جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

آرشیو کتاب‌نویسی‌هایمان در جراید مختلف

جاکتابی

جاکتابی عنوان ستونی است که نخستین‌بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه‌ی جریده‌ی یومیه‌ی خراسان به طبع ‌نگارنده (زهیر قدسی) رسید و الی زماننا هذا به طبع می‌رسد. (برگرفته از مطلع الوبلاق/ پست شماره ۱) و اکنون دیر زمانی است که میزبان بازنشر معرفی‌های من و همسرم (الهام یوسفی) در جراید مختلف است.

نغمه‌ی غمگین / جی. دی سلینجر

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۱:۴۲ ب.ظ

توضیح: معرفی دیگری است به قلم همسرم

نغمه‌های غمگین یک نویسنده


«...در پایان سال اول دانشجویی‌ام در کالج، سال1936، در پنج درس از مجموع پنج درسی که داشتم رد شدم...از قرار معلوم آن کالجِ خاصی که من دانشجویش بودم، به جای آن‌که نمرات مردم را با پست به خانه‌هایشان ارسال کند، ترجیح می‌داد از نوعی تفنگ شلیک‌شان کند. وقتی به خانه‌ام در نیویورک برگشتم حتی قیافه سرپیشخدمت هم مطلع و خصمانه به نظر می‌رسید...»


«جی.دی. سلینجر» را از آن جهت که داستان‌نویس پُر رمز و راز و کم‌حاشیه‌ای است، بیش و کم همه می‌شناسند. حداقل کمتر کتاب‌خوان و داستان‌خوری است که «ناتور دشت»‌‌اش را نخوانده باشد و «هولدن» را که شخصیتی عجیب و در عین حال دوست داشتنی است، نشناسد. البته که ما نیز پیش از این در همین ستون، آثاری از این نویسنده آمریکایی را معرفی کرده‌ایم و از زندگی سلینجر منزوی سخن گفته‌ایم. کسی که اسم درازش «جروم دیوید سلینجر» است و کم‌ترین اطلاعات ممکن را از زندگی او در دست داریم. نویسنده‌ای که اخیراً، یعنی در 27 ژانویه 2010 از دنیا رفت. آن هم در حالی که سال‌های زندگی‌اش را در انزوا و گوشه‌گیری و بدون دردسر و جنجال‌های روزنامه‌های دوست‌د‌ار و منتقدش در خانه‌اش می‌گذراند و غریبه‌ها قبل از هر چیز می‌دانستند که ورود به حریم و دنیای شخصی سلینجر و سرک کشیدن به آن یعنی مواجه شدن با لوله ششلول تفنگ او! اما به هر حال آن‌چه می‌تواند بیش از هر چیز بیان‌گر شخصیت و زندگی هر فردی باشد آثاری است که او خلق کرده است.

 «نغمه غمگین» نام مجموعه‌ای است از داستان‌های کوتاه سلینجر که توسط نشر نیلا و با ترجمه «امیر امجد» و «بابک تبرائی». شاید تعدادی از این داستان‌ها از ناشر دیگری، در مجموعه دیگری و با عنوان دیگری چاپ شده باشد اما این گردآوری انصافاً بسیار با حُسن سلیقه همراه بوده و همه داستان‌های مجموعه حاضر را خواندنی کرده است. در انتهای هر داستان شما می‌توانید نام اولین مجله‌ و سالی که داستان در آن منتشر شده را ببینید و لذا  با کمی دقت، از سِیر زندگی و احوالات و تفکرات سلینجر چیزهایی دست‌گیرتان می‌شود. تعدادی از عناوین این داستان‌ها عبارت است از: «بَر و بچه‌ها»، «برو اِدی رو ببین»، «قِلِق»، «دختری که می‌شناختم» و شش داستان دیگر. درون‌مایه داستان‌ها با یکدیگر متفاوت است از داستان عاشقانه و درام می‌توان در آن یافت تا داستانی مثل «برادران واریونی» که حال و هوای جنایی هم دارد اما عموم داستان‌های سلینجر در هر فضایی که باشد با نوعی نگاه اجتماعی طنز آلود و نقادانه و منحصر به فرد همراه است که تیغ تیزش جامعه آمریکای معاصرش را نشانه رفته است.


پس‌نوشت: یک پرسش؟ مدتی است که تصمیم داشتم تک‌بیت‌های محبوبم را به عنوان یک پست مستقل در وبلاگم قرار بدهم؛ اما می‌ترسیدم که این‌شکلی کتاب‌محور بودن وبلاگ از بین بره و حالا دارم این‌کارو با کد پیام خوش‌آمدگویی انجام می‌دم. نظرتون چیه؟ این‌کار بهتر یا این‌که ابیات رو به صورت پست‌هایی مستقل در جاکتابی بگذارم؟ اطفا نظرتون رو ترجیحا با ذکر دلیل اعلام فرمایید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۱۵

نظرات  (۲۹)

۱۵ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۴۹ مییییییلاد
چی باحال!این راهم خوانده بودیم.
۱۵ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۴۳ یار مهربان
سلام
در مورد پی نوشت
هم این روش خوبه که به صورت پیام خوش امد بگین و هم اینکه به صورت پی نوشت بگذارید که ساختار اصلی وب تون(معرفی کتاب) تغییر نکنه
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
پاسخ:
خیلی ممنون از نظرتون.
سلام پسر بابا!‌
اینو قبلاً نگذاشته بودی روی وبلاگت؟!‌
راستی پدر که نشده‌ای هنوز به گمام شاید اما! پس روز مرد مبارکت!
پاسخ:
عید شما هم مبارک!
سلام
ممنون از معرفی این کتاب زیبا.

به نظر من اگر به ابیات زیبای مورد علاقه تون رو به عنوان پست مستقل بذارید بهتره چون یه تمرکز خاصی روشون میشه ولی پیام خوش آمد گویی خیلی یهویی!!! چه جوری بگم!!!!

پاسخ:
حق با شماست بهش فکر کرده بودم!
همون روز که اولین بار این پیامتون رو دیدم خواستم بگم ، بهتره که به صورت پست مستقل باشه چند تا دلیل داره :
یکی اولیش که مهم تره اینه که ممکنه رو سیستمی جاوا غیر فعال باشه و این کد ها هم اکثرا جاوا هستند.
دومیش هم اینه که گاهی این جور کد ها میره رو رو اعصاب آدم البته این که شما گزاشتین کاری به اعصاب آدم نداره ها !!!
سوم هم اینکه اکثرا فقط به یک اینتر و یا یک اوکی بسنده می کنن و خیلی وقتا حتی تمرکز هم نمی کنند که ببینن این پیام چی بود ؟
و خوب یک سری دلایل فنی دیگه که خوب خیلی توضیحش ضروری نیست همین سه تا به نظرم از همش مهم تر بود

این کتاب رو فکر می کنم همین 5شنبه تو جیم چاپ شده بود ، یادم نیست ولی خونده بودمش مخصوصا اون مقدمه اولش رو با خودم همش فکر می کردم آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ شلیک می کرده ؟ یادم آمد تو جیم خونده بودمش
پاسخ:
خیل نظرتون کارشناسانه بود. حرفی برا گفتن نمونده تقریبا. فقط یه سوال اگر یه وبلاگ مخصوص شعر راه بندازم چی؟
راستی نمی دونم روزتون رو تبریک گفتم یا نه ؟
ولی به هر جهت روزتون مبارک نمی دونم بابا هستید یا نه ؟ ولی کلن روز مرد بود به علاوه اینکه عید بزرگی بود امیدوارم حضرت علی نظری هم به ما بکنن ... آرزومند زیاد هست تو این دنیا کاش حداقل نصف آرزوهامون برآورده بشه بعدش بریم سفر آخرت
پاسخ:
خدا آرزوی همه رو تا اونجا که خیره برآورده کنه! اوناییم که خیر نیستو تبدیل به خیر کنه! بعدم هر کاری خواست باهامون بکنه!!!
سلام
روز مرد بر بزرگ مرد عرصه ی فرهنگ مبارک باد
ببخشید یادم شده بود بهتون تبریک بگم



البته به خودمم تبریک میگم هم روز مرد رو ، هم تولد خودم رو که امروز باشه یعنی روز دوم اعتکاف .

پاسخ:
زادروزتون هم مبارک باشه! التماس دعا!
۱۶ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۰۴ مییییییییلاد
نه نه نه نه...
بابا نیست توتی....
پاسخ:
یعنی چی؟!
اشتب کردی یک ماهی می‌شود
حدیث جدیدی نازل شده که بهشت زیر پای پدران است!
پاسخ:
بعله احادیث هم باید طبق شرایط باید تغییر کنه!!
سلام وخسته نباشید. وبلاگ خوبی داری. یک مشتری کتاب آفتاب
پاسخ:
ممنون.
اگر دوست می دارید یک وبلاگ شعر هم ایجاد کنید ، البته باید وقتش رو داشته باشید به روز رسانی انجام بدید ...
به توتی میگم:نه هنوز بابا نشده...
افتاد؟
پاسخ:
آهان!
این تک بیت ها خوبه
ولی اگر توی یه وبلاک دیگه بزارین کلا بهتر میشه، خیلی هم بهتر میشه
این ذهن زیبای جیم رو هم شما می نویسید؟
پاسخ:
نه ذهن زیبا(نویسندش که نه) گردآوریش الان با آقای صابریه!
۱۷ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۲۴ صید قزل آلا در مدرسه
سلینجر...سلینجر معمایی...

راستی دلیل خاصی داره که معرفی کتابهاتون رو با اطلاعات کامل ارائه نمی کنید؟ مثلاً اسم ناشر و تیراژ و سال چاپ؛ یا حتی قیمت
پاسخ:
یه دلیلش فراموشیه! اما ناشر کتاب رو می‌شه نوشت اما قیمت رو فکر کنم چون تغییر می‌کنه باعث می‌شه که اعتباری نداشته باشه! شما فکر می‌کنید با توجه به ای‌نکه قیمت‌ها روز به روز تغییر می‌کنه اگر تو وبلاگ درج بشن خوبه؟
آقا بیخی. این خوش‌آمدگویی‌ رو بیخی.
این بلاگفا نمی‌دونم همچه کارایی میشه باهاش کرد یا نه. اما بعضن تو وردپرس میشه یه مینی‌وبلاگ هم تعریف کرد. با مثلن نام روزنوشت. اینا مثلن یه ستون خاص حاشیه وبلاگ میاد. یا بالای وبلاگ مثلن.

همین دیگه. در کل عرض ارادت داریم.
پاسخ:
من حالا از کجا بدونم که مثلن این مینی‌ولاگ رو تو بلاگفا می‌تونم داشته باشم یا نه؟!
با سلام.
فرا رسیدن خجسته ایام میلاد با سعادت مولود کعبه ، امیرالمؤمنین ، حضرت امام علی علیه السلام را به شما و دیگر شیعیان ایشان تبریک و تهنیت عرض می کنیم.
شایسته ترین مرد خدا بود علی

در شأن نزول هل اتی بود علی

هرگز به علی خدا نمی باید گفت

لیک آینه ی خدا نما بود علی

***

بنیان کـَن ِ منکر و مناهی است علی

رونق ده دین و دین پناهی است علی

در دامنش آویز که در هر دو جهان

سرچشمه ی رحمت الهی است علی

موفق باشید
با تشکر
ODIN EDAN (م.ف.مشهدی)
یک نویسنده ی معمولی
پاسخ:
ممنون آقا فرید! عید شما هم مبارک!
۱۷ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۴۹ صید قزل آلا در مدرسه
بالاخره طیف قیمت یک کتاب مشخص میشه دیگه. حداکثر هزار تا دو هزار تومن تغییر میکنه. ماها اصحاب کهف نیستیم که، همه ی کتابها هم «در جستجوی زمان از دست رفته» نیستن که قیمت نمایشگاهی و بیرون نمایشگاهی شون چهل پنجاه هزارتومان فرق داشته باشن
من از یک وبلاگِ معرفی کتابِ حرفه ای، در کنار معرفی کتاب همونهایی که گفتم رو هم انتظار دارم:

نویسنده، مترجم، ناشر، سال چاپ، تیراژ، و قیمت

شما که از حرفه ای هم حرفه ای تر هستید...
پاسخ:
چشم از این پس حتما چنین خواهم کرد انشالا!
سلام نویسنده جوان!
چی شد پس؟ دیگه به من سر نزدید؟
نمی خواهید نظرتان را در مورد پست های جدیدم بگویید؟
انتظار ما از شما کمی بیشتر از این بود ها !
پاسخ:
باشه چشم!
جیم امروز یعنی 5 شنبه رو واقعا گل کاشتید
خیلییییییی زیاد
یک خدا قوت خیلی خیلی قوی واقعا باید بهتون گفت
معرفی قیدار عالی بود
۱۸ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۳۶ میییییییلاد
زهیر!چرا من هر خبری از رضا امیر خانی می شنوم حسرت می خورم و دلم میشوزه؟
پاسخ:
نمی‌دونم، چرا؟!
امروز یعنی مثلا خوشحالم ولی غم تو دلم تمومی نداره نمی دونم چرا ؟؟؟
هرچی هم جیم رو بالا پایین کردم هیچ خندم نگرفت از مطالبش فکر کنم دچار فـ ِ ســ ُ ردگی مزمن شدم
پاسخ:
خدا عاقبت همه‌مون رو ختم به خیر کنه!
۱۸ خرداد ۹۱ ، ۱۵:۴۰ میییییییلاد
چرا آقای رجب زاده مثل تو حرف نمیزنه؟
حشو؟
کژتابی؟
لف و نشر نامرتب؟

راستی ما باز آپیدیم.بیایید.
پاسخ:
این الان خوبه یا بد؟!
۱۸ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۳۹ میییییییلاد
نه بابا اونا که مال خودش نیست.
یهنی نفهمیدی؟
نه منظورم این نبود که بد میگی .اتفاقا خیلی باحاله این مدل حرف زدن.همین طوری گفتم چرا علی آقا مثل تو حرف نمیزنه.

بابت حیم امروز هم دمت گرم عزیز دل(به قول خودت)
پاسخ:
قابل شما رو نداشت!
سلام بر جناب قدسی!
آمدیم بگوییم که شما اینجور فرض بفرمایید که مطالب همش از خودم نیست!یعنی هیچ کدومش از خودم نیست!
البته فرض بفرمایید ها....

همین دیگر
پاسخ:
به نظرم بد نیست -ولو به نظر واضح برسد- که در گوشه‌ای بنویسید که این‌ها را جمع‌آوری کرده‌اید. موفق باشید.
۱۸ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۳۳ شبانه دات بلاکفا
salam
یه کم بخاطر قالبه که خودبخود رنگو عوض میکنه

اما حتما این کارو میکنم

سپاس
واقعا هم خدا ختم به خیر کنه عاقبت همه ی بندگانش رو ... آمین
سلام . آمدم بهتون سرزدم . کامنت براتون نوشتم قدر یک پست ! دوبار فرستادم ، ولی ارسال نشد . گفتم شاید حکمتی درش هست که این طور می شود . به هر حال پاسخ مطالبتان را داده بودم . اگر شد دوباره می نویسم ، بعدا . اما گفته بودم که آهسته آمدن و رفتن ، بهتر از نیامدن است !
پاسخ:
اما یک دلیل از نیامندنم این بود که مدت‌ها به‌روز نشده بود! بعدا بیش‌تر خواهم آمد ان‌شاءالله!
از ذوق زیاد نشات می گیره
الان که دوباره خودنمش خودم هم متوجهش شدم
با اینکه هنوز نظر قبلی منعکس نشده ، امیدوارانه ای یکی را هم مینویسم روی چخوف و تولستوی تعصب ندارم ؛ اما مگر دنیا ،چند نفر امثال اینها یا حافظ و سعدی و مولوی خودمان ، به خود دیده است ؟ همین ادبیات آمریکا و سردمدارانش را نگاه کنید ؛ روی سطح حرکت می کنند و خواننده بیشتر حس میکند که فیلم نامه میخواند تا داستان . داستان بانو با سگ ملوس چخوف ، به نظر من یکی از داستانهای فوق العاده اوست . به خانم هم بفرمایید بخوانند حتما برایشان جالب خواهد بود . پایدار باشید .
پاسخ:
خوب نظری که داده‌اید را باید با تامل تایید کرد و من البته در بزرگ بودن این اشخاص حرفی ندارم! اما موضوع خیلی تخصصی شد و گمان نکنم بتوانم در این جا در موردش بحث کنم. اما داستان بانو با سگ ملوس را به توصیه‌ی شما خواندم زیبا بود! و به زودی در موردش خواهم نوشت اگر خدا بخواهد. به بانو هم می‌دهم که بخوانندش حتما.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی