جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

سی ساغر سحری / محمدرضا مروارید

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۱۳ ب.ظ

چکه چکه تا ملاقات خدا...


 **رمضان‌های کودکی را خوب یادم هست که بی‌صبرانه منتظر آمدنش می‌ماندیم و وقتی می‌رسید پر می‌شدیم از عطر سحری و افطار. دچار وجد می‌شدیم از این بر هم خوردنِ برنامه روزمره خانه، صبحانه، ناهار، شام... .
 سحرها با صدای رادیوی کوچک خانه برمی‌خواستیم و ریه‌هامان را پر می‌کردیم از بوی غذای سحر، که مادر نجیبانه و بی‌گفت‌و‌گو برای همه آماده کرده بود. و دعای سحر و لحظه‌های پایانی «...شنوندگان عزیز! تنها سه دقیقه دیگر تا اذان صبح باقیست...» و تمام روز را لب‌بستن و ننوشیدن و نخوردن...که ما هم بزرگ شده‌ایم و روزه‌داریم! تا این‌که صدای پای افطار می‌آمد و باز مادر که از صبح لب از همه چیز بسته بود جز قرآن و دعا، نجیبانه سفره می‌گشود و صدای ربنا، فضای خانه کوچک ما و روح روزه‌دارمان را پر می‌کرد...
این‌ها را نگفتم به حسرت روزهای کودکی؛ گفتم تا یادمان بیاید ما میهمان سال‌های دور و دراز این سفره‌ایم، میهمان پرتوقعی که هرساله در را برایش می‌گشایند و او خالی می‌آید و لبریز باز‌می‌گردد به زندگی‌‌اش...

**ماه رمضان که می‌آید، روزه‌دار لب می‌بندد از خوردن و آشامیدن و گناه! – که گناه هم بلعیدنی است- و لب می‌گشاید به قرآن، به نیایش و دعا... و چه خوب که خدا خودش یادمان داده چگونه سخن گفتن با خودش را... هر روز چند خط دعا، چند کلمه‌یِ کوتاهِ کوتاه... خوب هوای بنده روزه‌دارش را دارد. اما این دعاهای کوچک هر روزه را که بگذاری کنار هم، می‌شود یک اقیانوس حرف که با خدا زده‌ایم. می‌شود سی ساغر که هر سحر نوشیده‌ایم. هر روز، تنها چند قطره کلمه را چکانده‌ایم به روح‌مان و عید پایان میهمانی که نگاه بیاندازیم به خودمان، دریایی ساخته‌ایم با همین قطره‌ها.


سی ساغر سحری


**«سی ساغر سحری» عنوان مجموعه‌ای کوچک است که سعی دارد در دریای این دعاهای کوچک هر روزه، تعمقی کند شایسته. با زبان ادبی دل‌انگیز و صمیمانه و به قلم «محمدرضا مروارید». نویسنده تلاش می‌کند مخاطب را در لذت دریافت‌های شخصی‌ خویش از دعاهای روزمره ماه مبارک شریک گرداند و چنان‌که خود در مقدمه می‌گوید هرگز خود را پایبند به واژه‌ها ندانسته و گاه بر آن افزوده و گاه کاسته و به قول خودش: «چون گوی سرگردان خود را اندر خَم چوگان او نهاده‌ام تا آن را به زبانی همگانی واگویه کنم.»

کتاب لحنی صمیمی و ادیبانه دارد. نثری آهنگین و دل‌چسب. و روزه‌داری که گاه متحیر کوچکی این دعا می‌شود و می‌ماند تا چگونه با این جرعه‌های کوچک خود را سیراب کند، می‌تواند قدری با این کتاب و نیایش‌هایش، در فضای دعایی که در آن روز خوانده، تاملی بیش‌تر داشته باشد.

**«خدایا! بار گناه بر دوشم نشسته، سنگینی نافرمانی‌ها کمرم شکسته، کو حبیبی که بدان پناه گزینم؟ و کجاست آن دستان روان‌درمانگری که از آن درمان خواهم؟ هرچه می‌جویم تکیه‌گاهی نمی‌یابم، و بر گرد هر که می‌گردم پاسخی نمی‌شنوم، چه کنم با این کوله‌بار درشت گناهم؟ دوا و درمان از که خواهم؟ پنج روز از ماه رمضان رحمتت گذشته و از انبوه دردهایم کم نگشته، کیست جز تو که بر من بخشاید؟...»



مشخصات کتاب:


نشر سپیده‌باوران /80صفحه / چاپ دوم 1390 / قطع رقعی/ 2200 تومان

این کتاب را می‌توان از فروشگاه کتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.


پی‌نوشت:

1- این روزها برای سلامتی کسانی که -مثل من و همسرم- نمی‌توانند روزه بگیرند، دعا کنید. نمی‌دانم چقدر قدر روزه‌داری‌تان را می‌دانید اما برای منی که فقط یک‌سال توانسته‌ام روزه بگیرم، رمضان ماه پرحسرتی است. خدا را شکر کنید.

2- تقریبا بنا دارم هربار، همراه به‌روزرسانی جاکتابی صفحه‌ی «ختم ساغر» که لینکش در سمت چپ صفحه قرار دارد را به‌روزرسانی کنم. گو این‌که ممکن است زودتر و تندتر این اتفاق بیافتد. پس فراموشش نکنید.

نظرات  (۲۳)

۰۶ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۸ مییییییییلاد
آخه!
چرا نمیتونی روزه بگیری؟
۰۶ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۹ مییییییییلاد
آقا ماحتما باید بیایم پابوسی تا شما تشریف بیارین؟
پاسخ:
شما هنوز افتخار روبوسی و دیده‌بوسی هم به ما ندادی آقا میلاد، این چه حرفیه؟!
انشاالله مشکل شما هم حل بشه و بتونید روزه بگیرید...
این کتاب ، فقط و فقط مناسبه واسه بابای من، کلمو کند بسکه گفتن برو از این کتاب برای من بخر
ممنون ک معرفی کردید...
پاسخ:
خوب خدا رو شکر که معرفی‌های ما به درد کسی خورد!
با روزه داری برای شما و همسرگرامیتان دعا میکنیم.
شما هم دعا بفرمایید که ما فقط گرسنگی تحمل نکنیم.
پاسخ:
انشالا خدا همیشه از ما راضی باشه.
۰۷ مرداد ۹۱ ، ۲۲:۱۷ میییییییییلاد
خواهش عزیز جان.
کم سعادتی ما بوده.
پاسخ:
این چه حرفیه؟! اگر یه ساعت از وب‌گردیاتون کم کنید و قدم‌رنجه بفرمایید، مشکل کم‌سعادتی‌تون حل می‌شه!
خدایا همه ی ما رو در پناه خودت حفظ کن ...
منم حسرت می خورم ، امسال نیت کردم یکی از شب های احیا رو روزه بگیرم ولی با این وضعی که واسم پیش آمد فکر نمی کنم بتونم

آخه حمله داشتم تازه زیر سرم بودم هنوز دستم کبوده از آنژیوکدش
وای که چقدر رگ دستم نازک شده بود همه ی مواد زد زیز پوست پوستم باد کرد دیگه نمی گم چی شد ولی خیلی بد بود
حالا خیلی خیلی بهتره !!!!
ایشاا... خدا خودش شفای عاجل عنایت می کنه .
راستش ممنونم که وبلاگم رو منور کردید و تشرف آوردید بسیار سپاس گذارم
پاسخ:
انشالا، خدا همه‌ی مریضا رو شفا بده و از مریضی‌هاشون براشون سعادت نصیب کنه!
خدا لذت روزه داری به همه بچشانه مخصوصا به دوستان ما
یک سالی بود مادرم بچه شیر میداد پدرم سنگ کلیه و منم زخم معده هیچ کدوم نمیتوانستیم روزه بگیریم
ولی به یک رسم قشنگ هر روز هم سحری میخوردیم و دعای سحر گوش میدادیم و دم افطار هم دور سفره افطاری جمع میشدیم مامانم میگفت اینجوری حداقل حال و هوای رمضان میفهمیم
پاسخ:
الان همه‌تون می‌تونید روزه بگیرید؟
اقا ما کتابهایمان ته کشیده داریم خفه میشیم از بی کتابی اینقد هم به کتابخانه بابا دستبرد زدیم دیگه هیچ کتابی نمانده که از کتابخانه ایشان هم نخوانده باشیم هی امروز و فردا میکنیم بیاییم افتاب کتاب بخریم ولی دیگه هوای گرم و چادر و زبون روزه خدایی سخته
همین دیروز رفتم کتاب کمک درسی خریدم کتابی که پارسال مال همون انتشارات بود قیمتش دقیقا دو برابر شده!
بابا ما فک میکردیم فقط قیمت مرغ زیاد شده نگو کتاب هم ماه مبارکی قیمتش رفته بالا!!!!
پاسخ:
پس چی فکر کردین؟! خیال کردین که کتاب از مرغ کمتره؟!
نه الانم فقط من میتونم روزه بگیرم که اونم از اول ماه رمضون تا حالا کلا دو روز توانستم بگیرم حالا انشالا تا آخر ماه رمضون میتوانم بیشتر بگیرم سختیش همون روزهای اول بود الان وضعیت معده ام خیلی بهتره دکتر هم گفته عیبی نداره روزه بگیری
پاسخ:
خدا رو شکر!
اقا من رفتم امروز خونه خانم غفاری جانمان کلی از کتابخانیشان کتاب سرقت کردم بعد دم رفتن میگه صبر کن یک نایلون
بیارم کتابها را بگذاری توش بعد میگه ااا نگاه کن نایلونش هم مال انتشارات آفتاب حالا یک روز بریم با هم افتاب میگم اوههه بابا من خودم کلی با اقای قدسی اشنام
میگه خدایا تو اقای قدسی از کجا میشناسی
میگم بابا دست کم گرفتید ما را ها !!!
پاسخ:
عجب!
یک دانه سوال!
من یک کتابی گرفته بودم قبلا به نام حافظ هفت از کتابفروشی آفتاب!
حدود شش ماه پیش، اما یکهوو نمیدونم چی شد این کتابه 17 صفحه اولش نیست
کتاب سالم سالم، حتی یه ذره هم خراب نیست، حالا من میتونم بیارمش عوضش کنم؟
پاسخ:
بعله، حتما! حتی اگر خیلی سالم هم نباشه ایرادی نداره، می‌تونید تعویضش کنید!
وااااااااااااای
کتاب!!!!!!!!!!!!!
منم این روزا دارم میمیرم از بی کتابی.
خیلی گرون شده واقعا!
خو بدیش اینه که من دیگه روم هم نمیشه که برم از آقای رجب زاده قرض بگیرم کتاب!
اصلا تنگنایی قرار گرفتیم.
پاسخ:
مگه آقای رجب‌زاده کتاب هم امانت می‌دن؟!!
اقا من اسمش یاد گرفتم هانس ماگنوس انسنی برگر
جایزه ام کو؟؟
پاسخ:
یعنی میخواید بگید که: جیمو یک‌روز زودتر خوندینش؟!
اقای قدسی میشه تشریف فرما بشید وبمان را با حضورتان منور کنید
اخه چرا همیشه باید از شما دعوت کنم چی میشه یکم به وبم سربزنید اقا حتما باید آژانس بفرستیم دنبالتان!
پاسخ:
ای بابا! من گاهی دعوت هم که می‌شم نمی تونم بیام!
بهلههه.
اقا من صبحی در خواب ناز بودم بابام امد گفت بیا اینم جیم این هفته من میگید شش متر پریدم هوا که وای امروز پنجشنبه است من کلاس داشتم همینجوری داشتم دنبال موبایلم میگشتم زنگ بزنم به معلمم بابت غیبتم بعد با خودم میگم حواست کجاست اخه ادم هم اینقدر گیج که روزهای هفته را قاطی کنه امروز که باید چهارشنبه میبود چرا پنجشنبه شد!!
بعد میبینم پدر گرامم دلشو گرفته داره به من میخنده میگم چیه میگه بچه جان امروز چهارشنبه است من جیم یک روز زودتر گرفتم .حالا من موندم این که تاریخش مال فرداست چرا الان دارم میخونمش!
این پدر من هم مشکوک میزنه سفر بود نصفه شب از فرودگاه امده سر صبح هم روزنامه روز بعد دستشه!!
میگم فک کنم با دستهای پشت پرده در ارتباطه اخه یکدفعه دیگه همینجوری جیم سه شنبه اورد برام!
پاسخ:
ایشون پدرخوانده نیستن؟!!
هییییییییی ؛ همین هفته پیش بود که سه شنبه جیم دادن بهمون زودتر خوندیم...
گذشت...
هییییییییییی
پاسخ:
هه هه هه هه هه!
سلام/بازم ببخشید ما همینطور فرت و فرت سوال می پرسیم
یک دانه سوال دیگر هم همینجور امد در مغرمان
در کتابفروشی آفتاب کتاب دختر شینا هم موجوده؟
پاسخ:
علیک سلام. من تا حالا اسم چنین کتابی به گوشم نخورده!
پدرخوانده!!!!!؟؟؟؟؟؟
نفهمیدم منظورتونو
پاسخ:
یعنی می خواید بگید که فیلم GodFather رو ندید؟!
نه نه نه نه!
اما خب ما چون پارتی داریم دیگه بهمون کتابا رو امانت میدن!
یک حالی میده.همه میان همون کتاب رو میخرن.بهد آقای رجبزاده اونرو برای ما از توی پلمپش در میارن،میدن بهمون!
این وجود داره در جواب اونچه که شما گفتین:
ایشالا یکی هم نصیب شما بکنه.اتفاقا من هم چند دفعه از شما به علی آقا گفتم.
واقعا دیدنیه قیافش وقتی که در مورد شما حرف میزنم.اینقدر کیف میده علی آقا هی می پرسن شما آقا قدسی از کجا میشناسین؟منم هی میگم همینجوری....
تازه دفعه ی دیگه میخوام بهشون بگم به آقای قدسی سلام برسونین.
آخ که چه کیفی بده!
نه.من اصلا اهل فیلم دیدن نیستم .یعنی خیلی کم فیلم میبینم فقط در صورتی که وسط یک مهمونی باشم کلی هم رودربایسی داشته باشم همه فیلم نگاه کنند خب منم مجبورم در اون صورت نگاه کنم دیگه!
اقا این چه چیزیه به هرکسی میگی اقای قدسی میشناسم شاخ در میارن میگن واقعا همون اقای قدسی که در جیم مینویسه؟؟؟همون اقای قدسی افتاب!!
میگم چه جوریه همه شاخ در میارن با تعجب ادم نگاه میکنن اون از خانم غفاری من.اینم از اقای رجب زاده که امینه جان میگه!
پاسخ:
واقعا نمی‌دونم نسبت من با شاخ درآوردن دیگران چیه! امیدوام هیچ‌کی شاخ‌دار نشه اگرم شد بتونه با جراحی برش داره!!!
میگم دو هزاری من هنوز کجه
اخرش نفهمیدم منظورتون از پدرخوانده چی بود
پاسخ:
پدرخوانده نام یک فیلم مشهور است. خود پدرخوانده هم کنایتی بود از رئیس مافیا!
رءیس مافیا ،چی باحال

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی