دنیای قشنگ نو - هفتهنامهى پنجره
سفری به ناکجاآباد نو!
*جماعت اهل کتاب، «قلعه حیوانات» و «1984»، دو اثر مشهور «جرج اورول» را خواندهاند. اما تفاوتی اساسی میان این دو اثر اورول وجود دارد. 1984 اثری است رعبانگیز و تلخ اما با واقعیت جوامع کنونی فاصلهای زیاد دارد. بهنوعی مانند فیلمهای تخیلیِ ژانرِ وحشت. اما قلعه حیوانات اگرچه در فضایی سمبلیک و غیر واقعی سیر میکند، واقعیتر جلوه مینماید. شاید به همین خاطر این کتاب با اقبال بیشتری روبهرو شده است. اورول «1984» را 35سال پیش از زمان واقعی داستانش، یعنی در سال 1949 نوشته بود. ولی آنچنان که پیشبینی «آلدوس هاکسلی» در کتاب «دنیای قشنگ نو» آینده را به پیشبینی مینشیند، اورول موفق نبود. این در حالیست که دنیای قشنگ نو به سال 1932 نگارشش به پایان میرسد، یعنی 17سال پیش از اتمام کتاب اورول!
*دنیای قشنگ نو، روایتی است از آیندهای که زمانش چندان مشخص نیست ولی گویا نشانههایش روز به روز نمایانتر میشود. سال 632 بعد از فورد! روزگاری که مفاهیم انسانی همانند عشق به فرزند، زندهزایی و ایدهی داشتن پدر و مادر همانند اعتقاد به خدا و دین، نه تنها منسوخ شده است بلکه زشت و شرمآور است. داستان از از عمارتی پت و پهن آغاز میشود که بالای در اصلی آن نوشته شده: «کارخانه مرکزی تخمگیری و شرطیسازی لندن». جایی که انسانها برای رسیدن به شعارِ دولتِ جهانی-یعنی اشتراک، یگانگی، ثبات- تولید و تربیت(!) میشوند. وقتی مدیر کارخانه به دانشجویانی که برّهوار او را دنبال میکنند از زمانی میگوید که بچهها در خانه و تحت نظر والدین بزرگ میشدند، آنها با ناباوری و شرم به سخنان او گوش میدهند.
در دنیای پس از فورد، بر اساس نیاز جامعه سرنوشت انسانها پیش از تولد مشخص میشود؛ و انسانها برای پنج گروه کلّی تولید و تربیت میشوند، که از لحاظ ساختمان بدنی، قدرت آموزش و میزان شعور با یکدیگر متفاوتند. آلفاها طبقات بالا و کارگزاران حکومت و روشنفکران را تشکیل میدهند، بتاها کارشناسان فنّی و حرفههای تخصّصی هستند و بعد به ترتیب گاماها و دلتاها و در آخرین طبقه اپسیلونها هستند که سخیفترین و سختترین کارها را باید انجام دهند. در جهان هاکسلی انسانها تحت روش «خوابآموزی» قرار میگیرند و این تلقینات به آنها اجازه نمیدهد جهان و زندگی دیگری را متصوّر شوند. در جامعهای که هاکسلی به تصویر میکشد راز نیکبختی و سعادت در دوست داشتن کاری که انجام میدهی خلاصه شده است. لذا باید انسانها را نوعی پرورش داد که به سرنوشت محتومِ اجتماعی خود عشق بورزند. در این جهان اگر کسی ناخواسته به بیماری اندیشه گرفتار شود، بلافاصله با داروی مخدّری به نام «سوما» تحت مداوا قرار میگیرد تا از عذاب اندیشیدن نجات یابد!
*آنچنان که مشخص است، دنیای هاکسلی اگرچه نو و تازه است، ولی به هیچ عنوان قشنگ نیست؛ چرا که وقتی دست سیاستبازان را بر پیشرفت تکنولوژی میبینیم، در مییابیم ابزارهای صنعتی ما را بهسوی جامعهای سیاه که عاری از هرگونه اخلاق و انسانیت است، رهنمون میسازد. پیش از شروع کتاب از «نیکولاس بردیائف» متنی آمده که خواندنی و هولانگیز است، آن را با هم میخوانیم:
«ناکجاآبادها بسیار بیش از آنچه سابقا تصور میکردند تحققپذیر است. ما اکنون در برابر مسئلهی بسیار دلهرهآورتری قرار داریم و آن این است که از تحقق نهاییِ ناکجاآبادها چگونه احتراز کنیم؟... ناکجاآبادها تحققپذیر است. زندگی به سوی ناکجاآبادها پیش میرود. شاید هم قرن تازهای آغاز شده باشد که در آن، روشنفکران و طبقهی فرهیخته آرزوی احتراز از ناکجاآباد و بازگشت به جامعهای را دارند که ناکجاآباد نیست، یعنی به اندازه ناکجاآباد کامل نیست ولی آزادتر از آن است.»
*سید شهیدان اهل قلم -مرتضی آوینی- در کتاب فردایی دیگر، در مقالهی زیبایی به نقد و بررسی آثار ارول و هاکسلی میپردازد که بسیار خواندنی است:
«تولید انبوه انسان، آخرین دستاورد بیولوژی» اگر کتاب تا به آخر بر همینسیاق باقی میماند، از حیطه «ساینس فیکشِن» خارج نمیشد: یک افسانه علمی. اما از نیمه داستان، کمکم کتاب صورتی فلسفی به خود میگیرد. برنارد مارکس، یک آلفای مثبت که در ارزشها و اعتبارات دنیای متهور نو تردید کرده است، همراه با لنینا کراون به مالپانیس میروند: یکی از اردوگاههایی که در آن شصت هزار نفر از سرخپوستان دنیای کهن، به صورتی محصور و معتزل از دنیای تمدن، زندگی میکنند... و این دو دنیا در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. دنیای متهور نو، در واقع صورتِ انتزاعی همین جامعهای است که اکنون در مغربزمین تحقق یافته است. فرد انسانی مستحیل در جمع شده است و اجازه ندارد که عالمی متعلق به خویش داشته باشد. و اما از آنجا که این استحاله در همسویی و همآهنگی با هوای نفس امّاره انجام گرفته است، فرد خود را منقاد و مسیطر نمییابد؛ افراد با توهّمی از آزادی فریفته شدهاند...
قلم وآفتابتان مانا
با اجازه سوالکی دارم!
لینکمان جا به جا کنیم آیا؟!