جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

من هشتمینِ آن هفت نفرم / عرفان نظرآهاری

چهارشنبه, ۸ آبان ۱۳۸۷، ۱۰:۰۵ ب.ظ

  

این سری حال کردیم که از ضمیر "ما" استفاده کنیم. چرایش را هم خودمان بهتر می‌دانیم!!! شاید احساس فردیت در بنده از بین رفته و جای "من" را "ما" گرفته پس الکی گیر ندهید لطفاً.

در دومین شماره جاکتابی تا حدی با آثار خانم "عرفان نظرآهاری" آشنا شدیم. گفتیم که حجم آثار وی کم ولی زیبایی و محتوای آن بسیار است. آن شماره "با گچ نور بنویس" را معرفی کردیم و از صمیمیتی که در اکثر نوشته های نظر آهاری دیده میشود نوشتیم. اگر یادتان باشد نمونه ای از شعرهای نظر آهاری را در آن شماره آوردیم تا خودتان در مورد زیبایی آن قضاوت کنید.

و اما این هفته تصمیم گرفتیم تا کتاب "من هشتمینِِ آن هفت نرم" را خدمتتان معرفی کنیم.

این کتاب مجموعه ای از سیزده داستان است که نگاهی دیگرگونه نسبت به وقایع تاریخی و اساطیری دارد.

نویسنده همان گونه که در این داستانها دست می برد و شکلی جدید به آنها می دهد؛ نتیجه گیری و تفسیری جدید نیز از آنها به ما ارائه می دهد. بعنوان مثال در یکی از داستانهایش پسر نوح را به خواستگاری دختر هابیل (که دختری پرهیزگار است) می فرستد و دخترهابیل پسر نوح را به خاطر عصیان و نافرمانی از امر پدرش سرزنش می کند.

یکی ازویژگیهای کتاب" من هشتمینِ آن هفت نفرم"، فخامت نسبی این اثر نسبت به دیگر آثار نویسنده است.

عنوان کتاب هم متعلق به یکی از داستانهای این مجموعه است که از زبان سگ اصحاب کهف سخن می گوید.

دیگر پرت وپلا نمی گویم و کار خودم را راحت می کنم! ویکی از داستانهای این کتاب را برای شما می آورم. امیدوارم بر من ببخشایید.

آن بت گریه می کرد.

زیرا هرگز نتوانسته بود دعایی را مستجاب کند و معجزه ای را برآورده.

زیرا شادمان نمی شد از پیشکش هایی که به پایش می‌ریختند و قربانی‌هایی که برایش می‌آوردند

زیرا دلتنگ کوهی بود که از آن جدایش کرده بودند و بیزار از آن تیشه که تراشش داده بود

و ملول از آنان که نامی برایش گذاشته بودند و ستایشش می‌کردند.

بت بزرگ گریه می‌کرد.

زیرا می‌دانست نه بزرگ است و نه باشکوه و نه مقدس

همه به پای او می‌افتادند و او به پای خدا.

همه از او معجزه می‌خواستند و او از خدا.

همه برای او می‌گریستند و او برای خدا

او بتی بود که بزرگی نمی‌خواست، .عظمت و ابهت و تقدس نمی‌خواست.

نام نمی‌خواست و نشان نمی‌خواست

او گریه می‌کرد و از خدا تبر می‌خواست.

ابراهیم می‌خواست.

شکستن و فرو ریختن می‌خواست

خدا اما دعایش را مستجاب نمی‌کرد.

هزار سال گذشت. هزاران سال.

و روزی سرانجام خداوند تبری فرستاد بی‌ ابراهیم

آن روز بت بزرگ بیش از هر بار دیگر گریست،

بلندتر از هر روز

زیرا دانست که ابراهیمی نخواهد بود.

زیرا دانست که از این پس او هم بت است و هم ابراهیم

خدایا! خدایا! خدایا چگونه بتی می‌تواند تبر بر خود بزند؟

چگونه بتی می‌تواند خود را در هم شکند و خود را فرو ریزد؟

چگونه؟ چگونه؟چگونه؟

خدایا ابراهیمی بفرست، خدایا ابراهیمی بفرست، خدایا ابراهیمی بفرست

خدا اما ابراهیمی نفرستاد

***

بی‌باکی و دلیری و جسارتی اما فرستاد، ابراهیم وار

و چه بزرگ روزی بود آن روز که بتی تبر بر خود زد و خود را شکست و خود را فرو ریخت.

مردمان گفتند این بت نبود، سنگی بود سست و خاکی بود پراکنده

پس نامش را از یاد بردند و تکه‌هایش را به آب دادند و خاکه‌هایش را به باد

و دیگر کسی نام او را نبرد، نام آن بتی که خود را شکست.

اما هنوز صدای شادی او به گوش می‌رسد، صدای شادی آن مشت خاک که از ستایش مردمان رهید

صدای او که به عشق و شکوه و آزادی رسید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۰۸/۰۸

نظرات  (۴)

۱۷ آبان ۸۷ ، ۲۲:۱۲ صید قزل آلا در مدرسه
سلام دوست جان

خوبید ان شاالله؟ مخصوصا که حالا "ما" هم شده اید و بایدم خوب باشید

من معمولا الکی تعریف نمی کنم

یادته که روزای اول چقدر از فونتت و شکل و شمایل اینجا ایراد می گرفتم؟

در ضمن این که من همیشه میام و می سرم (سر می زنم) و اتفاقا شکایتتون رو به برارتون! کردم که چرا دیر به دیر می آپید.

در مورد پست جدیدتون هم میرم می خونم و میام می نظرم!
۱۸ آبان ۸۷ ، ۱۵:۲۲ زهرا جهانگیر
سلام آقای قدسی . خوبین ؟
این نرم افزار ما چی شد ؟
منتظرم .
خوشحالم که یک دختر به دخترهای خوشبخت دنیا اضافه شد. انشالله که به شما و همسر عزیزتون مبارک باشه.
قالب وبلاگ هم خیلی قشنگ شده و رنگ امیزی زیبایی داره.
سلام به جاری ما برسونید.
من رو از دعای خیرتون فراموش نکنید
یا علی
والرحمه الله بر حضرت زهیر
از این که توفیق پیش نیفتاد تا در تاسوعا و عاشورا خدمت باشیم عذر خواهم
اگر خدا بخواهد نوروز که شرف پابوسی امام الرئوف مهیا گردید از باب وفای به عهد خدمت می رسیم
یا علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی