در سپاس و ستایش دو دوست واقعی!
در سپاس و ستایشِ دو دوستِ واقعی
مقدمه: مخاطبان جاکتابی –اگر مخاطبی داشته باشد- خوب میدانند که تاکنون هیچ یادداشت شخصیای در این وبگاه درج نشده. و این قانونی خودنوشت بوده و هست. این صفحه و این وبلاگ را از اول نذرِ کتاب کردم و بس! اما امروز نذری را که پیشتر داشتم ادا نمودم تا سپاس خود را از دونفر که بیدریغ و بیمنت در سنگری از سنگرهای عرصه کتاب تلاش نمودند، ابراز کنم. به همین جهت سعی کردم برخلاف نوشتههای پیشین با قلمی شخصی این کار را انجام دهم تا بلکه حالت سپاسآمیزم مشخصتر و خالصانهتر باشد.
*به خدا سال پیش میخواستم اینا رو بنویسم. سال پیش، همین روزا که خانوم آرزو و آقا ابراهیم تو نمایشگاه کتاب تهران اون شکلی با زحمتی که برای غرفهمون کشیدن شرمندمون کردن. بیهیچ ادعایی... بیهیچ منتی... ساکت و نجیب و بی سر و صدا... انگار که مجبور بودن وسط هفته از شرکت مرخصی بگیرن و بیان نمایشگاه تا غرفهی بیریختو قیافمونو سروسامونی بدن. و انصافا چه کردند! یُخْرِجُ الحَیَّ مِن المَیَّت! الحق و الانصاف رستاخیزی به پا کردند که نگو... آقا ابراهیم با اون صورت ساکت و نجیبش، کولهی کوهنوردی پشتش گذاشته بود و کلی از این قفسههای مشبّکی را به انضمام یک پتک مخصوص آورده بود تا اونا رو سر هم کند. خانوم آرزو هم تو یه ساعت معجزهای به پا کرد که نگو. من چی میتونم بنویسم وقتی این کارها رو کسایی انجام دادند که ما کوچکترین توقّعی ازشون نداشتیم؟ مثلا اگر از این دوستانی بودند که معمولا فریاد وافرهنگاشونو میشندیم خوب شاید کمتر خجالت میکشیدیم. خوب یادم ست که خانوم آرزو یک صندوقچه جادویی آورد و بعد هم با اون قیچی پلاستیکی کنگرهدار، به شکل زیبایی فالهایی را که دیشبش با رایانه طراحی کرده بود برش داد که آخرش اون قیچی هم شکست و ما حتی یه قیچیِ نو هم براش نخریدیم! چون نمیدانستم از کجا بخرم.
این نوشته تا امسال تو حلقوم قلمم(یعنی کیبوردم) گیر کرده بود تا اینکه دیشب از عابس آقا شنیدم که خانوم آرزو دوباره شرمندمون کردند و رستاخیز دوبارهای به پاکردند! گویا سردرد هم داشته بودند که به روی خودشون نیاورده بودند.
از دیشب لحظهشماری میکنم تا بیام تهرانو ببینم امسال چه کردهاند! در پایان فقط میتونم بگم(یعنی بنویسم) که بهترین چیزهارو از خدا برای این دو دوست گرامی طلب میکنم. با آرزوی نیکبختی و نیکانجامی برای خانوم آرزو و آقا ابراهیم عزیز که گویا این روزها سرش خیلی شلوغ است.
پینوشت: به همین مناسبت یکی از عکسهای پارسال نمایشگاه را در این پست میگذارم تا شاید دوستان متوجه این ذوق و سلیقه بشوند. اگر چه عکسها خیلی گویا نیستند. بعدا شاید عکسهای متفرقه هم گذاشتم!
چرا چوبکاری میفرمائید؟ من که کاری نکردم. آقای ابرهیم همه کارها رو انجام داد که از همین تریبون! بنده هم ازشون تشکر میکنم.
امسال هم میتونین از آقا شهاب بپرسین که چقدر اذیتش کردم و هیچ کار درست و درمونی هم انجام ندادم...
البت بگم که جای شما هم امسال خیلی خالیه ها. انشاالله که بزودی شما هم تشریف بیارین.
در پناه حق