به خلق گوید

ما چهره زغم نمی خراشیم

ما خوب از او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم
مرسی
پاسخ:
خواهش! اما یعنی چی؟

هه.... معنی خاصی نداشت فقط یه جمله خوشگل!
۰۳ تیر ۹۰ ، ۱۵:۴۷ محــــــــن !
دروغ چرا ! من یکی که اصلا تا حالا مطالعه نکردم !!
ولی قول دادم ب خودم این تابستون بشینم خفن کتاب بخونم یکم یاد بگیرم بتونم بنویسم!

واسه من هنوز دیر نشده ! جوون جونی‌ام !!

بزار 6 روز دیگه کنکورور بدم و یکجا خودمو بند کنم !! بعدش ...

می‌ترسم باز برم سراغ پارکور و دست و پا شکستن و ...

من می‌تونم ، تو می‌دونی !!!
پاسخ:
ان‌شاءالله! ببینیم و تعریف کنیم!
کتاب خونی خیلی چیز خوبی‌یه !!
کاش منم بودم !
پاسخ:
اگر بخواهید می‌شوید !
تپیده قلب زمین و شده زمان وصال
به لطف حضرت مولا رسیده احسن حال

اگر شده قصوری ،مکدرت کردم
پذیر عرض تعذر ، بکن چگامه حلال
پاسخ:
التماس دعا
۱۰ تیر ۹۰ ، ۱۲:۱۶ همسایه/ یاسر
سلام خدنت حضرت عالی ارز کنم که :
خرمگس رو ندیدم تو کتاب فروشی شما!! بایست بیشتر دقت کنم!!

خروس جنگی به لحن بچه مثبت هم نزدیک بود و خوب در غالب داستان حرفهایش را زده بود // کار خوبی بود اما کاش ناشر محترم برداشت گرافیکی که حافظه جمعی ما از طرح روی جلد دارد را لحاظ میکرد ( همانطور که میدانی طرح روی جلد به مثابه جان مایه اثر بیشتر فضای فوتبال امریکایی و داستانی در این خصوص را تداعی میکند نه داستانی اجتماعی را ،حداقل برای ما ایرانی ها) نام خروس جنگی البته قشنگ است
از معرفی شما متشکرم
یاسر عرب
پاسخ:
سلام یاسرجان! خوشحالم که از خواندنش لذت بردی. خرمگس را هم شاید آن موقع تمام کرده بودیم وگرنه داشته‌ایم‌ش.
۱۱ تیر ۹۰ ، ۲۲:۱۱ صید قزل آلا در مدرسه
خانه شاعران ایران بودیم. کتابهای شما رو توی یه ردیف گذاشته و با خطی نه چندان خوش زیر ردیفش نوشته سپیده باوران. اونقدر ذوق کردیم که چند تا عکس گرفتیم از این صحنه. بعد که دوباره نگاه کردم دیدم کتابهای نیستان رو هم بین کتابهای شما گذاشته.

چه ربطی به پُستی شما داشت؟ نمی دونم. فقط می دونم کتابهای سپیده باوران رو هر جا که ببینم باز هم برام تازگی دارن و دوستشون دارم.

پاینده باشید:)
پاسخ:
ممنونم از لطف شما. سلام ما رو به آقاابراهیم برسونید. تهران ندیدیم‌شون برام حکم یک سفر ابتر رو داشت!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی