ستارههایی که خیلی دور نیستند / سیدعلی شجاعی
* همیشه معرفی کردن یک مجموعه داستان کوتاه برای "این" نویسنده سخت بوده و هست. زیرا وقتی که یک رمان یا یک داستان بلند معرفی میکنیم با یک داستان روبه رو هستیم و راحت میتوانیم در مورد ضعفها و قوتهایش صحبت کنیم درست مثل اینکه شما بخواهید به جای اظهار نظر کردن در مورد یک شخص در مورد یک خانواده اظهار نظر کنید. شاید برای همین باشد که کمتر، در این ستون شاهد معرفی یک مجموعه داستان کوتاه بودهاید.
* و اما کتابی که این هفته برای معرفی در نظر گرفتهایم متعلق به نویسندهای است که در همین ستون، از پدر ایشان -سیدمهدی شجاعی- چند اثر معرفی شده است. «سیدعلی شجاعی» نویسندهای جوان است که با کتاب «ستارههایی که خیلی دور نیستند» به خوبی استعداد و تواناییاش را در عرصه نویسندگی نشان داده، به تازگی نیز کتابی با عنوانِ «عاشقی به وقت کتیبهها» از این نویسنده جوان منتشر شده است. «ستارههایی که خیلی دور نیستند» شامل 12 داستان کوتاه است که در اصل باید هر کدام را جداگانه ارزشگذاری کرد اما به صورت کلی میتوان گفت که این مجموعه شامل چند سوژه جدید و چند سوژه نسبتا تکراری است که در هر دو حالت با پرداخت خوبِ داستانی، مخاطب خود را درگیر داستان مینماید.
از لحاظ فرم و ساختار داستانی، شجاعی پسر گامی جلوتر از شجاعی پدر، حرکت میکند و از سبکهای جدید روایتگری نیز استفاده کرده است. بیشتر داستانها به صورتِ تکگویی -مونولوگ- از زبان شخص اول یا دانای کل روایت میشود. و حتی مفاهیم و موضوعات داخل کتاب، بیشتر شامل مسائل اجتماعی و اعتقادی میشود. ویژگی دیگر این کتاب یکی "تعلیق" است که خواننده را تا آخر داستان منتظر نگاه میدارد تا اصل ماجرا را دریابد. بعضی داستانهای نویسنده هم از لحاظ ادبی چنان است که همانند یک نثر ادبی میشود.
و اما اگر بخواهیم به بعضی از داستانهای این مجموعه نمره بیشتری بدهیم احتمالا باید صدر آن، خودِ داستان «ستارههایی که خیلی دور نیستند» باشد و داستانهایی چون: «رویای دیدنی»، «مینو»، «پایان خوش یک داستان» و «پاکباخته» نیز از داستانهای زیبای این مجموعه است.
نوشته زیر بخشی از داستان «رویای دیدنی» است که توسط دو راوی، روایت میشود و به نوعی یک پاسکاری روایی در آن دیده میشود که آن را از لحاظ فرمی زیبا نموده است.
«خواندم:
-امشب نیت کردهام که ذکر یا بانو بگیرم، هزار بار و بعد از هر صد بار، چهل مرتبه یا رویا. میگویند ذکرِ مجرّبی است. شیخ، در حاشیه کتاب شریف مقاتل الضعفا بید الطفا آورده: چون دختری نازک خیال و رعنا صفت به قصد جانت درآمد، این ذکر گیر، باشد که اثر کند و سهلتر جان دهی و چون در دام صیادی...
رویا به پایش زد و بلند خندید. خیلی بلند، آنقدر که نگران همسایهها شدم.
-این چیه نوشتی رامین؟ اگه میدونستم دیونهای، اونم اینقدر، باهات ازدواج نمیکردم.
و در حالی که هنوز میخندید، دستش را به کنار مبل کشید و عصای سفیدش را برداشت و به قصد زدن من، در هوا تکان داد.
-کجایی رامین؟
خودم را به رویا رساندم و در آغوشش گرفتمش...
***
در آغوشم گرفت، محکم، گونههایم را بوسید، موهایم را نوازش کرد و گفت:
-به خدا دروغ نمیگویم رویا...
و من مطمئن بودم که راست میگوید، عاشق همدیگر شده بودیم، ندیده... که نمیتوانستیم ببینیم. من شعر میگفتم و رامین مینوشت، کارمان این نبود، اما این نیاز به نوشتن ما را آن شب در آن خانه به هم رسانده بود.
خانهای که با هم بودنش را در آن آرزو میکردیم، آرزویی که به محال نزدیکتر بود. همه میگفتند سخت است، با هم بودن دو نفری که نمیبینند غیر ممکن است. اما شد و حالِ امروز من برای آن سختیها نیست...»
*این کتاب را میتوان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، مقابل شیرازی14، پاساژ رحیم پور تهیه کرد. شماره تماس: 051.32222204
جالب بود .
منم به روز هستم
دوست داری من رو لینک کنی ؟
اگه آره با عنوان " راز شاد زیستن " من رو لینک کن و اگه دوس داری که منم لینکت کنم بهم بگو که با چه عنوای لینکت کنم
قربانت ... فعلا بای