ابن مشغله / نادر ابراهیمی
روایت روح رنجدیده
*دوستی دارم که به تازگی خدمت سربازیاش تمام شده. اگر اشتباه نکنم محل خدمتش سرخس بود؛ یکی از شرکتهای وزارت نفت. و چون هیچگاه نامش را ـ مانند هماکنون ـ به خاطر نمیآوردم، او را «سرباز نفتی» خطاب میکردم! خوانش کتاب «ابنمشغله»ی «نادر ابراهیمی» را مدیون و مرهون اویم.
*اولین کتابی که از ابراهیمی خواندم، همان مشهورترین اثرش یعنی «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» بود؛ کتابی بسیار زیبا و با نثری شاعرانه و ویژه. از آن کتابهایی که در هر صفحهاش جملاتی حکیمانه پیدا میشود که دوست داری زیر آن خط بکشی یا داخل دفترچهای یادداشت کنی. و به همین دلیل کتابی سختخوان بود و برقراری ارتباط با اینگونه نوشتهها مشکل میشود. در معرفی کتاب «انسان، جنایت و احتمالِ» ابراهیمی، در حد مختصری از زندگیِ پرفراز و نشیباش نوشتیم. اما او خود در دو کتاب «ابنمشغله» و «ابوالمشاغل» زندگینامهای خودنوشت در اختیار مخاطبان خود قرار میدهد که بسیار خواندنی است؛ با قلمی متفاوت و جذاب. اگرچه ردپای آن جملات حکیمانه در این دو کتابِ ابراهیمی نیز دیده میشود، اما فضای شاعرانهاش کمی خفیف شده و نمکی از طنز و شوخی بر آن پاشیده شده است.
*طنز تلخی میبینی وقتی یک نفر مانند ابراهیمی از شغلهای متعددی که در طول زندگیاش عوض کرده مینویسد و اینکه هیچکدام آنقدر دوام نیاوردهاند که حتی مجال تجربه ترفیع و پاداش را به او بدهد. و اینکه یا دیگران زیرآب او را در کارش زدهاند و یا او خود زحمت این کار را کشیده! و به قول خودش طی این همه سال اگر فقط بیل زده بود، اکنون هکتارها از زمین وطنش را آباد کرده بود. راستی چرا آنانکه افسار خود را به دست باد نسپردهاند و اهل انتخاباند، گاهی مجبور به اینهمه «جبر» میشوند؟
او در آغاز کتاب ابنمشغله از زمان کودکیاش مینویسد؛ آن زمان که برای پدر آب حوض خالی میکرده و پدر آخر ماه ـ جای پول توجیبی ـ سهتومان به او انعام میداده؛ و از زمانی که در چاپخانه کار میکرده و مجبور بوده امر و نهیهای رئیس آلمانیاش را تحمل کند؛ و حتی از آن زمان که دوست شیّاد و لوطیاش او را رئیس یک موسسه تجاری ـ بینالمللی میکند و... . باید اعتراف کرد که حتی تیتروار هم نمیتوان در این ستون تنگ، به تجربههای کاری او و مشاغلی که او آنها را تجربه کرده اشاره کرد! سوال این است: آیا اگر نادر ابراهیمی اینهمه را تجربه نمیکرد و از آغاز به نویسندگی و کتابخوانی میپرداخت، به این مرتبه از موفقیت در نویسندگی دست پیدا میکرد؟
*«...با قلب کوچک خود باور داشتم که پدر با من بد میکند و بسی بد میکند، و شاید هم ـ کسی چه میداند ـ هدفش آزار دادن و تحقیر کردنم بود، و اینکه جلوی هر مهمان خوانده و ناخوانده بگوید: «آب حوض را نادر میکشد...» و خجالتم بدهد ـ که من البته آب را میکشیدم و نه خجالت را ـ اما بعدها و خیلی بعد، که رانده یا بریده از هر شغلی میتوانستم شغل دیگری داشته باشم، و میدیدم که چه جانور بارکش غریبی شدهام اما بار خفت نمیکشم و منت رئیس و ذلت تکدی... آن وقت بود که به قلبم آموختم سپاسگذار آن پدر باشد که فرصت برداشتن کلاه، خم کردنِ کمر و دراز کردن دست را از پسر ستانده است...»
*این کتاب را میتوان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبهروی شیرازی۱۴، پاساژ رحیمپور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴
___████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█
وبلاگ خوبی داری. موفق باشی