جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

دیگر اسمت را عوض نکن/ مجید قیصری

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۵ ق.ظ

یک صندوق پستی برای دو نفر!

یا

«از»«به»های مجید قیصری


پیش درآمد

*جنگ... جنگ... جنگ...! این واژ‌ه‌ای است که در هر زمان و زبان و جغرافیایی تعریف شده است. حالا عرب «حرب» بخواندش یا انگلیسی «War» یا فرانسوی «guerre»... کافی است سری به google translate بزنید به خوبی درمی‌یابید که این واژه در همه زبان‌ها مترادف دارد و به گمانم بشر پیش از آن‌که بابا و مامان را به زبان بیاورد تکلیفش را با این واژه مشخص کرده بود! از همین‌رو است که می‌بینیم سهم عمده‌ای از ادبیات و سینمای جهان به جنگ اختصاص دارد و ایران هم در این میان استثنا نیست.

نویسنده کیست؟

*«مجید قیصری» نویسنده‌ای است که این سال‌ها جای خودش را در ادبیات داستانی ایران به خوبی باز کرده است. دفاع مقدس و مذهب سوژه‌های اصلی آثار اویند. نویسنده کتاب‌هایی چون: «سه دختر گل‌فروش»، «زیرخاکی»، «سه کاهن»، «باغ تلو»، «گوساله سرگردان»،... و «شماس شامی» که شاید بتوان گفت از سوی مخاطبان مورد توجه بیش‌تری قرار گرفت. «دیگر اسمت را عوض نکن» نام دیگر اثر اوست که توسط نشر چشمه انتشار یافت.

داستان چیست؟

داستان با نامه‌نگاری یک سرباز ایرانی و یک سرهنگ عراقی از این‌سو و آن‌سوی مرز روایت می‌شود. روزهای پایانی جنگ و پس از قبول قطعنامه است و یک سرهنگ عراقی که به دنبال گمشده‌ای در خرمشهر می‌گردد، نامه‌هایی برای یک رزمنده ایرانی جایی نزدیک اروند پنهان می‌کند تا شاید بتواند از او برای رسیدن به گمشده‌اش کمک بگیرد و...(خوب این‌جا قرار نیست داستان لو داده شود!)


digar esmat ra avaz nakon

چند نکته:

آنچه هنگام خواندن کتاب باید به آن توجه کرد، فاصله‌ای است که ما از پایان جنگ گرفتیم. و فرصتی که این فاصله برای نگاهی دوباره انداختن به جنگ -به استثناها، آدم‌ها و نیت‌های‌شان، شرایط و تقدیرشان و...-  نصیب ادبیات و هنر شده.

این روش که از نامه‌نگاری برای روایت داستان استفاده شود، ۸سال پیش از بازنویسی نهایی این کتاب (یعنی در سال ۱۳۸۰) توسط رضا امیرخانی در کتاب «از به» استفاده شده، که از قضا آن هم داستان پس از جنگ است. گرچه آن کتاب شاید از آثار ضعیف رضا امیرخانی محسوب می‌شود اما با توفیق و اقبال بیش‌تری همراه بود.

نویسنده اگرچه روی سوژه‌ای نسبتا خاص دست گذاشته اما در پرداخت داستان می‌توانست ماهرانه‌تر عمل کند و تعلیق و پایان‌بندی بهتری داشته باشد؛ اما با این وجود خواندن این کتاب برای کسانی که به دنبال سوژه‌های جدید در حوزه ادبیات جنگ می‌گردند، خالی از لطف نیست.

یک گاز از کتاب!

علیک‌السلام عزیزی؛

یک هفته‌ای است از تو نامه ندارم، اتفاق چی افتاده؟ چی خبر؟ خطا کردم؟ بگو. برای تو عکس حرم حسین می‌فرستم. می‌دانم شما ایرانی‌ها عاشق زیارت حرم حسین هستید. خبر خوشی برای تو دارم. وقتی یاد مادرم افتادم و رادیو گوش کردن او، به خودم گفتم من چرا رادیو ایران گوش نکنم؟ البته حالا می‌فهمم چرا مادرم آن‌قدر از بابام می‌ترسید. من هم با همان ترس دارم به رادیو ایران گوش می‌کنم. می‌ترسم سرباز نگهبان سنگر من به مخابرات خبر بدهد حضرت عقید فؤاد رادیو ایران گوش می‌کند. کسی این‌جا نیست که تعلیم زبان فارسی من کند. مجبور هستم با گذشته خیلی فکر کنم. رادیو کمک بزرگی است. این‌طور شاید فارسی خوب‌تر بنویسم...

 


مشخصات کتاب:

عنوان: دیگر اسمت را عوض نکن

نویسنده: مجید قیصری

ناشر: چشمه

تعداد صفحه: ۹۵

قطع: رقعی

قیمت: ۲۲۰۰تومان



این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در: مشهد، چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ (با شماره تماس ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴) تهیه نمود.

نظرات  (۱۱)

۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۵:۴۷ صید قزل آلا در مدرسه
کتاب رو خونده ام و خیلی دوست دارم :)
عاقا  میگم میخاین دیگه کتاب پیشنهاد نکنید!
همین کتابای نخونده ای رو هم که داریم کم کم باید بذاریم برا بعد کنکور ارشد!!!

راستی وبلاگمان را تغییر نام دادیم
رفاقت با کتاب!

حق؟!
پاسخ:
اتفاقا، از قضای روزگار ایام پیش از کنکور بهترین فرصته برای مطالعه کتب غیر درسی خوندن!
من خودم که نتیجه گرفتم! هم لذت انجام یک کار خلاف رو بردی و هم به وسوست پاسخ مثبت خوب دادی!
نام وبلاگ هم مبارک!

با سلام خدمت آقای جاکتابی

 

قبل از هرچیز ممنونم از توجهتون و اینکه متن را بادقت خواندید و نکته هایی را گوشزد کردید...

 

درمورد کلمه ی بغض یا بقض من همیشه فکر میکردم بغض درست است!

از جهتی نمیدانم چرا حروف کیبوردم  آنطور که باید کار خود را انجام نمی دهد...تاجایی که حتی از گئاشتن یک ویرگول ساده هم محرومم می کند...

سایتی وجود دارد به نام ویراس باز که متون ما را ویرایش می کند...عموما قبل از  ارائه ی پست آنجا متن را ویرایش میکنم ولی به علت خراب بودن سایت هم ..باز از این نعمت محروم شدم...

در مورد دیگر اشکالات ویرایشی یا کلمات مرکب اگر دقیق تر اشاره کنید ممنون میشوم...

شما حتما کتاب صوتی شازده کوچولو را شنیده اید...لحن خاصی دارد...دلم میخاست یک جورهایی...درست مثل عبارت " یک جورهایی" متن نویسی هایم ترکیبی از عامیانه و رسمی باشد...

 

شاید در اشتباه باشم...

 

قبلا و بعدا از توجه شما ممنونم...

 

پاسخ:
سلام و درود

نمی‌دانم چرا؟! بی‌تامل گمان کردم "بغض" را اشتباه نوشته‌اید و از سویی، همسرم که سر در کار داشت نیز نظرم را تایید کرد؛ حال آن‌که هر دو در آن لحظه توجه لازم نداشتیم. شما صحیح نوشتید و من در خطا بودم! پیروز باشید.

سعی کنید خودتان ویراستار نوشتارتان باشید؛ با این وجود افزونه‌ای به نام «ویراست‌یار» برای ورد وجود دارد که تا حدودی متن‌تان را ویرایش می‌کند.
موفق و پیروز باشید.
راستی با افتخار لینک شدید..
پاسخ:
سپاس!

با سلام...باز هم ممنونم که وقت گذاشتید و ایرادها را تصحیح کردید.

برخی تصحیح شدند و برخی دیگر نیز در آینده تصحیح خواهند شد...

کیبورد من همچنان out of work  است.

 

سعی میکنم درمورد پست های بعدی بیشتر دقت کنم.

 

یا علی

متن زیبایی را از کتاب انتخاب کرده اید...

به نظر جالب می رسد.امیدوارم خداوند یاری کند و بتوانم تمام کتاب را بخوانم.

سلام. خوبید؟ امیدوارم منو یادتون باشه، همونیم که میخواست بعد کنکور بیاد کتاب افتاب. اما متاسفانه به خاطر نگرفتن نتیجه ی مطلوبم از کنکور باز هم مجبور به خوندن دوباره شدم. توی مدت تعطیلیم دوبار رفتم کافه کتاب افتاب. دوباری که از بهترین اتفاقات زندگیم بود. اما بازم نشد که بیام کتاب افتاب. حالا باز هم دلم به همین نمایشگاه کتاب خوشه. امیدوارم امسال هم مثل سال های گذشته بتونم حداقل توی نمایشگاه به غرفتون سری بزنم. البته اگه باشید. هستید؟ توی کدوم سالن؟!
پاسخ:
سلام و سپاس!
چه حیف! نه به خاطر نتیجه کنکور -که به نظرم چندان مهم نیست!- بل به خاطر نیامدن‌تان به کتاب آفتاب. باز جای شکرش باقی است که کافه‌کتاب را آمده‌اید!!!
امسال در نمایشگاه حضور داریم و نداریم! به دلیل کهولت سن امسال تصمیم گرفتیم غرفه راگذار کنیم به دیگران و نهایتا روزهایی را آن جا حضور داشته باشیم.
نشانی غرفه را انشالا تا امشب اعلام خواهم کرد.

آپم و خیلی منتظر...امیدوارم به موقع برسید.

 

یا علی

پاسخ:
آمدم اما سایت مشکل داشت و نتوانستم نظرم را درج کنم.
یک پیشنهاد: پیش از آن‌که دیر شود اسباب‌کشی کنید و به بلاگ دات آی آر بیایید!
سلام. امروز مجبور به همراهی دو نفر از اعضای خانواده ام شدم که چیزی از حس من به کتاب نمیدونن و نمیفهمن. به همین خاطر موفق به گشتن توی غرفه ها نشدم، و فکر هم نمیکنم که بتونم دوباره بیام نمایشگاه. به غرفه جیم سر زدم به امید دیدار چند اشنا اما باز هم دیدار میسر نشد. تمام سعیمو میکنم که بتونم بیام کتاب افتاب، چون کمبود خواندن کتاب رو به جنون کشونده منو. به امید دیدار کتاب ها و شما.
پاسخ:
به امید دیدار...
سلام
ممنون از توضیحاتتون درباره ی کتاب دادید. منم کتاب رو خوندم ولی نیمه تمام گذاشتم. به نظرم کسل کننده بود.
خسته نباشید.از قلم مجید قیصری خیلی اصلا خوشم نمیاد.
پاسخ:
چرایی‌شو درک می‌کنم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی