نامه های بلوغ / علی صفایی حائری
نامههایی از جنس نور
حتماً تا کنون دست به نوشتن نامه زدهای و حتماً آن زمان پی بردهای که گاهی "نوشتن" تا چه حد سخت است (مثل من که گاهی شدیداً به شرّ نوشتن این جاکتابی گیر میکنم!). مشکل زمانی بیشتر رخ نشان میدهد که تو بخواهی برای کسی که از تو خیلی کوچکتر است (مثلاً برادر یا خواهر کوچکترت) درباره چیزی بنویسی که نمیدانی او تا چه حد به «دَرک» آن رسیده است. انگار کن که یک پدر بخواهد از سختی کار و زندگی برای فرزند 5 سالهاش بگوید! حال تصوّر کن که این پدر نه از سختی کار و زندگی، که از مسیر زندگی بخواهد سخن بگوید؛ مسیری که حتّی خیلی از بزرگترها هم در شلوغی آن گم میشوند و در حلّ معادلات آن حیران و سرگردانند. برای این بچّه چه میتوان کرد؟! او را به حال خود گذاریم یا منتظر شویم تا بزرگ شود؟ اصلاً این کودک کی بزرگ خواهد شد؟ بزرگی و «بلوغ» کی فرا میرسد؟ وقتی برایمان جشن تکلیف گرفتند دیگر بزرگ شدهایم؟ یا زمانی که دیگر دهانمان بوی شیر نداد؟! البته گاهی دوست داریم که ما را به حال خودمان بگذارند تا خودمان راه را برویم.
«نامههای بلوغ» مجموعهی 5 نامه از مرحوم علی صفایی حائری است. نامههایی که در زمان بلوغ سنّی فرزندانش نوشته شده تا آنان را به بلوغ فکری پیوند بزند. اگرچه این نامهها را خطاب به فرزندانش نوشته ولی گویا برای همهی آنان که به دنبال بلوغ و تولدی دگرباره هستند راهگشاست. صفایی در نامهی اولش خطاب به فرزند بزرگترش (محمّد) دردمندانه مینویسد: «پسرم، محمد! تو در این ساعت که ده و بیست و سه دقیقه است، داری به فیلم کمدی نگاه میکنی و از کلمهی رمزِ "بوی باران میآید، بد جوری بوی باران میآید" به خنده افتادهیی. و من گریانم که خندههای من و تو و سرور و ابتهاج ما از چیست؟ و سرگرمیهای من و ما با چیست؟ ...»
میتوان گفت که این نامهها خط به خط اشارات و نکتههایی کارساز دارد که اگر خود را مخاطب آن بدانیم و به آن توجه کنیم ما را از سرگردانیهای بسیاری رها میسازد:« ...بگذار این نکته را همین جا بگویم، در برابر هجوم تبلیغات، تو همیشه حساب «سازمان» و حساب «شخص» و حساب «عمل» را از یکدیگر جدا کن؛ که این سه، هر کدام معیار نقد جدا و روش نقد مجزا دارند. «سازمان» با اهداف و مبانی و مرامنامهاش؛ و «شخص» با نیّت و انگیزهاش؛ و «عمل» با سنّتها و حدود محاسبه میشوند. ممکن است مرامنامهی یک حزب خوب باشد، ولی شخص فاسد باشد و ممکن است یک شخص خوب باشد، ولی سازمان و حزبش بیاساس. و همینطور ممکن است نیّت شخص خوب باشد، ولی عملش باطل و یا عملش درست باشد و نیتش فاسد. اینطور نیست که خوبی و بدی عمل، دلیل خوبی و بدی شخص و یا حزب و سازمانی باشد.»
مرحوم صفایی در نامههای بعدی اشاراتی از سر فسوس به موضوع همیشگیِ «پشتِ گوش انداختن» میکند: «موسی، پسرم! این هم نامهیی برای توست! تویی که دوّمین میوهی بالغ قلب من هستی. نمیدانم با این نامه چه خواهی کرد؟! آیا مثل برادر بزرگترت محمّد، این نامه را فراموش میکنی، یا با آن درگیر میشوی و به مقابله بر میخیزی و یا آن را تجربه میکنی و با آن زندگی تازهای را پایه میگذاری؟!»
و در نامهی سوّم خطاب به دختر کوچک نه سالهاش با لطافت تمام از دردهایی مینویسد که او نه تنها تجربهاش نکرده که حتی ذهنیّتی نسبت به آن ندارد و شاید فقط قسمتی از آنها را فقط در فیلمها دیده باشد و بس! و از مسایلی سخن میراند که امکان تخفیف دادن آنها نیست تا دخترش آنها را درک کند؛ بلکه آنها را مینویسد پیش از آنکه اَجَل و مرگ فرصت بیان کردن این گفتار را از او بگیرد: « ... تو برادر سفر کردهات محمّد، در زلالی عاطفه و روشنی مهربانی، شبیه هم هستید. همانطور که موسی و مهدیه، در صلابت اراده و خشونت استقلال، به یکدیگر نزدیک هستند. تمامی شما با تمامی خصوصیاتی که دارید، همان جرعههای گوارایی بودهاید و هستید که دست مهربان حق در گلوی خستهی من ریخته و مرا سرشار و شرمنده گردانیده است.... تو هنوز از میان سطلهای زباله، نانهای خشک را بیرون نکشیدهای. و با گربهها در آخر شب بر سر نان چرب کبابیها درگیر نشدهای...»
این کتاب را مانند دیگر آثار این نویسنده فقط به آنانی توصیه میکنم که به دنبالی راهی هستند و برای یافتنش تحمّل و تأمّل دارند.
آرزوی بهترین ها برای شما دوست لایق و فرهیخته ، اندک متاعی است از درماندگان عالم حبوط که دستان گدایی چشمانشان به دست دانه گستر آن صاحب لایزال همیشه ماندنی است .
همان درویش که گه کتاب می خورد گه عتاب
به کلبه مجازی ما به طرفه العینی بخرامید تا اندکی به حضور مهراگین تان دل خوش باشیم