جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

کتاب‌خاطره‌ای از استاد محمدکاظم کاظمی

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۱۲ ق.ظ
پیش‌نوشت: دیری است که با هفته‌نامه پنجره همکاری می‌کنم و صفحه‌ای متعلق به کتاب دارم آن‌جا! ستونی دارد که یادداشت یا خاطره‌آی کتابی از یک نویسنده یا شاعر یا کلا یک آدم مهم(!) در آن قرار می‌گیرد. اولینش همان پست «پارسی تا چه اندازه شکر است؟!» بود که از خودمان شروع نمودیم و بعدیش همینی است که می‌بینید! یادداشتی از استاد محمدکاظم کاظمی که شاعری بی‌نقاب و به واقع دوست‌داشتنی است!


سیگار و کتاب!


میان «کتاب‌» و «کارتن سیگار» ارتباطی دیرین است‌، شاید به خاطر استحکام و تناسب ابعاد کارتن‌های سیگار برای حمل کتاب‌. ولی همین ارتباط، باری نزدیک بود بلای جان یک نفر شود، به معنی دقیق کلمه‌.

برایم محموله‌ای کتاب آمده بود به باربری‌، حاوی «گزیده غزلیات بیدل‌» من، که تازه چاپ شده بود و کتابی است قطور. با یک تاکسی تلفنی رفتم که کتابها را از باربری تحویل بگیرم‌. نزدیک باربری‌، به راننده تاکسی گفتم که «اگر ممکن است تاکسی را داخل ببری‌.» او پرسید «بار سنگینی داری‌؟» و من گفتم «نه یک کارتن است‌.» و در آنجا آن کارتن را نشانش دادم که «همان کارتن سیگار» مال ماست‌.  کارتن خیلی سنگین بود و راننده را گفتم بیاید به کمک‌. و او شاید با تعجب از این که من چقدر در برداشتن «یک کارتن سیگار» ناتوانم‌، به کمک من آمد... دم در منزل‌، موقع پایین کردن کارتن هم به کمکم شتافت و بعد بناگاه دیدم که دارد از حال می‌رود. همان جا کنار پیاده رو نشست و رنگش پرید. با نگرانی به سراغش رفتم و گفتم «چه شده‌؟» گفت «من به تازگی سکته مغزی کرده بودم و در حال بهبودیافتن هستم‌. الان بر سرم فشار آمد. آخر گفته بودند که دو کیلوگرم بیشتر بار را برندارم‌.» 

 دیگر فکر می‌کنم که رنگ من از او بیشتر پریده بود. با عذاب وجدان شدیدی به دست و پا افتادم که «اگر کمکی لازم است‌، اگر لازم است بیمارستان ببرمت‌...» در همین هنگام به تلفنش زنگ آمد و خانمش بود که حالش را می‌پرسید. گفت که از وقتی این طور شده‌ام‌، قدری که دیر می‌کنم خانمم نگران می‌شود و زنگ می‌زند.
 نمی‌دانید چقدر خودم را به خاطر این جریان ملامت می‌کردم‌. گفتم «خوب چرا نگفتید؟» گفت «نفهمیدم این قدر سنگین است‌. آخر گفتی یک کارتن سیگار است‌.»
 خدا را شکر که حال آن راننده خوب شد و به سلامتی سوار شد و رفت‌. وگرنه انتشار «گزیده غزلیات بیدل‌» که حاصل چندین سال کارم بود، از تلخ‌ترین خاطرات زندگی‌ام می‌شد‌، چه در حوزه کتاب و چه غیر آن‌.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۲۷
زهیر قدسی

نظرات  (۱۸)

ایول ایول خیلی قشنگ می نویسید
خوشم میاد نوشته های شما رو می خونم. می بینید نوشته های شما آخرش باعث میشه منم بشم جزو جماعت کتاب خون مملکت بعد شما چند تا قدم به بهشت نزدیک میشید
جالب بود...
بنده ی خدا اگر راننده اونجا میمرد این آقای کاظمی کجا بود الان؟:دی
گاهی اتفاقات غیر منتظره میفته که کاملا غافل گیر میشی یک موردش هم همین جالب بود وچقد این نویسنده صمیمی وراحت است دوستش دارم شعر هایش را هم خوانده ام
راستی میخواستم یک نقد درباره ی یکی از جاکتابی ها بکنم بعدا میگویم
پاسخ:
به شدت منتظر نقد شما از تک‌تک جاکتابی‌ها هستیم. منت می‌گزارید.
اولش رو گفتم نه آخرش رو
منظورم مقدمه هاتون بود که واسه معرفی هر کتابی می نویسید
چشوم نقدمان را میگوییم ولی فعلا دارم توی ارشیو دنبال پستی میگردم که قبلا در جیم خواندم و میخواستم نقدش کنم حالا اگه پیدا نکردم همین جا میگم بگذارید یکم دیگه هم بگردم
زحمت کشیدید قدم رنجه کردید وبم جواب کامنتتان را هم داده ام
پاسخ:
به هر حال منتظریم!
جوانمردی به نام قیدار
عالی بود
............. رضا امیرخانی یکی از نویسندگان محبوب من است و اگر سرلوحه های اش را هم به پایان ببرم تمام کتاب های ایشان را از نگاه گذرانده ام هرچند سطحی و در حد خودم ؛ می خواهم حس خودم را درباره ی کتاب بگویم .
شاید امیرخانی دارد قیدار را در گذشته و زمان پسر رضاخان حیات می دهد اما قیدار حرف امروز است ، دغدغه امروز است ، شاید هم در روزگار ما قیداری پیدا نکرده است که بخواهد قیدار را در امروز روز حیات دهد . قیداری که اخلاق جوانمردی دارد.
من به جزئیات قیدار کار ندارم ، اما موضوع اصلی قیدار به نظر من همان اخلاق است و امیرخانی دارد کارش را و بهتر بگویم رسالت اش را درست انجام می دهد ؛ و این چیزی است که من دوست دارم و قیدار را برای من محبوب می کند . چون دارد حرف امروز را می زند و حرف چیزی را می زند که امروز روز دارد فراموش می شود . قیدار آن قدر برای من دوست داشتنی هست که آنرا بدون هیچ حرف اضافه ای به دوستان معرفی کنم تا بخوانندش و از آن لذت ببرند. ..........
متن کامل در وبلاگ
پاسخ:
چشم، سر می‌زنم. به نظر می‌رسد خیلی خوب نوشته باشی‌اش!
پیدایش نکردم ولی این جاکتابی که خدمتتان عرض میکنم در جیم خوانده ام معرفی کتاب افتاب در حجاب مهدی شجاعی بود راستش را بخواهید مدتها منتظر بودم تا شما کتابی از این نویسنده دوست داشتی معرفی کنید افتاب در حجاب در واقع بهترین اثر ایشان بود البته از نظر من و نظرم کاملا شخصی است شما انجوری که باید کتاب را معرفی نکردید یعنی واقعا حق ان کتاب نبود که اینقدر معمولی مثل یک کتاب که تویش تعزیه یا روضه نوشته معرفی شود شاید زیباترین صحنه ای که از عاشورا دیدم مهدی شجاعی در افتاب در حجابش نشانم داد و شما این چهره زیبا را به مخاطب نشان ندادید البته ببخشید که صریح مینویسم اما چون خیلی این نویسنده واثارش را دوست دارم احساس کردم در حقش کم لطفی کرده اید
پاسخ:
بله! حق با شماست! گاهی وقت‌ها نیت می‌کنم که کتابی را به مناسبتی معرفی کنم اما پیش می‌آید که به هر دلیلی -مثلا مشغله‌های کاری و درگیرهای ذهنی- وقتش که می‌رسد، یعنی دقیقه‌ی آخر(!) از پس کار بر نمی‌آیم و دیگر مجال انتخاب و نوشتن از کتابی دیگر نیز وجود ندارد. از قضا چه حکمتی است که معمولا این ماجرا برای کتاب‌های مورد علاقه‌ام می‌افتد! به هرتقدیر «آفتاب در حجاب» چنین حکایتی داشت و همیشه حق با مشتری است. شاید در زمانی بهتر به معرفی دوباره‌اش همت بورزم!
برادر ارجمند
سلام علیکم
ضمن تبریک عید مبعث حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی - صلوات الله علیه و علی آله الکرام - شما را به خواندن یادداشتی که در خصوص معنی کلمۀ "فارقلیط" که لقب آن حضرت در انجیل یوحناست دعوت میکنم. شاید برایتان جالب باشد.

بدرود
پاسخ:
به لطف الهی چشم، حتما!
راستی به چند صفحه اخر قیدار رسیدم دلم نمی اید ان چند صفحه را بخوانم یعنی دلم نمیاد قیدار را کنار بگذارم خانواده همه متعجبند که چه شده خواندن کتابی اینقدر طول میکشد ان هم به دست من راستش را بخواهید یک قسمتهایی را دوست دارم دوباره وچندباره بخوانم من را میبرد به دوران کودکی اخر ان موقع من هم یک قیدار داشتم بامرام تر و لوتی تر از قیدار داستان امیرخانی
شاید این کتاب امیرخانی به کتاب های دیگرش مثل من او نرسد ولی این کتابش برایم از همه اثارش دوست داشتنی تر است
پاسخ:
قیدار کتاب خیلی خوبی بود اما می‌تونست خیلی بهتر باشه! به هر حال خدا رو شکر که این‌قدر از خوندنش لذت می‌برید.
۳۰ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۲۹ (رفیق شکارچی)
[ خنده ]
راستی وب جدید زدم درباره امیر خانی هم نوشته ام خواستید قدم رنجه کنید روحمان شاد میشود
پاسخ:
چشم!
۳۰ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۵۱ میییییییییلاد
به آقا زهیر گل!
نمیدونی چقدر دل تنگت بودم که

چرا من نمیبینم قالب جدیدی را؟
پاسخ:
کمی صبر داشته باش پسر! دل‌نگرانت شده بودم پسر! کجا بودی؟!
سلام از وبلاگتون خوشم اومد
پاسخ:
خیلی ممنون!
۳۱ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۴۰ میییییییلاد
ما که در خانه و مشغول خر زدن بودیم.شارژنت یهویی تمام شد دیگر.آقا یک سری هم بزنید به ما بد نمی باشد اصلا ها...تشریف بیارین عروسیه...
۳۱ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۰۰ مییییییییلاد
توی لینکدونی شوما جای همه هست غیر از ما.
۰۱ تیر ۹۱ ، ۱۵:۳۰ مییییییییلاد
اومدی زهیر؟صد دفعه نگفتم خبر بده؟
۱۸ تیر ۹۱ ، ۲۰:۲۵ یونس خدری
خدا به شما و همه اهالی اهل کتاب خیر دهد...
پاسخ:
ممنون از لطف شما. انشالا اوضاع شما هم رو به بهبود رود.
سلام

این کامنت هم به عشق آقای قدسی که هیچ وقت تخفیف به ما نمیدن!!!!

ان شاءالله کتاب آفتاب باشه ، تا ما همیشه گرون گرون کتاب بخریم...
پاسخ:
سلام

این پاسخ کامنت هم به افتخار کسی که همیشه تخفیف می‌گیرن و در نهایت شاکی‌ند!
امید که باشند تا ما همیشه ارزان ارزان کتاب بفروشیم!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی