شاید فراموشت کنم / حسن رحیمپور
یک کتاب فراموش نشدنی!
** برخی کتابها را وقتی میخوانی غافلگیر میشوی، بس که خواندنیاند. بهویژه هنگامی که ساکت و نجیب، گوشهای از قفسه کتابفروشی قرار گرفته باشد؛ نه نویسندهاش مشهور باشد و نه کتابش خیلی سر و صدا کرده باشد و تو فقط به پیشنهاد دوستت اعتماد میکنی و آن را میخری و منتظر میمانی تا زمانی از میان قفسه کتابهایت صدایت بزند که: هی... مرا بخوان!
«شاید فراموشت کنم» کتابی فراموش ناکردنی بود که به سفارش یک دوست و البته شنیدن سوژه داستان برای خواندن انتخابش کردم. البته طراحی جلد کتاب هم در انتخابش بیتاثیر نبود.
سوژه داستان چیست؟
(پیش از هرچیز اعلام کنیم که در اینجا خطر لوث شدن داستان شما را تهدید نخواهد کرد!) ابتدای کتاب، پیش از آنکه داستان آغاز شود، این عبارت درج شده: «تمامی وقایع و رویدادها و نام اماکن حقیقی است.» پس آماده میشویم که با یک کتاب روایی احتمالا خشک و بیروح روبهرو شویم. اما کتاب در انتها عکسهایی دارد که توجه را به خود جلب میکند. تصویری از یک خانواده پرجمعیت بیست و چندنفری!
داستان از این قرار است که «ماشاءالله آذرفر» که شخصی ثروتمند و بانفوذ در دربار شاه بوده نمیتواند از همسرش صاحب فرزندی شود و خلاف فیلمها و داستانها برای حل این موضوع به فکر تجدید فراش و... نمیافتد! در یک تصمیمگیری نادر –او به اتفاق همسرش- از هر استان آن زمان بچهیتیمی را به فرزندی میگیرد! شکر خدا آن زمان اینهمه استان اختراع نشده بود(!) ولی با این وجود تعداد فرزندان بیست و یکی میشوند. حالا این عدد را بیافزایید به باغبان منزل ایشان به اضافه سه فرزند و همسرش که با خود پدر و مادر مجموعا میشوند چند تا؟!... ۲۸نفر!
آیا با یک شاهکار روبهروییم؟!
انصافا سوژه داستان کفایت میکند که برای خواندنش آستین بالا بزنی؛ اما بیاغراق نثر داستان و شخصیتپردازی آن چنان پرکشش و جذاب است که هرلحظه مخاطب را بیشتر درگیر خود میسازد و بیراه نیست اگر بگوییم که این کتاب در میان انبوه کتابها و داستانهای ایرانی که هرساله منتشر میشوند و -احیانا به شهرت میرسند- از شکوه و شوکت ویژهای برخوردار است. داستان از توصیفات و تعابیر بکر و عمیق لبریز است. شخصیتپردازیها ظریف و ملموساند و مخاطب نه تنها با ظاهر اشیاء و آدمها بلکه با روحشان نیز ارتباط برقرار میکند؛ گویی خود در داستان حضور داشته.
نویسنده رفت و برگشتهایی هنرمندانه در زمان حال و گذشته دارد و رابطه ظریف آدمها و سرنوشتشان را ترسیم میکند.
هر بخش از کتاب –که شامل بیست بخش است- به نام یک یا دو نفر از اعضای خانواده نامگذاری شده که وجه نامگذاریشان پس از خواندن چند بخش مشخص میشود.
نثر و توصیفات کتاب، بیملاحظه و جسورانه است. آدمها با حقیقت شخصیتیشان دیده میشوند و شاید همین موضوع برای آقای نویسنده کمی مشکلساز شد!
نویسنده کیست؟
«حسن رحیمپور» متولد ۱۳۳۰در تهران است؛ پس با «حسن رحیمپور ازغدی» که متولد ۱۳۴۲ در مشهد است و معرف حضور همگان، نسبتی ندارد! اما از او کتابهای «زندگی خوب بود» که مجموعه خاطرات اوست و برنده کتاب سال ۱۳۸۱ شده، و همچنین «لبخندهای جنگ»، «استکان کمر باریک مادری»، «دیگر هرگز» و «کنار جنگل بلوط» منتشر شده.
اما مشکلی که متاسفانه برای نویسنده کتاب «شاید فراموشت کنم» پیش آمده شکایت غیرمنتظره برخی اشخاص این داستان از نویسنده بوده. گویا عدهای از شخصیتهای داستان مدعی شدهاند که اطلاعات این داستان یا کذب است و یا بدون رضایت ایشان منتشر شده است. امیدواریم این ماجرا زودتر ختم به خیر شود و این داستان زیبا، بیجهت حیف نشود.
یک گاز از کتاب!
دل و دماغ حرف زدن نداشت. به فکر کاسبیای بود شاید که چندان روبهراه نبود؟ به فکر این بود که هرچه زودتر مثل یوسف، دست بالا بزند و تشکیل خانواده دهد؟
-راستی داداش تا حالا عاشق شدی؟
با خنده گفت: «نمیشه هم دنبال نون بود، هم عشق، اما... از تو چه پنهون، این دل من هم آروم نیست. برای خودش شیطنتهایی داره. گاهی اعلام خودمختاری میکنه و جونمو به لبم میرسونه، دلم محبت کم دیده و میخواد با محبت کردن اون خلاء گذشته رو پر کنه...»
و ساکت شد و آن شب حرف دیگری نزد. شاید در تاریکی، قطره اشکی گوشه چشمهایش را مرطوب کرده بود و بغض تا دنیای رنگین رویاها و خاطرههای شیرین گذشته همراهیاش میکرد یا شاید یادآوری دو چشم و یک صورت مهربان با لبخندی غمگین به خود میخواندش که دیگر حرفی نزد...
عنوان: شاید فراموشت کنم
نویسنده: حسن رحیمپور
تعداد صفحه: ۴۰۸ (به همراه تصویر)
قیمت: ۷۰۰۰ تومان
ناشر: آرما
قطع: رقعی
پینوشت:
۱. این کتاب خیلی بیش از اینها حقش بود و من نتوانستم حقش را به جا آورم. در ضمن باید اعتراف کرد گازی که از کتاب انتخاب کردم، گاز شیرینش نبود اما هر گاز دیگری که انتخاب میکردم یا باید یک گاز بزرگ میبود یا مواردی داشت که مناسب جاکتابی و انتشار در یک نشریه نبود. (رجوع شود به فصل شهریار-ایرج که آغازی زیرکانه و هنرمندانه داشت.)
۲. سری به صفحهی ختم ساغر هم بزنید، شاید بیشتر بهروز شد!
۳. سری به نیمپز هم بزنید؛ البته تا اینجایش آنهایی که امیدوارانه سر میزدند خیلی لطف داشتند اما شما هم سری بزنید تا زودتر بهروزش کنم انشاالله!
نشانی همین مطلب در سایت جیم
نشانی همین مطلب روزنامه خراسان
بسیار مشتاق شدم که بخونمش...
حتما بعد کنکور توی لیست کتابام قرارش میدم.