جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

ابن مشغله / نادر ابراهیمی

جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۸۹، ۰۹:۱۶ ب.ظ

                                                        روایت روح رنج‌دیده

*دوستی دارم که به تازگی خدمت سربازی‌اش تمام شده. اگر اشتباه نکنم محل خدمتش سرخس بود؛ یکی از شرکت‌های وزارت نفت. و چون هیچ‌گاه نامش را ـ مانند هم‌اکنون ـ به خاطر نمی‌آوردم، او را «سرباز نفتی» خطاب می‌کردم! خوانش کتاب «ابن‌مشغله»ی «نادر ابراهیمی» را مدیون و مرهون اویم.

*اولین کتابی که از ابراهیمی خواندم، همان مشهورترین اثرش یعنی «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم» بود؛ کتابی بسیار زیبا و با نثری شاعرانه و ویژه. از آن کتاب‌هایی که در هر صفحه‌اش جملاتی حکیمانه پیدا می‌شود که دوست داری زیر آن خط بکشی یا داخل دفترچه‌ای یادداشت کنی. و به همین دلیل کتابی سخت‌خوان بود و برقراری ارتباط با این‌گونه نوشته‌ها مشکل می‌شود. در معرفی کتاب «انسان، جنایت و احتمالِ» ابراهیمی، در حد مختصری از زندگیِ پرفراز و نشیب‌اش نوشتیم. اما او خود در دو کتاب «ابن‌مشغله» و «ابوالمشاغل» زندگی‌نامه‌ای خودنوشت در اختیار مخاطبان خود قرار می‌دهد که بسیار خواندنی است؛ با قلمی متفاوت و جذاب. اگرچه ردپای آن جملات حکیمانه در این دو کتابِ ابراهیمی نیز دیده می‌شود، اما فضای شاعرانه‌اش کمی خفیف شده و نمکی از طنز و شوخی بر آن پاشیده شده است.

*طنز تلخی می‌بینی وقتی یک نفر مانند ابراهیمی از شغل‌های متعددی که در طول زندگی‌اش عوض کرده می‌نویسد و این‌که هیچ‌کدام آن‌قدر دوام نیاورده‌اند که حتی مجال تجربه ترفیع و پاداش را به او بدهد. و این‌که یا دیگران زیرآب او را در کارش زده‌اند و یا او خود زحمت این کار را کشیده! و به قول خودش طی این همه سال اگر فقط بیل زده بود، اکنون هکتارها از زمین وطنش را آباد کرده بود. راستی چرا آنانکه افسار خود را به دست باد نسپرده‌اند و اهل انتخاب‌اند، گاهی مجبور به این‌همه «جبر» می‌شوند؟


او در آغاز کتاب ابن‌مشغله از زمان کودکی‌اش می‌نویسد؛ آن زمان که برای پدر آب حوض خالی می‌کرده و پدر آخر ماه ـ جای پول توجیبی ـ سه‌تومان به او انعام می‌داده؛ و از زمانی که در چاپخانه کار می‌کرده و مجبور بوده امر و نهی‌های رئیس آلمانی‌اش را تحمل کند؛ و حتی از آن زمان که دوست شیّاد و لوطی‌اش او را رئیس یک موسسه تجاری ـ بین‌المللی می‌کند و... . باید اعتراف کرد که حتی تیتروار هم نمی‌توان در این ستون تنگ، به تجربه‌های کاری او و مشاغلی که او آن‌ها را تجربه کرده اشاره کرد! سوال این است: آیا اگر نادر ابراهیمی این‌همه را تجربه نمی‌کرد و از آغاز به نویسندگی و کتاب‌خوانی می‌پرداخت، به این مرتبه از موفقیت در نویسندگی دست پیدا می‌کرد؟

*«...با قلب کوچک خود باور داشتم که پدر با من بد می‌کند و بسی بد می‌کند، و شاید هم ـ کسی چه می‌داند ـ هدفش آزار دادن و تحقیر کردنم بود، و این‌که جلوی هر مهمان خوانده و ناخوانده بگوید: «آب حوض را نادر می‌کشد...» و خجالتم بدهد ـ که من البته آب را می‌کشیدم و نه خجالت را ـ اما بعدها و خیلی بعد، که رانده یا بریده از هر شغلی می‌توانستم شغل دیگری داشته باشم، و می‌دیدم که چه جانور بارکش غریبی شده‌ام اما بار خفت نمی‌کشم و منت رئیس و ذلت تکدی... آن وقت بود که به قلبم آموختم سپاس‌گذار آن پدر باشد که فرصت برداشتن کلاه، خم کردنِ کمر و دراز کردن دست را از پسر ستانده است...»

 

*این کتاب را می‌توان از انتشارت کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی۱۴، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ تهیه نمود. شماره تماس: ۰۵۱۱.۲۲۲۲۲۰۴

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۸/۱۴

نظرات  (۱۳)

__█████____████
___████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█


وبلاگ خوبی داری. موفق باشی
۱۶ آبان ۸۹ ، ۱۵:۵۵ امـــیـــــر
سلام

سبک نوشتنتان عوض نشده؟ شبیه دست سازهای قبلی تان ک نیست!

این ابن مشغله را قبلا از رضا شنیده بودم ک از شما گرفته بود و خوانده بود و خریده بود و ...

راستی دیشب در «سرای سخن» بودیم! شب شعر دانشکده مهندسی

من میاندار بودم! فکرش را بکنید چ آشی می شود!!

جای شما گلدان

در پناه یزدان
۱۷ آبان ۸۹ ، ۰۰:۰۳ سید مصطفی خاتمی
سلام. "مغلطه جذابیت در تلویزیون" به بهانه گذشت یک سال از حکم انتصاب عزت‌الله ضرغامی در وبلاگ طاووس. یاعلی!
۲۳ آبان ۸۹ ، ۰۸:۴۱ محمد اسلامی
سلام زهیرجان
الان مکه هستم
به یادت هستیم حاجی
حرم میری به یاد ما هم باش حاجی
پاسخ:
البته بعید میدونم که تو اونجا دوباره سری به وبلاگم بزنی ولی من باب احتیاط التماس دعا!!!
غش و ضعفه میرفتی کی باشد افتخار بدهم نظری برایت بنویسم /نه؟( راستی سلام) خب حالا بالانس شدی /// یعنی : گمت درم/ حال دادی تا بروم زودی کتاب را به پیسی و پستی و سگ دو زدن تهیه کنم و بخوانم ( ای اش الو بر سر این مراکز پخش که ...../// باریکلا جوون //پیر شی
راستی ناشرش را نگفتی که ... ای .....
پاسخ:
معمولا از این آدمای بیکار که دوست دارن آدمو سرکار بزارن کم نیستن الحمدالله! اما با شکلک شیطونک یک چیزایی ازت یادم اومد. بد نیست خودتو معرفی کنی تا مطمئن بشم.
آقا زهیر
سلام
نوشتتون در مورد کتاب رنسانس کمی از رو تعصب و ند پرستی بود.اگه ونا پیشرفت کردن چرا بید ما لجمون بگیره آخه؟حالا چون ی روزی از ما عقب ت بودن و الان جلوترن به ما باید بدهکار باشن؟
با تشکراز ستون خوبتون
پاسخ:
سعی میکنم بیش از این در نوشته هایم دقت کنم.
سلام بر مرد دی اکسید فروش به شرط چاقو!!!!
البته من انتظاری از مردان کتاب فروش بی تخفیف هیچ ندارم و از ابتدا بر این نتیجه که شما آداب پیوندی را در زندگی نتوانسته اید رعایت کنید ، آگاه بوده ام...
اما محض تلنگری خدمت آن رفیق شفیق کتاب فروش خواستیم بگوییم که ای مرد خدا چرا وبلاگ ما رو لینک نکردید هنوز؟؟!!!!
سلام و نور....

لوگوی سپیده باوران اصلا زیبا نیست...
کاش لوگوی بهتری طراحی می کردید....

من بروزم....یا علی
وفقکم الله
اره عزیزم حق با رفیقته وفق کم الله
۰۳ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۱۴ زهیر پانزده ساله

بسم الله الرحمن الرحیم                                                                       

ابن مشغله روایت بخشی از زندگی نادر ابراهیمی است.شاید در نگاه اول به این فکر بیفتیم که"خاطره س.خوندنش اونقدر فایده ای نداره و فقط برای سرگرمی مناسبه".اما وقتی اولین صفحه کتاب رو باز میکنیم با جملاتی روبرو میشیم که حد اقل برای من بسیار جذاب بود.جملاتی که هیچکس نمیتونه راحت از اونها بگذره و دوست داره توی دفترچه ای یادداشت کنه و بعد ها برای دوستانش بگه.جملاتی که گرچه کوتاه اند اما افکاری بلند درونشان نهفته است و در گوش ما میخواند که "این کتابو تا تهش بخون"

زندگی ملک وقف است.حق نداری بایر و برهنه و بی خاصیتش نگه داری و بگذاری دیگران نگهش دارند.اگر اینطور کردی"نیامده یی،نمانده یی،و نرفته یی،از هیچ به قدر هیچ باید خواست،نه بیشتر"

بخشی از مقدمه:درد پا را از آب سرد یک حوض پاییزی به رختخواب گرم میبردم و"چه لذتی که کار کرده ام"

از مقدمه:باید از عهده کار های مختلفی بر بیاید تا اگر از یک طرف سرش را به سنگ زدند،از طرف دیگر بتواند پول در بیاورد و دو تا آسپرین بخرد و برای رفع سردر فرو دهد،و بعد بخندد و بازهم بخندد.شما نمیدانید"این خندیدن چقدرمطبوع است" :و زیبایی خنده به آن خاطر است که"کار"کرده ای و پول در اورده ای و اسپرین خریدی

از مقدمه:صد سلاح ماست برای خو و خوب تر زندگی کردن.:که در اینجا هم صد یعنی "هدف"و سلاح ماست برای زنگی بهتر.

از صفحه 21 تا 24 کتاب دو داستان روایت شده که یکی مربوط است به خطاطی نویسنده و دیگری به نقاشی بینوا که پدر نویسنده است.پس از ان دو داستان نادر ابراهیمی حرف هایی میزند که شاید جای حرف داشته باشد:از نظر سرجوخه خلف وعده و برداشتن کلاه یک نقاش بینوا در برابر ان ناموس فنا شده مساله قابل توجهی نبود.و،شفای بیمار و دوای درد شعر است.اما کجی "کتر"مساله است:شاید هم این دو قصه نشان میدهد که"چون دکتر از بیمار،و سرجوخه از نقاش قدرتمندتر است پس حق دارند هر کار خواستند بکنند  و سرشان کلاه بگذارند."

حال را میشود با درد گذراند ولی تصور درد الود بودن اینده و دوام بدون دگردگونی (حال)انسان را از پا در می آورد.

هر سازش یک عامل سقوط دهنده است .حالا چه مقدار باعث سقوط میشود مربوط است به نوع سازش.و منظور من از سازش فدا کردن یک باور و اعتقاد است در زمانی که هنوز به صحت ان باور و اعتقاد،ایمان دارید.

کسی که نجابت را دکان میکند به نجابت و شرافت خود ایمان و اعتقادی ندارد.:یک جورایی همون ریا کردن خودمونه.

صفحه90:اگر روح تو،درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسایل الوده معیوب،تو سالم و مستقل و ازادمنشی.اما اگر در بهشت خدا هم در پی ارضای تمایلات سودا گرانه خودت باشی حتی اگر  پیراهن خون الود قدیسان را به تن کنی چیزی نیستی که نیستی.

هیچ شهری اخرین شهر نیست و هیچ چشمه یی اخرین چشمه نیست.دل بستن به یک ابادی ندیده جمع ابادی هاست.:شاید منظور از یک ابادی نعمت های دنیاست و جمع ابادی ها بهشت.شاید هم منظور این است که کلا دل بستن به هر چیزی اشتباه است همانطور که ابن مشغله به هیچ چیز و هیچ کس و هیچ شلی دل نمی بست.

به گمان من مدرسه یی که با پول دزدی ساخته شود حق السکوتی است که دزد به جامعه اش میدهد......

 

حرف های کوتاهی هم درباره سبک ابراهیمی دارم.این کتاب انقدر روان نوشته شده که واقعا شخصیت ابن مشغله را کاملا میشود درک کرد.ابراهیمی گاه از نگاه سوم شخص میگوید و گاه اول شخص.و گاه هم  با خواننده حرف میزند.

واقعا خاطارات ابراهیمی به ما می اموزد.می اموزد که گاه باید جرات داشته باشیم برای اینکه به کسی باج ندهیم و برای اینکه سازش نکنیم،شجاعانه در برابر موقعیتی جدید قرار بگیریم.

حرف بسیار بو ولی به همین اکتفا کردم.

پاسخ:
زهیر عزیز

چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم با این کتاب به این خوبی ارتباط گرفتی. خیلی خوشحالم، خیلی...!
و چه خوب که وقت گذاشتی نظرت رو به این تفصیل نوشتی و بخش‌های خوب کتاب رو جدا کردی.
امیدوارم این‌ها را برای خودت در دفتری نگهداری کنی تا رد پای فکریت را منقوش کرده باشی.
یا حق

انشالله برای کتابهای بعدی هم مینویسم.زیاد هم تعریف بکنین ممکنه یک وقت جوگیر بشم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی