جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

دنیای قشنگ نو - هفته‌نامه‌ى پنجره

پنجشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۰، ۱۲:۲۵ ق.ظ
پیش‌نوشت: پیش از این، "دنیای قشنگ نو" را در جیم معرفی کرده بودم اما چندی پیش دوباره آن را در هفته‌نامه‌ی پنجره معرفی کردم. بدیهی است این دو اشتراکاتی با هم داشته باشند اما به گمانم این معرفی کامل‌تر است! اما الان که می‌خوانمش احساس می‌کنم زیادی شق‌رق و شسته‌رفته راست. به هر حال امیدوارم که از خواندنش لذت ببرید.

سفری به ناکجاآباد نو!

*جماعت اهل کتاب، «قلعه حیوانات» و «1984»، دو اثر مشهور «جرج اورول» را خوانده‌اند. اما تفاوتی اساسی میان این دو اثر اورول وجود دارد. 1984 اثری است رعب‌انگیز و تلخ اما با واقعیت جوامع کنونی فاصله‌ای زیاد دارد. به‌نوعی مانند فیلم‌های تخیلیِ ژانرِ وحشت. اما قلعه حیوانات اگرچه در فضایی سمبلیک و غیر واقعی سیر می‌کند، واقعی‌تر جلوه می‌نماید. شاید به همین خاطر این کتاب با اقبال بیش‌تری روبه‌رو شده است. اورول «1984» را 35سال پیش از زمان واقعی داستانش، یعنی در سال 1949 نوشته بود. ولی آن‌چنان که پیش‌بینی «آلدوس هاکسلی» در کتاب «دنیای قشنگ نو» آینده را به پیش‌بینی می‌نشیند، اورول موفق نبود. این در حالی‌ست که دنیای قشنگ نو به سال 1932 نگارشش به پایان می‌رسد، یعنی 17سال پیش از اتمام کتاب اورول!


*دنیای قشنگ نو، روایتی است از آینده‌ای که زمانش چندان مشخص نیست ولی گویا نشانه‌هایش روز به روز نمایان‌تر می‌شود. سال 632 بعد از فورد! روزگاری که مفاهیم انسانی همانند عشق به فرزند، زنده‌زایی و ایده‌ی داشتن پدر و مادر همانند اعتقاد به خدا و دین، نه تنها منسوخ شده است بلکه زشت و شرم‌آور است. داستان از از عمارتی پت و پهن آغاز می‌شود که بالای در اصلی آن نوشته شده: «کارخانه مرکزی تخم‌گیری و شرطی‌سازی لندن». جایی که انسان‌ها برای رسیدن به شعارِ دولتِ جهانی-یعنی اشتراک، یگانگی، ثبات- تولید و تربیت(!) می‌شوند. وقتی مدیر کارخانه به دانشجویانی که برّه‌وار او را دنبال می‌کنند از زمانی می‌گوید که بچه‌ها در خانه و تحت نظر والدین بزرگ می‌شدند، آن‌ها با ناباوری و شرم به سخنان او گوش می‌دهند.
در دنیای پس از فورد، بر اساس نیاز جامعه سرنوشت انسان‌ها پیش از تولد مشخص می‌شود؛ و انسان‌ها برای پنج گروه کلّی تولید و تربیت می‌شوند، که از لحاظ ساختمان بدنی، قدرت آموزش و میزان شعور با یکدیگر متفاوتند. آلفاها طبقات بالا و کارگزاران حکومت و روشنفکران را تشکیل می‌دهند، بتاها کارشناسان فنّی و حرفه‌های تخصّصی هستند و بعد به ترتیب گاماها و دلتاها و در آخرین طبقه اپسیلون‌ها هستند که سخیف‌ترین و سخت‌ترین کارها را باید انجام دهند. در جهان هاکسلی انسان‌ها تحت روش «خواب‌آموزی» قرار می‌گیرند و این تلقینات به آنها اجازه نمی‌دهد جهان و زندگی دیگری را متصوّر شوند. در جامعه‌ای که هاکسلی به تصویر می‌کشد راز نیکبختی و سعادت در دوست داشتن کاری که انجام می‌دهی خلاصه شده است. لذا باید انسان‌ها را نوعی پرورش داد که به سرنوشت محتومِ اجتماعی خود عشق بورزند. در این جهان اگر کسی ناخواسته به بیماری اندیشه گرفتار شود، بلافاصله با داروی مخدّری به نام «سوما» تحت مداوا قرار می‌گیرد تا از عذاب اندیشیدن نجات یابد!

دنیای قشنگ نو

*آن‌چنان که مشخص است، دنیای هاکسلی اگرچه نو و تازه است، ولی به هیچ عنوان قشنگ نیست؛ چرا که وقتی دست سیاست‌‌بازان را بر پیشرفت تکنولوژی می‌بینیم، در می‌یابیم ابزارهای صنعتی ما را به‌سوی جامعه‌ای سیاه که عاری از هرگونه اخلاق و انسانیت است، رهنمون می‌سازد. پیش از شروع کتاب از «نیکولاس بردیائف» متنی آمده که خواندنی و هول‌انگیز است، آن را با هم می‌خوانیم:
«ناکجاآبادها بسیار بیش از آنچه سابقا تصور می‌کردند تحقق‌پذیر است. ما اکنون در برابر مسئله‌ی بسیار دلهره‌آورتری قرار داریم و آن این است که از تحقق نهاییِ ناکجاآبادها چگونه احتراز کنیم؟... ناکجاآبادها تحقق‌پذیر است. زندگی به سوی ناکجاآبادها پیش می‌رود. شاید هم قرن تازه‌ای آغاز شده باشد که در آن، روشنفکران و طبقه‌ی فرهیخته آرزوی احتراز از ناکجاآباد و بازگشت به جامعه‌ای را دارند که ناکجاآباد نیست، یعنی به اندازه ناکجاآباد کامل نیست ولی آزادتر از آن است.»

*سید شهیدان اهل قلم -مرتضی آوینی- در کتاب فردایی دیگر، در مقاله‌ی زیبایی به نقد و بررسی آثار ارول و هاکسلی می‌پردازد که بسیار خواندنی است:
«تولید انبوه انسان، آخرین دستاورد بیولوژی» اگر کتاب تا به آخر بر همین‌سیاق باقی می‌ماند، از حیطه «ساینس فیکشِن» خارج نمی‌شد: یک افسانه علمی. اما از نیمه داستان، کم‌کم کتاب صورتی فلسفی به خود می‌گیرد. برنارد مارکس، یک آلفای مثبت که در ارزش‌ها و اعتبارات دنیای متهور نو تردید کرده است، همراه با لنینا کراون به مالپانیس می‌روند: یکی از اردوگاه‌هایی که در آن شصت هزار نفر از سرخ‌پوستان دنیای کهن، به صورتی محصور و معتزل از دنیای تمدن، زندگی می‌کنند... و این دو دنیا در مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند. دنیای متهور نو، در واقع صورتِ انتزاعی همین جامعه‌ای است که اکنون در مغرب‌زمین تحقق یافته است. فرد انسانی مستحیل در جمع شده است و اجازه ندارد که عالمی متعلق به خویش داشته باشد. و اما از آنجا که این استحاله در هم‌سویی و هم‌آهنگی با هوای نفس امّاره انجام گرفته است، فرد خود را منقاد و مسیطر نمی‌یابد؛ افراد با توهّمی از آزادی فریفته شده‌اند...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۳/۱۲

نظرات  (۹)

با سلام خدمت زهیر آقا

قلم وآفتابتان مانا
با اجازه سوالکی دارم!
لینکمان جا به جا کنیم آیا؟!
با عرض سلامی احترام آمیز
لطفا از جای خود کمی برخیز
ده جواب سوال من, آیا
بنماییم لینکمان تعویض؟!

+برای جبران تاخیر وتاکید بر جدی بودن سوالمان دوگانه مطرحش کردیم
کار از محکم کاری عیب نمیکند!!
پاسخ:
ولی با این‌همه محکم‌کاری منظورتان را نفهمیدم!
به گمانم که رفته ای از دست !
یا حواست به جای دیگر هست
واقعاَ واضح است ، منظور از جا به جایی ، تبادل لینک است
پاسخ:
حواسم همین جاست اما منظورت کاملا مبهم است! لطفا به جای این‌همه چگامه توضیح بده لطفا!!
جیم بی جمال قدسی میل جهان ندارد
هر جیم که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچکس نشانی زان مازیار ندیدم
با من نمیشناسم با او نشان ندارد
هر جمله از دهانت صد بحر بی کران است
صد حیف وصف واژه شرح و بیان ندارد
آن جاکتاب با تو نتوان ز دست دادن
آقا زهیر قلم زن کاین ره کران ندارد
ای دل طریق باور از آن سپیده آموز
روشن چو آفتاب است ، ظن و گمان ندارد
احوال جاکتابی کان مازیار برداشت
در گوش گل فرو خوان تا زر نهان ندارد
کَس در جهان ندارد شاعر به سان حافظ
البته همچو من هم کس در جهان ندارد
سلام و عرض ارادت!
لینک=پیوند،یعنی همین ستونی که کنار وبلاگتان خودنمایی میکند.معمولا برای معرفی وبلاگ دوستان به دیگر مخاطبان آدرسش را در ستون پیوندها ثبت میکنند یا به عبارتی لینکش میکنند.
با این توضیحات پرسش من در رابطه با تبادل لینک یعنی موافقید که شما را در پیوندهای وبلاگم حک کنم و شما نیز همچُنین؟!
امیدوارم این بار مفهوم بوده باشد.
با احترام
چگامه
پاسخ:
نه این‌که فکر کنی دارم توجیه می‌کنم ها! نه... من همه جا به پیری و حواس‌پرتی‌ام اعتراف کرده‌ام... اما وقتی از تبادل لینک نوشتی با خودم گفتم (یعنی فکر کردم): من که چگامه را لینک کرده‌ام پس منظورش چیست؟! اما پس از این کامنت شما بررسی کردم و دیدم گویا لینک نکرده بودمت. به هر حال ما برای عرض ارادت لینکت‌تان کردیم. خوش باشید!
۱۸ خرداد ۹۰ ، ۱۵:۳۳ کیجای مشهدی
سلام. کیجا با مطلب" جوانمرد صفورا" به روز است. دوست داشتین بخوانید.
سلام جناب قدسی
راستش من خیلی دنبال اون کتابی که در جیم معرفی کردید و روی جلدش شبیه دفترهای قدیمیه میگردم اما اسمش یادم نمیاد......
اگه اسم کتاب رو میدونید لطفا راهنمایی بفرماید......خیلی ممنون میشم
جلدش با طرح کاغذ دفتر بود
ممنون
پاسخ:
سلام، اسم کتاب «بچه مثبت مدرسه» بود. می تونید اونو از فروشگاه کتاب آفتاب تهیه کنید. نشانیش هم تو همین صفحه زیر معرفی‌ها هست.
امشب رفتیم کتاب آفتاب و سری زدیم به جناب قدسی و بسی مشعوف شدیم و ایضن نمک گیر :)
باری تو راه که داشتم می‌رفتم ییهو احساس کمبود چای خون بهم دست داد و به این نتیجه رسیدم که تا آخر شب که الان باشه و من تازه رسیدم خونه باس در کف بمانیم، ولی حساب لیلةالرغائب بودن امشب و اینکه تو کتاب آفتاب چای(اون هم از نوع آویشن دارش) بخوریم رو نکرده بودم هیچ جور و کلن حالی داد بس اساسی.
به هر حال گفتیم کامنتی بذاریم من‌باب تشکرآلات و نیز ایجاد دلگرمی در نویسنده، باشد که آپدیت تر باشید.
پاسخ:
خوشحالم و امیدوارم خوش گذشته باشه. انشالا چای‌های بعدی!
کتاب بدی نیست خوندم

خیلی هم جالبه

و البته خوندنی البته برای دو سه بار نه بیش تر !

در مجموع نقد آوینی هم که دیگه ..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی