رنسانس / جیمز آ.کوریک
وقتی اروپا بچه بود!
*زمانی به این فکر میکردم که چرا خدای حکیم برای آدمی دو چشم آفریده؟! خوانندهای که شما باشی به سوال کودکانهی من میخندی اما این سوال آنقدرها هم که فکر میکنی خندهدار نیست. میتوانی دلائل متعددی بیاوری مثلا این که آدم یکچشم، خیلی زشت و هیولا مانند است. یا بگویی چون اگر یکی از چشمها کور شد و یا مشکل فنی برایش پیش آمد، یکی زاپاس هم وجود داشته باشد! و... اینها همه درست، ولی به نظرم یک دلیلش این باشد که خدا میخواسته به بندهاش بفهماند که به جهان و پدیدههای آن با یک چشم نگاه نکند. حکما منظورم را فهمیدی! مثلا همین غرب را یک عده اخ و تف میکنند و یک عده شب و روز به درگاهش سجده میبرند.
*«رنسانس» نوشته «جیمز آ.کوریک» یکی از کتابهای «مجموعه تاریخ جهان» است. این مجموعه میکوشد چشماندازی گسترده از سیر تاریخ عرضه کند. این مجموعه با ارائه زمینههای فرهنگیِ رخدادهای تاریخی، خواننده را مجذوب خود میسازد. «مجموعه تاریخ جهان» اندیشههای سیاسی، فرهنگی و فلسفی تاثیرگذار را درگذر مشعل تمدن از بینالنهرین و مصر باستان به یونان، رم، اروپای قرون وسطی و دیگر تمدنهای جهانی تا روزگار ما، پی میگیرد. این مجموعه نه تنها برای آشنایی خوانندگان با مبانی تاریخ تدوین شده است، بلکه همچنین در پی آگاه ساختن آنها از این واقعیت است که زندگیشان بخشی از سرگذشت کلی انسانهاست. هر جلد از این مجموعه برداشتی جامع و روشن از یک دوره مهم تاریخی را به خواننده ارائه میدهد.
رنسانس یک از آن الفاظی است که آدم دوست دارد یک جایی توی یکی از این جلسات روشنفکرانه(!) بلافاصله استفادهاش کند تا خدای ناکرده فراموشش نشود. ولی اگر این کتاب را بخوانید و ببینید که اروپا تا همین چند قرن پیش بر پایه چه تفکرات مسخرهای حرکت میکرده و حتما نمونهاش یادتان است که کلیسا گالیله را به خاطر این ادعا که: خورشید ثابت است و زمین به دور آن میچرخد. به دادگاه کشاند و او را متهم به دشمنی با کلیسا کرد و محکوم به تبعید و مرگ! حالا از همین ماجرای عجیب و ساده میتوان خیلی چیزها را فهمید. که نویسنده آن را به عهده خودتان میگذارد.
رنسانس یک انقلاب علمی و فرهنگی بود که به تدریج از آغاز قرن 14 تا اواسط قرن 17 ادامه پیدا کرد. و اکنون میتوان ادعا کرد که تقریبا هرآنچه غرب به آن مباهات میکند برخواسته از همین قرون اخیر است. از علم و فرهنگ و سیاست و اقتصاد بگیرید تا نقاشی و موسیقی و... اگر ترس از قضاوتهای ناآگاهانه خود نداشتم خیلی چیزها مینوشتم. مثلا اینکه چرا در این زمینه مناسب چرا رشد ما آن چنان که باید نیست؟ یا اینکه -کسی چه میداند- شاید غرب پس از گذشت زمان، همانگونه که با شرمندگی به قرون وسطایش مینگرد، روزی هم به با خجالت -به بعضی چیزهایی که اکنون به آن افتخار میکند- نگاه کند. و البته حتما رنسانس اروپا برای ما نیز درسهایی دارد که چشمهای باز آن را خواهند دید . خواهند فهمید.(گویا آخرش حرفم را نوشتم!)