جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

پارسی تا چه اندازه شکر است؟!

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۱، ۰۶:۱۷ ب.ظ
پارسی تا چه اندازه شکر است؟


** تقریبا پس از یک تعداد پاسخ‌گویی نفس‌گیر به جمعی از مشتریان، لحظاتی مقابل غرفه‌مان خلوت شد تا نفسی تازه کنیم(البته اگر بتوان در آن هوای پر از بازدم داخل شبستان و آن سیستم تهویه کذایی نفسی تازه کرد!)؛ مردی میانه‌سال تقریبا 60ساله نگاهی به ما و کتاب‌های‌مان انداخت و پس از اندکی بازی کردن، با مایه‌ای از لهجه و آهنگ گویش آذری که کِش و قوس زیبایی دارد، پرسید: «یک کتاب برای نوه‌ام می‌خواهم. چه پیشنهاد می‌دهید؟» اتفاق تازه‌ای نیست. همیشه بخش قابل توجهی از زمانم را به عنوان فروشنده کتاب، صرف معرفی کتاب به آقا یا خانومی که برای: فرزندشان، همسرشان، والدین‌شان یا دوست‌شان کتاب می‌خواهند هدیه بگیرند، می‌شود.

پرسیدم که «نوه‌تان چند سال دارد؟» اندکی من و من کرد و با یک حالتی از بی‌تفاوتی پاسخ داد راهنمایی است!
نگاهی به روی میز انداختم و چشمم به کتاب «بچه مثبت مدرسه» افتاد. از روی میز برداشتم و به سویش بردم. قدری تامل کرد و با نیشخندی گفت:
-نام سه‌واژه‌ای این کتاب که دوتایش عربی است! من کتاب پارسی می‌خواهم!

و من هاج و واج گرفتار ایراد این پدر عزیز شده بودم که در این بلبشو به عربی بودن چه واژه‌هایی گیر داده! گفتگویی سریع و تند بین ما رد و بدل شد، آن‌چنان که فرصت به خاطر سپردن واژه به واژه‌ی گفتگوهایمان مقدور نبود؛ علی‌الخصوص آن جناب که تلاش بر پارسی‌گویی داشت!


عکس تزئینی است!

اما همین که سرگشته، آغاز به پاسخ‌گویی نمودم، همانند این اسباب‌بازی‌های اعصاب‌سنج که منتظرند لحظه‌ای دستت بلرزد تا چراغ و زنگشان روشن گردد، مچ مرا می‌گرفت و حرفم را قطع می‌کرد و واژه‌های عربی‌ام را به رخ می‌کشید و به عرب‌ها بد و بی‌راه می‌گفت. و دقیقا همانند همان دستگاه‌های اعصاب‌سنج که اعصاب آدم را به هم می‌ریزد، روانم را رنده می‌نمود! عملا چنان می‌کرد، که بی‌آن‌که فکر کنم و بخواهم و فرصت تامل داشته باشم، وارد بازیش شوم. البته بازی جذابی بود و من خود البته از طنین واژگان پارسی به وجد می‌آیم؛ اما بد و بی‌راه‌های ناهنگامی که بی‌جهت و هرلحظه نثار گویش عربی و عرب‌ها می‌کرد، به واقع روان‌کاه بود. گرچه پس از مشاهده بی‌ادبی آن آقا گفتگو را سریع پایان بخشیدم اما برای همان چند لحظه هم هنوز احساس گناه می‌کنم. گفتگو به این‌جا ختم شد که فهمیدم ایشان معلم ادبیات است و پاسخ دادمش که: وای بر دانش‌آموزانت که ادب از تو آموزند!

هنوز که هنوز است گاهی در خیال گرفتار بازیش می‌شوم و پاسخی کوبنده‌تر در ذهن مجسم می‌کنم. و حتی فکر می‌کنم که اگر فرصت تامل داشتم در همان فرصت کوتاه چقدر می‌توانستم مچش را بگیرم!!


پس‌نوشت: این خاطره مربوط است به نمایشگاه کتاب تهران که سال پیش رخ داد و امسال به درخواست هفته‌نامه‌ی پنجره تحریر شد که به خطا به نام برادر عزیزم: آقا عابس منتشر شد! (این را نوشتم چون جمله‌ی آخر در شان ایشان نبود و ما کوچک‌ترها گرفتار چنین چیزهایی می‌شویم معمولا!!!)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۱۰
زهیر قدسی

نظرات  (۱۱)

۱۰ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۵۲ مییییییییلاد
چی باحال!

مشخصه که چقد به پارسی گویی افتادی.
میشه بگین امروز ساعت چند رفتین از مغازه؟
پاسخ:
ساعت 15:10
وای آقای قدسی امروز جاتون بسیار خالی بود برخلاف تصور بنده جا واسه نشستن ها زیاد بود
فقط یکی از همکاران تون رو دیدم که هم خودشون هم خانم شون ام اس دارند خودشون بودن فقط خانم شون نبودن تو خود روزنامه خراسان کار می کنند و آقای صابری و آقای برند رو میشناسن گفتم بهشون بفرمایید توت فرنگی سلام رسوند

یک چیزی بگم نخندید به من من امروز تازه برای اولین بار از خانم جان قربان تلفظ صحیح اسم تون رو شنیدم نمی دونید من چقدر با خودم کلنجار رفتم تا بتونم تشخیص بدم اسم کوچیک تون چطوری تلفظ میشه راستش خجالت هم می کشیدم اون روز از خودتون بپرسم تا اینکه امروز خانم جان قربان خیلی ناخواسته ( از طرف من ) اسم تون را گفتن کلی تو دلم به خودم خندیدم که آخه دختر جان این چه طرز تلفظه ؟؟؟

داستان تون را هم خوندم کاری به ادبیات بد اون جناب ندارم ولی خداییش منم زیاد از عرب جماعت خوشم نمیاد ولی حرف بد بهشون نمیزنم فقط گاهی وقتا با خودم فکر می کنم آخه چرا پیامبر بایس تو مکه مبعوث میشد ؟

راستی امروز تو اخبار 8:45 اندازه جیک ثانیه منو نشون داد
دیگه من الآن مشهورم وقت ندارم امضا بدم البته گرازش 5 ساعت 11 هم احتمالا ممکنه منو از پشت سر نشونم بده چون جلو دوربین نرفتم راستش دوست نمیدارم برم تصویرم رو نمایش بدن و ... حالا اگر اگر اگر صحبت هام رو پخش کنه متوجه میشید چرا ؟؟؟

بازم جاتون خالی بود خیلی دوست می داشتم میشد تشریف بیارید
پاسخ:
فقط کدوم همکارمون ام‌اس داشته که من مطلع نبودم؟!
۱۱ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۲۷ مییییییییلاد
بلییییییییییی...........
ما هم به چند نفری که اسم شما را عرض نموده ایم تلفظش را نمی دانستند.

البته ما خودمان قبلا خدمت این اسم ارادت داشته ایم...
ولی خداییش اسم داداشت رو هم خیلی دوست دارم.
راستی این پس نوشت رو باید پبیش نویس بنویسی.اینطوری بهتر میشه.
پاسخ:
اسم داداشم رو از کجا می‌دونی؟!
۱۱ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۴۶ مییییییییلاد
اوا!{ه عجب از صبح تا حالا صد دفعه اومدم اینجا...
بابا شوما که معروفی دیگه.
تازه اینجا هم نوشتی اسمشو دیگه.
گیج میزنی زهیر...
۱۱ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۱۴ مییییییلاد
نه خوب آخه اسم عابس خیلی باحاله.
بالکل زهیر ها داداش هاشون اسم های احالی دارن.
عابس،یاسر،یکی دیگه هم بود اسم داداشش شعیب بود.
پاسخ:
عجب!
من فامیلشون رو نمی دونم فقط خانم مدیرداخلی مون منو بهشون معرفی کردن منم رفتم یکی دو دقیقه ای نشستم پیش شون وبلاگ خانم شون رو هم دیدم که به قول خودشون هزار ساله آپدیت نشده
این آدرس وبلاگ شون هست : http://msvayedeletanha.blogfa.com/

میگفتن مثلی که همکارانشون می دونن خانم شون ام اس داره ولی خودشون رو نمی دونستن.
بعد گفتن آقای برند تو تحریریه هستن ولی من یک جا دیگم ولی هم رو میشناسیم خلاصه که من یادم نموندش فامیلشون چی هست .
پاسخ:
خیره انشالا!

آخه ما یعنی من و داداشم قرار بود تا ساعت یک و نیم بیایم اونجا
یعنی اومدیم ولی اونقدر اون خانومه واسه خرید یک کتاب واسه معلمش طول داد که مجبور شدیم بریم جای دیگه بعد هم که اومدیم دیدیم بسته این به خاطر همین، البته واقعا هم بسته باید می بودین چون من اگر بگم چه ساعتی اومدیم بهتره
حالا شناختین من کی هستم؟
پاسخ:
از اون خانوم یادمه اما از یک خواهر و برادر چیزی به خاطر ندارم!
۱۴ خرداد ۹۱ ، ۰۸:۴۹ گیسو پریش (رفیق شکارچی)
[ خنده ]
تازه شانس آوردین ک این بنده خدا
اسم شما و برادرتون رو نمیدونسته!
زهیر
عابس
اگر خبر داشت ک همچین خبریه و با کسی داره صحبت می کنه ک اسمش عربیه:
باور کن فکر کنم کار ب جاهای باریک می کشید!!!!
۱۷ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۰۶ صید قزل آلا در مدرسه
من این پُست رو نخونده بودم....
سلام ... باچه اسمی لینکتون کنم ؟؟؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی