همواره عشق / گزیده ۱۰۰ شعر عاشقانه از شاعران معاصر
دفتر صدبرگ عشق!
* در زندگی عموم آدمها هیچ رویدادی چون عشق حرکتبخش نبوده است؛ حال چه این عشق را زمینی ببینیم و چه آسمانی! این عشق چه معجزهای است که اینهمه نقش بر پهنه گیتی زده؟ پیداست که این نقش بیش از همه در ادبیاتمان رخ نموده و پیداتر که ما اینهمه شاعر نامی را بیشتر با عاشقانهسراییهاشان میشناسیم. پهنه آثار به جا مانده از عشق نه به بیستون ختم میشود و نه به سعدی و حافظ که بخواهیم حتی نام بریمشان. پس در میگذریم و از عشق به عنوان نشانهای از نشانههای الهی یاد میکنیم و بس.
* و اما «علیرضا بدیع» را پیشتر در همین ستون معرفی کردهایم و از تازهآفرینی و خلاقیتش در عاشقانهسرایی سخن گفتهایم. اینبار او در دفتری با عنوان «همواره عشق» به انتخاب و چینش یکصد شعر عاشقانه از شاعران معاصر پرداخته است. اگرچه او در بخشی انتهایی یادداشت خود بر کتابش اعتراف میکند که این دفتر میتوانست بهتر از این باشد و ذوق و سلیقهاش و نوع نگرشش به ادبیات عاشقانه و حتی احساسات نوستالوژیکش نسبت به برخی اشعار تا در نهایت این دفتر گرد آید؛ اما با اینهمه به نظر میرسد جوان بودن گردآورنده از یکسو و از سوی دیگر شناخت و احاطه نسبی او بر عاشقانهسراییهای معاصر باعث شده این مجموعه باب طبع مخاطبان جوان قرار گیرد. نکته اینجاست که گردآورنده با کمال تواضع، شعری از خود را در این مجموعه نگنجانده تا شاید بر خردهگیران پاسخی در خور داده باشد.
بیشک گردآوری این کتاب -که سومین دفتر از مجموعه گزیده موضوعی شعر امروز نشر سپیدهباوران است- آسانی و سختی خودش را داشته است. آسان از آن جهت که یافتن عاشقانههای زیبا در ادبیات امروز چندان مشکل نیست اما سختی انتخاب از میان اینهمه شاعر عاشقانهسرا را نمیتوان نادیده گرفت؛ چندان که برای من هم این انتخاب بسیار دشوار است، علیالخصوص که صد کلمه بیشتر فرصت ندارم! شعری از مرحوم نجمه زارع:
* خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته –بیگمان- برسدشکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد،
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آتکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد
رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم... نکند
به او که عاشق او بودهام، زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
پینوشت: این مجموعه شعرهایی بسیار زیبا و خواندنی داشته و دارد اما در جاکتابی جا نمیشد؛ بنابراین شعر مورد علاقهی خیلیها را در آن گنجاندم و اینجا هم چیزی نیفزودم. حالا اگر درخواست ویژهای بشود و من هم حوصله داشتم، شاید یکی دو شعر خوب دیگر هم در ادامهاش قرار دادم.
و اما بعد!
لطف کردی عزیز
حق با شماست در باب سیر زمانی. ولی چون همه خاطرات را هنوز جمع آوری نکرده ام این شد که میبینی
از انجایی هم که معلوم نبود تا اتمام کار زنده باشیم! قسمتی از خاطرات را آوردم
به این شکل بهتر بود بگمانم!(با احترام به گمان شما!)
راستی چرا آنجا پیام گذاشته ای آیا؟!